بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
امید، یادبودی در دفاع از حقوق بشر در ایران
یک سرگذشت

حمید زمانی کندوانی

درباره

سن: ۲۶
ملیت: ايران
مذهب: بدون باور مذهبی
وضعیت تأهل: متاهل

مورد

تاریخ کشته‌شدن: ۱۳ اردیبهشت ۱۳۶۶
محل: تهران، استان تهران، ايران
نحوه کشته‌شدن: نحوه اعدام نامشخص
اتهامات: اتهام نامعلوم

ملاحظات

اطلاعات دربارۀ آقای حمید زمانی کندوانی، فرزند قدرت، از راه مصاحبه با همسر او به دست آمده است. وی متولد ٧ آذر ١٣٣٩ در تهران بود. او متاهل و دارای یک فرزند دختر بود. وی فعالیت سیاسی را از قبل از انقلاب و از دوران نوجوانی شروع کرد. به سازمان چریکهای فدائی خلق گرایش و با آنها ارتباط فعال داشت. بعد از انشعاب در این سازمان در سال ١٣٥٩ آقای زمانی کندوانی به جناح اقلیت پیوست و از اعضای این سازمان بود.

از خصوصیات آقای زمانی کندوانی خوشروئی وی بود. او آدمی شوخ و بذله گو بود. صدای قشنگی داشت و ترانه‌های ترکی را خوب می‌خواند. خانوادۀ او اهل اردبیل بود و زبان مادری حمید ترکی آذری بود. او از امید و انرژی سرشار بود. ورزشکار بود و کمربند سیاه کاراته داشت.

در سال ۱۳٤۹ سازمان چریکهای فدائی خلق، متأثر از انقلاب کوبا و جنبش چریکی آمریکای لاتین، با ایدئولوژی مارکسیسم - لنینیسم و با اعتقاد به مبارزه مسلحانه، از ادغام دو گروه چریکی مخالف رژیم شاه به وجود آمد. این سازمان پس ازپیروزی انقلاب اسلامی به نفی مشی چریکی پرداخت و بر سر حمایت یا عدم حمایت از جمهوری اسلامی و شوروی، منشعب شد. سازمان فداییان خلق (اقلیت) مخالف با جمهوری اسلامی بود و عمدتاً در جنبش کارگری و سیاسی فعالیت می‌کرد.

دستگیری و بازداشت

آقای حمید زمانی کندوانی در ٢٧ اردیبهشت ١٣٦٤ دستگیر و برای بازجوئی به زندان توحید فرستاده شد. این زندان در زمان شاه کمیته مشترک ضدخرابکاری نام داشت بعد از انقلاب ابتدا به بند ٣٠٠٠ و سپس به زندان توحید تغییر نام یافت. این زندان که در هر دو نظام محل شکنجه زندانیان سیاسی بود یکی از بدنام‌ترین زندانهای تهران به شمار می‌رفت و اکنون به موزه عبرت تغییر نام یافته است. این موزه تنها به اعمالی که در زمان شاه صورت گرفته‌اند، می‌پردازد و فقط نام معدودی از زندانیان منتخب نمایش داده می‌شود.

دستگیری آقای زمانی کندوانی به خانواده اطلاع داده نشد. خانواده برای یافتن خبری از او به به پزشک قانونی و بیمارستانها مراجعه کردند ولی هیچ اثری از او نیافتند. بعد از شش ماه از طریق زندانیان به همسرش خبر رسید که او زنده است. بعد از یازده ماه خانواده توانست برای حمید لباس و پول بفرستد. حدود یک سال بعد از دستگیری، زمانی که آقای زمانی کندوانی را از زندان توحید به اوین منتقل کردند، به او ملاقات دادند. چیزی که در این ملاقات برای خانواده جلب نظر می‌کرد، این بود که حمید بیش از اندازه تکیده و لاغر شده بود. به گفته همبندیهای آقای حمید زمانی کندوانی، او بسیار شکنجه شده و پاهایش جراحتهای شدیدی داشت.

دادگاه

دادگاهی که حدود یک سال و نیم بعد از دستگیری تشکیل شد، آقای حمید زمانی کندوانی را به مرگ محکوم کرد. چند ماه بعد از این دادگاه، به دنبال پیگیریهای خانواده و تماس آنها با مقامات قضائی بالاتر، دادگاه تجدیدنظر برگذار شد. هر دو دادگاه در تهران برگزار شدند.

اتهامات

از اتهامات آقای زمانی کندوانی اطلاعی در دست نیست.

مدارک و شواهد

در گزارش این اعدام نشانی از مدارک ارائه شده علیه متهم نیست.

دفاعیات

از دفاعیات متهم اطلاعی در دست نیست. امکان گرفتن وکیل و دسترسی به پرونده برای زمانی کندوانی وجود نداشت.

حکم

بنا به گفته همسرش، به دلیل اینکه که آقای زمانی کندوانی مصاحبه برای اعلام انزجار از نظر و سازمانش را نپذیرفته بود، دادگاه تجدید نظر حکم اعدام را تائید کرد.

آقای حمید زمانی کندوانی به احتمال زیاد در روز ١٣ اردیبهشت ١٣٦٦ تیرباران شد. در این روز او به همسرش تلفن کرد. همسرش در شرح این گفتگوی کوتاه تلفنی می‌گوید: «حمید گفت: ‹زنگ زدم که تولد روناک -دخترش- را تبریک بگویم›. گفتم: ‹ماجرا چیست؟ چند روز دیگر تولد روناک است وانگهی فردا که روز ملاقات است›. فهمیدم که موضوع چیست و پرسیدم: ‹چی می‌خواهی بگوئی؟ اگر خودت نمی توانی بگویی گوشی را بده به یک زندانی دیگر تا از او بپرسم›. حمید گفت: ‹من وقت زیاد ندارم. چند دقیقه‌ای که وقت هست بگذار با هم حرف بزنیم›. به عنوان آخرین حرفهای زندگیش گفت: ‹مطمئن هستم که دخترم روناک در دامن تو به گل خواهد نشست›. این جمله را در وصیتنامه‌اش هم نوشته است. او همچنین از من خواست: ‹هرعشقی که به من داری بده به روناک›. او به من گفت: ‹با یاد تو می‌روم و با یادگار تو›. منظورش از یادگار، سنگی بود که قبلا من در زندان برایش درست کرده بودم.»

همسر آقای زمانی کندوانی اضافه می‌کند: «فردای آن روز، ١٤ اردیبهشت رفتم ملاقات. به من و شش نفر دیگر گفتند: ‹شما بایستید کنار›. بعد به ما گفتند: ‹شما ملاقات ندارید›. من داد و بیداد کردم و گفتم: ‹او را کشتید. رحم نمی کنید؟› زن دیگری هم داد و فریاد می‌کرد. مسئول ملاقات گفت: ‹بروید و سه روز دیگر زنگ بزنید›. زنان دیگر کشان کشان مرا بردند. سه روز بعد خبر اعدام را دادند.»

آقای حمید زمانی کندوانی در بهشت زهرا به خاک سپرده شده است. همسر او که بلافاصله بعد از گرفتن خبر به محل دفن رفته بود، تعریف می‌کند: «برای اولین بار که آنجا رفتم زنی را دیدم که بچه‌اش در تصادف کشته شده بود و همانجا دفن بود. او گفت که دیده بود که چهار نفر را آوردند که پشتشان خونین بود. ‹پرسیدیم که چه شده گفتند که تصادفی هستند.› اعضای خانواده آنها نبودند و این نشان می‌داد که آنها اعدامی هستند. حمید یکی از آن چهار نفر بوده است.» (در آن زمان پیکر اعدام‌شدگان را برای دفن و برگزاری مراسم به خانواده تحویل نمی‌دادند.)

در زمان اعدام، حمید ٢٦ ساله بود.

تصحیح و یا تکمیل کنید