"هر روز و هر روز آن سخن کاک فرزاد در آخرین تماس تلفنیمان در گوشم نجوا میکند که: حقوق بشر مرز ندارد. باید مرزها را برداریم. این وظیفهٔ ماست. من از زندان و شما در بیرون." (سفیران صلح کردستان در اوین/ کاوه کرمانشاهی)
دو سال از سحرگاه هولناک ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ میگذرد. در این روز، جامعه حقوق بشر با خبر اعدام فرزاد کمانگر آموزگار ۳۴ ساله سنی مذهب و فعال حقوق بشر کردستان ایران روبرو شد. کمانگر که از ۲۸ مرداد ۱۳۸۵ زندانی بود، مخفیانه حلقآویز شد و در مکان نامعلومی دفن گردید. او در پی یک روند قضایی که هرگونه دادرسی عادلانه را به سخره گرفته بود، به اتهام عضویت در گروه مسلح پ. کا. کا. و " محاربه با خدا" اعدام شد. برای اقلیت حاکم که از تبعیض سود میبرد، دست گذاشتن بر عضوی از یک اقلیت قومی و مذهبی آسان مینمود. آنها امیدوار بودند که برای این کار از لحاظ تبلیغاتی بهای چندانی نپردازند.
در این روز، بسیاری از ما اعضای جامعه حقوق بشری، در مقابل شرّ و بی رحمی، احساس ناتوانی و درهم شکستگی کردیم. گمان می رفت که کارزار ملی و بینالمللی برای آزادی کمانگر و ممانعت از اعدام او موفق بوده است. این کارزار زمانی به اوج خود رسید که کمانگر در نامه مورخ ۲ آذر ۱۳۸۶ خود توجه همگان را به شرایط بازداشت و چگونگی شکنجه شدنش در بازداشتگاههای مختلف جلب کرد.
"در مرداد ۱۳۸۵ برای پيگيری مسئله درمان بيماری برادرم كه از فعالين سياسی كردستان میباشد به تهران آمدم و دستگيرشدم. در همان روز به مكان نامعلومی انتقال داده شدم... به خاطر مذهب نيز مورد فحاشی، توهين و كتک كاری قرارمیدادند بخاطر موسيقي كردي كه روي گوشيم موبايلم بود تا مي توانستند شلاقم ميزدند... پاي چپ من در اين مكان بشدت آسيب ديد و بعلت ضربه هاي همزمان به سرم و شوك الكتريكي بيهوش شدم و از هنگامي كه به هوش آمدم تاكنون تعادل بدنم را از دست داده ام و بي اختيار مي لرزم."
طی چهار سال بازداشت، بازجویان مختلفی در سنندج، تهران و کرمانشاه کمانگر را شکنجه کردند. دکتر آرش علائی که خود زندانی سیاسی سابق است و مدتی در بند کمانگر در تهران زندانی شده بود، مشاهداتش را چنین بازگو میکند:
"در زندان دیزل آباد کرمانشاه بسیار کتکش زده بودن. شوک الکتریکی داده بودن بهش. فکشو شکسته بودن. تمام دندان های بالاش خورد شده بود. تمام فک بالاش خورد شده بود. شوک الکتریکی داده بودن بهش که وقتی که نزدیک می شدی بهش و دست می گذاشتی رو پهلوش یه متر می پرید."
مقامات برای وارد کردن اتهام رسمی به کمانگر بیش از یکسال زمان لازم داشتند اما شعبه ۳۰ دادگاه انقلاب تهران تنها در ۷ دقیقه کیفرخواست او را خواند، مدارک و شواهد را ارزیابی کرد و دفاعیات وی را شنید.
کمانگر توانست چندین نامه را به خارج از زندان بفرستد که در آنها با لحنی قاطع و ذکر جزئیات، از آنچه بر وی گذشته بود گفته و تقاضای رعایت حقوقش را کرده بود. او با تاکید بر اینکه مدارک مورد استفاده علیه او ساختگی بودند، اتهامات عضویت در یک گروه سیاسی و حمل مواد منفجره را قویا رد کرده بود. وکیلش نیز اظهار داشته بود که دادگاه هیچ مدرکی علیه موکلش نداشته است. زمانی که کمانگر کوشید تا از طریق قانونی در رابطه شکنجههایی که متحمل شده بود اقدام کند ، با بیاعتنایی مقامات مواجه گردید. بعد هم مقامات قضایی به او اطلاع دادند که پروندهاش گم شده است.
حکم اعدام برای کمانگر و تمامی آنهایی که میدانستند او حامی عملیات مسلحانه نیست، بسیار تکان دهنده بود. روز ۱۵ بهمن ۱۳۸۸ او به صادق لاریجانی رئیس قوه قضایی جمهوری اسلامی متوسل شد و ضمن برشمردن موارد مختلف نقض قوانین در پروندهاش، یادآور شد که پیش از دادگاه او از تمامی اتهاماتش مبرا شده بود. او نوشت:
"در جلسۀ هفت دقیقه ای در شعبه ۳۰ دادگاه انقلاب تهران در کمال ناباوری از قاضی پرونده شنیدم که : "وزارت اطلاعات خواستار اعدام شماست، بروید و آن ها را راضی کنید."
چرا چنین خشمی علیه یک فعال جامعه مدنی که به دلیل فعالیتهای مسالمت آمیزش شناخته شده بود، اعمال شد؟ چرا مقامات کماکان خانوادهاش را از حق دانستن محل دفن وی محروم میکنند؟ شاید جمهوری اسلامی در آستانه سالگرد انتخابات بحث انگیز ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ نیاز داشت قدرتش را به معترضان نشان دهد. کمانگر با اعتراف نکردن تحت شکنجههای مستمر و پیگیری حقوقش از داخل سلول، بازداشت کنندگانش را تحقیر کرده بود. اعدام او هشدار روشنی بود به جامعه مدنی کردستان.
پیامشان شنیده شد اما آنهایی که فرزاد کمانگر را اعدام کردند تا وادار به سکوتش سازند، موفق نشدند. امروز جامعه مدنی ایران او را نمونه شهامت و تعهد میبیند.
"یک مدتی که ما توی بند بودیم با فرزاد، فرزاد چند تا نامه نوشت و بیرون اومد و چاپش کردن. واقعا ما این نامه ها رو دست اولش رو می دیدیم. لطافت احساس و قلم فرزاد یه چیزی بود که کم نظیر بود. یکی از اسطوره های دوست داشتنی. یکی از کسانی که دوست داشت به مردمش کمک بکنه. یکی از کسانی که دوست داشت به کسانی کمک بکنه که محروم بودن از دسترسی به آموزش و اونها بچه هایی بودن که می تونستن آینده ساز اون منطقه از کشور باشن." (دکتر آرش علائی، همبندی سابق فرزاد کمانگر)
تردیدی نیست که با از دست دادن فرزاد کمانگر، چندین نسل از دانش آموزان کرد از داشتن آموزگاری متعهد، و جامعه فعالان حقوق بشر نیز از همراهی عضوی شجاع محروم شدند. اما آنچه کمانگر برایش کوشید و خاطره او که پایدار خواهد ماند، با یک جستجوی اینترنتی در دسترس همگان است. عکسها، ویدیوها، نامهها و صدای او که پیش از دستگیریش ناشناخته بود، از این پس در یادها خواهد ماند. تردید نباید داشت تا زمانی که تبعیض در عملکرد و قوانین نظام جمهوری اسلامی همچنان پابرجاست، کمانگرهای دیگری سر بلند خواهند کرد.
"شاید یکی از ابتدایی ترین حقوقی که هر ایرانی، اعم از کرد و غیر کرد، خود را به آن محق می داند، برخورداری از حق «شهروندی» است. حقی که در تقابل با انزوا و طرد شدگی قرار دارد." (فرزاد کمانگر،ما همه مردمانیم... ، ٢١ فروردین ١٣٨٩ )
کمانگر تنها زندانی سیاسی نبود که روز ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸ مخفیانه و غیرقانونی به پای چوبه دار برده شد. همراه او چهار زندانی سیاسی دیگر به نامهای شیرین علم هولی، علی حیدریان، فرهاد وکیلی، و مهدی اسلامیان نیز مخفیانه اعدام شدند و در مکان نامعلومی به خاک افتادند. آنها همگی به "محاربه (جنگ با خدا)" و انجام "اعمال تروریستی" متهم شدند. همه آنها به نقض آیین دادرسی در پروندههایشان و رفتارهای خشن و شکنجههایی که بر آنها اعمال شد ، اعتراض کرده بودند.
حیدریان کمانگر اسلامیان علمهولی وکیلی
بنباد عبدالرحمن برومند در صفحات "امید، یادبودی در دفاع از حقوق بشر"، با گرامیداشت یاد شیرین علم هولی، علی حیدریان، فرهاد وکیلی، فرزاد کمانگر و مهدی اسلامیان، به جلادانشان یادآوری میکند که یاد و خاطرۀ آنها هرگز فراموش نخواهد شد.
بنیاد برومند از جامعه جهانی میخواهد که در همبستگی با خانوادههای این قربانیان که خواهان بازگرداندن اجساد عزیزانشان هستند و می خواهند در آرامش از حق خود برای برگزاری مراسم سوگواری بهرهمند شوند، به یاری آنان برخیزند.
دایه سلطنه مادر فرزاد کمانگر