بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
امید، یادبودی در دفاع از حقوق بشر در ایران
یک سرگذشت

حمید حاجی زاده (پورحاجی زاده)

درباره

سن: ۴۸
ملیت: ايران
مذهب: اسلام
وضعیت تأهل: متاهل

مورد

تاریخ کشته‌شدن: ۳۱ شهریور ۱۳۷۷
محل: گلدشت، کرمان، استان کرمان، ايران
نحوه کشته‌شدن: اعدام فراقضایی با سلاح سرد
اتهامات: اتهام نامعلوم

ملاحظات

که در جوانی از استعداد های ادبی کشور بود پس از انقلاب فرهنگی از انجمن های ادبی روی گردان شد و انزوا گزید. امّا در خلوت به شعر گفتن ادامه داد و حتی خیال داشت...

آقای حمید حاجی زاده (پورحاجی زاده) نویسنده، معلم و شاعر، متخلص به «سحر» و پسر خردسالش بنام کارون، دو تن از قربانیان سلسله قتل های سیاسی موسوم به «قتلهای زنجیره ای» هستند.اطلاعات درباره زندگی، فعالیتها و قتل آقای حاجی زاده از منابع متعددی از جمله فرم الکترونیکی فرستاده شده به بنیاد برومند توسط یکی از نزدیکانش، هفته نامه پیام هاجر (شماره ۳۰۲, ۵ بهمن ۱۳۷۸)، روزنامه اطلاعات (شنبه ۱۱ مهر ۱۳۷۷)، خاطرات و گفته های پسرش در وبلاگ شخصی بنام کارون، روایت خواهرش در وبسایت فرخنده حاجی زاده و مصاحبه با روزآنلاین (یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۰)، گزارش نماینده ویژه سازمان مل متحد )٢٨ دی ١٣٧٨) و کتابهای «سینه سهراب» و «من، منصور و آلبرایت» نوشته فرخنده حاجی زاده جمع آوری شده است.

زندگی نامه

آقای حمید حاجی زاده، متولد روستای بزنجان از توابع استان کرمان، متاهل و صاحب سه فرزند بود. وی فوق دیپلم ادبیات خود را از دانشسرای راهنمایی کرمان دریافت کرد و پس از انقلاب در رشته حقوق قضایی دانشگاه شهید بهشتی تهران به ادامه تحصیل پرداخت، پیش از انقلاب فرهنگی به دلیل فعالیت های سیاسی اش با یک ترم محرومیت از تحصیل مواجه شد. پس از انقلاب فرهنگی و بازگشایی مجدد دانشگاه، لیسانس ادبیات فارسی خود را از دانشگاه شهید باهنر کرمان دریافت کرد و به تدریس در آموزش و پرورش کرمان پرداخت.

به گفته یکی از نزدیکانش، آقای حاجی زاده در نوجوانی و جوانی عضو و هوادار جبهه ملی بود و در سالهای ۵۶ و ۵۷ در مبارزات انقلابی در شهرستان کرمان فعال بود. بعد از انقلاب به مرور فعالیت سیاسی را کنار گذاشت اما از هواداران جبهه ملی باقی ماند.(فرم الکترونیکی)

زندگی حرفه‌ای

آقای حاجی زاده از دوره نوجوانی فعالیتهای ادبی خود را شروع کرد و جوائز متعددی را از مسابقات ادبی کسب کرد. او در دوره جوانی در شیراز با کوشش خود انجمن ادبی کاخ جوانان شیراز را تشکیل داد. به گفته خواهرش (نویسنده و از اعضای کانون نویسندگان ایران) او در دهه ۵۰ شمسی از چهره های شناخته شده ادبی بود. صدای ایشان در سالهای پیش از انقلاب، از برنامه دفتر شعر رادیو کرمان پخش می شد.(اطلاعات ۱۱ مهر ۱۳۷۷، روزآنلاین ۲۰ آذر ۱۳۹۰) پس از انقلاب به مرور منزوی شد و دیگر به هیچ انجمن ادبی نمی رفت. مدتی از شغل معلمی تعلیق شد و پس از شروع بکار مجدد، به شهر کهنوج از مناطق بد آب و هوای استان کرمان تبعید شد. بنا به اطلاعات موجود، آقای حاجی زاده انگیزه ای برای چاپ آثارش نداشت و سالهای آخر زندگیش را در سکوت و انزوا سپری کرد. آثارش را فقط بصورت شفاهی برای دوستان و شاگردانش می خواند. یک ماه پیش از کشته شدنش، تعدادی از اشعارش را برای چاپ آماده کرده بود که اغلب آنها پس از مرگش در مجموعه شعر «کارون در من است» به چاپ رسید. از آقای حاجی زاده آثار تحقیقی و ادبی متعددی به جا مانده است که از جمله می توان به مجموعه سه جلدی تاريخچه ی افيون و مشاهير ترياکی، فرهنگ فولکلور بزنجان و لک،‌کولی عاشق نمی شود، سرود گمشده،‌ پدر بی تو در نهایت شب و مقدار زیادی شعر و آثار تحقیقی اشاره کرد.(وبلاگ کارون)

شرح کوتاه در‌باره قتل‌های زنجیره‌ای 

قتلهای زنجیره ای به مجموعه‌ای از ناپدید شدنها و قتلهای فراقضایی نویسندگان و دگراندیشان سیاسی گفته می شود که عمدتا در دهه هفتاد شمسی اتفاق افتادند. در دی ماه ۱۳۷۷ وزارت اطلاعات با انتشار بیانیه ای مسولیت ۴ قتل از این نوع (داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده) را بر عهده گروه خودسری در این وزارتخانه گذاشت اما هیچ توضیحی درباره علل قتل و چگونگی قتل دهها نفر از دگراندیشان و نویسندگان نداد. تعدادی از ماموران وزارت اطلاعات که متهم به قتل چهار نفر ذکر شده بودند، بازداشت شدند. در تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۷۸ اعلام شد که متهم اصلی، سعید امامی در زندان خودکشی کرده است. بنا به گفته وکلای قربانیان، چندین صفحه از اعترافات امامی نیز از پرونده قتل های زنجیره ای حذف شده بود. با این حال، بنا به تحقیقات مستقل و اعترافات متهمان، حذف دگراندیشان-که ابعاد واقعی آن هنوز روشن نیست- بیش از یک دهه سیاست رسمی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بوده است.  نام آقای حاجی زاده بعنوان یکی از قربانیان قتلهای زنجیره ای برای نخستین بار در بهمن ۱۳۷۸ در هفته نامه پیام هاجر ذکر شد. در دی ماه ۱۳۷۸ نیز گزارشگر ویژه سازمان ملل خواستار رسیدگی مقامات جمهوری اسلامی به  قتل بیش از ۵۰ تن از دگراندیشان سیاسی شد: « …از مسئولین خواسته شد که این پرونده گسترده تر شود و مرگ مشکوک بیش از ۵٠ نفر از دگراندیشان سیاسی را، که از سال ١٣٧٣ به بعد کشته شده بودند، در برگیرد، از جمله، قتل سه کشیش مسیحی که توسط دولت به سازمان مجاهدین خلق نسبت داده شد، کشته شدن علمای اهل سنت و رشته بمب گذاریهایی که موجب مرگ مخالفان سیاسی در اروپا گردید.» (گزارش نماینده ویژه سازمان مل متحد E/CN.4/2000/35، ٢٨ دی ١٣٧٨)

قتل

آقای حمید حاجی زاده نیمه شب ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ در منزل خود در گلدشت کرمان، به اتفاق پسر ۹ ساله اش کارون، با ضربات متعدد چاقو به طرز وحشیانه‌ای به قتل رسید. (اطلاعات ۱۱مهر ۱۳۷۷) طبق نظر رسمی پزشکی قانونی، آقای حاجی پور با ۲۷ ضربه چاقو و فرزندش کارون با ۱۰ ضربه چاقو کشته شدند. بنابر گزارش مکتوب برادر آقای حاجی زاده از این حادثه، آثار ضربه سخت و مشت در سر و صورت، پارگی قلب و ریه و دستگاه گوارش و بریده شدن انگشتان دست راست ایشان مشهود بوده است. (محمد حاجی زاده، کارون در من است امشب) بنابر گفته خواهر آقای حاجی زاده، نماینده پزشک قانونی با صراحت اعلام کرده که قاتلین سه نفر بودند و حتی پیش از ارتکاب قتل چای هم نوشیده اند. فرزندان آقای حاجی زاده که اولین شاهدان اجساد پدر و برادرشان بوده اند، خبر داده اند که اطراف جنازه در اتاق آقای حاجی زاده پر از نوشته ها و اشعار ایشان بوده است.(«سینه سهراب»، انتشارات ویستار،۱۳۸۰) قاتلان تلویزیون و ضبط صوت را به همراه برخی دست نوشته ها به همراه برده بودند اما پول نقدی که در منزل بود را در کف اتاق رها کرده بودند.(فرم الکترونیکی)

عکس‌العمل مقامات رسمی   

 مقامات هیچگاه مسئولیت این قتل را بطور رسمی و علنی قبول نکردند. خانواده آقای حاجی زاده قابل اطمینان و کامل بودن تحقیقات را زیر سئوال برده است. ابتدا از سوی رئیس اداره آگاهی کرمان و بازپرس ویژه قتل به خانواده آقای حاجی زاده گفته شد که این قتل نمی تواند با انگیزه های شخصی انجام شده باشد. بنا به روایت خواهر قربانی، بازرس ویژه پرونده تاکید کرده بود که این درجه از شقاوت در بچه های کرمان نمی تواند باشد و قاتلان از تهران آمده اند. وی همچنین متعجب بوده که چرا لیست مسافران پروازهای تهران به کرمان در روز قبل و بعد چک نشده است. خانواده هیچگاه از نتیجه تحقیقات مقامات کرمان آگاه نشدند. چند روز پس از قتل، رئیس اداره آگاهی کرمان و بازپرس پرونده حاضر به دیدار خانواده نشدند و اعلام کردند که پرونده به بن بست خورده است. (مصاحبه با صدای آمریکا، ۱مهر ۱۳۹۲)  در آذرماه سال ۱۳۷۷، با قتل داریوش فروهر و پروانه فروهر، محمد مختاری و جعفر پوینده پرونده قتلهای زنجیره ای گشوده شد. با این حال، پیگیریهای متعدد خانواده آقای حاجی زاده از وزارت اطلاعات، ریاست جمهوری، نهاد رهبری و حجت الاسلام نیازی رئیس وقت سازمان قضایی نیروهای مسلح و کمیته تحقیق و تفحص مجلس، برای بررسی قتل آقای حاجی زاده در این پرونده بدون نتیجه ماند.به گفته فرخنده حاجی زاده، در سال ۱۳۷۸ از سوی وزارت  اطلاعات به خانواده اعلام شد که قتل آقای حاجی زاده یک «اشتباه ساده» بوده و به آنها پیشنهاد دریافت دیه و اعلام رضایت داده شد. این پیشنهاد از طرف خانواده رد شد. پیگیری پرونده از سوی خانواده همراه با فشارهای امنیتی و اجتماعی متعددی از جمله احضار، بازجویی و ممنوع الخروجی بوده است. در سال ۱۳۸۷ مقامات امنیتی فرخنده حاجی زاده را در آستانه بازنشستگی تحت فشار قرار می دهند که کتبا اعلام کند که مقصر قتل آقای حاجی زاده آنها نبوده اند.  به گفته فرخنده حاجی زاده با گذشت سالها از قتل آقای حاجی زاده و پسرش، هنوز هم اجازه برگزاری مراسم سالگرد به خانواده داده نمی شود. (روزآنلاین ۲۰ آذر۱۳۹۰ و وبلاگ کارون)

اظهارات خانواده

خانواده آقای حاجی زاده که در جستجوی عدالت در چارچوب جمهوری اسلامی تلاش کرده بودند، بر این باورند که از رسیدن به عدالت محروم شده اند. آنها توجه عموم را به تناقضات اساسی در اظهارات مسئولین پرونده، عدم دسترسی‌شان به اسناد و شواهد، و عدم توجه و رسیدگی قضایی به پرونده ایشان علی رغم مراجعات مکرر، جلب کرده‌اند.بنابرگفته نزدیکانش، آقای حاجی زاده، برخی از اعضای خانواده اش را از تهدید خود مطلع کرده بود و بخشی از نوشته و کتاب هایش را نیز به منزل یکی از خویشان انتقال داده بود. به خانواده اش گفته بود که باید مدتی به جایی بروم که کسی از من خبر نداشته باشد.(فرم الکترونیکی) به گفته فرخنده حاجی زاده، چند ماه پیش از قتل آقای حاجی زاده و در نمایشگاه کتاب تهران، یکی از دوستانش از در خطر بودن حمید گفته بود. همچنین در یکی از بازجویی ها به یکی دیگر از دوستان آقای حاجی زاده گفته شده بود که او چند هفته قبل از قتلش در تهران به دیدار داریوش فروهر رفته است.(مصاحبه با روز، یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۰)خانواده حاجی زاده اعتراضها و اظهارات خود را به صورت عمومی و در قالب مصاحبه، کتاب و یادداشت منتشر کرده اند و بارها به تناقضات اظهارات مسئولان و فشارهای امنیتی و اجتماعی وارده بر خانواده اشاره کرده اند. فرخنده حاجی زاده در مصاحبه با روز آنلاین می گوید:

«بعد از کشته شدن حمید و کارون، در یک کلام بگویم که ما غیر مجاز شدیم. در عرصه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مشکلات و تنگناهای بسیاری به وجود آمد و فقط زندانی خانه های خودمان هستیم. زندانی درون خودمان و انگار که خط بطلانی بر ما کشیده اند. ما در تنهایی، وحشت و بی کسی ماندیم و با چنگ و دندان سعی کردیم ثابت کنیم که حمید ما تکه تکه شده که کارون ۹ ساله ما تکه تکه شده.... خیلی بی رحمانه بود له له میزدیم برای ذره ای همدردی اما حتی سعی میکردند در خانواده ما شکاف ایجاد کنند.»( روزآنلاین ۲۰ آذر ۱۳۹۰)نوشته ای از وبلاگ پسر آقای حاجی زاده ۱۵ سال بعد از کشته شدنش:«نه ولی میترسم امشب باهاش حرف بزنم و ازم دلخور باشه که چرا ۱۵ سال قبل همین موقعها نبودم که نه خودشو که کارونشو از دست اونا در بیارم که نتونن کارونشو قصابی کنن درست جلوی چشماش که بعدها تا همیشه این برامون سوال باشه که کدوم یکی رو اول کشتن و بعد با گریه بگیم فرقی نمیکنه هر کدوم که اول باشن برا اون یکی زجر آور بوده و بعد دوباره از مهربونیش ببارم و بگم نه کارون بچه  بوده و کمتر میفهمیده خدا کنه اول بابامو کشته باشن که ندیده باشه کارونش چقدر چاقو خورده.  اصلا من میترسم میترسم بمیرم نه اینکه از مردن بترسم نه میترسم بمیرم و اون دنیا کارون رو ببینم و ازم بپرسه پس تو کجا بودی و من اونجا هم همش بمیرم و بمیرم و بمیرم و جواب نداشته باشم. کاشکی میشد خودمو میزدم به خریت شاید سالها زنده باشمو تا اون موقع که من میمیرم یادشون رفته باشه شایدم  اگه برم کلا نپرسن این چیزارو و  فقط بغلم کنن و بگن خیلی دلشون برام تنگ شده بود  آره همینه خودم میدونم همینو میگن پس اگه اینطوره چرا هنوز من زنده ام؟ نکنه اونا اونجا دلشون تنگ شده باشه برام و من اینجا دارم میگردم و هی مینویسم فلان سال گذشت و من هنوز....   به هر حال من هنوز زنده ام و دارم مینویسم مینویسم از پدری که دیگه نیست از برادری که خیلی وقته نیست میدونم که امشب هم درست مثل ۱۵ سال گذشته خواب نمیرم یا خیلی دیر خواب میرم و میشینم و لحظه هارو میشمارم حد و حدود اون ساعتای لعنتی رو و هی میگم الان بوده؟ یا الان یا الان یا الان ؟؟؟ و بمیرم از خجالت که من کجا بودم و چرا نبودم.

اصلا الان  نمیخوام برم و حرفای قلمبه سلمبه سر هم کنم و بنویسم سحر کی بود راهش چی بود و راهشو ادامه بدم. مسئولیتش پسر حمید بودن رو شونه من هست میدونم که باید چیکار کنم خیلیاشئنم عقب افتاده  اما من الان هیچکدوم اینارو نمیخوام الان میخوام اروند باشم سیزده چهارده ساله و برسم خونه و کیفمو پرت کنم و اول کاروونو بگیرم و بگم باید همین الان ۵۰. تا بوس امروزتو بدی و سییییییییییییر ببوسمش واونم تموم که شدن بره اونورتر و دستشو بکشه رو صورتشو بگه ببین پاکشون کردم امروزم  دیگه بهت بوس نمیدم  بعدش برم کنار بابام و خودمو بندازم کنارشو نازم کنه و یه بوس هم از پیشونیم کنه و هی کتاب بخونه  و بنویسه و بنویسه و من بگردم تودفترای شعرشو بگم بابا این شعرو که برام گفتی رو بخون برام و بخونه برام  بعد شب بشه مثل همین امشب  دیگه هی کابوس الان بود یا الان یا الان یا الان نباشه و بابا تو خونه باشه  غذارو بخوریم تلویزیون رو بسوزونیم بسکه میکرو بازی کنیم تا خواب بریم و خواب خوب ببینیم و ببینیم و ببینیم و صبح بلند شیم و بریم مدرسه اینارو دلم میخواد نه اینکه بیام این غزل بابارو بنویسم و هی پیش خودم این بیتشو تکرار کنم که:   غمی دیرینه اما نوشبیخون در من است امشب*** که اشک جاودان رود کارون در من است امشب  و بعدش بگم بابایی داداشی روحتون شاد اینارو نمیخوام اما خوب چاره ای نیست...  

تصحیح و یا تکمیل کنید