بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
امید، یادبودی در دفاع از حقوق بشر در ایران
یک سرگذشت

عزت طبائیان

درباره

سن: ۲۵
ملیت: ايران
مذهب: بدون باور مذهبی
وضعیت تأهل: متاهل

مورد

تاریخ کشته‌شدن: ۱۷ دی ۱۳۶۰
محل: زندان اوين، تهران، استان تهران، ايران
نحوه کشته‌شدن: تيرباران
اتهامات: اتهام نامعلوم

ملاحظات

اطلاعات در باره‌ی خانم عزت طبائیان از طریق مصاحبه با همسر وی، آقای مجید نفیسی، و برخی از نوشته‌های ایشان* به دست آمده است. همچنین خبر اعدام خانم طبائیان در ضمیمه‌ی شماره‌‌ی ۲۶۱ نشریه مجاهد، سازمان مجاهدین خلق ایران، به تاریخ ۱۵ شهریور ۱۳۶۴ نیز به چاپ رسیده است. این ضمیمه شامل فهرست ۱۲٠۲۸ نفر است که اکثراً وابسته به گروه‌های سیاسی مخالف رژیم بوده‌ اند. این اشخاص از تاریخ ۳٠ خرداد ۱۳۶٠ تا زمان چاپ نشریه مجاهد اعدام شده و یا در درگیری با قوای انتظامی جمهوری اسلامی کشته شده‌اند.

خانم عزت طبائیان، فرزند جواد، متولد ١٣٣۶ در اصفهان بود. او متاهل و دانشجوی سال آخر رشته فیزیوتراپی دانشگاه تهران بود. وی فعالیت خود را از زمان شاه آغاز کرد. ابتدا گرایش به مجاهدین داشت و بعد به مارکسیسم لنینیسم گروید. در آن دوران او از فعالین دانشجو بود. در سال ١٣۵۶ در اعتراض به مقررات کوی دختران دانشجوی امیرآباد، که تردد ساکنین را در شب محدود می‌ساخت، به کمک دوستش به نوشتن و پخش اعلامیه در دانشگاه‌ها پرداخت. این مقررات به دلیل مخالفت‌های فراوان با شکست روبرو شد.

بعد از مدتی خانم طبائیان فعالیت خود را به محیط کارگری کشاند. برای ارتباط گیری با کارگران مدتی در کارخانه دارویی آی دی ای و بلموند کار کرد. در آستانه انقلاب بهمن ١٣۵٧ به سازمان پیکار پیوست. بعد از انقلاب، عضو کمیته تهران دال-دال (کمیته دانش آموزی و دانشجویی پیکار) شد که وظیفه سازماندهی دانشجویان و دانش‌آموزان هوادار پیکار را به عهده داشت. فعالیت این کمیته در آن دوران برگزاری تظاهرات، چاپ و پخش کتاب و نشریه‌های دانش‌آموزی پیکار، ترتیب دادن برنامه‌های کوهنوردی که در آن مواضع و تاکتیک‌های سازمان به هواداران توضیح داده می‌شد، بود. این فعالیت‌ها بدون استفاده از اسلحه انجام می‌شدند.

در یکی از نوشته‌های خویش، همسر خانم طبائیان به یاد وی چنین می‌نویسد:

«نامه ات [وصیتنامه] را با این جمله تمام می‌كنی: " درود به تمام كسانی كه دوستشان داشته، دارم و خواهم داشت." تو در آستانه‌ی مرگ هستی و با این وجود باور داری كه حتی پس از مرگ هم به دوست داشتن قهرمانان آرمانی خود ادامه خواهی داد. تو می‌میری اما آرمان تو زنده خواهد ماند. در وصیتنامه‌ی تو یك عبارت هست كه نمی‌توانستم از لحاظ آرمانی توجیه كنم. حتی از ترس رفقا، نزدیك بود آن را پاك كنم. قبل از امضاء نوشته‌ای: "خداحافظ" و من آرزو می‌كردم كه تو عبارت دیگری انتخاب كرده بودی كه آب و رنگ مذهبی نداشت. در جامعه‌ای كه دین در آن فرمانروایی می‌كند، شگفت آور نیست كه "الحاد" به صورت شعار شورش درمی‌آید. اصول آرمانی تغییر می‌كند ولی وجدان فردی باقی می‌ماند. تو در برابر كسانی كه می‌خواستند شخصیت فردی‌ات را خرد كنند ایستادی و برای من كه تنها می‌توانم یكی از مجریان وصیت تو باشم، میراثی گرانبها به جا گذاشتی.»

سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر در سال ۱۳۵۷ از اعضای مارکسیست ـ لنینیست منشعب از سازمان مجاهدین خلق تشکیل شد. نفی مشی چریکی و نفی مشی حزب توده از اصول این تشکیلات بود. سازمان پیکار شوروی را "سوسیال امپریالیست" و چین را منحرف از اصول مارکسیسم - لنینیسم می‌دانست و با تمامی جناح‌های رژیم جمهوری اسلامی مخالف بود. این سازمان با پیوستن بخش بزرگی از گروه‌های دیگر موسوم به "خط سه" به بزرگترین تشکیلات این جریان مبدل گشت. در سال ۱۳۶۰ سازمان پیکار دچار انشعابات درونی شد که همزمان بود با موج سرکوب گروه‌های مخالف رژیم. ضربات ناشی از این سرکوب‌ها و انشعابات منجر به تلاشی تشکیلات و پراکندگی هواداران آن گردید. به طوری‌که دیگر نتوانست به حیات سیاسی خود ادامه دهد.

دستگیری و بازداشت

خانم عزت طبائیان یکشنبه ۲٩ شهریور ١٣۶٠ در خانه یکی از هواداران سازمان پیکار در آریاشهر در یک جلسه تشکیلاتی شرکت داشت. این خانه از طریق یکی از اعضای سابق گروه لو رفته بود. حوالی ساعت ٢ بعد از ظهر مامورین اقدام به دستگیری آنها کردند. عزت سعی به فرار کرد. بنا به اطلاعات موجود، یکی از مامورین به طرف وی تیراندازی کرد ولی تیر در لوله گیر کرده به او اصابت نکرد و او موفق شد که از در عقب به بیرون بدود و خود را از دیوار خانه‌ای بالا بکشد و از آن طرف دیوار خود را به پایین پرت کند. این کار باعث شکستن لگن خاصره او شد. صاحب آن خانه که یک حزب‌اللهی بود، از پناه دادن به او خودداری کرد. وی خانم طبائیان را در خانه‌اش حبس و مامورین را برای دستگیری او خبر کرد.

مامورین، خانم طبائیان را که قادر به حرکت نبود، دستگیر کردند و به بیمارستان ثریا (نامداران) بردند. او یک ماه در این بیمارستان تحت مداوا بود و تا مدتها مامورین از هویت اصلی وی بی‌اطلاع بودند. وی را در اتاقی در زیرزمین بیمارستان جا داده بودند و او تحت مراقبت مامورین مسلح قرار داشت. در زمانی که بستری بود، موفق شد که نامه‌ای برای خانواده خود بفرستد، در مورد بازداشت خود اطلاعاتی به آنها بدهد و خانواده را تشویق به از بین بردن آثار فعالیت سیاسی‌اش کند و برای سوالات ماموران آماده سازد:

«من فرار كردم در خانه‌ای. ولی آنها مرا تحویل دادند. گویا فرد بسیار مهمی بوده است. گفتم: از خانه فرار كرده‌ام، و شوهرم اذیتم می كند. خود را دزد معرفی كردم. الان دیگر قبول ندارند و می‌گویند یا فرد مهمی از گروه‌ها هستی یا كار بدی كرده‌ای و از خانه فرار كرده‌ای. اگر آدرس ندهی در تلویزیون معرفی می‌شوی. به هر حال دو فكر كردم: یكی اینكه آدرس ندهم كه معلوم است همه چیز لو می‌رود، یكی دیگر اینكه بگویم شوهرم اذیتم می‌كرد و از اوایل اردیبهشت به خانه‌ی پدرم رفته‌ام...

«بگویید از بچگی ناراحتی اعصاب داشت و این مدت هم كه ازدواج كرده بود اصلا دردش را به هیچ كس نمی‌گفت. روز به روز لاغرتر می‌شد و . . . در این مدت شوهرش به او سر نزد هر چه سراغ می‌گرفتیم جواب نمی داد. "خط خوردگی" در تابستان كه باز هم به ما نگفت كه چرا سراغش نمی‌آید. ما هم چند ‌بار به خانه‌اش تلفن كردیم ولی نبود. آنجا رفتیم و پیدایش نكردیم. چون ناراحت می‌شد زیاد پیگیری نمی‌كردیم. خلاصه از دستش بیچاره شدیم. در مورد خانه‌ی خودمان: هیچ كس دیگر آنجا نرود. اگر می‌توانید تا چهارشنبه عصر كفش‌های كوه و . . . را از خانه (اگر هست) خارج ‌كنید. من همه چیز را به صورت غیرسیاسی و عادی توضیح می‌دهم. شما نیز همان‌ها را بگویید. در مورد شغلش هم بگویید دبیر هست و بقیه را خودم جور می‌كنم. آدرس می‌دهم و می‌گویم بعد‌از رفتن من خانه را اجاره داده و رفته. در مورد دو نفر افراد دیگر خانه هم می‌گویم نمی‌دانم، مثل اینكه می‌خواستند خارج بروند. خبر ندارم. این یك ریسك است.  به هر حال مشخصات من دستشان می‌آید. شاید به این وسیله بتوانم اعدام نشوم.

«در ضمن در مورد خانه و اینكه همیشه آنجا بوده‌ایم و دو نفر دیگر به خارج رفته‌اند، به پدرشان اطلاع دهید. بگویید ‌عكس شوهر مرا هر چه دارند از خانه خارج كنند. با خانواده‌ی شوهرم حرف‌هایتان را یكی كنید. مثلا از بعد از شهریور من به خانه‌شان نرفته ام و . . . در مورد این دو تصمیم در هر صورت ممكن فورا با شوهرم یا یكی از دوستان خودمان تماس بگیرید و نظر بخواهید. تا روز چهارشنبه باید جواب به من برسد. اگر نه نمی‌دانم شما چه كرده‌اید و در نتیجه هیچ كاری نمی‌شود كرد. فوری اقدام كنید. اگر تا به حال نیز كاری كرده‌اید به من اطلاع دهید. آخرین مهلت چهارشنبه است. بعد از آن اقدام می‌كنند...»

ولی نامه دیر به دست همسرش رسید و خانم طبائیان را برای بازجویی به بند ٣٠٠٠ (زندان کمیته مشترک سابق) و سپس به اوین منتقل کردند. خانم طبائیان در تمام مدت بازداشت از داشتن ملاقات محروم و خانواده از محل بازداشت او بی‌اطلاع بود.

دادگاه

اطلاعی درباره جلسه یا جلسات دادگاه خانم طبائیان در دست نیست.

اتهامات

از اتهامات عنوان شده علیه خانم طبائیان اطلاعی در دست نیست.

مدارک و شواهد

در گزارش این اعدام نشانی از مدارک ارائه شده علیه خانم طبائیان نیست.

دفاعیات

از دفاعیات خانم طبائیان اطلاعی در دست نیست.

حکم

خانم عزت طبائیان در تاریخ ١٧ دی ١٣۶٠ در زندان اوین تیرباران شد.  

شبی بازجوی خانم طبائیان از اوین به پدر او تلفن کرد و گفت که دخترش اعدام خواهد شد و بعد گوشی را به او داد که با پدرش وداع گوید. همبندی‌هایش گفته‌اند که او در آخرین ساعات شعر می‌خوانده است. آنها گفته‌اند آن شب صدای ۵۲ تیر را شنیدند. آن شب خانم طبائیان، یک خانم دیگر و ۵٠ مرد اعدام شدند.

مقامات جسد خانم طبائیان را به خانواده تحویل نداده و او را در گورستان خاوران دفن کردند و محل دقیق آن را به خانواده اطلاع ندادند. از نظر حکومت اسلامی، جسد اعدام شدگان چپ «کافر» و «نجس» محسوب می‌شود، به این دلیل آنها را در گورستان‌های عمومی دفن نمی‌کنند. پدر خانم طبائیان با اندازه‌گیری زمین خاوران از طریق گز کردن پا، محل دفن وی را حدس زده است. اما به آنها اجازه نداده‌اند که آنجا سنگ قبر بگذارند. 

خانم طبائیان در وصیت نامه‌اش می‌نویسد: «زندگی زیبا و دوست داشتنی است. من هم مثل بقیه، زندگی را دوست داشتم. ولی زمانی فرا می‌رسد كه دیگر بایستی با زندگی وداع کرد. برای من هم آن لحظه فرا رسیده است و از آن استقبال می‌کنم. وصیت خاصی ندارم، ولی میخواهم بگویم كه زیبایی‌های زندگی هیچگاه فراموش شدنی نیست. كسانی كه زنده هستند سعی كنند از عمر خود حداكثر بهره را بگیرند.»

-----------------------------------

http://www.asar.name/1980/01/ezzat-majid-nafici-2.html

https://iranian.com/2008/01/03/love-and-the-revolution

تصحیح و یا تکمیل کنید