ایران ١٣٧٨: حمله به دانشگاه ها
یادداشت بنیاد برومند
در آذر ماه سال ١٣٧٧ مأموران وزارت اطلاعات داریوش فروهر و همسرش پروانه، دو عضو مسالمت جوی اپوزیسیون، و سه نویسندۀ دگر اندیش، محمد مختاری، محمدجعفر پوينده و مجید شریف را به قتل رساندند. اعتراضات عمومی درپی این قتل ها چنان زیاد بود که مسئولان سیاسی مملکت آن را محکوم کرده و قول پیگیری دادند. روزنامه سلام که با جناحی از مسئولان نظام نزدیک بود پس از یک سری تحقیقات، اطلاعاتی را در مورد این قتل ها منتشر ساخت که نقش مقامات اطلاعاتی عالیرتبه کشور را بر ملا می ساخت. در پی انتشار این اطلاعات، روزنامه سلام ممنوع الچاپ شد. دانشجویان با شنیدن این خبر، دردفاع از آزاد مطبوعات، دست به تحصن اعتراضی زدند. در واکنش به این تحصن، نیروهای انتظامی در نیمه شب هجدهم تیرماه سال ١٣٧٨ به خوابگاه دانشجویان دانشگاه تهران حمله کرده و دانشجویان را با خشونت زیادی مورد ضرب و شتم قرار دادند. در تظاهرات دانشجویان در که در دانشگاههای سرتاسر ایران در اعتراض به خشونت نیروهای دولتی به پا شد، چندین دانشجو کشته شدند. امّا دولت تنها مرگ یک دانشجو، عزت ابراهیم نژاد را راسماً تأئید کرد.
سرکوب خشونت بار تظاهرات دانشجویی، با بازداشت تعداد زیادی از دانشجویان و دگراندیشان در سرتاسر کشور همراه بود. به رغم قول پیگیری واقعه حمله به دانشگاه، مسئولان قضایی کشور دانشجویان را به احکام سنگین زندان و اعدام محکوم نمودند درحالی که نیروهای انتظامی مسئول ضرب و شتم دانشجویان را از اتهام حمله به دانشگاه تبرئه کرده، و تنها به پرداخت جریمه محکوم نمودند و با این کار حمله به دانشگاه را از منظر امنیتی مشروع اعلام کردند.
از طرف دیگر مقامات قضایی مملکت، با نقض نص صریح قوانین جزایی کشور، برای محاکمه عزت ابراهیم نژاد که توسط نیروهای امنیتی دولت کشته شده بود، دادگاه تشکیل داده و وی را به جرم "اقدام علیه امنیت ملّی" محکوم کردند، درحالیکه تحت فشار و ارعاب مقامات امنیتی شاهدان قتل ابراهیم نژاد سکوت اختیار کردند و قاتلین او هرگز محاکمه نشدند.
به مناسبت دهمین سالگرد حمله فاجعه بار به کوی دانشگاه، برای ادای احترام به خاطره قربانیان این فاجعه، بنیاد عبدالرحمن برومند بخشی از متن مصاحبه دانشجویانی را که هنگام حمله در کوی دانشگاه بودند در اختیار عموم قرار می دهد.
پیام امروز
شماره ٣٢
صفحه ٢٦ ـ ٢٧
چه بگویم که باورش برای خود من هم مشکل است
در یکی از خوابگاه ها، در اتاقی در هم ریخته، با دری شکسته، شیشه و پنجره خرد شده، قلوه سنگهای برکف ریخته، کیف های درب و داغان شده، مردی با پیژاما در حالی که دست چپش به گردنش آویخته، در میان این همه آشفتگی سردر گم ایستاده است. می گوید که دانشجوی دامپروری است و تازه از بیمارستان مرخص شده اما جایی حتی برای نشستن هم در این اتاق زلزله زده نمی یابد. دربارۀ ماجرای آن شب میگوید:
"صدای شکسته شدن شیشه ها، با قلوه سنگ هایی که می بینید، ما را به سوی پنجره کشاند. دیدیم که به خوابگاهها یورش آورده اند. برای در امان ماندن در را از داخل قفل کردیم. کمدی فلزی را، که میبینید، کمی جلو کشیدیم تا جلوی در را مسدود کند. اما هیچ یک از این کارها مانع هجوم آنها نشد.
مهاجمان با فریاد «یاعلی»، «یاحسین»، با لگد در را شکستند وحفره ای در آن ایجاد کردند. سپس با شکستن قفل، پلیس همراه با افرادی که لباس شخصی به تن داشتند وارد شدند. یکی از افرادی که وارد شد تیمسار نظری بود. البته من او را نمی شناختم اما وقتی پس از دو روز بازداشت آزادم می کردند، او خود را معرفی کرد.
گروه انصار ما را با لباس خواب، همین لباسی که به تنم می بینید، با پای برهنه به سمت در اصلی، بردند. این دمپایی را که به پایم هست، بیمارستان داده. حتی اجازه ندادند عینکم را بردارم. آن را پرت کردند و شیشه اش را از قاب در آوردند. جلوی در نیروی گارد و انصار ایستاده بودند و ما را، وقتی که عبور میکردیم، با باتوم می زدند. اتاق را هم به شکلی که می بینید، درب و داغان کرده اند و رادیو ضبط، پول، ساعت، هرچه که داشتیم غارت کردند.
در ساختمان دیگری، شبیه خوابگاه قبلی، در میان ویرانی ها، اتاق مرتبی که با دو پتوی سربازی مفروش است جلب نظر می کند. جوانی با سر باند پیچی شده روی زمین دراز کشیده. دو نفر دیگر بر روی دو تختخواب دو طبقه در حال استراحت اند. اینها دانشجویانی هستند که از مناطق جنگ زده به پایتخت آمده اند و در رشته های مهندسی درس می خوانند. از جنگ و خرابی بیزارند. و همین نفرت از ویرانی آنان را واداشته تا اتاق شان را از بقایای شب حمله پاک کنند. جوان مجروح از آن شب میگوید:
ماجرا از تجمع ١٥ نفر در جلوی خوابگاه شمارۀ ٢٢ آغاز شد و این چیز تازه ای نبود. بچه ها همیشه به دلایل مختلف جمع می شدند. آن شب بر شمار افراد کم کم افزوده شد. شعارهایی داده می شد و آنها که موافق شعارها بودند به جمع می پیوستند. یک چندی که گذشت، دانشجویان به هیجان آمدند و از محوطه به خیابان رفتند. در ضمن راه پیمایی، سنگی به سوی پنجرۀ مهد کودکی پرتاب شد که شیشه ای را شکست. پلیس به محل آمد. دکتر داوود سلیمانی معاون امور دانشجویی و فرهنگی دانشگاه تهران و دکتر محمد کاظم کوهی، مدیر کل امور خوابگاه های این دانشگاه در محل حاضر شدند و دانشجویان را قانع کردند تا به کوی بازگردند. در این هنگام گروه دیگری به صحنه آمدند. دکتر کوهی را دستگیر کردند که با وساطت وزارت کشور آزاد شد. کوهی پنج دقیقه از نیروی انتظامی فرصت خواست تا دانشجویان را به کوی بازگرداند. حاجی، رئیس نیروی انتظامی محل او را با لگد به داخل جوی انداخت و گفت: «بروید گم شوید. شما دوم خردادی ها آدم های پستی هستید». و بعد یکباره حمله شروع شد و کار دیگر بالا گرفت. پرتاب سنگ از دو سو و گاز اشک آور از بیرون تا نزدیک ساعت چهار صبح ادامه داشت. سپس دانشجویان درگیر عقب نشستند و به خوابگاه ها رفتند.
نیم ساعت بعد گویا با دستور حمله، افراد نیروی انتظامی و افرادی با لباس شخصی که نوجوانان ١٤ تا ١٦ ساله نیز در میان شان به چشم می خورد و گاه ـ اگر چه باورش دشوار است ـ فرماندهی حمله را بر عهده داشتند، از در اصلی و در غربی کوی یورش آوردند. نمی دانیم در غربی را چه کسی باز کرده بود چون درهای خوابگاه از ساعت ١١ شب بسته می شود. اینها در دو ساعت هر کاری که می خواستند، کردند. اول گفته بودند به کسانی که در اتاق ها هستند و چراغ شان خاموش است کاری ندارند. اما به حرف خودشان هم عمل نکردند. حتی به دانشجویانی که در محوطۀ چمن خوابگاه که با چراغ مطالعه برای امتحان درس می خواندند و فلاسک چای در کنارشان بود، حمله کردند و آنها را هم زدند و غارت کردند.
ساعت شش و نیم صبح دوباره به محوطه کوی آمدند و به خوابگاه شمارۀ ٢٢ هجوم بردند و تا طبقه سوم همه را پوکاندند. انصار حزب الله که ادعای مسلمانی دارند با «یاحسین» همراه با فحش ناموسی بچه ها را با کتاب ها وجزوه ها از اتاق ها بیرون می انداختند و لباس هایشان را آتش می زدند. اگر با چشم خود نمی دیدم باور نمی کردم که کسانی را از روی سجاده ای که مفاتیح و قرآن در کنار آن بود، می بردند.
در بیمارستان شریعتی غوغایی بود. خدا گواه است سر یکی از بچه ها ١٥ سانت شکاف برداشته بود. دست و پا شکسته که فراوان ریخته بود. از یکی از دوستانمان تا دو روز بی خبر بودیم وقتی آمد دیدیم لباسش تکه پاره شده و جای چهار خط چاقو روی کمرش بود. و یک طرف صورتش هم باد کرده و کبود بود.
تمام مدت نیروهای گارد از آنان که لباس شخصی به تن داشتند حمایت می کردند و در ساختمان ٢٢ یک نوجوان ١٦ ساله رهبری عملیات را برعهده داشت.
کسی که تیراندازی می کرد هیکلی قوی داشت ابتدا با کلت خود سه تیر هوایی شلیک کرد و سپس مستقیم به طرف بچه ها شلیک کرد.
چه بگویم که باورش برای خود من هم مشکل است. فقط بنویسید ما دانشجویان در پی انقلابی دیگر و در صدد تغییر رهبر نیستیم. این را به گوش همه برسانید. ما خواهان خرابی نیستیم. ما می دانیم خرابی یعنی چه، ما طعم تلخ آوارگی و درس خواندن در روستاها و زیر چادرها را چشیده ایم و با این همه خود را به این نقطه رسانده ایم. ما می گوییم همین انقلاب را اصلاح کنید. تا کی مردم بدبخت ما با فلاکت زندگی کنند و آقایان در کاخهای خود روی فرش های زربفت سجاده پهن کنند و به عبادت مشغول شوند. این کدام اسلام است که اینها می گویند. تا کی باید دور خود حصار بکشیم."