بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
امید، یادبودی در دفاع از حقوق بشر در ایران
یک سرگذشت

احمد میرعلایی

درباره

سن: ۵۳
ملیت: ايران
مذهب: اسلام (شيعه)
وضعیت تأهل: متاهل

مورد

تاریخ کشته‌شدن: ۲ آبان ۱۳۷۴
محل: اصفهان، استان اصفهان، ايران
نحوه کشته‌شدن: اعدام فراقضایی

ملاحظات

کتابفروشی‌اش در اصفهان محلی بود برای گپ و گفت و دیدار روشنفکران و نویسندگان. باهوش و شوخ طبع بود، سیاسی نبود اما در مواقعی که اصول مطرح بود موضع می‌گرفت.

آقای احمد میرعلایی مترجم، نویسنده، مدرس دانشگاه، ناشر و روزنامه نگار، از قربانیان سلسله قتل‌های سیاسی موسوم به «قتل‌های زنجیره‌ای» است. اطلاعات درباره زندگی، فعالیت‌ها و قتل او از منابع متعددی از جمله مطالب منتشرشده در مطبوعات، گزارش‌های رسمی و  مصاحبه بنیاد عبدالرحمن برومند با یکی از نزدیکانش گردآوری شده است.* 

زندگی‌نامه 

آقای احمد میرعلایی در فروردین ۱۳۲۱ در اصفهان و در خانواده‌ای فرهنگی و تحصیل‌کرده چشم به جهان گشود که به گفته خودش «پدربزرگ پدری روحانی بود و پدر بزرگ مادری طبیبی تحصیل کرده و تجددخواه.» اگر چه در نوجوانی از هواداران پر شور مصدق و جبهه ملی بود،(ماهنامه کلک آذر ۱۳۷۴) اما آقای میرعلایی عضو هیچ گروه و حزب سیاسی نشد و سابقه مبارزه و فعالیت سیاسی، در قبل و بعد از انقلاب ۱۳۵۷ نداشت. وی در سال ۱۳۵۰ ازدواج کرد و سه فرزند دختر داشت. تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی در رشته ادبیات انگلیسی در دانشگاه اصفهان ادامه داد و پس از آن با کسب رتبه اول و دریافت بورس تحصیلی به دانشگاه لیدز انگلستان رفت و مدرک فوق لیسانس در رشته ادبیات و زبان انگلیسی را از آنجا گرفت. آقای میرعلایی برای دریافت دکترای ادبیات انگلیسی وارد دانشگاه سوربن شد اما آن را نیمه تمام گذاشت و به ایران بازگشت. (گردون، شماره اول، آذر ۱۳۶۹) 

پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۴۶، آقای میرعلایی به مدت دو سال بعنوان عضو سپاه دانش به سیستان و بلوچستان رفت. از سال ۱۳۴۸بصورت متناوب به تدریس ادبیات انگلیسی در دانشگاه‌های ‌اصفهان‌، هنرهای‌ دراماتيك‌، صنعتی اصفهان‌، هنر، آزاد و کراچی پرداخت. او به مدت ۴ سال در مؤسسه ‌انتشارات‌ فرانكلين به ‌ويراستاری ‌آثار ادبی‌ مشغول بود. از سال ۱۳۵۵ به مدت ۴ سال به سرپرستی خانه فرهنگ ایران در هند و پاکستان منصوب شد.

زندگی حرفهای 

آقای میرعلایی نخستین تجربه فعالیت‌های ادبی خود را از سن نوجوانی و در مدرسه شروع کرد. همراه با دوستانش در مدرسه حلقه‌ای ادبی تشکیل داده بودند و اولین تجربه‌های خود را با نوشتن در قالب روزنامه دیواری دبیرستان انجام دادند. اولین ترجمه‌اش در دوران دانشکده منتشر شد و به مرور به یکی از نام آورترین مترجمان آثار ادبی بزرگان ادبیات جهان در ایران تبدیل شد. بسیاری از مشهورترین نویسندگان دنیا از جمله میلان کوندرا، بورخس، اوکتاویوپاز، مارکز و نایپول برای نخستین بار توسط ترجمه‌های او به مخاطب ایرانی معرفی شد. در زمان قتلش علاوه بر ده‌ها مقاله در نشریات ادبی، ۲۲ کتاب منتشر شده داشت. برخی آثارش هرگز اجازه چاپ نیافت از جمله دو جلد از رمان معروف لارنس دارل بنام «چهارباغ‌های اسکندریه» که جلد اول آن پس از چاپ خمیر شد. (رادیو زمانه، ۲۲ آذر ۱۳۸۵) «ویرانه‌های ‌مدور» نوشته خورخه ‌لوئیس‌ بورخس، «كلاه‌كلمنتیس‌» نوشته میلان‌كوندرا  و «سنگ ‌آفتاب» سروده ‌اكتاویو پاز، از جمله ترجمه‌های منتشر شده اوست. 

آقای میرعلایی در فاصله سال‌های ۴۸ تا ۵۵، علاوه بر ویراستاری انتشارات فرانکلین در تهران، سردبيری مجله‌های «كتاب امروز»، فصل‌نامه «فرهنگ و زندگی» (از انتشارات وزارت فرهنگ و هنر)، «آيندگان ادبی» ( از انتشارات روزنامه آیندگان) و «جنگ أصفهان» را برعهده داشت. آقای میرعلایی پس از انقلاب و بازگشت از هند و پاکستان، به زادگاه خود اصفهان رفت و در آنجا کتابفروشی و مرکز «نشر آفتاب» را در سال ۱۳۶۸ تاسیس کرد که بعدها به «زنده رود» تغییر نام یافت که علاوه بر فروش، به شکل محدود، کتاب نیز منتشر می‌کرد. کتابفروشی «زنده رود» از معدود مراکز رفت و آمد و گپ و گفت روشنفکران و دگراندیشان در اصفهان بود. همچنین فصل نامه «زنده رود» که یک فصلنامه تخصصی در حوزه نشر و ترجمه بود را نیز منتشر می‌کرد. 

تعلق خاطر و ارتباط آقای میرعلایی با جامعه روشنفکری و اهل قلم و به ویژه کانون نویسندگان ایران،‌ در کنار تعهد و تلاش او به بسط آزادی اندیشه و بیان و مقابله با فضای سانسور، فشارها و تهدیدات امنیتی علیه وی را افزایش داد. آقای میرعلایی از اعضای جمع مشورتی کانون نویسندگان ( یاس و داس، فرج سرکوهی) و جزو امضاکنندگان نامه ۱۳۴ نویسنده ایرانی،‌ در اعتراض به سانسور و وضعیت آزادی بیان بود. بخشی‌ از متن این نامه که در تاریخ ۲۳ مهر ۱۳۷۳ منتشر شد، به شرح زیر است:

«...ما نویسنده‌ایم، یعنی احساس و تخیل و اندیشه و تحقیق خود را به اشکال مختلف می‌نویسیم و منتشر می‌کنیم. حق طبیعی و اجتماعی و مدنی ماست که نوشته‌مان – اعم از شعر یا داستان، نمایشنامه یا فیلمنامه، تحقیق یا نقد، و نیر ترجمه آثار دیگر نویسندگان جهان – آزادانه و بی هیچ مانعی به دست مخاطبان برسد. ایجاد مانع در راه نشر این آثار، به هر بهانه‌ای، در صلاحیت هیچ کس یا هیچ نهادی نیست. اگر چه پس از نشر راه قضاوت و نقد آزادانه درباره آنها بر همگان گشوده است. هنگامی که مقابله با موانع نوشتن و اندیشیدن از توان و امکان فردی ما فراتر می‌رود، ناچاریم به صورت جمعی - صنفی با آن روبرو شویم، یعنی برای تحقق آزادی اندیشه و بیان و فکر و مبارزه با سانسور، به شکل جمعی بکوشیم، به همین دلیل معتقدیم: حضور جمعی ما، با هدف تشکل صنفی نویسندگان ایران متضمن استقلال فردی ماست... پس اگر چه توضیح واضحات است، باز می‌گوییم: ما نویسنده‌ایم. ما را نویسنده ببینید و حضور جمعی ما را حضور صنفی نویسندگان بشناسید.» (سایت رسمی‌ کانون نویسندگان ایران) 

پس از انتشار این نامه، امضا کنندگان نامه برای بازجویی احضار شدند. در جریان یکی از بازجوئی‌ها، آقای میرعلایی در پاسخ به بازجویی که پرسیده بود چرا نامه‌ سرگشاده‌ اعتراض به زندانی کردنِ سعیدی سیرجانی را امضا کرده؟ گفته بود: «این وظیفه‌ی حرفه‌ای من است. از این به بعد هم این وظیفه را انجام می‌دهم.»  (پاییز بود، محمدرحیم اخوت، اخبار روز) 

 در سال ۱۳۷۴، چند ماه پیش از قتل آقای علایی، آقای نایپول نویسنده مشهور هندی (برنده جایزه ادبیات نوبل سال ۲۰۰۱) ـ که در آن زمان بر روی اسلام تحقیق می‌کردـ سفری به ایران داشت که طی این سفر مقامات امنیتی که از تاثیر نایپول بر غرب و شبه قاره هند باخبر بودند، اجازه دیدار او با امضاکنندگان نامه ۱۳۴ نویسنده را ندادند. در جریان سفر نایپول به اصفهان، آقای میرعلایی بعنوان مترجم یکی از آثار نایپول (هند: تمدن مجروح، سال ۱۳۶۲) فرصت پیدا کرد که به مدت سه روز بعنوان مترجم و راهنما، تصویر واقعی و متفاوت از نظرات حکومت را به او ارائه دهد. نایپول بعدها گزارشی از سفر و دیدار از ایران و گفتگو با آقای میرعلایی را منتشر کرد (نايپول، و. س.،۱۹۹۹، صص ۲۴۹-۲۵۹ و نيز گزیده‌ای از آن در مجله نيويوركر، ۲۶ می ۱۹۹۷) انتشار گزارش این سفر با عنوان «نایپول در اصفهان» توسط آقای میرعلایی در فصلنامه «زنده رود» موجب توقیف آن شد. 

 شرح کوتاه درباره قتل‌های سیاسی «زنجیره‌ای» 

قتل‌های زنجیره‌ای به مجموعه‌ای از ناپدید شدن‌ها و قتل‌های فراقضایی نویسندگان و دگراندیشان سیاسی گفته می‌شود که عمدتا در دهه هفتاد شمسی اتفاق افتادند. در دی ماه ۱۳۷۷ وزارت اطلاعات با انتشار بیانیه‌ای مسئولیت ۴ قتل از این نوع (داریوش و پروانه اسکندری (فروهر)، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده) را بر عهده گروه خودسری در این وزارتخانه گذاشت، اما هیچ توضیحی درباره علل قتل و چگونگی قتل ده‌ها نفر از دگراندیشان و نویسندگان نداد. تعدادی از ماموران وزارت اطلاعات که متهم به قتل چهار نفر ذکر شده بودند، بازداشت شدند. در تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۷۸ اعلام شد که متهم اصلی، سعید امامی در زندان خودکشی کرده است. بنا به گفته وکلای قربانیان، چندین صفحه از اعترافات امامی نیز از پرونده قتل‌های زنجیره‌ای حذف شده بود. با این حال، بنا به تحقیقات مستقل و اعترافات متهمان، حذف دگراندیشان- که ابعاد واقعی آن هنوز روشن نیست- بیش از یک دهه سیاست رسمی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بوده است. 

نام آقای میرعلایی بعنوان یکی از قربانیان قتل‌های سیاسی زنجیره‌ای بطور مکرر از سوی مطبوعات، نهادهای حقوق بشری و نویسندگان برده شده است. در گزارش عفوبین الملل در اسفند ۱۳۷۴به مرگ مشکوک وی اشاره شده است. موریس کاپیتورن گزارشگر ویژه سازمان ملل نیز در گزارش ۲۳ مهر۱۳۷۶ به نقل از مصاحبه هوشنگ گلشیری به قتل مشکوک آقای علایی اشاره می‌کند. روزنامه‌های خرداد (۳ دی ۱۳۷۷)،‌ صبح امروز (۲۸ شهریور ۱۳۷۸) و نشریه پیام هاجر (شماره ۳۰۷) آقای علایی را یکی از ده‌ها قربانی قتل‌های زنجیره‌ای دانسته‌اند. در دی ماه ۱۳۷۸ نیز گزارشگر ویژه سازمان ملل خواستار رسیدگی مقامات جمهوری اسلامی به  قتل بیش از ۵۰ تن از دگراندیشان سیاسی شد: «از مسئولین خواسته شد که این پرونده گسترده تر شود و مرگ مشکوک بیش از ۵٠ نفر از دگراندیشان سیاسی را، که از سال ١٣٧٣ به بعد کشته شده بودند، در برگیرد، از جمله، قتل سه کشیش مسیحی که توسط دولت به سازمان مجاهدین خلق نسبت داده شد، کشته شدن علمای اهل سنت و رشته بمب گذاری‌هایی که موجب مرگ مخالفان سیاسی در اروپا گردید.» (گزارش نماینده ویژه سازمان مل متحد E/CN.4/2000/35، ٢٨ دی ١٣٧٨)

قتل

آقای احمد میرعلایی ساعت ۸ صبح روز سه شنبه ۲ آبان ۱۳۷۴ به قصد رفتن به کتابفروشی‌اش از خانه خارج شد اما نه به کتابفروشی‌اش رفت و نه دیگر به خانه برگشت. بر خلاف همیشه که اگر ظهر به خانه نمی‌رفت، تغییر برنامه‌اش را خبر می‌داد، آن روز تلفنی به خانواده‌اش نکرد. خانواده و دوستان‌اش که نگرانش شده بودند به جستجویش پرداختند. حوالی ساعت ۱۰ شب ماموران نیروی انتظامی به خانواده‌اش اطلاع دادند که جنازه‌اش را در یکی از کوچه‌های فرعی نزدیک به محل کارش در اصفهان پیدا کرده‌اند، در حالیکه به شکل نشسته به دیوار تکیه داده بود. (پیام هاجر، شماره ۳۰۷) در کنار جسد او بطری نیمه پر از مشروبات الکلی قرار داده شده بود. خانواده‌اش همان شب در پزشکی قانونی جسد او را می‌بینند درحالیکه جای تزریق ۲ آمپول در دست راست وی به چشم می‌خورد.(مصاحبه با یکی از نزدیکانش) 

عکس‌العمل مقامات رسمی

مقامات هیچگاه مسئولیت قتل آقای میرعلایی را بطور رسمی قبول نکردند. پزشک قانونی علت قتل را ایست قلبی و زمان آن را بین ۱ الی ۴ بعد از ظهر اعلام کرد. پزشکی قانونی توضیحی در مورد تاثیر ماده‌ای که به دست وی تزریق شده بود نداد. یکی از مقامات رسمی شهر، آیت‌اله طاهری امام جمعه اصفهان، در ۲۵ دی ماه ۱۳۷۴ در ملاقاتی با محقق سازمان دیده‌بان حقوق بشر  تاکید کرد که وی در بیمارستان درگذشته است. (گزارش مارس ۱۹۹۶) خانواده آقای میرعلایی که دلائل ارائه شده برای مرگش را متقاعد کننده نمی‌دانستند برای او پرونده‌ای در شعبه ۶ دادگستری اصفهان تشکیل دادند. بنابه گفته دخترش در نامه به رئیس جمهور وقت «ظاهرا دستور داده شد پرونده مختومه شود.» (قاتل پدر من را هم پیدا کنید! نامه شیرین میرعلائی به خاتمی رئیس جمهور وقت) پیگیری‌های خانواده و دوستانش در کانون نویسندگان از مسئولین نه تنها نتیجه‌ای نداشت که تهدید و فشار بر خانواده را افزایش داد. به گفته اعضای خانواده پس از قتلش،انتشار تمام کتاب‌های زیر چاپ ایشان ممنوع شد و تا سال‌ها اجازه چاپ داده نشد. 

هوشنگ گلشیری دوست و همکار او در کانون نویسندگان با ارسال نامه‌ای از رئیس جمهور وقت درخواست تحقیق کرد که بدون پاسخ ماند. چند ماه بعد در خرداد ۱۳۷۵، هوشنگ گلشیری در مصاحبه با روزنامه آلمانی قتل وی را ترور نامید:«ما نویسندگان در وحشت و ترور زندگی  می‌کنیم.» (مصاحبه با یکی از نزدیکان) 

در آذرماه سال ۱۳۷۷، با قتل داریوش فروهر و پروانه فروهر، محمد مختاری و جعفر پوینده پرونده قتل‌های زنجیره‌ای گشوده شد. به تقاضای دختر آقای میرعلایی که در نامه‌ای به سید محمد خاتمی، رئیس جمهور وقت خواستار رسیدگی به پرونده وی بعنوان یکی از قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای شده بود پاسخی داده نشد. ‌

اظهارات خانواده

خانواده آقای میرعلایی که در جستجوی عدالت در چارچوب جمهوری اسلامی تلاش کرده بودند، بر این باورند که از رسیدن به عدالت محروم شده‌اند. آنها پس از چهار سال سکوت  در سال ۱۳۷۸ بصورت علنی و با انتشار نامه و مصاحبه با مطبوعات، توجه عموم را به تناقضات اساسی در اظهارات مسئولین پرونده، عدم دسترسی‌شان به اسناد و شواهد، و عدم توجه و رسیدگی قضایی به پرونده ایشان علی رغم مراجعات مکرر، جلب کرده‌اند. 

بنا به گفته خانواده، آقای میر علایی از مدتی پیش از مرگش احساس خطر می‌کرد. یکی از اعضای خانواده میرعلایی در مصاحبه با پیام هاجر از تهدید او پیش از قتل‌اش می‌گوید. پس از قتل سعیدی سیرجانی، وی بصورت مکرر نامه‌هایی را با آدرس «بهشت زهرا، قطعه فلان،الف. مرصاد**» دریافت می‌کرد که حاوی آگهی ترحیم سعید سیرجانی بودند. سه روز قبل از قتل او، چند نفر با مراجعه به محل کارش (کتاب فروشی زنده رود) از او عکس گرفته بودند که وی  اعتراضی به کار آنها نکرده بود. در یکی از همان روزها به یکی از دوستان پدرش گفته بود که بصورت جدی تهدید به مرگ شده  است. (مودب میرعلایی، گردون در  تبعید، آلمان، خرداد ۱۳۷۸)

شیرین میرعلایی دختر وی در نامه ای که چهارسال پس از قتل پدرش به رئيس جمهور وقت نوشت از تهدیدات امنیتی خود و مادر و خواهرانش پرده برداشت. او سکوت چهارساله خود و خانواده‌اش را نتیجه ترس از تهدیدات جانی دانسته است که در تمام مدت پس از قتل پدرش وجود داشته است. دختر آقای میرعلایی در این نامه به تزریق دارویی به دستان پدرش اشاره می‌کند که باعث ایست قلبی او شده است: 

 «معلوم است در آن شرایط با وجود تهدیدهای پنهانی من و مادرم و دو خواهرم واقعا ترسیدیم و هیچ گونه امنیت جانی نداشتیم بنابراین ما هم سکوت کردیم اما همیشه دلم می‌خواست که روزی انتقام خون پدرم را بگیرم تا این که چند سال بعد در جریان قتل‌های زنجیره‌ای و اعلام آمادگی شما برای پیدا کردن قاتلین بارها به این فکر کردم که ما هم کاری بکنیم. حتا پارسال هم نامه‌ای برای شما نوشتم اما به دلایل مختلف همه مانع فرستادن آن برای شما شدند. اما فکر می کنم حالا دیگر ملاحظه کاری بس باشد.»  (قاتل پدر من را هم پیدا کنید! نامه شیرین میرعلائی به خاتمی رئیس جمهور وقت)

______________________________

*منابع: مصاحبه بنیاد عبدالرحمن برومند با یکی از نزدیکان آقای میرعلایی (۲۷ آذر ۱۳۹۲)، هفته نامه پیام هاجر شماره ۳۰۷ اسفند ۱۳۷۸، قاتل پدر من را هم پیدا کنید! نامه شیرین میرعلائی به خاتمی رئیس جمهور وقت، ماهنامه کلک آذر ۱۳۷۴، ماهنامه گردون شماره اول آذر ۱۳۶۹، روزنامه همشهری شماره ۸۱۹، ماهنامه گردون  شماره ۶۰-۶۱ (۸ و ۹ در تبعيد) آلمان ۱۳۷۸، روزنامه خرداد (۳ دی ۱۳۷۷)،‌ روزنامه صبح امروز (۲۸ شهریور ۱۳۷۸)، دانشنامه ایرانیکا، وبسایت اخبار روز (۲۷ مهر ۱۳۸۹)، یاس و داس بیست سال روشنفکری و امنیتی‌ها فرج سرکوهی نشر بارن سوئد ۲۰۰۱، گنج نامه از هوشنگ گلشیری، گزارش دیده‌بان حقوق بشر اسفند ۱۳۷۴، گزارش عفو بین‌الملل در اسفند ۱۳۷۴، گزارش موریس کاپیتورن گزارشگر ویژه سازمان ملل نیز در ۲۳ مهر ۱۳۷۶، گزارش نماینده ویژه سازمان ملل متحد در ٢٨ دی ١٣٧٨ ، آرشیو مجله نیویورکر(۲۶ می ۱۹۹۷).
**مرصاد نام یک عملیات نظامی در مرداد سال ۱۳۶۷ است که طی آن ارتش جمهوری اسلامی ایران ارتش سازمان مجاهدین خلق را که وارد خاک ایران شده بود منهدم کرد. 

تصحیح و یا تکمیل کنید