کارون رودی در ایران است که از کوههای بختیاری سرچشمه میگیرد و از مسیری پیچاپیچ به شهر اهواز میرسد.
کارون همچنین نام پسری نه ساله بود که در شهر کرمان ایران زندگی میکرد. کوچکترین عضو خانواده که بسیار کوشا و مهربان بود و مورد علاقه همه.
پدر کارون،حمید حاجیزاده، آموزگار و نویسندهای بود از هواداران جبهه ملی. او در جریان انقلاب سال ۱۳۵۷ فعال سیاسی بود اما تمایلات سیاسیش خیلی زود منجر به تبعید و انزوایش گردید.
حمید عاشق شعر بود. اما بیش از همه عاشق ایران بود چندان که نام هر سه پسرش را از رودهایی در ایران گرفته بود: اروند، ارس و کارون.
امروز حمید و کارون رفتهاند و خانوادهای متلاشی شده برجای گذاشتهاند. این پدر و پسر در سه شنبه شب و یا سحرگاه چهارشنبهای در مهرماه سال ۱۳۷۷ در خانهشان در شهر کرمان کشته شدند.
در آن شب، افراد ناشناسی با حمید چای خورده بودند.
در آن شب، همان افراد کارون را ده بار و حمید را ۲۷ بار چاقو زدند.
در آن شب، برادران کارون از یک مهمانی عروسی به خانه بازمیگشتند تا بگویند چقدر به آنها خوش گذشته است. اما، ناچار شدند صحنه وحشتناکی را که دیدند به پلیس گزارش کنند.
و در آن شب، قاتلان بخشی از نوشتههای حمید را با خود بردند و بقیه را در اتاق پراکندند. آنها به پولهای نقد دست نزدند تا نشان دهند که سارق نبودهاند و همچنین به سایر مخالفان پیام دهند که میتوانیم با شما نیز چنین کنیم و خانوادهتان را از هم بپاشیم.
اکنون، پس از پانزده سال، برادر کارون در وبلاگ خود مینویسد که همه آرزویش این است که به خانه بازگردد و مثل سابق ببیند که چطور کارون به پیشوازش میشتابد. میخواهد کارون را پنجاه بار ببوسد و ببیند که چطور او لپهایش را پاک میکند و میگوید: "ببین، پاکشون کردم امروز دیگه بهت بوس نمیدم." میخواهد بشنود که پدرش برایش شعر بخواند. میخواهد کنار پدر و برادرش بنشیند و آنقدر گیم بازی کند که تلویزیون بسوزد.
حقیقت این است که کسانی که فرمان چنان جنایت مخوفی را صادر کردهاند، بازماندگان قربانی را از لذتهای سادهای محروم میکنند که اغلب ما آنها را بدیهی تصور میکنیم. آنچه که پس از گذشت پانزده سال برای برادر کارون برجای مانده، بیخوابی و پرسشهایی بیپاسخ است: "همیشه این برامون سؤال باشه که کدوم یکی رو اوّل کشتن، و بعد با گریه بگیم فرقی نمی کنه هرکدوم که اوّل باشن برای اون یکی زجر آور بوده، و بعد دوباره از مهربونیش ببارم و بگم کارون بچه بوده و کمتر می فهمیده خدا کنه اوّل بابامو کشته باشن که ندیده باشه کارونش چقدر چاقو خورده" یا بدتر اینکه: "چرا آنجا نبودم تا کارون را نجات دهم؟"
هر سال کابوس خانواده حاجی زاده در حالی ادامه دارد که آنهایی که خواهان مرگ این عزیزان بودهاند، با اطمینان از اینکه این جنایت فجیع به مرور زمان از خاطرهها خواهد رفت، به زندگی خود ادامه میدهند.
در بسیاری از موارد ما نمیتوانیم مانع چنین جنایاتی شویم، چرا که بزدلانه و غافلگیرانه صورت میگیرند. اما کاری که از دست ما برمیآید این است که یاد کارون و حمید را همچنان زنده نگه داریم تا خانواده و نزدیکان آنها بدانند که فراموش نشدهاند. میتوانیم سرگذشت آنها را روایت کنیم تا قاتلانشان بدانند که جنایتهاشان از یاد نمیرود و دیر یا زود باید پاسخگوی اعمال خود باشند.