بعضی روزها در حسرت زمانی هستم که اینترنتی نبود و اطلاعات درباره وقایع مصیبت بار به دشواری قابل تایید بود و دیر به ما میرسید. طبعا مایوس و حقیقتا ناتوان بودیم. اما مطلع بودن امروزمان ما را لزوما توانمند نساخته است.
در عصر ارتباطات، اخبار ممکن است به سرعت پخش شوند. حتی ممکن است خبری اگر با اخبار مربوط به جاه طلبیهای هستهای جمهوری اسلامی در رقابت قرار نگیرد، یا قربانیان مشهور باشند، و یا نظیر مورد سنگسار، قربانی با خشونت خارقالعادهای مواجه گردد، موجب توجه عموم به یک مورد نقض حقوق بشر هم بشود. اما جلب توجه رسانهها به مردم عادی که ستونهای مقاومت علیه هر نظام سرکوبگری هستند، بسیار دشوارتر است. مردمی که تن به تسلیم ندادنشان به شدیدترین شکل مجازات میشود. چرا که ناشناس و نهایتا ناپیدا هستند.
کاخ سفید توجه رسانهها به تصمیم ایران جهت اعدام یک کشیش مسیحی بخاطر تن ندادن به پذیرش اسلام، را ارزشمند دانسته و از آن استقبال کرده است. اما موارد بیشمار دیگری نیز وجود دارند...
خیره به اخبار خودکشی زن جوانی بنام نهال سحابی در تهران، دیروز در مقابل صفحه کامپیوترم منجمد شدم. نهال یکی از جوانان بیشمار ایرانی است که زمان حال را غیرقابل تحمل و آینده را تا جایی که ارزش زندگی کردن داشته باشد، بغایت ناروشن میبینند. به این خاطر درباره خودکشی او میدانیم که دوست دختر بهنام گنجی جوان ۲۲ سالهای بود که ده شهریور ۱۳۹۰ خودکشی کرد.
چنانکه از گفتههای یکی از اقوامش که او را خوب میشناخت برمیآید، بهنام جوانی خوشبین و حساس بود. او برای آیندهاش برنامه داشت و با اشتیاق مشغول تمیز کردن و رنگ کردن خانهای شده بود که قرار بود در آن زندگی کند. هیچکس واقعا نمیداند چرا تصمیم گرفت که به زندگیش خاتمه دهد. آنچه میدانیم این است که خودکشی او سه هفته پس از آزادیش از زندان معروف اوین در تهران بود. بهنام نه یک فعال حقوق بشر بود و نه یک مخالف سیاسی. اما این جزئیات این روزها در ایران اهمیتی ندارد. بدشانسی او در این بود که روز ۹ مرداد ۱۳۹۰ وقتی که ماموران لباس شخصی برای دستگیری همخانهاش، کوهیار گودرزی که یک فعال حقوق بشر ۲۵ ساله است، آمدند، حاضر بود. بهنام یکی از بسیار شهروندان عادی ایرانی است که هر ساله در جریان تعقیب مخالفان سیاسی توسط مقامات، بصورت جانبی قربانی میشوند و برای جهانیان ناپیدا هستند.
بهنام یک ویدئو از خود برجای گذاشته که در آن بروشنی اظهار کرده است که اعتقاد به ارزش زندگی را از دست داده و پیامی توام با خشم برای پلیس که "دنبال هیچی نگردند، هیچی گیرشون نخواهد آمد." براستی در زندان اوین چه گذشته است که منجر به خودکشی بهنام و نهایتا زنی شد که او را دوست داشت؟ چرا نفر سومی که با بهنام و کوهیار دستگیر شده موبایلش را خاموش کرده و از زمان آزادی در ۱۶ مرداد تا کنون پاسخ دوستانش را نمیدهد؟ از همه مهمتر اینکه چرا هیچکس از جمله وکیل کوهیار نتوانسته است از زمان دستگیری او را ببیند و یا با او صحبت کند؟ چرا مقامات درباره جای او و اینکه چه کسی او را نگه داشته، شفاف نیستند؟
دستگیری کوهیار تعجب برانگیز نبود. فعالیت او و پافشاریش بر دفاع از حقوق بشر موجب دستگیریهای متعدد وی از سال ۱۳۸۵ شده است. او پیش از آنکه در آذرماه ۱۳۸۹ از زندان آزاد شود و از دانشگاهش اخراج شود، مدت یک سال در زندان بسر برده بود. برخلاف کوهیار، بهنام درباره فعالیتهایش اخطاری نگرفته بود. او را با خود برده بودند برای اینکه یک شاهد بود. او را بازداشت کرده و بیش از یک هفته مورد بازجویی قرار داده بودند تا کاملا به خطر پی ببرد و اخبار را پخش نکند. بهنام پس از آزادی ساکت مانده بود. مادر کوهیار را هم از صحبت کردن برحذر کرده بودند. او را روز ۱۰ مرداد در زادگاهش کرمان دستگیر کردند. بنابر گزارش "کمیته گزارشگران حقوق بشر" (گروهی که کوهیار با آن همکاری میکرد)، اتهامات مادرش یعنی "برهم زدن نظم عمومی" و "اقدام علیه امنیت ملی" بخاطر مصاحبههایی بود که در دوران قبلی بازداشت پسرش انجام داده بود. دادگاه او در پشت درهای بسته تشکیل شده است.
بنابراین اخبار اهمیت دارند و میتوانیم با در دسترس قرار دادن اطلاعات نقشی ایفا کنیم. اما تلاشهای ما بدون حمایت بینالمللی و انعکاس اخبار در رسانهها تاثیر لازم را نخواهد داشت. همچنانکه فعالان ایرانی درباره راههای جلب توجه به این امر گفتگو میکنند که به مدت دو ماه کسی از کوهیار خبری نشنیده است و یا درباره خودکشی دوستش توجه همگان را چطور میتوان جلب کرد، هرچه بیشتر روشن میشود که هیچکدام از این فعالیتهای پیشنهادی (گذاشتن پوستر روی اینترنت، مبارزات اینترنتی، اقدامات در میدان دوپان، نشستن مقابل دفاتر روزنامه واشنگتن پست) پوشش خبری رسانههای اصلی را تضمین نخواهد کرد.
برای آن دسته از ما که با نظامهای سرکوبگر آشنا هستیم، معادله بسیار ساده است. هربار که مادر یا وکیل یک مخالف دستگیر میشود، شمار بسیاری از مادران و وکلای سایر مخالفان منع شده، ساکت خواهند شد، و یا از پیگیری پروندههای سیاسی خودداری خواهند کرد. هنوز اسامی جدیدی از جوانان کشته شده در جریانات سال ۱۳۸۸ دریافت میکنیم که والدینشان جرأت انتشار اخبار را نداشتهاند. حمایت بینالمللی و توجه رسانهای برای کسانی که مقاومت میکنند فضایی امن فراهم میکند و دیگران را هم به ملحق شدن به آنها تشویق میکند. برای آنهایی که با استبداد مبارزه میکنند، هیچ چیز مخربتر از آن نیست که ناپیدا یا فراموش شوند. امری که تحول سیاسی در یک کشور بسته را معین میکند لزوما در مقابل دوربینها که شاهد رفتن تانکها از روی تظاهر کنندگان باشد، رخ نمیدهد. مهمترین نبرد، مبارزهای طولانی مدت برای شنیده شدن و جنگ روانی میان ظالم و مظلوم است. قدرت ظالمان در این است که قربانیانشان را قانع کنند که جهان فریاد آنها را نمیشنود و وجود آنها بیمورد است.
برای نمونه، در تابستان ۱۳۶۷ اخبار کشتار گروهی و مخفیانه در زندانهای ایران، ماهها پس از آن که هزاران مرد و زن مخفیانه حلقآویز و دفن شدند، به ما رسید. جرم اصلی آنها این بود که برغم سالها تحمل رفتار خشن در زندانهای ایران، از تن دادن به ایدئولوژی رسمی سرباز زده بودند. آنها برای اکثر ما و جهان بیرون ناشناخته بودند. ناپیدا بودند. مرگ آنها به سختی مورد توجه قرار گرفت و بسرعت از خاطر رفت. در تیرماه ۱۳۷۸، هزاران دانشجو به خیابانها ریختند تا به حمله وحشیانه به خوابگاهشان اعتراض کنند. اغلب آنها جوانان ناشناس و عادی ایرانی بودند. آنها را به طرز وحشیانهای سرکوب کردند و به محض اینکه از انظار عمومی بدر آمدند، جهان آنها را بفراموشی سپرد. هر چند که در مورد اخیر، ابزار جدید ارتباطات احتمالا نقشی در جلوگیری از اعدامهای گروهی ایفا کرد.
از سال ۱۳۷۸ تاکنون، هزاران دانشجو بخاطر آنچه که هر دانشجویی اینجا در ایالات متحده انجام میدهد، دستگیر، شکنجه، معلق یا محروم از تحصیل شده است. برخی در زندان جان خود را از دست دادهاند، برخی ناگزیر از تبعید شدهاند، و بسیاری دیگر با وثیقههای زیاد یا احکام تعلیقی زندان به گروگان گرفته شدهاند. همین رویه در رابطه با وقایع پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ که پوشش خبری خوبی گرفت، دنبال شد. اینبار اما احکام زندان بمراتب طولانیتر و غیر تعلیقی بوده و بجای تنی چند پناهنده، با خیلی از پناهندگان از ایران مواجه هستیم. در بسیاری موارد افراد بخاطر آن گرفتار شدهاند که در زمان نامناسب در محل نامناسبی قرار داشتند و نظیر بهنام، به "صدمه جانبی" مبدل شدند. نمیتوانیم توجه عموم را نسبت به آنها جلب کنیم برای اینکه مشهور نیستند و ناپیدا می مانند.
اخبار بسیاری در جهان وجود دارد و نمیتوانیم توقع داشته باشیم هر مورد نقض حقوق بشر در ایران مورد توجه عمومی در خارج از ایران قرار گیرد. در حالیکه که فعالان در پی یک "قلاب خبری" برای جلب توجه جهانیان به مفقود شدن کوهیار و مرگ بهنام بودند و در اینمورد گفتگو میکردند، کسی خودکشی زنی که عاشق بهنام بود را پیشنهاد کرد. البته اگر در ایالات متحده چنین اتفاقی افتاده بود، خبری بسیار مهم تلقی میشد. کسانی که سیاستهای دولت، خشونت پلیس، یا معضلات قانونی در آمریکا را از لحاظ خبری پوشش میدهند، بخوبی میدانند که مثلا دستگیری یک فعال "اتحادیه آزادیهای مدنی آمریکا" یا خودکشی فردی پس از یک هفته بازجویی ممکن است به کارشان مربوط باشد. اما زمانی که اخبار سایر کشورها را پوشش خبری میدهند، این منطق در هزارچم تحلیلهایی که چه چیز مربوط و چه چیز نامربوط است، گم میشود. امری که بسیاری از ما نیز برغم سالها مشاهده هنوز در آن سردر گم هستیم.