بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
امید، یادبودی در دفاع از حقوق بشر در ایران
یک سرگذشت

مهدی دیباج

درباره

سن: ۶۰
ملیت: ايران
مذهب: مسيحيت
وضعیت تأهل: مجرد

مورد

تاریخ کشته‌شدن: ۱۴ خرداد ۱۳۷۳
محل: پارک ملی سرخه حصار، تهران، استان تهران، ايران
نحوه کشته‌شدن: اعدام فراقضایی با سلاح سرد
اتهامات: ارتداد

ملاحظات

کشیش دیباج که سال‌ها در زندان بود و به اتهام ارتداد فطری به اعدام محکوم شده بود با فعالیت‌های حقوق بشری در داخل و خارج از ایران تبرئه شد و از زندان آزاد شد. اما آزادی به معنای امنیت نبود.

اطلاعات در خصوص زندگی و قتل فراقضایی آقای مهدی دیباج فرزند حسن، از مصاحبه بنیاد عبدالرحمن برومند با آقای عیسی دیباج پسر وی (۷ بهمن ۱۴۰۲) و همچنین از روزنامه‌های جمهوری اسلامی  (۲۷ دی و ۲۸ بهمن ۱۳۷۲ و ۷ اسفند ۱۳۷۲و ۱۶، ۲۰ و ۲۲ تیر ۱۳۷۳)، کیهان (۲۸ دی ۱۳۷۲)، وبسایت‌های ایرنا- خبرگزاری جمهوری اسلامی (۲۶ تیر ۱۳۷۲، ۱۱ تیر ۱۳۷۳)، آرتیکل ۱۸ (۳ تیر ۱۳۹۴)، crisis magazine (۱۱ دی ۱۳۸۵)، مرکز اسناد حقوق بشر ایران (۲۱ مرداد ۱۴۰۰)، سایت کلمه (۱۹ دی ۱۴۰۲) جمع‌آوری شده است. اطلاعات تکمیلی در این باره از کتاب رازهای ملکوت نوشته خانم فرشته دیباج (۱۳۸۵)، مصاحبه آقای عیسی دیباج  با SAT7-PARS در یوتیوب (۳۱ خرداد ۱۴۰۰)، گزارش سال ۱۳۷۴سازمان عفو بین‌الملل و گزارش دفاعیات آقای دیباج در دادگاه انقلاب اسلامی شهر ساری در سایت فارسی‌ نت بدست آمده است.

بر اساس اطلاعات موجود، آقای دیباج متولد اصفهان و ساکن بابل بود. او در یک خانواده مسلمان به دنیا آمد اما در ۱۴ سالگی زمانی که برای عیادت یکی از بستگان خود به بیمارستان مسیحی اصفهان رفت و با گرفتن یک جزوه کتاب مقدس از یکی از کارکنان بیمارستان، با دین مسیحیت آشنا شد و در کلیسای اسقفی لوقای اصفهان رسما به دین مسیحیت گروید: «وقتی جدی بودن ایمان او بر خانواده‌اش روشن شد، او را از خانه اخراج کردند. بنابراین پدرم به تهران رفت و در منزل یکی از مسیحیان آنجا پناه گرفت.» (وبسایت کلمه)

آقای دیباج در تهران در یک کتاب‌فروشی مسیحی مشغول به کار شد. پس از چندی به پیشنهاد رهبران وقت کلیسای انجیلی، جهت فراگیری الهیات مسیحی به بیروت رفت. سپس برای گذراندن دورهای تکمیلی به کشورهای هندوستان و سوئیس سفر کرد. او هم چنین به مدت ۲ سال در افغانستان بود. او در آنجا به ترجمه کتاب‌های مسیحی پرداخت و یک برنامه رادیویی مسیحی به نام «رادیو ندای مسیح» را با صدای خود نیز پخش کرد. او شبان کلیسای جماعت ربانی بود.

آقای دیباج در سن ۳۷ سالگی ازدواج کرد و دارای چهار فرزند بود. او به زبان انگلیسی تسلط داشت و مدتی به عنوان استاد زبان انگلیسی در دانشکده فنی بابل در استان مازندران تدریس کرد. اما پس از مدتی از این مقام استعفا داد و تمام وقت خود را به ترجمه مطالب مسیحی پرداخت: «او همیشه در نهایت سادگی و قناعت زندگی می‌کرد.» (کتاب رازهای ملکوت) پسر او درباره پدر خود می‌گوید: «بابای خوبی بود. ایشان خیلی معتقد بودند. ایمان‌شان برایش خیلی مهم بود. [قبل از دستگیری] زندگی نرمالی داشتیم. ولی خیلی معتقد بود و تاکید داشت که ما هم در ایمان مسیحی بزرگ شویم.» (مصاحبه بنیاد برومند با عیسی دیباج)

بر اساس اطلاعات موجود، آقای دیباج اولین بار در ۸ بهمن ۱۳۶۲به اتهام توهین به آیت‌الله خمینی در یک نامه بی امضا دستگیر شد و پس از ۶۸ روز حبس به قید وثیقه آزاد شد. اما به دلیل پافشاری وی در ایمان مسیحی خود و عدم انکار مسیح، دادگاه عمومی بابل او را به ارتداد فطری متهم کرد و یک سال بعد زمانی که به همراه یکی از دوستانش برای پس گرفتن سند وثیقه به مرجع مربوطه مراجعه کرد، او را برای بار دوم دستگیر کردند. او در دادگاه انقلاب ساری در سال ۱۳۶۴، به ارتداد فطری و اعدام محکوم شد. آقای دیباج در دادگاه از خود دفاع کرد و وکیل تسخیری را قبول نکرد. پاسخ آقای دیباج در مورد اتهام ارتداد در دادگاه انقلاب اسلامی ساری بدین شرح بود: «به من تهمت ارتداد زده‌اند! ... می‌گویند «مسلمان بودی و مسیحی شدی». نه من سال‌ها بی‌دین بودم، با مطالعه و تحقیق به دعوت خدا لبیک گفتم و به عیسی مسیح خداوند ایمان آوردم تا حیات جاودانی شوم (یوحنا: ۶ : ۴۷).» پسر آقای دیباج درباره زندان و پایداری وی به دین مسیحیت می‌گوید: «با توجه به اینکه در زندان به او می‌گفتند ظاهرا بگو مسلمان شدی، برگشتی. تا ما بتوانیم این [حکم] ارتداد را درست کنیم. بعد برو خارج از کشور کشیش بشو. ما اصلا به تو کاری نداریم. ولی ایشان آن چیزی را که درست می‌دانست ادامه داد. پافشاری کرد و این نکته‌ی مهمی است و هر کسی این کار را نمی‌کند.» به گفته پسر آقای دیباج پدرش به مدت چند سال در زندان اوین نیز زندانی بود و بعضی مواقع نمی‌دانستند که آقای دیباج کجاست و از او خبری نداشتند. چون او ممنوع ملاقات بود.(مصاحبه عیسی دیباج با SAT7-PARS)

به گفته پسر آقای دیباج، یک سرباز در زندان ندامتگاه ساری کپی حکم پدرش را به اسقف هایک هوسپیان مهر داد و این باعث تشدید فعالیتها برای آزادی آقای دیباج شد: «در واکنش به این حکم اعدام، اسقف هایک هوسپیان که در آن زمان رهبری کلیساهای جماعت ربانی ایران را برعهده داشت، محافل جهانی را از این امر باخبر ساخت.» سازمان عفو بین‌الملل نیز آقای دیباج را از مصادیق زندانیان وجدان به شمار آورد و بارها درخواست آزادی فوری و بی قید و شرط  او را کرد.

در ۳۰ آذر ۱۳۷۲ دادگاه کیفری یک شعبه هفت ساری به دلیل اعتراضات داخلی و خارجی به حکم اعدام وی، حکم برائت او را صادر کرد و او نهایتا در روز یکشنبه ۲۶ دی ۱۳۷۲ آزاد شد. (عفو بین الملل- آرتیکل ماده ۱۸) مسئول روابط عمومی وقت قوه قضاییه در این باره گفت: «مهدی دیباجی [دیباج] در حال حاضر با قرار تامین آزاد است و دادگاه مشغول رسیدگی به اتهامات وی می باشد.» (روزنامه جمهوری اسلامی- ۲۷ دی ۱۳۷۲) حتی در همان روز سفارت جمهوری اسلامی ایران در واتیکان طی اطلاعیه‌ای خبر محکومیت مهدی دیباج را تکذیب کرد و در تهران نیز دفتر رئیس قوه قضائیه اعلام کرد: جرایم منتسب به مهدی دیباج در حدی نیست که او به مرگ محکوم شود و اتهامات هم اکنون در سطح کارشناسی در دست بررسی است.» (روزنامه جمهوری اسلامی- ۷ اسفند ۱۳۷۲)

آقای دیباج ۹ سال و ۲۷ روز از زندگی‌اش را در زندان گذراند و ۲ سال از این دوران را در زندان انفرادی بسر برد. او هرگز مسیحی بودن خود را انکار نکرد. در این مدت مقامات برای فشار بیشتر به آقای دیباج همسر وی را که مسیحی بود، مجبور کردند، مسلمان شود و پس از مسلمان شدن همسر وی، آقای دیباج را متهم به ارتکاب زنای محصنه با همسر خود کرده و بر أساس آن طلاق همسرش را صادر نمودند. خانم دیباج مجبور شد چهار فرزند خود را بدون سرپرست رها کند و اجازه دهد، او را به همسری مردی مسلمان در بیاورند. به همین خاطر کلیسا مدتی مسئولیت چهار فرزند آقای دیباج را به عهده گرفت و آنها مدتی نیز در خانه عموی خود و چندی نیز در خانه کشیش روانبخش (کشیش محمدباقر یوسفی) زندگی کردند. (مصاحبه بنیاد برومند با آقای عیسی دیباج)

آقای دیباج بعد از آزادی به مدت ۵ ماه و ۹ روز کمتر با خانواده بود و بیشتر به کلیسای مختلف شهرهای ایران سفر می‌کرد و به تبلیغ می‌پرداخت. به گفته پسرش: «یکی از اهداف‌ ایشان این بود به کشورهای همسایه نظیر پاکستان و مخصوصاً افغانستان سفر کنند و خداوند را در آنجا خدمت نماید.» او در این مدت تجربیات خود را در دوران زندان ضبط کرده و در اختیار دیگران می‌گذاشت. «برای همین ما خیلی ایشان را نمی‌دیدم چون هم مشغول کار کلیسا بود، هم دوست داشت که داستان زندگیش را از طریق نوار کاست از طرق مختلف ضبط کند که برای آیندگان بماند بنابراین در طول روز بیشتر یا در استودیو کلیسا بود یا در سفر!» (مصاحبه عیسی دیباج با SAT7-PARS)

آقای دیباج بعد از آزادی از طرف رسانه‌های دولتی تهدید به مرگ شد. این رسانه‌ها با استناد به گزارشات رسانه‌های غرب، اعدام و قتل وی را قانونی تلقی کرده و نوشتند: «طبق مقررات جمهوری اسلامی ایران و به موجب فتوای کلیه فقها چنین کسی مرتد و حکم مرتد اعدام است: «چرا قوه قضائیه درباره کسی که در سن ۱۹ سالگی از اسلام  به مسیحیت گرویده و طبق مقررات باید محکوم به اعدام باشد، اظهارنظر دیگری کرده و در این باره توضیحات لازم را ارائه نداده است؟ ما با این توانائی‌ها می‌توانیم در برابر گستاخی‌های غرب بایستیم و با کمال قدرت حکم خدا را اجرا کنیم و آمریکا و همه مدعیان دروغین حقوق بشر را تحقیر نماییم. همان کاری که امام در ماجرای سلمان رشدی کردند.» (روزنامه جمهوری اسلامی- ۷ اسفند ۱۳۷۲)

بنا بر اطلاعات موجود، آقای دیباج آخرین بار در یک کنفرانس سه روزه با گروه کوچکی از مسیحیان در تاریخ ۳۰ خرداد تا ۳ تیر ۱۳۷۳ در باغ کلیسای شارون در زیبادشت کرج دیده شد. او روز جمعه در آخرین روز کنفرانس برای شرکت در جشن تولد دخترش فرشته عازم منزلش شد و از آن زمان ناپدید شد.

زمینه

اگرچه مسیحیت در میان سه دین یکتاپرست ابراهیمی است که در ایران به رسمیت شناخته می‌شود، قانون اساسی و قانون مجازات اسلامی، مسیحیان را به شکل ملموسی در یک وضعیت شهروندی فرودست قرار می‌دهد. در عمل، مدارا و شکیباییی دینی فقط به گروه‌های قومیتی که به لحاظ تاریخی مسیحی بوده‌اند، یعنی ارامنه و آشوری‌ها، تعمیم می‌یابد و شامل افرادی که از اسلام به مسیحیت گرویده‌اند، نمی‌شود. (س. م.، ۱۳۷۱). حکومت ایران سیاست‌هایی را به اجرا درآورده که حضور مدنی مسیحیان را محدود، کنترل، و به شدت سرکوب می‌کند.

قانون اساسی، مسیحیان را از ریاست جمهوری، عضویت در شورای نگهبان، فرماندهی ارتش، مدیریت مدارس، و سمت‌های بالای دولتی، منع می‌کند(س. م. ۱۳۷۷؛ ف. ب. ح. ب.). مسیحیان از شرکت در انتخابات عمومی مجلس شورای اسلامی نیز منع شده اند و سه کرسی نمایندگی مجلس که برای  مسیحیان در نظر گرفته شده، منحصراً برای نمایندگان ارامنه، آشوری ها و کلدانیان است. (ف. ب. ح. ب.).

قوانین مدنی و کیفری صراحتاً مسیحیان را در موضع فرودست قرار می‌دهد. به عنوان مثال، مسیحیان در تصادفات اتومبیل، از غرامت (دیه) کمتری نسبت به مسلمانان بهره‌مند می‌شوند و نیز نمی‌توانند از مسلمانان ارث ببرند. (س. م. ۱۳۷۷). در مورد تعدادی از جرائم که مجازات آن برای مسلمانان شلاق است، برای مسیحیان مجازات مرگ در نظر گرفته شده است.

اگرچه قانون اساسی، حقوق مسیحیان به داشتن اعتقادات و انجام فرائض دینی را مشخص [و به رسمیت شناخته]‌، اما فعالیت‌های کلیساهای مسیحی و نیز مسیحیان، همواره مشمول نظارت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بوده است. بر اساس قانونی که علی‌الظاهر هدف آن شناسایی فروشندگان غذاهای غیر حلال است، دکانداران مسیحی موظفند تابلویی در معرض دید همگان قرار دهند که بر روی آن عبارت «برای اقلیت‌های مذهبی» قید شده است. این تابلو که در عمل در مورد کلیه کسب و کارهای مسیحی اعمال می‌شود، عامل بازدارنده‌ای برای جلوگیری از مراجعه مشتریان مسلمان است. (س. م. ، ۱۳۷۷). گزارش‌هایی واصل شده مبنی بر این که بنا به  دلایل مذهبی، از تحصیل مسیحیان و همچنین صدور پروانه کسب برای آنان، جلوگیری شده است. (سونتاوس). تا اواسط دهه ۱۳۷۰، به غیر از دو کلیسای پروتستان، کلیه کلیساهای این شعبه مسیحیت به لحاظ فشارهای متفاوت حکومتی، از جمله درخواست‌هایی مبنی بر ارائه اسامی و اطلاعات شخصی دین باوران، تعطیل شده بودند. (سونتاوس، د. ح. ب. ۱۳۷۴).

پس از انقلاب اسلامی، صدها مسیحی به طور خودسرانه بازداشت شده‌اند. بسیاری از آنان به حبس‌هایی با مدت زمان‌های متفاوت محکوم می‌شوند و بسیاری دیگر پس از آزادی، کماکان با احتمال اتهامات و تحقیقات بی پایان مواجهند. منابع متعددی که دستگیر و یا بازداشت شده‌اند گزارش کرده‌اند که از سوی مقامات قضایی یا امنیتی، تهدید به ایراد اتهام ارتداد، اعدام، یا ترور شده‌اند. از آنجا که قانون مجازات اسلامی درباره ارتداد ساکت است، قضات معمولاً به شرع اسلام رجوع می‌کنند، امری که نوکیشان مسیحی را با احتمال احکام اعدام مواجه می‌کنند. (ک. ب. ح. ب. ا.) تشخیص این که آیا قتل یک مسیحی به دست یک مسلمان اساساً جرم محسوب می‌شود یا خیر نیز به صلاحدید فردیِ قضات واگذار شده است. (ف. ب. ح. ب.) جمهوری اسلامی در مورد مسیحیانی که در شرایط مشکوک جان خود را از دست داده‌اند، مجموعاً تلاش زیادی انجام نشده و این امر، وخامت وضعیت اجتماعی و حقوقی آنان را تشدید می‌کند.

اگرچه دولت ایران داده‌های رسمی در خصوص تعداد مسیحیان ایران را به اطلاع عموم نمی‌رساند، منابع موجود حاکی از اجماعی است مبنی بر این که پس از انقلاب، تعداد افرادی که از اسلام به مسیحیت گرویده‌اند به تدریج رو به افزایش گذاشته و تعداد ایرانیانی که گرایشات مسیحی دارند اکنون می‌تواند به یک و یا یک و نیم درصد جمعیت کشور برسد. (آی. جی. آر. ف. ؛ گامان؛ ام. اس.). بدین ترتیب، رژیم کماکان سرمایه‌گذاری قابل توجهی در امر پاییدن و نظارت بر فعالیت‌های مسیحیان انجام می‌دهد.(آی. جی. آر. ف.). مسیحیان بیشماری از ایران فرار کرده و به کشورهای دیگر پناهنده شده‌اند. (ک. ب. ح. ب. ا.، تحقیقات بنیاد برومند).

دهه هفتاد، دهه‌ای بود که طی آن سرکوب‌های مبتنی بر مذهب و باورهای دینی، جمعیت‌های مختلف، از جمله جامعه مسیحیان را تکان داد. در میان افزایش موارد اعدام، تنبیه مدنی، حمله [به منازل و مکان های کسب و کار]، و محدودیت‌های رسانه‌ای، ده‌ها نوکیش مسیحی زندانی و شکنجه شدند. (د. ح. ب.، ۷۲-۱۳۷۱ ، ۷۵-۱۳۷۴). در تلاش به منظور جلوگیری از اقبال عمومی فزاینده نسبت به مسیحیت، ایران برای حضور در کلیسا‌ها محدودیت قائل شد، مهم‌ترین ناشر انجیل به زبان فارسی در ایران را تعطیل کرد، موعظه به زبان فارسی را ممنوع نمود، کلیه کتب مسیحی را ضبط کرد، کتابفروشی‌های مسیحی را تعطیل و  جمعیت ایرانی انجیل را منحل کرد. (سونتاوس‌؛ س. م. ۷۲-۱۳۷۱) .

عکس العمل‌های شدید و فزاینده رژیم باعث شد سران مسیحی نیز هدف «قتل‌های زنجیره‌ای» (سلسله قتل‌های دگراندیشانِ لاییکِ روشنفکر و سیاسی و نیز اقلیت‌های مذهبی (ا. و.) و دیگر عناصر نامطلوب در دهه هفتاد) قرار گیرند. از میان مرگ مشکوک هفت تن از سران مسیحی پس از انقلاب، پنج تای آن بین سال‌های ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۵ اتفاق افتاد. (ف. ن.).**

پیشینه قتل‌های فراقضایی توسط جمهوری اسلامی ایران

جمهوری اسلامی ایران ید طولایی در اعمال خشونت با انگیزه‌های سیاسی در ایران و اقصی نقاط جهان دارد. از انقلاب ۱۳۵۷ به بعد، عوامل جمهوری اسلامی در داخل و خارج از کشور دست به ربودن، ناپدید کردن و قتل تعداد زیادی از افرادی که فعالیتشان برایشان نامطلوب بوده زده‌اند. تعداد قربانیان اعدام‌های فراقضایی در داخل کشور روشن نیست، اما این قتل‌ها از بهمن ۱۳۵۷ آغاز شده و در طول عمر جمهوری اسلامی در داخل و خارج از ایران تداوم داشته است. بنیاد عبدالرحمن برومند بیش از ۵۴۰ قتل را که به جمهوری اسلامی ایران نسبت داده می‌شود، در خارج از ایران شناسایی کرده است.

در خارج از ایران در کشورهایی چون فیلیپین، اندونزی، ژاپن، هند و پاکستان در آسیا، دوبی، عراق، و ترکیه در خاورمیانه، قبرس، فرانسه، ایتالیا، اتریش، سوئیس، آلمان، نروژ، سوئد و انگلستان در اروپا، و ایالات متحده آمریکا در آنسوی اقیانوس آتلانتیک، مخالفین به روش‌های مختلف توسط مامورین جمهوری اسلامی مورد سوقصد قرار گرفته و کشته شده‌اند. در بیشتر موارد اطلاعات زیادی در مورد این قتل‌ها منتشر نشده و مقامات محلی حکم بازداشتی صادر نکرده‌اند. اما شواهد، مدارک و ردپاهایی که از تحقیقات پلیس و مقامات قضایی محلی به دست آمده، فرضیه جنایت دولتی را تایید می‌کنند. در برخی موارد، این تحقیقات منجر به اخراج یا بازداشت دیپلمات‌های ایران شده است. در موارد محدودی در خارج از ایران، عاملان این قتل‌ها بازداشت و محاکمه شده‌اند و شواهد و مدارک ارائه شده، ارتباط متهمان با نهادهای حکومتی ایران را آشکار کرده‌ و حکم بازداشتی برای وزیر اطلاعات وقت ایران صادر شده است.

نوع تشکیلات و اجرای این قتل‌ها در داخل و خارج از ایران هم دال بر وجود الگوی واحدی است که بنا به گفته دادستان سوئیسی، رولان شاتلن، دارای پارامترهای مشترک و یک برنامه‌ریزی دقیق هستند. از تشابهات بین این قتل‌ها در کشورهای مختلف چنین استنباط می‌شود که دولت ایران آمر اصلی این جنایات است. 

مقامات ایران مسئولیت این قتل‌ها را رسما نپذیرفته‌اند و حتی این جنایات را به درگیری داخلی بین اعضای گروه‌های اپوزیسیون نسبت داده‌اند. معهذا این جنایات از نظر آرمانی و حقوقی از بدو تشکیل نظام توسط مقاماتش توجیه شده است. در بهار سال ۱۳۵۸، صادق خلخالی، اولین قاضی شرع دادگاه‌های انقلاب اسلامی تصمیم نظام را مبنی بر اجرای اعدام‌های فراقضایی رسما اعلام نمود و این تصمیم را چنین توجیه کرد: «...این‌ها محکوم به اعدام شدند، در نظر ملت ایران اگر کسی بخواهد در خارج، در هر کشوری، آنها را ترور کند، هیچ دولتی حق ندارد او را به عنوان تروریست محاکمه کند؛ زیرا او عامل اجرای حکم دادگاه انقلابی اسلامی است. لذا آنها مهدورالدم هستند و در هر جا باشند حکم درباره آن‌ها همین است.» بیش از ده سال پس از این اظهارات، علی فلاحیان، وزیر اطلاعات و امنیت نظام در حالیکه در مورد موفقیت نیروهای امنیتی سخن می‌راند، در مورد حذف مخالفین چنین گفت: «... ما موفق شدیم به بسیاری از این گروهک‌ها در خارج از کشور و در سر مرز ضرباتی وارد کنیم.» 

در عین حال مقامات مختلف سیاسی، قضایی و امنیتی جمهوری اسلامی ایران در مقاطع و مناسبت‌های مختلف وجود سیاست و برنامه بلندمدت و بودجه برای اجرای این قتل‌ها و در برخی موارد انجام موفقیت‌آمیز آن‌ها را تایید کرده‌اند.

برای مطالعه متن کامل «پیشینه اعدام‌های فراقضایی توسط جمهوری اسلامی ایران» شامل اظهار نظر مقامات مختلف جمهوری اسلامی و سابقه تاریخی قتل‌ها، بر روی همین عنوان در نوار سمت راست کلیک کنید.

شرح کوتاه درباره قتل‌های زنجیره‌ای   

قتل‌های زنجیره‌ای به مجموعه‌ای از ناپدید شدن‌ها و قتل‌های فراقضایی نویسندگان و دگراندیشان سیاسی گفته می‌شود که عمدتا در دهه هفتاد شمسی اتفاق افتادند. در دی ماه ۱۳۷۷ وزارت اطلاعات با انتشار بیانیه‌ای مسئولیت ۴ قتل از این نوع (داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده) را بر عهده گروه خودسری در این وزارتخانه گذاشت اما هیچ توضیحی درباره علل قتل و چگونگی قتل ده‌ها نفر از دگراندیشان و نویسندگان نداد. تعدادی از ماموران وزارت اطلاعات که متهم به قتل چهار نفر ذکر شده بودند، بازداشت شدند. در تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۷۸ اعلام شد که متهم اصلی، سعید امامی در زندان خودکشی کرده است. بنا به گفته وکلای قربانیان، چندین صفحه از اعترافات امامی نیز از پرونده قتل‌های زنجیره‌ای حذف شده بود. با این حال، بنا به تحقیقات مستقل و اعترافات متهمان، حذف دگراندیشان -که ابعاد واقعی آن هنوز روشن نیست- بیش از یک دهه سیاست رسمی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بوده است. 

نام آقای دیباج به عنوان یکی از قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای در مطبوعات سال‌های ۷۷ تا ۸۰ مکرر ذکر شده است، در گزارش گزارشگر ویژه سازمان ملل در ۲۸ دی ۱۳۷۸ نیز به کشته شدن علمای اهل سنت اشاره شده است: «...از مسئولین خواسته شد که این پرونده گسترده تر شود و مرگ مشکوک بیش از ۵٠ نفر از دگراندیشان سیاسی را، که از سال ١٣٧٣ به بعد کشته شده بودند، در برگیرد، از جمله، قتل سه کشیش مسیحی که توسط دولت به سازمان مجاهدین خلق نسبت داده شد، کشته شدن علمای اهل سنت و رشته بمب‌گذاری‌هایی که موجب مرگ مخالفان سیاسی در اروپا شد.» (گزارش نماینده ویژه سازمان ملل متحد E/CN.4/2000/35، ٢٨ دی ١٣٧٨) 

اعدام فراقضایی آقای مهدی دیباج

در روز ۱۵ تیر ۱۳۷۳ ایرنا- خبرگزاری جمهوری اسلامی برای اولین بار خبر پیدا شدن جسد آقای دیباج را منتشر کرد: «در پی تحقیقات نیروی انتظامی برای شناسایی قاتل یا قاتلین کشیش تاتابوس میکائیلیان [طاطه‌وس میکائیلیان] که هفته گذشته مفقود شده بود، دیروز [۱۴ تیر ۱۳۷۳] جسد مهدی دیباج کشیش پروتستان کشف شد.» جسد آقای دیباج در پارک جنگلی سرخه حصار در غرب تهران پیدا شد. چندین ضربه چاقو به سینه او وارد آمده بود. اما به گفته پزشکی قانونی جسد آقای دیباج روز ۱۲ تیر ماه به پزشکی قانونی تحویل داده شد و نتایج معاینات نشان داد، یک هفته تا ۱۰ روز از مرگ آقای دیباج گذشته و او در اثر ضربات چاقو به قتل رسیده است. (روزنامه جمهوری اسلامی- ۲۰ تیر ۱۳۷۳)

قاتلین آقای دیباج را در پارک دفن کرده بودند و جسد وی چند روزی زیر خاک بود. جسد وی توسط دو پسر وی و یکی از مسئولین کلیسا شناسایی شد: «بله خاکش کرده بودند. آنها گفتن که منافقین خاکش کرده‌اند. فکر کنم بعد از یک هفته یا ده روز جسد را که به ما نشان دادند، جسد چیز خاصی ازش نمانده بود. دندون اینها، جسدی بود که حدود ده روز پوسیده بود زیر خاک. با چاقو به قلبش زده بودند.» (مصاحبه بنیاد برومند با عیسی دیباج)

جسد آقای دیباج در روز ۲۰ تیر ۱۳۷۳ با حضور نماینده دادستانی به خانواده وی تحویل داده شد. آقای دیباج در گورستان آشوریان در اسلام شهر به خاک سپرده شد.

واکنش مسئولان

پلیس کلانتری قبل از کشف جسد آقای دیباج و پس از اینکه خانواده به آنها اطلاع داد که او ناپدید شده است، یک سرباز وظیفه را به همراه پسر آقای دیباج فرستادند که با هم به جاهای مختلف اداری برای پرس و جو بروند.

بعد از چند روز چند مامور از سازمان اطلاعات با خانواده آقای دیباج تماس گرفت و به خانه آنها مراجعه کرد. به خانواده گفتند که بعد از پیدا کردن جسد آقای میکائیلیان، به نقشه‌ای دست یافته‌اند که با آن به مکانی که آقای دیباج دفن شده بود، هدایت شدند: «چند تا از برادران اطلاعاتی آمدند خانه ما و گفتند که این جوری بوده جسد بابای شما را پیدا کردیم و منافقین (سازمان مجاهدین خلق ایران) ایشان را کشتن یک همچی چیزی فلان روز بیاین پزشکی قانونی که او را شناسایی کنید.» (مصاحبه بنیاد برومند با عیسی دیباج) در پزشکی قانونی ماموران از آنها فیلمبرداری کردند. در همان روز پیکر آقای دیباج به خانواده تحویل داده نشد: «یک مدت جسد را نمی‌دادند.»

مقامات ایرانی در روز پنج شنبه ۱۶ تیر ۱۳۷۳ اعلام کردند، سازمان مجاهدین خلق ایران مسئول قتل این دو رهبر مذهبی (آقای میکائیلیان و آقای دیباج) است. آنها همچنین تلاش کردند که رهبران کلیسا را وادار کنند که اعلام کنند که این افراد به وسیله اعضا سازمان مجاهدین کشته شده‌اند و این فشارها باعث فرار برخی از رهبران مسیحی از ایران شد. در سال ۱۳۷۴، سازمان عفو بین‌الملل گزارش داد که: «دیگر رهبران کلیسایی، از سوی مقامات زیر فشار گذاشته شده بودند که در تلویزیون و رادیو علناً اعلام کنند که یک سازمان مخالف نظام مسئولیت قتل‌ها را به عهده داشته است. چند نفری از آنان که از قبول این امر سرباز زدند، از ترس اقدامات تلافی‌جویانه مخفیانه کشور را ترک کردند.» (سازمان عفو بین‌الملل)

بعدها در لیستی که ناصر زرافشان (وکیل دادگستری) در مورد قتل‌های زنجیره‌ای در جمهوری اسلامی به تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۷۸ منتشر کرد، اسم آقای دیباج در میان فهرست ۳۴ مورد قتل که توسط وزارت اطلاعات و در دوران سعید امامی صورت گرفته دیده می‌شود. زرافشان در مورد آن می‌گوید، این لیست شامل کسانی بود که حداقل مستندات در مورد آنان برای اینکه اثبات شود توسط مأموران امنیتی کشته شده‌اند، وجود داشت. نگرانی حکومت از گرایش مردم به مسیحیت را می‌توان در اظهارات سعید امامی، معاون امنیت وزارت اطلاعات وقت به روشنی دید که در یازدهمین گردهمایی سراسری ائمه جمعه در پاییز ۱۳۷۴ از تفکر مسیحیت به عنوان یکی از مصادیق «تهاجم فرهنگی» نام برد و مسیحی شدن مردم را علیه اسلام دانست. او در این گردهمایی تاکید کرد: « پاپ به یکی از کشیشان ایرانی گفته است شما هنگامی می‌توانید از مسیحیت طرفداری کنید که در مقابل جبههٴ اسلامی بایستید. همین کشیشی که به‌دست منافقین کشته شد (کشیش میکائیلیان)، در عرض دو سال و نیم، ۳۰۰ نفر مسلمان شیعه را مسیحی کرده بود. شما می‌بینید در مقابل مسیحیت چه جبهه‌ای باز شده است.» (رادیو زمانه)

واکنش سازمان مجاهدین خلق ایران 

بر اساس اطلاعات موجود، رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران اتهام قتل آقای دیباج را رد کرد و دولت جمهوری اسلامی را مسئول این قتل‌ها دانست. 

واکنش خانواده

بر اساس اطلاعات موجود، پس از ناپدید شدن آقای دیباج، خانواده وی به دلیل اینکه تصور می‌کردند، شاید او به مسافرت رفته است، به پلیس خبر ندادند. دوستان کلیسا هم به آنها گفتند که دست نگه دارند. اما بعد از چند روز به کلانتری محل رفتند و اطلاع دادند که از وی خبری ندارند: « ما همیشه این احتمال را می‌دادیم که ممکن است که ایشان را کشته باشند یا ممکن است ایشان را دستگیر کرده باشند. خیلی احتمال داشت که دستگیر شده باشند. حالا باید دنبال اینکه کدام زندان است، باشیم. این بود که ما سریع نرفتیم ولی خوب این فکر هم بود که ممکن است، کشته باشند.» اما بعد از چند روز دوندگی در تهران، پلیس به آنها گفت، این گم شدن از حوزه مسئولیت آنها فراتر است و سازمان اطلاعات این پرونده را بررسی می‌کند. (مصاحبه بنیاد برومند با عیسی دیباج)

خانواده آقای دیباج پس از اینکه جمهوری اسلامی در روزنامه‌های رسمی و تلویزیون اعلام کرد که سه دختر مجاهد از سازمان مجاهدین خلق را به عنوان قاتل دستگیر کرده‌اند، در دادگاه آنها حضور نیافتند و گفتند که آنها را می‌بخشند.

تأثیرات بر خانواده

بنا بر اطلاعات موجود، روند زندگی خانواده آقای دیباج بعد از دستگیری و حبس طولانی وی و همچنین با تحت فشار قرار دادن و تهدید همسر وی که مجبور به جدایی مادر از فرزندانش شد، از روال عادی خارج شد. کلیسا سرپرستی چهار فرزند وی را به عهده گرفت و آنها مدتی هم در خانه عموی خود زندگی کردند. عیسی پسر فرزند بزرگ آقای دیباج می‌گوید: «وقتی که بابا زندان بود و مامان هم قرار بود برند یک جای دیگر، کلیسا مانده بود که ما چهارتا را چکار کند یک دفعه عموی من که خوب بعد از سال‌ها که ما هیچ ارتباطی نداشتیم بطور معجزه‌وار از طریق ناظم مدرسه مانند یک فرشته ظاهر شد و ما رفتیم چندین سال با خانواده عمو زندگی کردیم.»

--------------------------------

*  کلیسای پنطی کاستی: به کلیسای آشوری‌های ایران می‌گویند.
 **- قوانین دولت برای کلیساهای ربانی: - هیچ جلسه ای نباید به زبان فارسی برگزار شود، - فقط ارامنه باید در جلسات شرکت کنند، - تنها افرادی که کارت عضویت کلیسا را دارند میتوانند، شرکت کنند، - فهرست اسامی اعضا باید در اختیار مقامات دولتی قرار بگیرد، - پذیرش اعضای جدید باید با موافقت دولت باشد.
***- حسن دهقانی تفتی: اولین اسقف ایرانی انگلیکان است. او مسلمان بود که به دین مسیحیت گروید. او مسئولیت اسقفیت دایره اسقفی ایران را بر عهده داشت. در دی (اکتبر) ١٣۵٧ در اتاق خوابش به همراه همسر بریتانیایی‌اش در اصفهان مورد حمله مسلحانه پنج مرد ناشناس قرار گرفت ولی هیچیک از گلوله‌ها به او اصابت نکرد در آن حادثه همسر دهقانی تفتی زخمی شد. او یک هفته پس از آن واقعه جهت شرکت در نشست اسقفان اعظم کلیسای انگلیکن در قبرس ایران را ترک کرد و هنگامی که قصد بازگشت داشت اعضای کمیته اسقفی مانع او شدند. در ماه مه همان سال منشی او مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شدت زخمی شد. پسر او بهرام در روز ١۶ اردیبهشت ١٣۵٩، در حالی ‌که از تدریس در کالج دماوند باز می‌گشت، چند نفر اتومبیلش را متوقف کرده، او را به یکی از خیابان‌های خلوت حوالی زندان تهران بردند و سپس وی را در اتومبیل خودش به ‌ضرب گلوله از پای درآوردند.

تصحیح و یا تکمیل کنید