بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
امید، یادبودی در دفاع از حقوق بشر در ایران
یک سرگذشت

ظفر (محمد) صبوری گرگری

درباره

سن: ۲۸
ملیت: ايران
مذهب: بدون باور مذهبی
وضعیت تأهل: مجرد

مورد

تاریخ کشته‌شدن: ۱۳۶۶ — ۱۳۶۷
محل: ايران، زندان اوين، تهران، استان تهران
نحوه کشته‌شدن: نحوه اعدام نا‌مشخص
اتهامات: جرم ضد انقلاب نامشخص
سن در زمان ارتکاب جرم انتسابی: ۲۴

ملاحظات

به گفته یکی از دوستانش، آقای صبوری گرگری «مروارید گران‌بها و کمیابی بود در جنبش کارگری ایران!»

اطلاعات درباره زندگی و اعدام آقای ظفر(محمد) صبوری گرگری فرزند مدینه و ابوالقاسم، از طریق مصاحبه با ۲ نفر از نزدیکان وی (۲ مارس ۱۴۰۰ و ۶ خرداد ۱۴۰۱) و هم‌چنین ارسال ٢ فرم الکترونیکی به بنیاد عبدالرحمن برومند، توسط یکی از نزدیکان (١۶ شهریور ١٣٩٣) و یک فرم از طرف یکی از هم بندی‌های (٣١ تیر ١۴٠٠) وی ارسال گردیده است. اطلاعات تکمیلی در این باره از صفحه فیس بوک آقای مهرداد درویش‌پور دوست وی، پیام‌های هم‌بندی (۶ اسفند ۱۴۰۰) و دوستان آقای صبوری گرگری (٢ شهریور ١۴٠٠) جمع‌آوری شده است.   

آقای صبوری گرگری یکی از قربانیان کشتار جمعی زندانیان سیاسی ۱۳۶۷ است. اکثر زندانیان اعدام شده از اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران بودند. علاوه بر آن، گروه‌های مارکسیست لنینیستی مخالف جمهوری اسلامی مثل سازمان فدائیان خلق (اقلیت) و سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر، اعضا و هواداران احزابی چون حزب توده و فدائیان خلق (اکثریت) که فعالیتی در مخالفت با جمهوری اسلامی نداشتند نیز از قربانیان این کشتار بودند. اطلاعات تکمیلی در مورد این کشتار به وسیله بنیاد برومند از خاطرات آیت‌الله منتظری، گزارش‌های سازمان‌های حقوق بشر، و مصاحبه با خانواده‌ها و خاطرات شهود جمع‌آوری شده است.

بر اساس اطلاعات موجود، آقای صبوری گرگری، ٢٩ ساله، متولد تهران (محله نازی‌آباد)، مجرد و دارای ۳ خواهر و ۱ برادر بود. او در خانواده‌یی با دیدگاه‌های چپ تربیت شد. یکی از همبندی‌های او در گفتگوی دو نفره با وی شنیده بود که او همسری داشت و دلواپس او بود. او در این باره گفت: «وقتی از محمد پرسیدم که آیا در ملاقات با خانواده نمی‌توانی از وضعیت همسرت با خبر شوی، در جواب گفت که او یعنی همسرش غیر ملی است. منظورش این بود که شهروند ایران نیست.» (۶ اسفند ۱۴۰۰) 

در مصاحبه با یکی از نزدیکان آقای صبوری گرگری او گفت که منظور محمد از غیر ملی می‌تواند این باشد که همسر او از مبارزین خارج از کشور است که بعد از انقلاب به ایران آمده است. 

او در هجده سالگی در کانون مرکز رفاه خانواده در محله نازی آباد تهران فعالیت می‌کرد و عضو گروه انتشار نشریه‌ای در این مرکز بود. او در اعتراضات علیه شاه شرکت داشت و از همان زمان علاقه‌ای به فعالیت علنی سیاسی نداشت و فعالیت‌هایش مخفی بود. فعالیت سیاسی او در آن دوره پخش شب‌نامه و جزوات تحلیلی مرتبط با اعتصابات کارگران پالایشگاه آبادان و رساندن آنها به دست دوستان و دیگر فعالین سیاسی آن دوره بود. به گفته دوست و همکار او در آن زمان «محمد را فردی بسیار صمیمی و مهربان، جدی، منظم، فداکار، متین، آرام، پر شور، خوش اخلاق، خوش سخن و اهل فکر یافتم.» (مهرداد درویش‌پور) دوستی دیگری درباره او می‌گوید: «مروارید گران‌بها و کمیابی بود در جنبش کارگری ایران.»

آقای صبوری گرگری که در دوران دبیرستان با اعضای مبارزان راه آزادی طبقه کارگر * آشنا شده بود، بعد از گرفتن دیپلم به طور حرفه‌ای شروع به کار سیاسی- انقلابی پرداخت و شاخه تهران متحدین خلق را سازمان داد. به عضویت کمیته مرکزی این سازمان درآمد و مسئول شاخه تهران شد. این گروه در اعتصاب فولاد اهواز و پالایشگاه نفت آبادان پیش از انقلاب ۱۳۵۷ نقش فعالی داشت. 

آقای صبوری گرگری با جریان‌های رایج آن زمان مانند مشی چریکی و حزب توده شدیدا مخالف بود و به فعالیت درون طبقه کارگر اعتقاد داشت. او بسیار به مخفی کردن کار سیاسی‌اش پای‌بند بود تا جایی که بخشی از اعضای خانواده او از فعالیت سیاسی او بی‌خبر بودند. آقای صبوری گرگری قبل از دستگیری از جوانترین رهبران سازمان «رزم انقلابی برای آزادی طبقه کارگر» بود. ارگان این سازمان «رزم» نام داشت. (یکی از دوستان) او تا زمان دستگیری زندگی مخفی و علنی داشت.

دستگیری و بازداشت

بر اساس اطلاعات موجود، آقای صبوری گرگری ساعت سه بعد از ظهر روز ٢٠ خرداد ١٣۶۲ هنگامی که با یکی از اقوام خود که هوادار جدید سازمان‌شان بود، در خیابان ولی‌عصر تهران قدم می‌زد، توسط فردی (تواب) با گشت سپاه شناسایی و دستگیر شد. فرد مزبور می‌دانست که او فعالیت سیاسی دارد اما نمی‌دانست که با کدام گروه کار می‌کند. (فرم الکترونیکی هم‌بند) بعد او را با همراهش (او بعد از چند هفته آزاد شد) به زندان اوین بخش ۲۰۹ منتقل کردند. او در زندان مدتی خود را راننده تاکسی معرفی کرد. به گفته‌ی همبندی او:«‌در هر حال محمد به ۲۰۹ اوین می‌رود و شکنجه زیادی می‌شود ولی اطلاعاتی نمیدهد و خود را به عنوان یک راننده تاکسی معرفی می‌کند.» تا اینکه توسط یکی از زندانیان تواب هویت سازمانی او آشکار شد و دوباره زیر بازجویی رفت. «بعد از این جریان، محمد تمام ظاهرسازی‌های اولیه را کنار می‌گذارد و در قامت یک کمونیست دو آتشه، فعال و سر موضع به یکی از فعالان زندانیان سیاسی چپ اوین تبدیل می‌شود، به طوری که حتی آشکارا بحث ایدئولوژیک می‌کرده و به این ترتیب خود، آگاهانه و با آغوش باز به استقبال اعدام می‌رود.» (یک هم‌بندی‌) او مدتی در بند ۳۲۵ بند یک پایین، بند ۳۲۵ بند ۳ بالا (سلول‌های انفرادی) زندان اوین نیز بود. او در زندان مورد قبول و احترام بسیاری از زندانیان بود، در همه‌ی اعتراضات زندان شرکت می‌کرد. «محمد از نظر تئوریک خیلی خوب و با اطلاع بود و برنامه حزب کمونیست را برای گروه خودشان  تدوین  و تکمیل می‌کرد و با گروه‌های دیگر از جمله پیکار و سهند بحث می‌کرد و مواضع آنها را نقد می‌کرد و افرادی را هم جذب برنامه خود کرد.» (یک هم‌بندی‌)

بعد از دستگیر او، خانواده‌اش پس از چند روز دلواپسی از ناپدید شدن پسرشان، چند روز به زندان اوین رفتند، اما ماموران به آنها گفتند که چنین کسی در اینجا نیست. «ما هم فکر می‌کردیم، می‌گویند نیست، حتما نیست دیگر. به تمام بیمارستان‌ها، کلانتری‌ها حتی توی جوب‌ها، زیر پل‌ها را دنبال او گشتیم. به هر کی که می‌شناختیم از فامیل دور در شهرستان‌ها زنگ زدیم و از او سراغ گرفتیم، بعد از سه ماه که دوباره به زندان اوین رفتیم، ماموران گفتند که او در همان زندان است. بعد به ما اجازه ملاقات دادند، محمد ریش گذاشته بود، عینک داشت و خیلی لاغر شده بود.» (مصاحبه با یکی از نزدیکان) 

خانواده آقای صبوری گرگری، برای نجات فرزندشان نزد بعضی از مسئولین که با آنها آشنایی نزدیک داشتند، رفتند و حتی به نزد آیت‌الله‌ای در قم نیز رفتند اما کاری نتوانستند انجام دهند. آنها بارها مورد توهین، مسئولین، ماموران و پاسداران قرار گرفتند. 

پس از لو رفتن او توسط یکی زندانیان، مدتی ملاقات با آقای صبوری گرگری قطع شد.

آقای صبوری گرگری در زندان مورد شکنجه قرار گرفت. از او محل هم‌رزمانش را می‌خواستند: «وقتی رفتیم ملاقات خیلی لاغر و نحیف شده بود. اصلا نای ایستادن روی پا را نداشت. به ما گفت کلیه‌اش درد می‌کند. در انفرادی او را زده بودند، کلیه‌اش ناراحت شده بود. لگن‌اش مشکل پیدا کرده بود. مثلا یک بار بعد از مدتی که ملاقات نداشت و در انفرادی بود، رفتیم ملاقات، تکیه داده بود به پیشخوان تلفن، به او گفتم چی شده؟ گفت چیزی نیست. من پافشاری کردم، گفت، ناخن پایم کشیده شده نمی‌توانم سرپا بیایستم.» (مصاحبه با یکی از نزدیکان) 

هم‌بندی او درباره‌ی شکنجه‌شدن وی می‌گوید: «دوستی در مورد شکنجه محمد صبوری برایم توضیح داد که چطوری در ۲۰۹ چندین روز دستش را به سقف بسته و آویزان کرده بودند و سرپا مدت طولانی با دست‌های بسته به سقف به او بی‌خوابی داده بودند و کف پایش را هم کابل زده بودند و من خودم کف پای محمد را دیده بودم که آثار کابل باقی بود و برایم تعریف می‌کرد آدم زیر شکنجه آرزوی مرگ برای خودش می‌کند و مرگ در زیر شکنجه خیلی خوش شانسی است.»

آقای صبوری گرگری پنج سال و سه ماه در زندان اوین در حبس بود.  

دادگاه

به گفته‌ی یکی از هم بندان آقای صبوری گرگری یکبار بعد از بازجویی به دادگاه رفته بود و منتظر حکم بود اما اطلاعی درباره جلسه یا جلسات دادگاه دیگر وی در دست نیست.

بنابر شهادت برخی از زندانیان چپ که در جریان اعدام‌های سال ۱۳۶۷ در زندان‌های اوین و گوهردشت مورد محاکمه مجدد قرار گرفته‌اند، پس از چند هفته بی‌خبری به دلیل قطع ملاقات‌ها، هواخوری، و اخبار رادیو و تلویزیون، در اوایل شهریور ماه  ۱۳۶۷، هیئت سه نفره‌ای شامل حجت‌الاسلام اشراقی دادستان، حجت‌الاسلام نیری حاکم شرع و حجت‌الاسلام پورمحمدی نماینده وزارت اطلاعات در اتاقی در زندان‌های اوین و گوهردشت در چند دقیقه پرسش‌هایی درباره مسلمان یا مارکسیست بودن و نماز خواندن زندانیان سیاسی و همچنین مسلمان بودن خانواده می‌پرسیدند و براساس جواب‌های زندانیان آنها را به اعدام و یا خوردن شلاق برای نماز خواندن محکوم می‌کردند. مسئولان اطلاعی در مورد هدف هیئت از این سؤالات و عواقب جواب‌هایشان به زندانیان نداده بودند. به شهادت زندانیان اوین و گوهردشت، در طول تابستان ۱۳۶۷ در این دو زندان تعداد زیادی از زندانیان چپ و هواداران مجاهدین خلق که به نظر هیئت سه نفره بر سر مواضع خود بودند اعدام شدند.

خانواده‌های قربانیان کشتار سال ۱۳۶۷ به محاکمات غیر‌عادلانه و غیرقانونی که به اعدام هزارها زندانی در ظرف چند ماه منجر شد، به شدت اعتراض کرده‌اند. در نامه‌ای که در سال ۱۳۶۷ به وزیر دادگستری وقت، حسن حبیبی نوشتند، سیاست رسمی پنهان کاری در رابطه با این اعدام‌ها را به پرسش کشیده‌‌ و آن را دال بر غیر‌قانونی بودن اعدام‌ها شمرده‌اند.  آنها یاد‌آور شده‌اند که اکثریت قریب به اتفاق قربانیان زندانیانی بودند که قبلاً در محاکم شرع به حبس محکوم شده بودند و در حال گذراندن دوران محکومیت خود و یا به پایان رساندن آن بودند.  این زندانیان دوباره دادگاهی شده و به سرعت به مرگ محکوم شدند.

اتهامات

از اتهامات آقای صبوری گرگری اطلاعی در دست نیست.

مقامات قضایی جمهوری اسلامی علناً اتهامی به قربانیان اعدام‌های جمعی سال ۶۷ وارد نکرده‌اند. بر اساس شهادت زندانیانی که در تابستان ۱۳۶۷ در زندان‌های ایران بودند، سوالات هیئت سه نفره از زندانیان وابسته به سازمان‌های چپ در مورد عقایدشان بوده و آنها ، به اتهام « ضد مذهبی» بودن، تأکید بر عقایدشان و توبه نکردن، محکوم شدند. بستگان قربانیان در نامه خود به وزیر دادگستری و در نامه دیگری در سال ۱۳۸۱ به گزارشگر مخصوص سازمان ملل متحد که به ایران سفر کرده بود به اتهاماتی نظیر «ضد انقلاب، ضد دین، و ضد اسلام» و یا انتساب قربانیان «... به عملیات نظامی ...در مرزهای کشور»، که گویا اساس محکومیت عزیزان‌شان بوده اشاره نموده‌اند.

 

حکمی از آیت‌الله روح‌الله خمینی که در خاطرات حسین‌علی منتظری، قائم مقام رهبری در آن زمان، به چاپ رسیده است اظهارات خانواده‌های قربانیان را در رابطه با اتهامات وارده تایید می‌کند. در این حکم آیت‌الله خمینی از اعضای سازمان مجاهدین خلق به عنوان «منافقانی» یاد کرده که به اسلام اعتقاد ندارند و نوشته است: «کسانی که در زندان‌های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می‌کنند محارب و محکوم به اعدام می‌باشند.»

مدارک و شواهد

در گزارش این اعدام مدارک ارائه شده علیه صبوری گرگری در دادگاه اول «شهادت یک فرد زندانی» بود. اما اطلاعی از مدارک علیه وی در دادگاه بعدی در دست نیست.

دفاعیات

آقای صبوری گرگری پس از شناسایی در زندان، از مواضع  کمونیستی و انقلابی خود علنا دفاع می‌کرد. او از دسترسی به وکیل محروم بود. اما از دفاعیات وی در دادگاه اطلاعی در دست نیست.

حکم

آقای صبوری گرگری در سال ۱۳۶۷ در کشتار گروهی زندانیان اعدام شد. اما از جزئیات این حکم اعدام اطلاعی در دست نیست. 

بنا بر تحقیقات بنیاد برومند، زندانیان چپ که در سال ۱۳۶۷ اعدام شدند، مرتد شناخته شده بودند. مسئولان زندان خبر اعدام این زندانیان را به همراه وسایلشان بعد از ماه‌ها به خانواده آنها دادند ولی اجسادشان را به آنها تحویل ندادند. زندانیان در گورهای جمعی به خاک سپرده شده‌ و مقامات به خانواده زندانیان هشدار دادند که برای عزیزانشان مراسم سوگواری برگزار نکنند.

یکی از نزدیکان آقای صبوری گرگری درباره خبر اعدام وی می‌گوید: «در ماه آبان ۱۳۶۷ به خانه زنگ زدند. از خبرها شنیده بودیم که شهریور اعدام کرده‌اند. کسی که پشت تلفن بود به پدر گفت به قصر فیروزه (مرکز سپاه پاسداران در این منطقه) برود. پدر با دو تن از دامادهایش به آنجا رفتند. او سند خانه را نیز با خودش برده بود. ما فکر می‌کردیم می‌خواهند بعد از ۵ سال او را آزاد کنند. محمد خورشت فسنجان دوست داشت. مادر صبح فسنجان بار می‌گذارد. به دخترهایش زنگ می‌زند. شیرینی می‌خرند و منتظر آزادی عزیزشان می‌ماند. ماموران پدر را صدا می‌زنند و یک ساک که مال محمد نبود را به او می‌دهند. توی ساک یک کتاب بود، یک مفاتیح بود و یک لباسی که مال خودش نبود. خانواده لباس‌های او را می‌شناخت. بعد مامور به پدر گفت، پسرت به هلاکت رسیده است. پدر گفت، داشتم می‌افتادم اما می‌دانستم که نباید جلوی اینها بیفتم. پدر رو به آنها گفت، به پسرم و به أمثال پسرم افتخار می‌کنم. بعد که پدر بیرون آمد، افتاد.» (مصاحبه با یکی از نزدیکان)

خانواده آقای صبوری گرگری با اینکه اجازه برگزاری مراسم و تجمع را نداشتند، چند روز برای فرزندشان مراسم گرفتند. «۷ شبانه‌روز در خانه باز بود. دسته دسته مردم می‌آ‌مدند و می‌رفتند ما مراسم سوم، هفتم حتی چهل‌ام را از همان روزی که خبر را شنیدیم، حساب کرده و برگزار کردیم.»    

پیکر آقای صبوری گرگری به خانواده وی تحویل داده نشد. مسئولان محل دفن او را به خانواده اطلاع ندادند. اما گفته می‌شود که او را نیز در قبرستان خاوران به خاک سپرده‌اند.

مادر او هنوز مرگ فرزندش را باور ندارد. «مادرش هنوز هم که قسم می‌خورد، می‌گوید به جان محمد یعنی أصلا باورش نمی‌شود که پسرش زنده نباشد. وقتی کسی بی‌موقع زنگ خانه را بزند، مادر می‌گوید محمد آمده. همیشه چشم او به در است و در انتظار اوست.» (مصاحبه با یکی از نزدیکان)

از آقای صبوری گرگری چند نامه نیز به یادگار مانده است که گویای امید او به زندگی ست. «کاش میتوانستم در لحظات سخت و طاقت فرسا تمامی گرمی بدنم را به تو منتقل کنم تا گرم شوی. گفتم دیوارها گاه مانع بزرگی هستند ولی هیچ دیواری وجود ندارد که بتواند مانع پیوستن جویبارهای زندگی به یکدیگر شود. این رود از سنگ از دیوار خواهد گذشت.» (تهران زندان اوین- بند ۳۲۵ بند یک پایین-۱۴ دی ۱۳۶۶) به گفته یکی از هم‌بندی‌های او «رفیقی جسور، سازمانده و فعال را از دست دادیم.»

---------------------------

*مبارزان راه آزادی طبقه کارگر در سال ۱۳۵۹ با ۱۰ گروه دیگر ائتلاف کرد و سازمان وحدت انقلابی برای آزادی طبقه کارگر را تشکیل دادند که این سازمان نیز بعد از مدتی دچار بحران شد و در سال ۱۳۶۰سازمان دیگری به نام «رزم انقلابی برای آزادی طبقه کارگر» تشکیل شد. این سازمان طرفدار نظرات مائو بودند.

تصحیح و یا تکمیل کنید