بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
امید، یادبودی در دفاع از حقوق بشر در ایران
یک سرگذشت

مژگان رضوانیان

درباره

سن: ۱۶
ملیت: ايران
مذهب: بدون باور مذهبی
وضعیت تأهل: مجرد

مورد

تاریخ کشته‌شدن: ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۰
محل: بیمارستان هزار‌تختخوابی، تهران، استان تهران، ايران
نحوه کشته‌شدن: شلیک خودسرانه

ملاحظات

اطلاعات درباره‌ی زندگی و اعدام فراقضایی خانم مژگان (نیلوفر) رضوانیان فرزند شهناز وهوشنگ، از طریق ٢ فرم الکترونیکی، ایمیل و فایل صوتی توسط یکی از نزدیکان وی به بنیاد عبدالرحمن برومند ارسال شد. (٢٩ خرداد و ٢٠ مرداد ١٣٩٩) خبر این قتل در روزنامه کیهان نیز منتشر شد. (١-٢ اردیبهشت ١٣۶٠) اطلاعات تکمیلی در این باره از نشریه پیکار- ارگان سازمان پیکار در راه طبقه کارگر (٧- ٢٨ اردیبهشت ١٣۶٠)، روزنامه‌های جمهوری اسلامی (١ اردیبهشت ١٣۶٠)، نامه مردم- ارگان مرکزی حزب توده ایران (١٢ اردیبهشت ١٣۶٠)، کتاب گریز ناگریز (١٣٨٧)، وبسایت‌های خاوران و رادیو فردا (٣١ فروردین ١۴٠٠) و وبسایت گویا (١٣ خرداد ١۴٠٠) بدست آمده است.

خانم رضوانیان، متولد تهران، ١۶ ساله، مجرد و کارآموز دوره بهیاری در مدرسه برزویه بود. او نوه شاعر و ترانه‌سرائی مشهور، محمود ثنایی بود.

خانم رضوانیان از هواداران سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر بود و در بخش دال دال (دانشجویی و دانش‌آموزی) این سازمان فعالیت می‌کرد.

خانم رضوانیان، به موسیقی، شعر و رقص علاقه داشت.

سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر

سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر در سال ۱۳۵۷ از اعضای مارکسیست ـ لنینیست منشعب از سازمان مجاهدین خلق تشکیل شد. نفی مشی چریکی و نفی مشی حزب توده از اصول این تشکیلات بود. سازمان پیکار شوروی را «سوسیال امپریالیست» و چین را منحرف از اصول مارکسیسم - لنینیسم می‌دانست و با تمامی جناحهای رژیم جمهوری اسلامی مخالف بود. این سازمان با پیوستن بخش بزرگی از گروههای دیگر موسوم به «خط سه» به بزرگترین تشکیلات این جریان مبدل گشت. در سال ۱۳٦۰ سازمان پیکار دچار انشعابات درونی شد که همزمان بود با موج سرکوب گروههای مخالف رژیم. ضربات ناشی از این سرکوبها و انشعابات منجر به تلاشی تشکیلات و پراکندگی هواداران آن گردید به طوری که دیگر نتوانست به حیات سیاسی خود ادامه دهد.

انقلاب فرهنگی

انقلاب فرهنگی در فروردین ١٣٥٩ با فرمان آیت‌الله خمینی برای تصفیه دانشگاه‌ها از نیروهای مخالف وتبدیل دانشگاه به محیط علم برای تدریس علوم عالی اسلامی آغاز شد. نخستین موج خشونتها در ۲٦ فروردین هنگام سخنرانی اکبر هاشمی رفسنجانی در دانشگاه تبریز رخ داد. دانشجویان طرفدار رژیم ساختمان مرکزی دانشگاه را به تصرف در آوردند و خواستار «پاکسازی دانشگاه» از کسانی شدند که «عناصر وابسته به رژیم شاه و دیگر خودفروختگان» می‌خواندند.

در ۲۹ فروردین شورای انقلاب در بیانیه‌ای گروه‌های سیاسی را متهم به تبدیل مراکز آموزش عالی به «ستاد عملیات سیاسی تفرقه آور» و مانعی در مقابل دگرگونی بنیادی دانشگاه‌ها کرد. این بیانیه به این گروه‌ها سه روز (از شنبه ٣٠ فروردین تا دوشنبه اول اردیبهشت ٥٩) مهلت داد که دفتر فعالیت خود در دانشگاه‌ها را تعطیل کنند. شورای انقلاب همچنین تأکید کرد که این تصمیم شامل کتابخانه‌ها، دفترهای هنری و ورزشی نیز هست. گروه‌های سیاسی مخالف حاضر به بستن دفاتر خود نشدند و در طول این سه روز درگیری میان دانشجویان چپگرا و انجمنهای اسلامی که با حمایت نیروهای دولتی و شبه نظامیان طرفدار حکومت، دانشگاه‌ها را تحت کنترل خود در آوردند ادامه داشت.

در پایان ضرب الاجل شورای انقلاب خشونتها به اوج رسید و دردانشگاه‌های سراسر کشور صدها تن زخمی و تعدادی کشته شدند. روز اول اردیبهشت پیروزی انقلاب فرهنگی اعلام و دانشگاه‌ها برای دو سال تعطیل شد. در نتیجه انقلاب فرهنگی عده زیادی از اساتید دانشگاه پاکسازی شده و تعداد کثیری از دانشجویان به دلیل اعتقادات سیاسیشان از ادامه تحصیل محروم شدند.

حادثه انفجار

بعد از بسته شدن دانشگاه ها در خرداد ١٣۵٩، اعتراضات به تعطیلی دانشگاه‌ها، از طرف سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی ادامه یافت. در ٣١ فروردین ١٣۶٠ به مناسبت سالروز بسته شدن دانشگاه‌ها فراخوان تظاهراتی از طرف سازمان دانشجویی و دانش آموزی سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر (دال دال) در رابطه با بازگشایی دانشگاه‌ها جلو دانشگاه تهران داده شد.

مهرداد درویش‌پور یکی از سازمان‌دهندگان این تظاهرات در این زمینه می‌گوید: «هدف این (تظاهرات) این بود که به انقلاب فرهنگی اعتراض شود. سازمان دانشجویی پیکار آن قدر ساده‌اندیش نبود که فکر کند اگر هزار نفر جلوی دانشگاه تهران تظاهرات کنند، دانشگاه‌ها باز می شود. هدف تنها اعتراض به بسته شدن دانشگاه‌ها بود.» (سایت گویا- مهرداد درویش پور از سازماندهندگان تظاهرات)

در این تظاهرات مسالمت آمیز بیش از ٧٠٠ نفر شرکت داشتند. «در ابتدا شعارهایی در اعتراض به بسته شدن دانشگاه توسط جمعیت سرداده شد.» تظاهرات در همان ابتدای حرکت، با پرتاب دو نارنجک به صفوف اول تظاهرات کنندگان از طرف حزب‌الهی‌ها مستقر در خیابان، متوقف شد. (سایت گویا- مهرداد درویش پور از سازماندهندگان تظاهرات)

در اثر انفجار نارنجک دو نفر به نام‌های خانم آذر مهرعلیان و آقای ایرج ترابی در همان روز کشته و بیش از ۵٠ نفر زخمی شدند. دو نفر بر اثر اصابت ساچمه، یک چشم شان را از دست دادند و بسیاری نیز با حمل ساچمه‌ها در بدنشان هم چنان با آثار و عوارض این انفجار دست به گریبان هستند. (فرم الکترونیکی، نشریه پیکار، کتاب گریزناگزیر)

زخمی ها به بیمارستان های هزار تختخوابی پهلوی (خمینی)، شریعتی، سینا منتقل شدند. پاسداران در بیمارستان‌ها به دستگیری زخمی‌ها پرداختند. *حتی بستگان زخمی ها نیز با یورش ماموران مواجه شدند. (گریز ناگزیر، روزنامه انقلاب اسلامی)

شهادت کسانی که در جریان حادثه حضور داشتند

مرسده قاىٔدى که در تظاهرات شرکت داشت، گفت: «تا آن‌جا كه يادم مانده، جمعيت زياد بود. گمان مى‌كرديم كه حزب‌اللهى‌ها مطابق معمول به ما حمله خواهند كرد و ما هم مطابق معمول تظاهرات‌مان را برگذار خواهيم كرد. مدت زيادى از شروع تظاهرات نگذشته بود كه صدايى به گوشم خورد. ولوله‌يى ميان جمعيت افتاد. عده‌يى بر زمين افتادند. اول فكر كردم بمبى منفجر شده. حتا فكر مى‌كنم كه دود انفجار را هم ديدم.» (گریز ناگزیر)

شهلا از جمله زخمى‌هاى تظاهرات که هنوز ۲۰ ساچمه در تنش است، گفت: «صف تظاهرات به سوى ميدان انقلاب حركت كرد. شروع كرديم به شعار دادن. زمان خيلى كوتاهى گذشت؛ شايد پنج دقيقه. صدايى شنيدم كه نمى‌دانستم صداى انفجار است يا چيز ديگرى. مثل اين بود كه جسم سنگينى به اسفالت خيابان خورده باشد. جمعيت در چشم به‌هم‌زدنى، پخش و پراكنده شد. يك‌باره حس كردم كه تنم، از كمر به پايين آتش گرفته است. (گریز ناگزیر)

سولماز خواهر شهلا نیز گفت: «هنوز فاصله‌ى زيادى را طى نكرده بوديم كه يك‌باره به نظرم رسيد كسى از بيرون صفِ تظاهرات به طرف ما سنگى پرتاب مى‌كند. فكر مى‌كنم در همين لحظه بود كه به زمين افتادم و بيهوش شدم.» (گریز ناگزیر)

روابط عمومی شهربانی در رابطه با این انفجار بدون نسبت دادن آن به تظاهرات کنندگان نوشت: « ساعت ١۶ دیروز بین سیصد تا پانصد نفر از گروه‌های سیاسی در مقابل دانشگاه تهران درگیری ایجاد شد که منجر به دخالت پلیس و برادران پاسدار گردید. در ضمن درگیری انفجاری حادث شد که در نتیجه تعدادی مجروح بر جای گذاشت.» (روزنامه کیهان/ ٢ اردیبهشت ١٣۶٠)

هم چنین روابط عمومی شهربانی جمهوری اسلامی ایران اعلام کرد دو نفر را در رابطه با انفجار آن روز دستگیر کرده است: «دیروز مامورین گشت کلانتری ٢ تهران در خیابان پاسداران مقابل کوهستان ششم به دو نفر موتور سوار به نام‌های یعقوب خان محمدی و ابراهیم توانا که هر دو محصل هنرستان هستند، مظنون شده و نامبردگان را متوقف کرده و ضمن بازرسی از ساک دستی آنان یکرشته فیتیله آتش زا، حدود ۶٠ سانتیمتر یک عدد نارنجک دستی، مقداری بنزین و مواد آتش زا، مقداری پرمنگنات و مواد اسیدی بدست میاورند. این گزارش حاکیست که در این زمینه پرونده ای تشکیل شد و دستگیر شدگان برای بررسی بیشتر به اداره آگاهی تحویل شدند و تحقیقات در این زمینه ادامه دارد. (روزنامه کیهان- ٢ اردیبهشت ١٣۶٠)

پرتاب نارنجک در میتینگ و تظاهرات‌های مخالفین رژیم سابقه داشت و بعدها هم از این روش برای سرکوب مخالفین و به هم زدن تجمع استفاده شد. بطور مثال در ١١ اردیبهشت ١٣۶٠ نیز در مراسم اعضا و هواداران سازمان فدائیان- اکثریت نیز عده ای به این مراسم حمله کردند و با پرتاب سه راهی و گازاشک آور باعث زخمی شدن شرکت کنندگان شدند. (نامه مردم)

قتل خانم رضوانیان

خانم رضوانیان در روز ٣١ فروردین ١٣۶٠ همراه با دیگر هواداران سازمان پیکار در اعتراض به انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاه‌ها در تظاهرات شرکت داشت که بعد از انفجار دو نارنجک، به دلیل اصابت ساچمه‌های زیادی به ناحیه شکم بشدت زخمی شد و دو بار مورد جراحی قرار گرفت. با وجود تلاش پزشکان پس از ٢٠ روز در بیمارستان هزار تخت خوابی در روز ١٩ اردیبهشت ١٣۶٠ در ١۶ سالکی درگذشت. 

به گفته خانم مهناز متین: «مژگان رضوانيان، در بخش ما بسترى بود. ساچمه‌هاى زيادى به شكمش خورده بودند. عملش كردند. بعد محل عمل عفونت كرد و حالش خيلى بد شد. دكترها كوشش كردند كه نجاتش دهند. يك ‌بار ديگر او را عمل كردند اما متأسفانه اثر نكرد و چند روز بعد درگذشت.» (کتاب گریز ناگزیر)

خانم رضوانیان در قبرستان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

واکنش مسئولان

وزیر کشور وقت آیت الله مهدوی کنی در مصاحبه ای درمورد درگیری‌ها در برخی از شهرها گفت: «‌ناامنی‌های داخل کشور دو عامل دارد یکی مربوط به گروه‌های سیاسی است که در حقیقت ناامنی  سیاسی است برای اینکه جوی ایجاد بشود که بگویند دولت نمی‌تواند مملکت را اداره کند و دولت را ساقط کنند و دیگری مربوط به ناامنی‌هایی است که بوسیله سرقت و دزدی ایجاد می‌شود. نحوه برخورد ما با ایندو فرق می‌کند ما نسبت به هر دو برنامه‌هایی داریم و با هماهنگی که با نیروهای انتظامی شده سعی و جدیت داریم که انشاءالله حداکثر امکانات را بکار ببریم تا امنیت برقرار شود و هم چنین از مردم تقاضای همکاری داریم.» (روزنامه انقلاب اسلامی- ٢ اردیبهشت ١٣۶٠)

واکنش مسئولان جمهوری اسلامی در باره انفجار نارنجک در رسانه‌های رسمی این بود که تظاهر کنندگان خودشان این نارنجک را به میان تظاهرات پرتاب کرده‌اند تا با کشته شدن عده‌ای مظلوم نمایی کنند. روزنامه جمهوری اسلامی، تظاهرات را در پی «رهنمودهای رادیو بغداد و بختیار» دانسته و نوشت: «برای مظلوم نمایی دیروز گروهک‌ها بمبی را در بین خود منفجر کردند» و روزنامه کیهان نیز نوشت: «در سالروز آغاز انقلاب فرهنگی حدود دویست نفر دختر و پسر وابسته به سازمان پیکار در حالیکه شعارهای مخالف می‌دادند در مقابل دانشگاه تهران به تظاهرات پرداختند. در این هنگام عده‌ای از جوانان مسلمان به مقابله با آنها پرداختند. دختر جوانی قصد انفجار یک سه راهی را داشت که قبل از پرتاب، سه راهی منفجر شد و عده ای از تظاهر کنندگان را مجروح ساخت.»

مسئولین در رابطه با مرگ خانم رضوانیان مسئولیتی به عهده نگرفتند و بعد از مرگ وی، خانواده او را تحت فشار قرار دادند تا رضایت داده و وکالت ولایت دم را به مقامات مسئول واگذار کردند: «نکته‌ی که در باره مرگ وی وجود دارد، این است که مرگ وی مورد مصادره حاکمیت قرار گرفته و چنین ادعا می شود که وی نه فقط عضو پیکار نبوده بلکه بعنوان یک عابر از آنجا عبور می‌کرده و توسط نارنجکی که توسط خود سازمان پیکار منفجر شده، کشته شده است.» (فرم الکترونیکی یکی از نزدیکان خانم رضوانیان)

در آگهی فوت خانم رضوانیان که توسط مقامات مسئول از طرف خانواده وی انتشار یافت. سازمان پیکار را عامل قتل او دانستند. در این اطلاعیه که با شعار شهیدان زنده‌اند الله اکبر شروع می شود، آمده است: «در گذشت فرزند جوان و ناکاممان دوشیزه مژگان رضوانیان که توسط گروه جنایتکار امریکایی/ صدامی پیکار تا پای مرگ مجروح شده بود و بعد از ٢٠ روز مقاومت در مقابل مرگ در اثر شدت جراحات وارده وفات یافت باطلاع دوستان و آشنایان میرسد با درخواست از مقامات مسئول که وکالتا ولایت دم به آنان واگذار میگردد! استدعا دارد بحق ولی عصر حضرت مهدی «عج» نسبت به قصاص این جنایتکاران و بازستاندن خون ناحق ریخته شده اقدام نمایند.» (روزنامه کیهان-٢٢ اردیبهشت ١٣۶٠)

واکنش سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر

سازمان پیکار، عامل پرتاب نارنجک به میان تظاهرات را از عوامل جمهوری اسلامی دانست. «جمعیت بعد از چند دقیقه به جلوی دانشگاه رسید. در همین زمان مزدوران و اوباشان جمهوری اسلامی و عده ای از پاسداران که به لباس شخصی درآمده بودند به صف تظاهرکنندگان حمله نمودند که با مقاومت آنها روبرو گردیدند. در این میان رژیم جمهوری اسلامی بدست یکی از مزدورانش با پرتاب نارنجک قوی به میان جمعیت فاجعه دهشتناکی ببار آورد. در اثر این انفجار حداقل دو نفر شهید و بیش از پنجاه نفر زخمی و مجروح گردیدند.» (نشریه پیکار- شماره ١٠٣)

سازمان پیکار خانم رضوانیان را از هواداران این سازمان معرفی کرد. «رفیق مژگان که در سازمان دانشجویان و دانش آموزان پیکار فعالیت می کرد.» و ادامه می دهد: «او (دایی خانم رضوانیان) او باعث شده بود تا رفیق مژگان که هویتش را در بیمارستان نگفته و خود را مژگان لاجوردی معرفی کرده بود، لو برود و بالای سرش چند پاسدار بگذارند.» در مورد پرتاب نارنجک در تظاهرات می نویسد: «رفیق مژگان ١۶ سال داشت و از رفقای نزدیک رفیق شهید آذر مهرعلیان بود و در همان لحظه گردهم آیی  تظاهرات که چوب پلاکارد در دست رفیق آذر بود، رفیق مژگان و عده ای دیگر از رفقا در نزدیکی او قرار داشتند.» (نشریه پیکار١٠۶)

واکنش خانواده

بر اساس اطلاعات موجود، خانواده خانم رضوانیان اطلاعی از همکاری وی با سازمان پیکار نداشتند و زمانی از جریان با خبر شدند که دخترشان در بیمارستان بستری بود. به گفته یکی از نزدیکان وی: «وقتی یکی از اعضای خانواده به بیمارستان می‌رسد با انبوهی از مجروحین مواجه می‌شود و مژگان را می‌‌بیند که روی برانکارد بوده است. طبق گفته ایشان صورت مژگان سالم بوده اما از گردن به پایین سوراخ سوراخ شده بود.» (رادیو فردا)

خانواده وی، گفته‌ی شخصی را که مسئولین در حین بازجویی به آنها بعنوان هوادار سازمان پیکار معرفی کرده بودند و او گفته بود که پیکاری‌ها خودشان نارنجک را پرت کرده‌اند، قبول کردند و تا کنون نیز بعضی از افراد خانواده این را پذیرفته‌اند که هواداران سازمان پیکار فرزندشان را کشته‌اند. (یکی از نزدیکان خانم رضوانیان و رادیو فردا)

_________________________

 *- نقش پاسداران در بیمارستان و دستگیری زخمی‌ها
بیمارستانها زیر نظر پاسداران بودند و در بیمارستان هزار تختخوابی پاسداران کمیته منطقه ٢ تهران ٩ دختر و ١۵ پسر را دستگیر و بازداشت کردند. (روزنامه کیهان- ١ اردیبهشت ١٣۶٠) مهرى با حال بدى كه داشت، چيز زيادى از رسيدنش به بيمارستان به خاطر ندارد و مى‌گويد: «... روز بعد، يكى از بچه‌ها مرا پيدا كرد. او دانشجوى پزشكى بود. گفت: هر طور شده بايد از بيمارستان دربرى! بيمارستانو محاصره كردن. مى‌گن كه مى‌خوان همه‌ى زخمى‌ها رو دستگير كنن. مى‌تونى راه برى؟.... پاى من بر اثر اصابت ساچمه‌ها و خون‌مردگى‌يى كه به وجود آمده بود، كاملاً سياه شده بود. بعضى از ساچمه‌ها زير پوست مى‌آمدند و به راحتى مى‌شد بيرون‌شان آورد. حدود چهل تا ساچمه را كه از بدنم بيرون آورده بودند، جمع كرده بودم. شايد به همين تعداد هم هنوز در بدن داشته باشم. (گریز ناگزیر)
«صبا: چند ساعت بعد، يكى از بچه‌هاى كميته‌ى پزشكى به سراغم آمد و خبر انفجار نارنجك و زخمى شدن بچه‌ها را داد. به سرعت خودم را به بيمارستان هزارتختخوابى رساندم. چون بچه‌ها عمدتاً در پلى كلينيك و اورژانس بيمارستان بسترى بودند، مستقيم به آن‌جا رفتم. پاسدارها در همه‌جا حضور داشتند.  ... بيمارستان هزارتختخوابى تعداد زيادى اتاق عمل داشت. يادم مى‌آيد كه آن‌شب اغلبِ اتاق‌هاى عمل، تا صبح بى وقفه كار كردند. بخش اورژانس خيلى شلوغ بود. بچه‌ها با آن كه زخمى بودند، شلوغ مى‌كردند. داد مى‌زدند؛ شعار مى‌دادند و… عكس‌هاى راديولوژى‌ى بچه‌ها هم ديدنى بود. ساچمه‌ها به وضوح در عكس ديده مى‌شدند. مشكل اما اين بود كه پزشكان تجربه‌ى زيادى در اين نوع نارنجك‌ها نداشتند و درست متوجه نمى‌شدند آن چه در عكس‌ها مى‌بينند، چيست؟ فكر مى‌كنم تنها وقتى كه دست به عمل جراحى زدند و ساچمه‌ها را بيرون آوردند، متوجه مساله شدند.... از روز بعد، پاسدارها جلوى بخش‌هايى كه زخمى‌ها در آن بسترى بودند كشيك مى‌دادند و رفت و آمدها را كنترل مى‌كردند. از آن‌پس، هر كدام از زخمى‌ها را كه مرخص مى‌شدند، دستگير مى‌كردند.»
مهناز متين كه در آن‌زمان دوره‌ى انترنى‌اش را مى‌گذراند و در شب ٣١ فروردين ١٣٦٠بر حسب اتفاق در بيمارستان هزارتختخوابى كشيك بود، ديده‌هايش را چنين بازمى‌گويد: « ... بخش اورژانس به محاصره‌ى پاسداران درآمده بود. با زخمى‌هاى بدحال، كارى نمى‌توانستيم بكنيم، مگر اين كه بسترى‌شان كنيم. تعداد اين‌ها كم هم نبود. در همين بين، يكى از مسىٔولين بيمارستان از راه رسيد. پاسداران از او خواستند پزشكانى را كه حضور دارند، كنترل كند و ببيند چه كسى كشيك است و چه كسى كشيك نيست. ... نزديك‌هاى نيمه شب، بيمارستان كمى خلوت‌تر شد. آدم‌ها رفته بودند و زخمى‌ها هم به بخش‌ها منتقل شده بودند. پاسدارها تعدادى از بچه‌هايى را كه زخمى‌ها را همراهى مى‌كردند، سوار اتوبوس‌هايى كه با خود آورده بودند، كردند. نمى‌دانم آن‌ها را به كجا بردند. در ميان آخرين كسانى كه پاسداران با خود بردند، چند دختر جوان – شايد دانش آموز- بودند. خيلى شلوغ مى‌كردند.» (گریز ناگزیر)
محمود یکی از دانشجویان دانشكده‌ى پزشكى نیز در مورد کنترل و دستگیری افراد زخمی توسط پاسداران گفت: «من در تظاهرات شركت نداشتم. اوايل غروب بود كه بچه‌ها مرا كه مسىٔول «كميته‌ى پزشكى» سازمان بودم، از ماجرا با خبر كردند. ... خودم را به بيمارستان هزارتختخوابى رساندم. ... جمعيت زيادى جلوى در ورودى بيمارستان ايستاده بودند. تعدادى پاسدار هم در بين‌شان به چشم مى‌خورد.... در بيمارستان متوجه عمق فاجعه شدم. تازه آن‌هايى كه در بيمارستان ديدم، تنها بخشى از زخمى‌ها بودند. بچه‌ها مى‌گفتند كه خيلى از آن‌ها را به دليل خطر دستگيرى، در خانه‌هاى خودشان يا اقوام و دوستان‌شان بسترى كرده‌اند. .. چند مريضى را كه حال‌شان رو به وخامت گذاشته بود، از طريق دكترهاى آشنا در بيمارستان‌هاى خصوصى خوابانديم. بسترى كردن آن‌ها در بيمارستان‌هاى دولتى، به دليل كنترل شديد پاسدارها، امكان‌پذير نبود. (گریز ناگزیر)

تصحیح و یا تکمیل کنید