بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
امید، یادبودی در دفاع از حقوق بشر در ایران
یک سرگذشت

ابولقاسم سیدباقری

درباره

ملیت: ايران
مذهب: بدون باور مذهبی
وضعیت تأهل: نامعلوم

مورد

تاریخ کشته‌شدن: ۲۵ شهریور ۱۳۶۰
محل: تهران، استان تهران، ايران
نحوه کشته‌شدن: نحوه اعدام نامشخص
اتهامات: اتهام نامعلوم

ملاحظات

اطلاعات دربارۀ آقای ابولقاسم سیدباقری، فرزند سیدمحمد را یکی از وابستگان ایشان ارسال کرده است. اعدام وی در ضمیمۀ شمارۀ ۲٦۱ نشریۀ مجاهد، چاپ سازمان مجاهدین خلق ایران، به تاریخ ۱٥ شهریور ۱۳٦٤ نیز به چاپ رسید. این ضمیمه شامل فهرست ۱۲٠۲۸ نفر است که اکثراً وابسته به گروه‌های سیاسی مخالف رژیم بوده‌اند. این اشخاص از تاریخ ۳٠ خرداد ۱۳٦٠ تا زمان چاپ نشریه مجاهد اعدام شده و یا در درگیری با قوای انتظامی جمهوری اسلامی کشته شده‌اند.

آقای سیدباقری پیش از انقلاب از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق بود؛ ازجمله فعالیتهای او نقش فعال در مراسم‌های خانواده‌های زندانیان سیاسی بود. آقای سیدباقری بار اول پیش از انقلاب ١٣٥٧ دستگیر و به اعدام محکوم شد ولی با وساطت یکی از نزدیکان شاه این حکم به حبس ابد تقلیل یافت. آقای سیدباقری در زندان از روحیه بالایی برخوردار بود. در آبان ١٣٥٧ به همراه دیگر زندانیان سیاسی آزاد شد و به سازمان مورد علاقه خود بازگشت. در همان سال به همراه دوستاش نشریه کار را راه اندازی نمود. پس از انشعاب در سازمان چریکهای فدائی خلق و تشکیل جناح اقلیت، آقای سیدباقری به شاخه اقلیت پیوست و مسئولیت شاخه نظامی واحد شمال به او واگذار شد. پس از خرداد ١٣٦٠ و اوج گیری سرکوب شدید مخالفان سیاسی و موج دستگیریها، او ناچار شد مخفی شود.

در سال ۱۳٤۹ سازمان چریکهای فدائی خلق، متأثر از انقلاب کوبا و جنبش چریکی آمریکای لاتین، با ایدئولوژی مارکسیسم - لنینیسم و با اعتقاد به مبارزه مسلحانه، از ادغام دو گروه چریکی مخالف رژیم شاه به وجود آمد. این سازمان پس ازپیروزی انقلاب اسلامی به نفی مشی چریکی پرداخت و بر سر حمایت یا عدم حمایت از جمهوری اسلامی و شوروی، منشعب شد. سازمان فداییان خلق (اقلیت) مخالف با جمهوری اسلامی بود و عمدتا در جنبش کارگری و سیاسی فعالیت می‌کرد.

دستگیری و بازداشت

آقای ابولقاسم سید باقری توسط یکی از اعضای حزب الله فامیل لو رفت و در شهریور سال ١٣٦٠ دستگیر و به اوین انتقال یافت. ماجرا چنین بود که وی برای دیدار مادر پیرش گاه شبانه به خانه‌شان می‌رفت. از آنجا که مادر هراسانش، این دیدار گرانبها را برای اعضای فامیل فاش ساخته بود، آن حزب اللهی عضو فامیل، خبر را به کمیته رسانده بود. در آخرین دیدار مادر و فرزند، اعضای کمیته انقلاب اسلامی خانه را محاصره کردند و از بالای دیوار به درون خانه ریختند. به این ترتیب آقای سیدباقری برای جلوگیری از آسیب رسیدن به مادرش بدون درگیرشدن با ماموران دستگیر شد .

در مدت دستگیری آقای سیدباقری، علیرغم مراجعه‌های مکرر مادر و بستگانش به شعبه‌های کمیته، سپاه، زندانهای قصر و اوین و هر جای ممکن دیگر هیچ خبری از او به آنها داده نشد.

دادگاه

اطلاعی دربارۀ جلسه یا جلسات دادگاه در دست نیست.

اتهامات

از اتهامات آقای ابوالقاسم سیدباقری اطلاعی در دست نیست.

مدارک و شواهد

در گزارش این اعدام نشانی از مدارک ارائه شده علیه متهم نیست.

دفاعیات

از دفاعیات متهم اطلاعی در دست نیست.

حکم

روز ٢٥ شهریور ١٣٦٠ در اخبار رادیو نام «قاسم سیدباقری فرزند محمد» در میان اسامی اعدام‌شدگان اعلام گردید. پس از دریافت خبر اعدام، خانواده وی بارها به زندان اوین مراجعه کردند تا پیکر یا حداقل وسایل او را تحویل بگیرند اما پس از چندین مراجعه، مقامات زندان به آنها گفتند که او وسایلی ندارد و دفن شده است، بدون آنکه محل دفن را ذکر کنند.

خانوادۀ ابوالقاسم از طریق وابستگان دیگر اعدام‌شدگان اطلاع یافتند که پیکر اعدام‌شدگان چپی را در گورستانی در جادۀ خاوران که آن زمان به "قبرستان ارمنی‌ها" معروف بود، دفن می‌کردند. در مراجعه مشخص شد که هیچ قبر مشخصی آنجا وجود ندارد و تنها از تازه بودن خاک یا برجستگی‌های آن می‌توان دریافت که کسی در آنجا دفن است . پس با راهنمایی دیگر مادران داغدار، آنها دریافتند که می‌توان با پیدا کردن راننده آمبولانس حامل اجساد، محل دفن را شناسایی کرد. پس از مدتی با کشیک دادن در قبرستان راننده را شناسایی کردند و مخفیانه او را دنبال کردند تا خانه‌اش را یافتند. شبی به سراغ او رفتند و با هزار منت و دادن رشوه کلان محل دفن را از او، که بسیار هراسان بود، گرفتند و شبانه به خاوران رفتند و محل نشان شده را نبش قبر کردند و پیکر خونین و گلوله خورده آقای ابوالقاسم سیدباقری را، با همان لباسی که دستگیر شده بود، دیدند.

از آن پس، خانواده سیدباقری بارها به خاوران رفتند. مامورین و نیروهای بسیجی که برای آزار خانواده‌ها به آنجا می‌رفتند، به آنها و حتی مادر داغدیده ناسزا می‌گفتند. حتی یکی بار که درگیری لفظی پیش آمد، یک جوان بسیجی با قنداق تفنگش به سینه مادر کوفت.

تصحیح و یا تکمیل کنید