بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
امید، یادبودی در دفاع از حقوق بشر در ایران
یک سرگذشت

ایرج ترابی

درباره

سن: ۲۱
ملیت: ايران
مذهب: بدون باور مذهبی
وضعیت تأهل: مجرد

مورد

تاریخ کشته‌شدن: ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۰
محل: مقابل دانشگاه تهران، تهران، استان تهران، ايران
نحوه کشته‌شدن: شلیک خودسرانه

ملاحظات

اطلاعات درباره‌ی زندگی و قتل فراقضایی آقای ایرج ترابی فرزند گلستان و عباسعلی، از طریق نوشته‌های دو خواهر وی (۴ اردیبهشت و ٢ تیر ٢٠٢١) و همچنین از متن سخنرانی دو خواهر وی در برنامه‌ی ساچمه‌های تبعید (۴ اردیبهشت ١۴٠٠) به دست آمده است. خبر این قتل در روزنامه کیهان نیز منتشر شد. (١-٢ اردیبهشت ١٣۶٠)  اطلاعات تکمیلی در این باره از نشریه پیکار- ارگان سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر (٧، ١۴ اردیبهشت - ١١ خرداد ١٣۶٠)، روزنامه‌های جمهوری اسلامی (١و ٢ اردیبهشت ١٣۶٠)، انقلاب اسلامی (٢ اردیبهشت ١٣۶٠)، نامه مردم- ارگان مرکزی حزب توده ایران (١٢ اردیبهشت ١٣۶٠)، کتاب گریز ناگزیر (١٣٨٧)، وبسایت‌های خاوران و رادیو فردا (٣١ فروردین ١۴٠٠) و وبسایت گویا (١٣ خرداد ١۴٠٠) بدست آمده است.

براساس اطلاعات موجود، آقای ترابی، مجرد، ٢١ ساله و متولد شیراز بود. او در یک مدرسه‌ی فنی در آبادان تحصیل کرد و دیپلمه بود. او پیش از انقلاب به کار سیاسی روی آورد و در تظاهرات‌های آن زمان از جمله در تظاهرات مربوط به کشته‌شدگان در سینما رکس شرکت فعال داشت. آقای ترابی از هواداران سازمان پیکار بود و از آذر ١٣۵٨ در ارتباط با سازمان دانشجویی و دانش آموزان سازمان پیکار قرار گرفت و مدتی مسئول بخش پخش نشریات این سازمان در آبادان بود. او در زمان جنگ ایران و عراق به اجبار به شیراز رفت و در افشاگری علیه جنگ و کمک به آواره‌گان جنگ نیز فعالیت داشت.

آقای ترابی بعد از مدتی به تهران رفت و بیش از چهار ماه در تهران بود. او مدتی در یک شرکت انتشاراتی کار می‌کرد و امکانات شرکت از جمله دستگاه فتوکپی و تکثیر را در اختیار سازمان پیکار قرار می‌داد.

به گفته خواهر او: «ایرج آدمى بود صادق و بى‌ریا. از آن‌چه داشت، مایه مى‌گذاشت. دوست داشت كه همۀ وقت، انرژى و امكاناتش را براى سازمان بگذارد.»

سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارکر

سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر در سال ۱۳۵۷ از اعضای مارکسیست ـ لنینیست منشعب از سازمان مجاهدین خلق تشکیل شد. نفی مشی چریکی و نفی مشی حزب توده از اصول این تشکیلات بود. سازمان پیکار شوروی را «سوسیال امپریالیست» و چین را منحرف از اصول مارکسیسم - لنینیسم می‌دانست و با تمامی جناح‌های رژیم جمهوری اسلامی مخالف بود. این سازمان با پیوستن بخش بزرگی از گروه‌های دیگر موسوم به «خط سه» به بزرگترین تشکیلات این جریان مبدل گشت. در سال ۱۳۶۰ سازمان پیکار دچار انشعابات درونی شد که همزمان بود با موج سرکوب گروه‌های مخالف رژیم. ضربات ناشی از این سرکوب‌ها و انشعابات منجر به تلاشی تشکیلات و پراکندگی هواداران آن گردید به طوری که دیگر نتوانست به حیات سیاسی خود ادامه دهد.

انقلاب فرهنگی

انقلاب فرهنگی در فروردین ١٣۵٩ با فرمان آیت‌الله خمینی برای تصفیه دانشگاه‌ها از نیروهای مخالف وتبدیل دانشگاه به محیط علم برای تدریس علوم عالی اسلامی آغاز شد. نخستین موج خشونت‌ها در ۲۶ فروردین هنگام سخنرانی اکبر هاشمی رفسنجانی در دانشگاه تبریز رخ داد. دانشجویان طرفدار رژیم ساختمان مرکزی دانشگاه را به تصرف در آوردند و خواستار «پاکسازی دانشگاه» از کسانی شدند که «عناصر وابسته به رژیم شاه و دیگر خودفروختگان» می‌خواندند.

در ۲۹ فروردین شورای انقلاب در بیانیه‌ای گروه‌های سیاسی را متهم به تبدیل مراکز آموزش عالی به «ستاد عملیات سیاسی تفرقه آور» و مانعی در مقابل دگرگونی بنیادی دانشگاه‌ها کرد. این بیانیه به این گروه‌ها سه روز (از شنبه ٣٠ فروردین تا دوشنبه اول اردیبهشت ۵٩) مهلت داد که دفتر فعالیت خود در دانشگاه‌ها را تعطیل کنند. شورای انقلاب همچنین تاکید کرد که این تصمیم شامل کتابخانه‌ها، دفترهای هنری و ورزشی نیز هست. گروه‌های سیاسی مخالف حاضر به بستن دفاتر خود نشدند و در طول این سه روز درگیری میان دانشجویان چپگرا و انجمن‌های اسلامی که با حمایت نیروهای دولتی و شبه نظامیان طرفدار حکومت، دانشگاه‌ها را تحت کنترل خود درآوردند ادامه داشت.

در پایان ضرب‌الاجل شورای انقلاب خشونت‌ها به اوج رسید و دردانشگاه‌های سراسر کشور صدها تن زخمی و تعدادی کشته شدند. روز اول اردیبهشت پیروزی انقلاب فرهنگی اعلام و دانشگاه‌ها برای دو سال تعطیل شد. در نتیجه انقلاب فرهنگی عده زیادی از اساتید دانشگاه پاکسازی شده و تعداد کثیری از دانشجویان به دلیل اعتقادات سیاسی‌شان از ادامه تحصیل محروم شدند.

حادثه انفجار

بعد از بسته شدن دانشگاه ها در خرداد ١٣۵٩، اعتراضات به تعطیلی دانشگاه‌ها، از طرف سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی ادامه یافت. در ٣١ فروردین ١٣۶٠ به مناسبت سالروز بسته شدن دانشگاه‌ها فراخوان تظاهراتی از طرف سازمان دانشجویی و دانش آموزی سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر (دال دال) در رابطه با بازگشایی دانشگاه‌ها جلو دانشگاه تهران داده شد.

مهرداد درویش‌پور یکی از سازمان‌دهندگان این تظاهرات در این زمینه می‌گوید: «هدف این (تظاهرات) این بود که به انقلاب فرهنگی اعتراض شود. سازمان دانشجویی پیکار آن قدر ساده‌اندیش نبود که فکر کند اگر هزار نفر جلوی دانشگاه تهران تظاهرات کنند، دانشگاه‌ها باز می شود. هدف تنها اعتراض به بسته شدن دانشگاه‌ها بود.» (سایت گویا- مهرداد درویش پور از سازمان‌دهندگان تظاهرات)

در این تظاهرات مسالمت آمیز بیش از ٧٠٠ نفر شرکت داشتند. «در ابتدا شعارهایی در اعتراض به بسته شدن دانشگاه توسط جمعیت سرداده شد.» تظاهرات در همان ابتدای حرکت، با پرتاب دو نارنجک به صفوف اول تظاهرات کنندگان از طرف حزب‌الهی‌ها مستقر در خیابان، متوقف شد. (سایت گویا- مهرداد درویش پور از سازماندهندگان تظاهرات)

در اثر انفجار نارنجک دو نفر به نام‌های خانم آذر مهرعلیان و آقای ایرج ترابی در همان روز کشته و بیش از ۵٠ نفر زخمی شدند. دو نفر بر اثر اصابت ساچمه، یک چشم‌شان را از دست دادند و بسیاری نیز با حمل ساچمه‌ها در بدنشان هم چنان با آثار و عوارض این انفجار دست به گریبان هستند. (فرم الکترونیکی، نشریه پیکار، کتاب گریز ناگزیر)

زخمی‌ها به بیمارستان‌های هزار تختخوابی پهلوی (خمینی)، شریعتی، سینا منتقل شدند. پاسداران در بیمارستان‌ها به دستگیری زخمی‌ها پرداختند. *حتی بستگان زخمی ها نیز با یورش ماموران مواجه شدند. (کتاب گریز ناگزیر، روزنامه انقلاب اسلامی)

شهادت کسانی که در جریان حادثه حضور داشتند

مرسده قاىٔدى که در تظاهرات شرکت داشت، گفت: «تا آن‌جا كه يادم مانده، جمعيت زياد بود. گمان مى‌كرديم كه حزب‌اللهى‌ها مطابق معمول به ما حمله خواهند كرد و ما هم مطابق معمول تظاهرات‌مان را برگزار خواهيم كرد. مدت زيادى از شروع تظاهرات نگذشته بود كه صدايی به گوشم خورد. ولوله‌يى ميان جمعيت افتاد. عده‌ا‌يى بر زمين افتادند. اول فكر كردم بمبی منفجر شده. حتا فكر مى‌كنم كه دود انفجار را هم ديدم.» (کتاب گریز ناگزیر)

شهلا از جمله زخمى‌هاى تظاهرات که هنوز ۲۰ ساچمه در تنش است، گفت: «صف تظاهرات به سوى ميدان انقلاب حركت كرد. شروع كرديم به شعار دادن. زمان خيلى كوتاهى گذشت؛ شايد پنج دقيقه. صدايى شنيدم كه نمى‌دانستم صداى انفجار است يا چيز ديگرى. مثل اين بود كه جسم سنگينى به اسفالت خيابان خورده باشد. جمعيت در چشم به‌هم‌زدنى، پخش و پراكنده شد. يك‌باره حس كردم كه تنم، از كمر به پايين آتش گرفته است. (کتاب گریز ناگزیر)

سولماز خواهر شهلا نیز گفت: «هنوز فاصله‌ى زيادى را طى نكرده بوديم كه يك‌باره به نظرم رسيد كسى از بيرون صفِ تظاهرات به طرف ما سنگى پرتاب مى‌كند. فكر مى‌كنم در همين لحظه بود كه به زمين افتادم و بيهوش شدم.» (کتاب گریز ناگزیر)

روابط عمومی شهربانی در رابطه با این انفجار بدون نسبت دادن آن به تظاهرات کنندگان نوشت: « ساعت ١۶ دیروز بین سیصد تا پانصد نفر از گروه‌های سیاسی در مقابل دانشگاه تهران درگیری ایجاد شد که منجر به دخالت پلیس و برادران پاسدار گردید. در ضمن درگیری انفجاری حادث شد که در نتیجه تعدادی مجروح بر جای گذاشت.» (روزنامه کیهان/ ٢ اردیبهشت ١٣۶٠)

هم چنین روابط عمومی شهربانی جمهوری اسلامی ایران اعلام کرد دو نفر را در رابطه با انفجار آن روز دستگیر کرده است: «دیروز مامورین گشت کلانتری ٢ تهران در خیابان پاسداران مقابل کوهستان ششم به دو نفر موتور سوار به نام‌های یعقوب خان محمدی و ابراهیم توانا که هر دو محصل هنرستان هستند، مظنون شده و نامبردگان را متوقف کرده و ضمن بازرسی از ساک دستی آنان یک‌رشته فیتیله آتش زا، حدود ۶٠ سانتیمتر یک عدد نارنجک دستی، مقداری بنزین و مواد آتش‌زا، مقداری پرمنگنات و مواد اسیدی بدست می‌آورند. این گزارش حاکیست که در این زمینه پرونده‌ای تشکیل شد و دستگیر شدگان برای بررسی بیشتر به اداره آگاهی تحویل داده شدند و تحقیقات در این زمینه ادامه دارد. (روزنامه کیهان- ٢ اردیبهشت ١٣۶٠)

پرتاب نارنجک در میتینگ و تظاهرات‌های مخالفین رژیم سابقه داشت و بعدها هم از این روش برای سرکوب مخالفین و به هم‌زدن تجمع استفاده شد. بطور مثال در ١١ اردیبهشت ١٣۶٠ نیز در مراسم اعضا و هواداران سازمان فدائیان- اکثریت نیز عده‌ای به این مراسم حمله کردند و با پرتاب سه راهی و گاز اشک آور باعث زخمی شدن شرکت کنندگان شدند. (نامه مردم)

مرگ آقای ایرج ترابی

آقای ترابی در روز ٣١ فروردین ١٣۶٠ بعد از پرتاب دو نارنجک در تظاهرات هواداران سازمان پیکار در اعتراض به انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاه‌ها در ایران، به دلیل اصابت ساچمه‌های زیادی به بدنش درگذشت. همسر خواهر آقای ترابی در این باره می‌گوید: «در قبرستان شيراز، ايرج را ديدم. از زير گلو تا پايين تنه‌اش به دليل اصابت ساچمه سوراخ سوراخ شده بود؛ به خصوص قفسه‌ى سينه، شكم و ناحيه‌ى مثانه‌اش.» (کتاب گریز ناگزیر)

قنبر یکی از دوستان آقای ترابی که در آن روز همراه وی بود، می‌گوید: «من و ايرج در يك رديف حركت مى‌كرديم. فكر مى‌كنم در وسط صف تظاهرات بوديم. او طرف راست من قرار داشت. مدت زيادى از شروع تظاهرات نگذشته بود. حول و حوش در اصلى دانشگاه تهران بوديم. من خودم نارنجك را ديدم. تقريباً جلوى پاى ايرج به زمين افتاد. صداى انفجار را شنيدم. ديدم كه ايرج زخمى شد و به زمين افتاد. حالش خيلى بد بود. بلافاصله او را سوار وانتى كرديم و به بيمارستان سينا رفتيم. چند دقيقه‌ى اول هنوز مى‌توانست حرف بزند. اما بعد به بيمارستان كه رسيديم، من ديگر نماندم. او را آن‌جا گذاشتم و بيرون آمدم تا به بچه‌ها خبر بدهم.» (کتاب گریز ناگزیر)

خانم لیلا دانش خواهر آقای ترابی که هم‌رزم وی نیز بود، در باره مرگ برادرش می‌گوید: «من كاملاً شوكه بودم. نمى‌دانستم چه كار بايد بكنم. در آن جمع تنها كسى بودم كه مناسب بود جلو بيفتد و پرس و جو كند. با ناباورى تمام نسبت به آن‌چه اتفاق افتاده بود، جلو رفتم و خودم را معرفى كردم. يكى از مسىٔولين ادارى آمد. وسايل ايرج - ساعت، كليد و چند چيز كوچك ديگر- را به من تحويل داد. مسىٔول بيمارستان گفت: جسد را به پزشكى قانونى مى‌برند. فردا صبح مى‌توانيد از آن‌ها خبر بگيريد.» او در ادامه می‌گوید: «ساعت پنج صبح، جلوى بيمارستان سينا بوديم. آن‌جا به سوالات ما جواب‌هاى بى ربط دادند و بالاخره گفتند، برويد پزشكى قانونى. ساعت ۶ يا ۷ صبح بود كه به پزشكى قانونى رسيديم. كاملاً روشن بود كه تلاش مى‌كنند جنازه‌ها را تحويل ندهند تا شايد در فرصتى بى سر و صدا آن‌ها را دفن كنند و تظاهرات و شلوغى مجددى راه نيفتد. با كمك وكيلى كه مى‌شناختيم، توانستيم جنازه را تحويل بگيريم. بدون او موفق نمى‌شديم. خلاصه با تلاش‌هاى او، ساعت ۱۲ ظهر به من گفتند مى‌توانم به سردخانه بروم و جسد را ببينم. اولين بار بود كه به سردخانه مى‌رفتم. اولين بار بود كه جنازه مى‌ديدم. تجربه‌ى خيلى بدى بود. حالت ظاهر ايرج كاملاً عادى بود. همان لباسى را به تن داشت كه روز قبل ديده بودم؛ بلوز سبز و كت و شلوار. روى چيزى شبيه برانكارد دراز كشيده بود. تنش يخ زده بود.» (کتاب گریز ناگزیر)

پیکر آقای ترابی به شیراز منتقل شد. خانم دانش در این باره گفت: «حالم چنان بد بود كه از آن‌چه در آن لحظات مى‌گذشت، خاطره‌ى دقيقى ندارم. نمى‌دانم مقدمات سفر ما چطور فراهم شد؟ چطور بليط هواپيما خريدند؟ چطور جنازه را به فرودگاه انتقال دادند؟ من جزييات هيچيك از كار‌ها را به خاطر ندارم. اما يادم هست وقتى به فرودگاه شيراز رسيديم، همه‌ى خانواده را در انتظارمان يافتيم. فكر مى‌كنم ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر به فرودگاه آمده بودند. از فرودگاه مستقيم به قبرستان شيراز رفتيم.» خواهر دیگر وی نیز در باره مرگ برادرش می‌گوید: «از فرودگاه راهی دارالرحمه شیراز شدیم. بعد از شستشوی پیکر ایرج به رسم دیرین، فامیل درجه یک برای آخرین بار با او وداع کردند. لحظه‌ای که هرگز از ذهنم پاک نخواهد شد. بدن ایرج سوراخ سوراخ بود.»

قبل از خاكسپارى، هم‌رزمان آقای ترابی از پیکر او عکس گرفتند که در نشريه‌ى پيكار چاپ شده است. اين عكس، سينه و شكم ايرج را كه ساچمه‌هاى زيادى خورده، نشان مى‌دهد. 

در ٢ اردیبهشت ١٣۶٠ مراسمی از طرف سازمان پیکار در شیراز بر مزار آقای ترابی برگزار شد.

به گزارش سازمان پیکار: «پس از ترك مراسم خاکسپاری آقای ترابی و خارج شدن جمعيت از گورستان، به گفته‌ى يكى از حاضرين، دو ماشين استيشن سپاه پاسداران سرمايه كه قصد دستگيرى رفقا را داشته‌اند، به گورستان آمده بودند كه دست خالى برگشتند. يكى از فالانژهاى عامل سپاه، روى مزار رفيق رفته و پلاكاردهاى سازمان را پاره پاره كرده و قصد داشت دسته گل‌ها را دور بريزد كه با مخالفت مردم عزادار مواجه شده و افشا مى‌شود. ولى قبل از ترك محل، تهديد كرده‌اند كه چون اين جوان پيكارى و كمونيست بوده، ما شب برمى‌گرديم و قبرش را به هم مى‌زنيم و اجازه نمى‌دهيم او را در گورستان مسلمين خاك كنند! (در نشریه پیکار)

خانم دانش مى‌گويد: «حزب‌اللهى‌ها تهديدشان را به مرحله‌ى اجرا گذاشتند. آن‌ها آن شب به گورستان رفتند و قبر را خراب كردند! بعدها هم چندين بار اين كار را انجام دادند. اين البته يكى از شيوه‌ها‌ى اذيت و آزار خانواده‌هاى شهدا در شيراز و تقريباً همه جا بود كه گاه و بى گاه با شكستن سنگ قبر، درد خانواده‌ها را تازه مى‌كردند.»

واکنش سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر

سازمان پیکار، عامل پرتاب نارنجک به میان تظاهرات را از عوامل جمهوری اسلامی دانست. «جمعیت بعد از چند دقیقه به جلوی دانشگاه رسید. در همین زمان مزدوران و اوباشان جمهوری اسلامی و عده ای از پاسداران که به لباس شخصی درآمده بودند به صف تظاهرکنندگان حمله نمودند که با مقاومت آنها روبرو گردیدند. در این میان رژیم جمهوری اسلامی بدست یکی از مزدورانش با پرتاب نارنجک قوی به میان جمعیت فاجعه دهشتناکی ببار آورد. در اثر این انفجار حداقل دو نفر شهید و بیش از پنجاه نفر زخمی و مجروح گردیدند.» (نشریه پیکار- شماره ١٠٣)

واکنش مسئولان

وزیر کشور وقت آیت‌الله مهدوی کنی در مصاحبه‌ای درمورد درگیری‌ها در برخی از شهرها گفت: «‌ناامنی‌های داخل کشور دو عامل دارد یکی مربوط به گروه‌های سیاسی است که در حقیقت ناامنی  سیاسی است برای اینکه جوی ایجاد بشود که بگویند دولت نمی‌تواند مملکت را اداره کند و دولت را ساقط کنند و دیگری مربوط به ناامنی‌هایی است که بوسیله سرقت و دزدی ایجاد می‌شود. نحوه برخورد ما با ایندو فرق می‌کند ما نسبت به هر دو برنامه‌هایی داریم و با هماهنگی که با نیروهای انتظامی شده سعی و جدیت داریم که انشاءالله حداکثر امکانات را بکار ببریم تا امنیت برقرار شود و هم چنین از مردم تقاضای همکاری داریم.» (روزنامه انقلاب اسلامی- ٢ اردیبهشت ١٣۶٠)

واکنش مسئولان جمهوری اسلامی در باره انفجار نارنجک در رسانه‌های رسمی این بود که تظاهر کنندگان خودشان این نارنجک را به میان تظاهرات پرتاب کرده‌اند تا با کشته شدن عده‌ای مظلوم نمایی کنند. روزنامه جمهوری اسلامی، تظاهرات را در پی «رهنمودهای رادیو بغداد و بختیار» دانسته و نوشت: «برای مظلوم نمایی دیروز گروهک‌ها بمبی را در بین خود منفجر کردند» و روزنامه کیهان نیز نوشت: «در سالروز آغاز انقلاب فرهنگی حدود دویست نفر دختر و پسر وابسته به سازمان پیکار در حالیکه شعارهای مخالف می‌دادند در مقابل دانشگاه تهران به تظاهرات پرداختند. در این هنگام عده‌ای از جوانان مسلمان به مقابله با آنها پرداختند. دختر جوانی قصد انفجار یک سه راهی را داشت که قبل از پرتاب، سه راهی منفجر شد و عده ای از تظاهر کنندگان را مجروح ساخت.» (روزنامه کیهان- ١ اردیبهشت ١٣۶٠)

تأثیرات بر خانواده

خانم دانش خواهر آقای ترابی از تاثیرات مرگ برادرش می‌گوید: «شوكِ ديدن جنازه‌ى برادرم و گذاشتن او در تابوت و تمام فضا چنان منقلبم كرد كه عقب عقب از سردخانه بيرون آمدم. از شدت بهت، حتا گريه نمى‌كردم. اما پس از اين واقعه، تا سال‌ها از شنيدن صداى ميخ و چكش، آشفته و پريشان مى‌شدم…» او در ادامه می‌گوید: خواهر كوچكم نزد من آمد و مدتى با من ماند. تنها با او توانستم كمى حرف بزنم. او در موقع شهادت ايرج ۱۵ سال داشت. خواهر ديگرم ۱۷ ساله بود. آن‌ها به مدرسه‌ى دانشگاه شيراز مى‌رفتند. بر سر اين واقعه، خيلى آزارشان دادند. انجمن اسلامى دبيرستان مرتباً آن‌ها را كنترل مى‌كرد. يك‌بار كه عكس ايرج را در كيف خواهرم پيدا كردند، او را نگه داشتند تا با پدر و مادرم تماس بگيرند. از آن‌ها خواستند كه دخترشان را «نصيحت» كنند كه عكس پسر در كيفش نگذارد! همين خواهرم، بعدها كه از دانشگاه فارغ التحصيل شده بود، هر جا براى استخدام مراجعه مى‌كرد، يك پرونده‌ى قطور در مورد عدم صلاحيت ايدىٔولوژيك خودش و خانواده‌اش در برابرش مى‌گذاشتند. مساله به همين‌جا خاتمه نيافت. تا مدت‌ها بعد از اين كه من ايران را ترك كردم، پاسداران گاه و بى گاه، براى زهر چشم گرفتن، به خانه‌ى ما مى‌رفتند و همه جا را مى‌گشتند. حتا شنيدم كه يكى از بستگان دور ما، به علت تشابه اسمى با ايرج، چندين بار به سپاه شيراز احضار شده است و او را كتك زده‌اند.»

لیلا دانش میگوید: «بعد از گذشت اين همه سال، هنوز خيلى از جنبه‌هاى اين مرگ دل‌خراش براى من و خانواده‌ام در هاله‌يى از ابهام مانده است.»

_________________________

 *- نقش پاسداران در بیمارستان و دستگیری زخمی‌ها
بیمارستانها زیر نظر پاسداران بودند و در بیمارستان هزار تختخوابی پاسداران کمیته منطقه ٢ تهران ٩ دختر و ١۵ پسر را دستگیر و بازداشت کردند. (روزنامه کیهان- ١ اردیبهشت ١٣۶٠) مهرى با حال بدى كه داشت، چيز زيادى از رسيدنش به بيمارستان به خاطر ندارد و مى‌گويد: «... روز بعد، يكى از بچه‌ها مرا پيدا كرد. او دانشجوى پزشكى بود. گفت: هر طور شده بايد از بيمارستان دربرى! بيمارستانو محاصره كردن. مى‌گن كه مى‌خوان همه‌ى زخمى‌ها رو دستگير كنن. مى‌تونى راه برى؟ پاى من بر اثر اصابت ساچمه‌ها و خون‌مردگى‌يى كه به وجود آمده بود، كاملاً سياه شده بود. بعضى از ساچمه‌ها زير پوست مى‌آمدند و به راحتى مى‌شد بيرون‌شان آورد. حدود چهل تا ساچمه را كه از بدنم بيرون آورده بودند، جمع كرده بودم. شايد به همين تعداد هم هنوز در بدن داشته باشم. (گریز ناگزیر)
«صبا: چند ساعت بعد، يكى از بچه‌هاى كميته‌ى پزشكى به سراغم آمد و خبر انفجار نارنجك و زخمى شدن بچه‌ها را داد. به سرعت خودم را به بيمارستان هزارتختخوابى رساندم. چون بچه‌ها عمدتاً در پلى كلينيك و اورژانس بيمارستان بسترى بودند، مستقيم به آن‌جا رفتم. پاسدارها در همه‌جا حضور داشتند.  ... بيمارستان هزارتختخوابى تعداد زيادى اتاق عمل داشت. يادم مى‌آيد كه آن‌شب اغلبِ اتاق‌هاى عمل، تا صبح بى وقفه كار كردند. بخش اورژانس خيلى شلوغ بود. بچه‌ها با آن كه زخمى بودند، شلوغ مى‌كردند. داد مى‌زدند؛ شعار مى‌دادند و… عكس‌هاى راديولوژى‌ى بچه‌ها هم ديدنى بود. ساچمه‌ها به وضوح در عكس ديده مى‌شدند. مشكل اما اين بود كه پزشكان تجربه‌ى زيادى در اين نوع نارنجك‌ها نداشتند و درست متوجه نمى‌شدند آن چه در عكس‌ها مى‌بينند، چيست؟ فكر مى‌كنم تنها وقتى كه دست به عمل جراحى زدند و ساچمه‌ها را بيرون آوردند، متوجه مساله شدند.... از روز بعد، پاسدارها جلوى بخش‌هايى كه زخمى‌ها در آن بسترى بودند كشيك مى‌دادند و رفت و آمدها را كنترل مى‌كردند. از آن‌پس، هر كدام از زخمى‌ها را كه مرخص مى‌شدند، دستگير مى‌كردند.»
مهناز متين كه در آن‌زمان دوره‌ى انترنى‌اش را مى‌گذراند و در شب ٣١ فروردين ١٣٦٠بر حسب اتفاق در بيمارستان هزارتختخوابى كشيك بود، ديده‌هايش را چنين بازمى‌گويد: « ... بخش اورژانس به محاصره‌ى پاسداران درآمده بود. با زخمى‌هاى بدحال، كارى نمى‌توانستيم بكنيم، مگر اين كه بسترى‌شان كنيم. تعداد اين‌ها كم هم نبود. در همين بين، يكى از مسىٔولين بيمارستان از راه رسيد. پاسداران از او خواستند پزشكانى را كه حضور دارند، كنترل كند و ببيند چه كسى كشيك است و چه كسى كشيك نيست. ... نزديك‌هاى نيمه شب، بيمارستان كمى خلوت‌تر شد. آدم‌ها رفته بودند و زخمى‌ها هم به بخش‌ها منتقل شده بودند. پاسدارها تعدادى از بچه‌هايى را كه زخمى‌ها را همراهى مى‌كردند، سوار اتوبوس‌هايى كه با خود آورده بودند، كردند. نمى‌دانم آن‌ها را به كجا بردند. در ميان آخرين كسانى كه پاسداران با خود بردند، چند دختر جوان – شايد دانش آموز- بودند. خيلى شلوغ مى‌كردند.» (گریز ناگزیر)
محمود یکی از دانشجویان دانشكده‌ى پزشكى نیز در مورد کنترل و دستگیری افراد زخمی توسط پاسداران گفت: «من در تظاهرات شركت نداشتم. اوايل غروب بود كه بچه‌ها مرا كه مسىٔول «كميته‌ى پزشكى» سازمان بودم، از ماجرا با خبر كردند. ... خودم را به بيمارستان هزارتختخوابى رساندم. ... جمعيت زيادى جلوى در ورودى بيمارستان ايستاده بودند. تعدادى پاسدار هم در بين‌شان به چشم مى‌خورد.... در بيمارستان متوجه عمق فاجعه شدم. تازه آن‌هايى كه در بيمارستان ديدم، تنها بخشى از زخمى‌ها بودند. بچه‌ها مى‌گفتند كه خيلى از آن‌ها را به دليل خطر دستگيرى، در خانه‌هاى خودشان يا اقوام و دوستان‌شان بسترى كرده‌اند. .. چند مريضى را كه حال‌شان رو به وخامت گذاشته بود، از طريق دكترهاى آشنا در بيمارستان‌هاى خصوصى خوابانديم. بسترى كردن آن‌ها در بيمارستان‌هاى دولتى، به دليل كنترل شديد پاسدارها، امكان‌پذير نبود. (گریز ناگزیر)

تصحیح و یا تکمیل کنید