بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
امید، یادبودی در دفاع از حقوق بشر در ایران
یک سرگذشت

جواد رضایی لفمجانی

درباره

سن: ۴۷
ملیت: ايران
مذهب: غيره
وضعیت تأهل: متاهل

مورد

تاریخ کشته‌شدن: ۲۵ آبان ۱۴۰۱
محل: داروخانه دکتر علیدوست، لاهيجان، استان گيلان، ايران
نحوه کشته‌شدن: شلیک خودسرانه

ملاحظات

متولد لاهیجان و اهل و ساکن شهر لاهیجان در استان گیلان بود. سنگتراش بود، مهارت زیاد در حک کردن نقش فروهر و سربازهای هخامنشی داشت

اطلاعات در خصوص اعدام خودسرانه آقای جواد رضایی لفمجانی فرزند فاطمه و پرویز، از مصاحبه بنیاد عبدالرحمن برومند با یکی از نزدیکان وی (۱۷ فروردین ۱۴۰۲)، وبسایت دویچه وله (۷ آذر ۱۴۰۱) جواز دفن پزشکی قانونی استان گیلان (۲۶ آبان ۱۴۰۱) گواهی فوت وی (۲۸ آبان ۱۴۰۱) و از مصاحبه آقای مسعود رضایی برادر وی با تلویزیون اینترنشنال (۵ آذر و ۱۷ آذر) به دست آمده است.

آقای رضایی، متاهل و دارای ۲ فرزند، متولد لاهیجان و اهل و ساکن شهر لاهیجان در استان گیلان بود. او بعد از پایان خدمت سربازی در شرکتی شروع بکار کرد و در کنار کار به ادامه تحصیل نیز پرداخت و توانست به مدرک فوق دیپلم در رشته ادبیات دست یابد. پس از ورشکست شدن شرکتی که در آن کار می‌کرد، به سنگ‌تراش و کاشی کاری روی آورد که بعد از مدتی به این که سنگینی کار به کمر او آسیب وارد کرده بود، مجبور به کناره‌گیری از این شغل شد: «مهارت‌هایی که در این زمینه داشت، فوق العاده بود. به راحتی می‌توانست نقش فروهر و سربازهای هخامنشی را روی سنگ حک کند.» و پس از آن مدتی نیز در یک کیوسک حوالی خیابان انتظام لاهیجان مشغول به کار شد. (مصاحبه بنیاد برومند با یکی از نزدیکان وی)

آقای رضایی کلاس سوم ابتدائی بود که مادرش را از دست داد: «آن هم به واسطه اعدام که رژیم جنایتکار برای او پرونده سازی مزخرفی کردند و جواد در سن ۱۰ سالگی با این مسئله مواجهه شد و با همین درد هم زندگی کرد. شاید از دست دادن مادر باعث شد، به خیلی از برنامه‌هایی که دوست داشت، نتواند برسد.» او دوران سختی را بعد از مرگ مادرش در خانه تجربه کرد: «بعد از فوت مادرش حدود چهار سال در خانه آشپزی می‌کرد ،برای پدر و برادرهای بزرگتر از خودش غذا درست می‌کرد در نتیجه تبحر خیلی زیادی در آشپزی پیدا کرده بود. داشت و مدیر مدرسه او را یک ساعت زودتر مرخص می‌کرد، چون می‌دانست که او باید غذا درست کنه.» (مصاحبه بنیاد برومند با یکی از نزدیکان وی) 

آقای رضایی به موسیقی و ادبیات علاقه داشت. همسر وی خانم خوشکلام از فرهنگیان شاغل در آموزش و پرورش لاهیجان است. به گفته نزدیکان وی، آقای رضایی انسانی ملایم و فردی فعال و پرنشاط بود. (مصاحبه بنیاد برومند با یکی از نزدیکان وی) او به حیوانات به ویژه سگ و پرنده‌گان علاقه داشت. چندین سگ داشت و ساعت‌ها با آنها وقت می‌گذراند. (دویچه وله)

آقای رضایی به مسائل روز نیز علاقمند بود و در صفحات مجازیش نظرات انتقادیش را به وقایع مختلف از جمله اعدام و بازداشت نخبگان و دانشجویان و یا شست و شوی مغزی کودکان در مدارس و بی کفایتی مسئولان و سیاست خارجی حکومت ابراز می‌کرد. برای مثال به صدا و سیمای جمهوری اسلامی نشان داده: «از دروغت خنده آمد خلق را». او به روزنامه‌ها که موی رومینا اشرفی- دختر ۱۴ ساله‌ای که توسط پدرش به قتل رسید - را محو کرده بودند نیز اعتراض کرده بود: «تفکری که موهای یک دختربچه را سانسور می‌کند فرقی با داسی که او را کشت ندارد.»

با شروع اعتراضات سال ۱۴۰۱‌، آقای رضایی هم در شبکه‌های مجازی و هم در خیابان به مراتب فعال تر شد. چند بار نیز شبانه با دوستانش شعار زن، زندگی، آزادی را در محله‌شان بر دیوارها نوشت: «ورد کلامش بود، برای این انقلاب باید هزینه داد و هزینه هم فقط با خون هستش». همچنین او از مغازه‌داران محل زندگیش می‌خواست که مغازه خود را برای همبستگی با اعتراضات مردم تعطیل کنند. (مصاحبه بنیاد برومند با یکی از نزدیکان وی)

پیش‌زمینه اعتراضات سال ۱۴۰۱

کشته شدن خانم ژينا مهسا  امینی، زن ۲۲ ساله کُرد در بازداشت، اعتراضات سراسری دیگری را در روز ۲۵ شهریور ماه ۱۴۰۱ در ایران کلید زد. امینی روز ۲۲ شهریور به دلیل بدحجابی توسط پلیس امنیت اخلاقی تهران بازداشت و در حالی که دچار مرگ مغزی شده بود به بیمارستان منتقل شد. اعتراضات به لحاظ خشم و استیصال مردم از رفتارهای گشت ارشاد، اظهارات گمراه کننده مقامات در خصوص علت کشته شدن ژینا مهسا، مصونیت مسببینِ اقدامات خشونت‌آمیز علیه بازداشتی‌ها از مجازات و کلاً در مخالفت با حجاب اجباری مقابل بیمارستان آغاز شد و در شهرستان سقز واقع در استان کردستان (محل دفن ژینا مهسا) ادامه یافت. در بدو امر، دختران جوان و زنانی که روسری‌های خود را آتش می‌زدند، و کلاً نسل جوانی که شعار «زن، زندگی، آزادی» سر می‌داد، هدایت این اعتراضات را بر عهده داشتند، اعتراضاتی که به سرعت ویژگی ضد حکومتی به خود گرفت و طی آن معترضان خواستار سرنگونی جمهوری اسلامی شدند. گستره و استمرار این اعتراضات بی‌سابقه بود. اقدامات حکومت در جمع کردن پلیس امنیت اخلاقی از خیابان‌ها و دستگیری پیشگیرانه روزنامه نگاران و فعالان سیاسی و مدنی، نتوانست مانع از تداوم اعتراضات شود. تا اواسط آذر ماه ۱۴۰۱، اعتراضات به ۱۶۴ شهر و شهرستان، از جمله در محل‌هایی که هرگز هیچگونه اعتراضی به چشم ندیده بود، تسری یافت . قریب به ۱۵۰ دانشگاه، دبیرستان، کسب و کار، و گروه‌های صنفی مختلف، از جمله کارکنان صنعت نفت، تجار بازار تهران (و دیگر بازرگانان)، آموزگاران، وکلای دادگستری (که تا تاریخ ۱۲ بهمن ماه ۱۴۰۱ ، دست کم ۴۹ تن از آنان بازداشت شده بودند)، هنرمندان، ورزشکاران، و حتی پزشکان نیز به نحوی از انحاء به اعتراضات پیوستند. علی‌رغم سرکوب خشونت‌آمیز و بازداشت‌های گسترده اعتراضات با شدت هرچه تمام‌تر هفته‌ها ادامه داشت (دست کم تا اواسط آذر ماه ۱۴۰۱)، و فعالیت‌های اعتراضی نیز به تناوب تا اواخر دی‌ماه، در جریان بود.

اقدامات سرکوبگرانه حکومت، قاطعانه و با قطع متناوب شبکه تلفن و اینترنت و تلفن‌های همراه، و نیز تهدید و بازداشت اعضای خانواده‌های قربانیان، همراه بود. این مسائل چالش‌هایی جدی در امر نظارت و پیگیری اعتراضات و جمع آوری اسناد و مدارک درباره قربانیان ایجاد کرد. نیروهای امنیتی با توسل به اقدامات خشونت‌آمیزِ غیرقانونی و مرگبار و با استفاده از تپانچه، تفنگ ساچمه‌ای و سلاح‌های جنگی با معترضان مقابله می‌کردند. آنها در بسیاری موارد سر و سینه معترضان را هدف قرار داده و از فاصله نزدیک و از پشت سر به آنان شلیک می‌کردند. نیروهای امنیتی همچنین با استفاده از تفنگ ساچمه‌ای به صورت معترضان شلیک کرده و باعث آسیب جدی به چشمان و در مواردی سبب نابینایی  شماری از آنان شدند. طبق برخی گزارشات، اندام جنسی  زنان را نیز هدف قرار دادند. در تاریخ  ۸ مهر ماه ۱۴۰۱ خونین‌ترین سرکوب این اعتراضات در زاهدان، مرکز استان سیستان و بلوچستان به وقوع پیوست؛ این اعتراضات در پایان نماز جمعه آغاز شد. تعداد تلفات آن روز بیش از ۹۰ تن گزارش شد. بسیاری از معترضانِ زخمی از بیم بازداشت به بیمارستان مراجعه نکردند: بنا بر گزارشات دریافتی، نیروهای امنیتی بسیاری از آنان را پیش و پس از درمان در بیمارستان دستگیر کردند.

بر اساس آمارهای منتشر شده از سوی سازمان‌های حقوق بشری، در جریان این اعتراضات دستکم ۴۵۰  معترض بر اثر تیراندازی نیروهای امنیتی کشته و هزاران تن هم مجروح یا بازداشت شدند. در همین حال، طی سال گذشته (مهر ۱۴۰۱ تا مهر۱۴۰۲)٬ دستکم ۷ شهروند در ارتباط با این اعتراضات بدون رعایت معیارهای حداقلی دادرسی عادلانه، محاکمه و اعدام شدند و تعدادی دیگر نیز با اتهاماتی روبرو هستند که بالقوه می‌توانند مجازات اعدام  به دنبال داشته باشد.  

بر اساس گزارش‌های موثق منتشر شده،‌ تعدادی از خانواده‌های معترضان کشته شده از سوی نهادهای امنیتی تحت فشار قرار گرفته تا هویت عزیزان خود را به دروغ در زمره این نیروها به ثبت برسانند یا اینکه مسئولیت را به عهده معترضان بگذارند. در مناطقی مانند کردستان نهادهای امنیتی با احضار برخی خانواده‌ها آنها را مجبور کرده‌اند که مسئولیت قتل بستگان خود را به عهده احزاب مخالف کُرد بگذارند. از سوی دیگر رسانه‌های حکومتی ادعا کردند که حدود ۷۰ نفر از نیروهای امنیتی نیز در جریان این اعتراضات کشته شدند.

معترضان، گروه‌های حقوق بشری و رسانه‌ها، موارد متعدد ضرب و شتم، شکنجه (از جمله اجبار افراد به اعتراف)، و تجاوز جنسی به بازداشت‌شدگان را گزارش کرده‌اند. این افراد در خلال بازجویی از دسترسی به وکیل مدافع محروم بوده و از اعترافات آنان در دادگاه به عنوان ادله اثبات جرم استفاده شده است.

حمایت عمومی و همبستگی جهانیان با معترضان نیز بی‌سابقه بود (هشتگ #مهساامینی به زبان‌های فارسی و انگلیسی رکورد‌های جهانی را شکست) و در تاریخ ۳ آذر ماه ۱۴۰۱، شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد قطعنامه‌ای تصویب کرد و طی آن خواستار تشکیل یک کمیته حقیقت یاب شد «که مستقلاً و به طور جامع، در خصوص ادعاهای نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران در رابطه با اعتراضاتی که در روز ۲۵ شهریور ماه ۱۴۰۱ آغاز شد تحقیق کند، بالاخص درباره نقض حقوق زنان و کودکان.»

 اعدام خودسرانه آقای جواد رضایی لفمجانی

آقای رضایی در روز ۲۵ آبان ۱۴۰۱ با تیراندازی نیروهای امنیتی از فاصله نزدیک به پهلوی وی که باعث پارگی قلب، ریه و کلیه او گردید، به قتل رسید.

به گفته یک شاهد عینی شب ۲۵ آبان عده‌ای از مردم شهر سر کوچه‌های خیابان شیشه‌گران لاهیجان در جمع‌های چند نفری ایستاده بودند. در ابتدا نه کسی شعاری می‌داد و نه فعالیتی می‌کرد. به دلیل اینکه نیروهای امنیتی دو سر خیابان شیشه‌گران را بسته بودند، ترافیک سنگینی شکل گرفته بود. صدای بوق‌ ممتد ماشین‌ها فضا را پر کرده بود. پس از مدتی برخی شعار دادند و ماموران به مردم حمله کردند: «اصلا شما نمی‌تونین باور کنین این حجم از خشونت رو؛ انگار شما بخواین یک سیب رو با شمشیر پوست بکنید. آخه مگه می‌شه؟ یعنی تا چهار نفر می‌گفتند «مرگ بر دیکتاتور» صدای چهل گلوله و حداقل ده تا گاز اشک‌آور به گوش می‌رسید.» ماموران و بسیجی‌هایی که سوار موتور بودند، برای اینکه ترس ایجاد کنند، بدون هدف شلیک می‌کردند. به گفته این معترض: «اینها لباس سر تا پا مشکی می‌پوشن با کلاهی که فقط جای دو چشم و دهان آن کمی بازه. هر کدو‌مشون هم مجهز به دو سلاح هستن، یکی برای شلیک گلوله و یکی هم برای گاز اشک‌آور. اینجا شهر کوچیکیه؛ مردم همه همدیگه رو می‌شناسن؛ اینها از نیروهای بسیج لاهیجان و روستاهای اطراف هستن؛ می‌شناسیم‌شون.» (دویچه وله)

آقای رضایی از حدود ساعت ۷ به روال روزهای قبل که معترضین در لاهیجان در خیابان‌ها بودند، با دوستانش به محله شیشه‌گران رفت و ساعت ۷ و نیم با همسرش تلفنی حرف زد و به او گفت که به خانه بر خواهد گشت. بعد از مدتی ماموران با شماری از معترضان درگیر شدند و قصد بازداشت یکی از زنان را داشتند. آقای رضایی و چند نفر از معترضین سر کوچه مقابل ایستاده بودند، با دیدن این صحنه شروع به دادن شعار کردند. ماموران و موتورسواران به این گروه حمله می‌کنند. (مصاحبه بنیاد برومند با یکی از نزدیکان وی و دویچه وله)

آقای رضایی به دوستانش گفته بود، چون ما عابر پیاده هستیم و هیچ سلاحی نداریم، طبق قانون ماموران اجازه شلیک به طرف ما را ندارند و وقتی ماموران به ما حمله می‌کنند، فرار نکنیم. یکی از دوستانش که همراه او بود، وقایع آن شب را برای خانواده آقای رضایی تعریف کرد: : «موتور سوارها هفت هشت نفر بودند میان به سمت کوچه اصلی شیشه‌گران، تو خیابان شیشه‌گران یک کوچه است به نام کوچه شیشه‌گران، جواد تقریبا نفر آخر بود، دست به جیب. انگار خیلی اطمینان داشت از اینکه آنها حمله نمی‌کنند.» (مصاحبه بنیاد برومند با یکی از نزدیکان وی)

به گفته یک منبع مطلع، ماموران امنیتی از موتورهای خود پیاده شدند و به گیلکی فریاد زدند «بشید گما بید؛ بشید گما بید [برید گم شید]» و « شروع کردن به شلیک؛ از فاصله نزدیک، خیلی خیلی نزدیک. یکی‌شون در فاصله کمتر از یک متری لوله تفنگ رو گرفت طرف جواد و شلیک کرد. جواد دستش تو جیبش بود؛ یعنی حتی یه سنگ خالی هم تو دستش نبود.» (دویچه وله)

دوست آقای رضایی به خانواده گفت: «هنوز دو دقیقه از حرف‌های جواد نگذشته بود، یهو ما دیدیم که جواد افتاد. گفتیم او که تا الان داشت ما را نصیحت می‌کرد، خودش غش کرد افتاد.» چون خونی را ندیده بودند دوستان آقای رضایی او را در ابتدا برای گرفتن کمک به داروخانه «دکتر علی‌دوست» در کوچه شیشه‌گران بردند. در آنجا  از دهان و دماغ او خون بالا آمد، ضربانش خیلی تند شد. دوستان او را به درمانگاه «آریا» در همان کوچه برد. به گفته پزشک کار از کار گذشته بود و شدت آسیب به ارگان‌های وی و خونریزی داخلی باعث شد که او قبل از رسیدن به درمانگاه فوت می‌کند. (مصاحبه بنیاد برومند با یکی از نزدیکان وی) 

منبع مطلع در این باره می‌گوید که در پزشکی قانونی: «۱۱۵ ساچمه از بدن او بیرون آوردند، ساچمه‌ها بافت‌های قلب، ریه و کلیه او را پاره کردند و او دچار شوک شد و در همان لحظه فوت کرد.» (مصاحبه بنیاد با یکی از نزدیکان وی) در جواز دفن علت مرگ او «شوک خونریزی دهنده» از طریق «پارگی احشاء و قفسه سینه و شکم» توسط اصابت ساچمه‌های پرشتاب فلزی» اعلام شده است. اما در گواهی وفات وی علت مرگ وی را «خشونت بوسیله دیگران» اعلام کرده‌اند. در تیراندازی ماموران امنیتی عده‌ای نیز زخمی شدند.

پیکر آقای رضایی در روز جمعه ۲۷ آبان در قبرستان آقا سیدمحمد به خاک سپرده شد. 

واکنش مسئولان

نیروی اطلاعات سپاه پاسداران چندی بعد از مرگ آقای رضایی به درمانگاه «آریا» آمده و پیکر او را با خود به پزشک قانونی رشت منتقل کرد: « بعد از مدت ۲۰ دقیقه مامورها به کلینیک هجوم می‌برند و آنجا را محاصره می‌کنند آنجا را تخلیه و قرنطینه می‌کنند.» (مصاحبه برادر وی- ۵ آذر ۱۴۰۱)

ماموران در ابتدا اجازه دفن به خانواده وی ندادند و حتی آنها را تهدید کردند: «ما جنازه را یا در باغ رضوان رشت دفن می‌کنیم یا در روستاهای امامزاده هاشم و یک یا ۲ ماه دیگر به شما محل را اطلاع می‌دهیم». آنها خانواده را مجبور به دادن تعهد کردند که باید برای تشیع جنازه تنها خانواده درجه یک شرکت کنند، نباید فراخوان و شعار بدهند. اجازه گرفتن مراسم سوم و هفتم هم به خانواده داده نشد. (مصاحبه بنیاد برومند با یکی از نزدیکان وی)

ماموران در روز به خاکسپاری در اصلی قبرستان را بستند و اجازه ندادند به جز خانواده کسی وارد قبرستان شود. خیابانی را هم که قبرستان در آن قرار داشت، از ۲ طرف بستند. در مراسم نیز ماموران در قبرستان مستقر شدند و از شرکت کنندگان عکس گرفتند: «تعداد نیروهایی که توی قبرستان آقا سید محمد بودند، از ما خیلی بیشتر بود و همه شون دوربین به دست داشتن فیلم می‌گرفتند.» ماموران در قبرستان را به مدت یک هفته بستند و خانواده تنها صبح زود اجازه داشتند، به قبرستان بروند. 

مسئولین خانواده آقای رضایی را به این دلیل که شکایت کرده بودند، تحت فشار گذاشتند. شعبه ۱۰۱ دادگاه کیفری ۲‌ شهرستان لاهیجان در ۱۵ فروردین ۱۴۰۳ ابلاغیه‌ای در خصوص اتهامی مبنی بر تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلام ایران برای احضار خانم خوشکلام همسر آقای رضایی صادر کرد و از او خواست که در روز ۲۵ فروردین ۱۴۰۳‌در دادگاه حضور به هم رساند. اما او به آنجا نرفت که حکم او بطور غیابی در روز ۲۷ فروردین صادر شد و او به سه ماه زندان یا پرداخت هفت میلیون تومان جریمه شد. 

پس از اینکه پرونده همسر آقای رضایی به دادسرای نظامی ارسال شد، ماموران اطلاعات سپاه در روز ۲۷ اسفند ۱۴۰۲ با حکم جلب و تفتیش وارد خانه آقای رضایی شدند و همسر او را بازداشت کردند. همچنین تلفن و لپ تاپ آنها را نیز با خود بردند. خهمسر آقای رضایی بیش از چهار ساعت در بازداشت بود و سپس به قید وثیقه آزاد شد. اما برای وی پرونده جدیدی تشکیل داده شد. دادستان پرونده او را تهدید کرد که اگر او به شکایت خود علیه ماموران ادامه دهد، خودش به او دستبند خواهد زد.

در روز ۲۹ فروردین ۱۴۰۳ماموران اطلاعات برای فشار به خانم خوشکلام دوباره او را بازداشت کردند و او چند ساعتی در بازداشت بود.

واکنش خانواده

براساس اطلاعات موجود، خانواده از طریق یکی از اقوام خود از مرگ آقای رضایی باخبر شدند. پسر و برادر وی برای پیدا کردن وی به بیمارستان‌ها و اطلاعات سپاه پاسداران رفتند، اما از او خبری بدست نیاوردند. خانواده پس از اطلاع یافتن از محل نگهداری پیکر آقای رضایی در پزشکی قانونی شهرستان رشت، در مقابل فشار ماموران امنیتی مجبور به دادن تعهد شدند تا بتوانند او را در شهر لاهیجان دفن کنند: « ساعت شش صبح روز جمعه بود. به ما گفته بودند چون صبح جمعه است، باید تا ساعت ۹ همه چیز را تمام کنید. یعنی می‌خواستند کاری کنند، مردم شهر خبردار نشوند. خوب جمعه بود، روز تعطیل و دیگه فراخوان‌ها تمام شده بود. اینها می‌خواستند مخفیانه و سریع کارها پیش رود.» خانواده مجبور شد در مدت نیم ساعت پیکر وی را در قبرستان آقا سید محمد شهر لاهیجان به خاک بسپارد: «صبح جمعه با کمال ناباوری در عرض نیم ساعت، شستنش که در رشت انجام شده بود. تشییع جنازه، کندن قبر همه چیز در عرض نیم ساعت تمام شد.» (مصاحبه بنیاد با یکی از نزدیکان وی)

 خانواده آقای رضایی مراسم سوم، هفتم و چهلم وی را در خانه برگزار کردند. این مراسم با اجرای موسیقی سنتی و ساز و دهل به همراه بود.

همسر آقای رضایی کشته شدن همسرش را اتفاقی نمی‌داند و معتقد است که ماموران امنیتی از قبل شوهرش را شناسایی کرده بودند و کشته شدن همسرش اتفاقی نبود. او برای پیگیری قتل همسرش به دادگاه لاهیجان شکایت کرد و اسامی ماموران کشیک آن شب و کسانی را که اسلحه داشتن را خواسته است. اما خود او امیدی به باز شدن این پرونده ندارد. در «در دادگاه محرز شد که قتل نظامی انجام گرفته و پرونده رفت برای دادسرای نظامی و شکایت شد علیه سپاه و بسیج.» (مصاحبه بنیاد با یکی از نزدیکان وی)

همسر آقای رضایی به حکم صادره از دادگاه علیه خودش، اعتراض کرد.

تأثیرات بر خانواده

بنا بر اطلاعات موجود، بعد از اعدام فراقضایی آقای رضایی خانواده دچار شوک بزرگی شدند. و این قتل تاثیرات روانی زیادی روی همسر و فرزندان وی گذاشت. پسر بزرگ خانواده از شدت فشار عاطفی چندین روز نتوانست به خانه برود و اگر هم به خانه می‌رفت، در اتاقش را می‌بست و بیرون نمی‌آمد. پسر کوچک خانواده که وابستگی شدیدی به پدرش داشت دچار «یک تنش روانی» و از آنجائیکه هنوز به ۷ سالگی نرسیده بود، از لحاظ روانی وضعیت بحرانی پیدا کرد و بطور مداوم «دلتنگی‌هایش را با جیغ‌های متوالی بیان می‌کرد.»

تصحیح و یا تکمیل کنید