توابیت : استراتژی انسانسازی اسلامی
پس از خرداد ۶۰، ابعاد بازداشت مخالفان چنان گسترش مییابد که جمهوریاسلامی ناچار به ساختن زندانهای جدید و یا بزرگترکردن زندانهای موجود میشود. رژیم اسلامی همراه با زندانها، تشکیلات پلیس مخفی، چگونگی شکار مخالفان و روشهای اعمال شکنجه و بازجویی را نیز از رژیم سابق به ارث میبرد.
اطلاعات جمعآوری شدهای درباره مخالفان نظام پادشاهی در اختیار اسلامگرایان قرار میگیرد و برخی از مأموران ساواک برای ایجاد یک پلیس مخفی جدید به خدمت گرفته میشوند. هشت ماه پس از به قدرت رسیدن اسلامگرایان، سخنگوی انجمن زندانیان سیاسی سابق خبر میدهد که مقامات رژیم در کار تهیه فهرستی از فعالان سیاسی هستند که در رژیم گذشته زندانی بودهاند و قصد دارند هر زمانکه بخواهند آنان را بازداشت کنند. همزمان، از طریق نهادهای متعدد اسلامی که در همه جا تأسیس شده، لیست سیاهی از مخالفان نظام تدارک دیده میشود. امت حزبالله به صورت شبکهی وسیعی در خدمت کمیتهها و پاسداران سازمان داده میشود. این تشکیلات از چند جهت با سیستم ساواک متفاوت است. م. همایون و و. بامداد که هر دو مدتها در زندانهای جمهوریاسلامی به سر بردهاند، ویژگیهای این سیستم ایدئولوژیک را مورد بررسی قرار دادهاند. عدم تمرکز و تعدد مراکز تصمیمگیری که ناشی از منافع گروهی و گرایشهای مختلف در بطن قدرت است، یکی از این ویژگیهاست. با این حال آن جا که بقای نظام مطرح است، همهی نهادهای سرکوب منافع مشترکی دارند.
شبکه پلیس اسلامی
مذهبیهای لیبرال و میانهرو که اعضای نخستین دولت نظام جدید بودند، در نظر داشتند نهادهای دولتی سابق چون ارتش و دستگاه قضایی را حفظ کنند. در عین حال ایجاد یک دستگاه مرکزی اطلاعات را برای امنیت کشور لازم میشمردند. اما این دستگاه که زیر نظر نخستوزیر عمل میکرد، در کنار مراکز متعدد موازی که توسط اسلامگرایان برپا شده بود، تنها یکی از این نهادهای امنیتی به شمار میرفت.
مجموعهی این مراکز که هر کدام روش خاص خود را دارند، شبکهی وسیع و همهجا حاضری را تشکیل میدهند. سپاه پاسداران، کمیتههای انقلاب و مراکز بسیج و بالاخره دادستانی انقلاب، استخوانبندی اصلی این نظام سرکوباند. امروز سپاه پاسداران به عنوان یک ارتش عقیدتی که روز به روز قدرتمندتر شدهاست، مهمترین ابزار سرکوب در دست آقای خامنهای به عنوان رهبر است.
سپاه پاسداران با در اختیار داشتن مراکز اطلاعاتی از همان آغاز توانست اعضای یک گروه مذهبی به نام فرقان را که دست به ترور مقامات روحانی زده بودند دستگیر نماید و نیز نظامیان طرفدار شاپور بختیار را که در تدارک یک کودتا بودند، بازداشت کند. چنانکه م. همایون متذکر شدهاست، این عملیات حاکی از مجهز بودن و تسلط سپاه به روشها و تکنیکهای اطلاعاتیست، روش هايی که در تار و مار کردن سازمانهای سیاسی مخالف نيز به کار گرفته شد.
نهادها و کمیتههای مردمی که به طور خودبهخودی در جریان انقلاب بهوجود آمدهبودند، از نو و به لحاظ ایدئولوژیک توسط اسلامگرایان سازمان داده شد و در خدمت حاکميت قرار گرفت. جمعآوری اطلاعات برای دستگیری مخالفان و ایجاد اماکن خاص بازجویی و شکنجه با تکیه بر این نهادها عملی گشت. شبکه کمیتههای محلات در پیوند با مساجد محل نقش مهمی در شکار مخالفان در شهرهای مختلف به عهده گرفتند. این شبکه در تهران، به گفتهی و. بامداد، متشکل از ۱۴ کمیته محل و دربرگیرندهی هفتاد مرکز عملیاتی میشد. در رأس هر یک از این کمیتهها، یک ملا و یا فردی به نیابت از او قرار میگرفت. چماقداران حزبالهی که مأمور به هم زدن اجتماعات گروهها و احزاب سیاسی غیردینی بودند، توسط این کمیتهها بسیج و سازمان داده میشدند. متعصبین مذهبی و لاتها و چاقوکشان محلی در این باندها عضویت داشته و در ازای عملیاتشان حقوق میگرفتند. آنانکه اغلب به سلاحهای گرم نیز مجهز شده بودند، همچون افراد سپاه گروههای گشت تشکیل داده و در ورودی شهرها به بازرسی مردم و دستگیری افراد میپرداختند.
از این کمیتهها، که همکاری نزدیکی با مقرهای دادستانی انقلاب داشتند، به عنوان مراکز بازجویی و بازداشتهای موقت نیز استفاده میشد. مجموعهی نهادهای یادشده در پیوند با دادگاههای انقلاب نقش بس بزرگی در سالهای سرکوب گسترده به عهده داشتند و با کنترل و هجوم به خانههای مردم فضای پلیسیِ هولناکی را در شهرها حاکم کرده بودند.
طرح «مالک ومستأجر» در سال ۱۳۶۱ در سطح تهران و شهرهای بزرگ دیگر به منظور دستگیری مخالفان سیاسی به اجرا گذاشته شد. مخالفانی که تحت تعقیب دستگاه سرکوب بودند و به ناچار محل زندگی خود را تغییر میدادند، هدف اصلی این طرح بودند. طبق این طرح، مالکان موظف میشدند که هویت و مشخصات مستأجرین خود را به کمیتههای محل گزارش کنند. این اطلاعات همراه با اطلاعاتی که برای توزیع کوپن ارزاق عمومی از ساکنین محل جمعآوری میشد، برای شناسایی و بازداشت مخالفان سیاسی مورد استفاده قرار میگرفت.
دادستانیهای انقلاب در سرکوب مخالفان سیاسی نقش عمدهای ایفا میکردند. اینان با داشتن سرویسهای اطلاعاتی مخصوص خود، اماکنی نیز برای بازداشت و شکنجهی دستگیرشدگان در اختیار داشتند و با تکیه بر کمیتهها و سازمان دادن گروههای ضربت، از هیچ جنایتی پروا نمیکردند.
اسدالله لاجوردی یکی از هولناکترین دادستانهای جمهوریاسلامی بود. او که بعدها ریاست زندان اوین را به عهده گرفت، از مهرههای مهم و شناختهشدهی این دستگاه عظیم سرکوب بود. زندان اوین با نام او به عنوان خشنترین و هولناکترین زندانها، از شهرت جهانی برخوردارشد.
کینهی بی مرز
لاجوردی نمونه یک متعصب مذهبی بود. با زندان آشنا بود و در سال ۱۹۶۸ به جرم شرکت در سوءقصد علیه شرکت هوایی ال.آل به زندان افتاده بود. زندانیان سیاسی زمان شاه که با او در زندان بودهاند از رفتار و افکار به شدت عقبماندهی او حکایتها نقل کردهاند. اکثریت زندانیان آن دوره که از گروههای چپ و کمونیست بودهاند، طعم نفرت او را چشیدهاند اين روايتها حاکی از آن است که او همراه برخی از ملاها که بعدها به بالاترین مقامات نظام اسلامی رسیدند، کمونیستها را کافر و نجس میدانسته و از تماس با آنان پرهیز میکرده است. نفرت از کافران متکی به یکی از آیههای قرآن است: «ای کسانی که ایمان آوردهاید محققاً بدانید که مشرکان نجس و پلیدند و ...». خمینی نیز در توضیحالمسائل میگوید: «كافر يعنی كسی كه منكر خداست، يا برای خدا شريك قرار ميدهد، يا پيغمبری محمد... يا معاد را قبول ندارد، نجس است، و همچنين اگر در يكی از آنها شك داشته باشد.»
البته هستند مسلمانانی که با تکیه بر برخی از آیههای قرآن، تفسیر دیگری از آیهی یادشده به دست میدهند. برخی نیز بر آنند که متن قرآن را باید در بستر تاریخیاش مورد توجه قرار داد و میگویند اسلام دین صلح است. اما زمانی كه شریعت به قانون بدل میشود، برخی آیههای قرآنکه مسلمانان را به جنگ با کفار میخواند مبدل به قانون میشود.
همچنانکه که م. كوهيار در تحقيق خود پيرامون مفاهيم حق و عدالت در اسلام متذکر شده زمانی که دین به ایدئولوژی دولتی و سرچشمهی قانون بدل شود، شاهد دگردیسی مفهوم جرم به گناه خواهیم بود. چون منشاء حق و قانون دين است، هر تخلفی از قانون گناه تلقی میشود.
با توجه به این که امر قضا مسئلهایست مربوط به مذهب، بنابراین نقش قاضی منحصر است به صیانت از احکام الهی. «در جامعه مدنی، شهروندان با ارتکاب جرم در برابر جامعه مسئول و پاسخگوی نمایندهی آن (دادستان) هستند. ولی در فقه اسلامی مؤمن (یا کافر) با ارتکاب جرم(= گناه) نخست در برابر خدا مسئول است» به همین طریق در چنین سیستمی، حضور وکیل مدافع برای دفاع از متهم به هیچ وجه ضرورتی ندارد. متهم که جرماش گناه و نقض احکام الهی محسوب میشود، نه تنها از موقعیت یکسانی با خدا برخوردار نیست، بلکه در مقابل نمایندهی خدا، یعنی قاضی شرع، تکالیفی نیز به عهده دارد.
بنابراین جای شگفتی نیست که فرد متعصبی چون لاجوردی در مقام رئیس زندان، از همه امکانات برای فرونشاندن خشم و کینهی خود علیه بیدینان نجس برخوردار میشود. زندان در مقیاسی نمونهوار از جامعهی تحت کنترل حاکمیت، امکان مطلوبی در اختیار اسلام ایدئولوژیک میگذارد تا توانایی خود را در ایجاد یک جامعهی اسلامی بیازماید.
«پاکسازی» اجتماعی
با سیاسی شدن دین، مفهوم طهارت که در احکام اسلامی به منظور تقرّب مسلمانان به آفریدگار آمده است، به صورت پاکسازی جامعه به اجرا گذاشته میشود.
طهارت يکی از مفاهيم هميشه حاضر در تعليمات اسلامیست. مؤمن همواره در معرض تماس با نجس و ناپاک است که برخی چون خون یا منی مهمتر و برخی دیگر چون ادرار، مدفوع، اشیاء یا افراد ناپاک کم اهمیتترند. قرآن مؤمنان را به طهارت دعوت میکند (سوره ۵ آیه ۶).
احکام اسلامی مقررات مبسوطی درباره نحوه و شرایط لازم برای تطهير معین کرده اند. الف. بودیبا ، جامعه شناس، هدف آداب طهارت را «ایجاد امکان رابطه با مقام قدسی» میداند. اما چنانکه ماری دوگلاس در بررسی عمیق خود درباره مفهوم نجاست نشان میدهد، ورای معنای روحانی آداب طهارت، میان مفاهيم «نجسی و پاکی» از يکسو و «نظم و بینظمی» از سوی ديگر، رابطهی اساسی موجود است. بدین معنی که به کارگيری مفاهيم ناپاکی و نجسی در خدمت ایجاد و حفظ مداوم یک نظم مشخص به کار گرفته میشود.
در نظام مذهبی ـ سیاسی، حذف و پاکسازی نیروهایی که تهدیدی برای نظام مقدس بهشمار میروند تحت عنوان غلبه بر کفار و محاربان با خدا و یا منافقان انجام میگیرد. حذف و سرکوب آنانکه هموارکنندگان راه شیطان تلقی میگردند به عنوان ضرورتی برای تطهير جامعه توجيه میگردد. آیههای قرآن برای مشروعیتدادن به چنین سیاستی مورد استناد قرار میگیرند : «اهل ایمان در راه خدا و کافران در راه شیطان جهاد میکنند، پس شما مؤمنان با دوستان شیطان بجنگید که مکر و سیاست شیطان بسیار سست و ضعیف است» (سوره ۴ آیه ۷۶).
شکنجه به عنوان تأدیب
مجازاتی که در جمهوریاسلامی برای کفار و منافقین پیشبینی شده، شکنجه و اعدام است. رژیم اسلامی اِعمال شكنجه در زندانها را که در قانون اساسی ممنوع شده، همواره انکار کرده است. اما این قانون، با توجه به اسلامی بودن آن، به کار گرفتن هر وسیلهای را برای اجرای احکام اسلامی مجاز میداند. اصل دوم قانون اساسی، جمهوریاسلامی را «نظامی برپایه ایمان به وحی الهی و نقش بنیادی آن در بیان قوانین» تعریف کرده است. طبق اصل پنجم این قانون، ولی فقیه از قدرت و اختیار کامل برخوردار است. اصل چهارم، همانطور که در پیش گفته شد، همهچیز را تابع احکام اسلامیکرده است.
قوانین و مقررات جزایی نیز براساس اسلام و احکام اسلامی تنظیم گشته است. قانون مجازاتِ اسلامیِ حدود و قصاص، به انواع مجازاتها و تنبیهات بدنی مشروعیت داده است. سنگسار و قطع اعضای بدن و شلاق زدن «مجرم» به عنوان تعزیر، در این قوانین پیشبینی شدهاست. برای کودکان نابالغ نیز که توان تحمل اجرای حد را ندارند، تنبیهات بدنی تحت عنوان تعزیر در نظر گرفته شدهاست.
با توجه به مفاهیم یاد شده، اِعمال شکنجه در زندانهای سیاسی به عنوان تنبیه و تأدیب در اشکال مختلف مشروعیت یافته است. بدین ترتیب با تعزیر نامیده شدن، شکنجه به ابزاری بدل میشود که نه تنها برای گرفتن اطلاعات و اعترافهای اجباری، بلکه برای هدایت زندانی به «راه راست» مورد استفاده قرار میگیرد. از همین رو، رژیم جمهوریاسلامی زندان را به عنوان محل تعلیم و تربیت و نیز ابراز پشیمانی و ندامت معرفی میکند. شکنجههای جسمی و روحی همراه با تبلیغات ایدئولوژیک در خدمت این هدف به کار گرفته میشوند.
توبه و ابعاد جنايت
مفهوم توبه در زندان سیاسی رژیم از جایگاه خاصی برخوردار است و هدفهای مختلفی را دنبال ميكند. اعتراف «متهم» به «خطاکاری» و تقاضای عفو از جانب او، به عنوان تأييدی بر محكوميت زندانی به كار گرفته ميشود و به زندان و شكنجه و اعدام، به اصطلاح مشروعيت ميبخشد بعلاوه، رژیم از این اعترافات برای درهم شکستن روحیه و مقاومت دیگر زندانیان سود میبرد. بالاخره این که زندانبان از برخی از توابان به عنوان جاسوس در درون زندانها استفاده میکند و سیستم پلیسی کنترل همهجا حاضری را سازمان میدهد.
توابیت، اساس فلسفهی زندان سیاسی اسلامیست، مکانی که در آن مخالفان نظام الهی به انقياد در آمده و برای تغيير مواضع خود زير فشار قرار ميگيرد.
دهها هزار زن و مرد در این آزمایشگاههای هولناک در اختیار اسلامگرایان بودهاند. آمارهای سالانه که توسط نهادهای بینالمللی حقوق بشر از ابتدای به قدرت رسیدن ملایان از تعداد زندانیان سیاسی در ایران داده شدهاست همواره از تعداد واقعی کمتر بوده است. مقامات رژیم اسلامی تا به امروز دسترسی به اطلاعات لازم را غیرممکن کرده اند.
اما همين آمار موجود در مورد تعداد اعدامشدگان، خود نشان دهندهی وسعت دستگیریها و ابعاد جنایات رژیم اسلامیست. به عنوان نمونه گزارش سال ۱۹۸۳ سازمان عفو بینالمللی، از اعدام ۴۶۰۵ نفر خبر میدهد. این گزارش متذکر میشود: «این تعداد فقط شامل اعدامهایی است که رسماً اعلام شده و اعدامهای اعلام نشده منظور نشدهاست. سازمان عفو بینالملل امکان تعیین تعداد اعدامهای اعلام نشده را ندارد، اما بر اساس اطلاعات گوناگونی که قبل و طی سال ۱۹۸۲ جمعآوری شدهاست، شمار اعدامها بسیار بیشتر است.»
گزارش عفو بینالملل در سال ۱۹۸۵ خبر از اعدام ۶۱۰۸ میدهد. این سازمان در سال ۱۹۸۷ سند ویژهای تحت عنوان «جمهوریاسلامی و نقض حقوق بشر در ایران» منتشر کرده است که در آن زندانیانی که توانستهاند از کشور خارج شده و در کشورهای مختلف پناهنده شوند، شهادت دادهاند. این سند از هزاران زندانی سیاسی سخن میگوید و بر تنوع ترکیب آنان تأکید میکند. در میان آنان از هواداران نظام پادشاهی، هواداران گروههای مختلف اپوزیسیون، افراد متعلق به اقلیتهای قومی و پیروان بهایی دیده میشوند. طبق این گزارش، زندانیان سیاسی از گروههای مختلف شغلی هستند : «نویسنده، روزنامهنگار، پزشک، آموزگار دبیرستان و دانشگاه، زنان خانهدار، کارگران، و سنین مختلف از نوجوان تا بالای هفتاد سال.»
گزارش ضمن تأکید بر دستگیریهای خودسرانه و محاکمه غیرعادلانهی زندانیان سیاسی و عقیدتی، از ادامهی گسترده شکنجه به عنوان رویهای رایج سخن میگوید. بهزير مشت و لگد گرفتن زنداني، شلاق، آويزانكردن به صورت قپاني، از جمله اين شكنجههاست. «پس از رسيدن به بازداشتگاه، بازداشتیها بلافاصله، بدون هيچ ملاحظه و احتياطی در همه جای بدن مورد ضرب و شتم قرار میگيرند. اين کار ممکن است با ”فوتبال“ نيز همراه شود. زندانی با چشمان بسته ، در حالی که با مشت و لگد کتکاش میزنند از يک نگهبان به نگهبان ديگر پاس داده میشود . بنا به گفته يکی از زندانیان پيشين، ” بازی فوتبال غالباً با کسانی برگزار میشود که به تازگی دستگير شدهاند. این کار مقاومت را در هم میشکند و به آدم احساس بیکسی و بیپناهی میدهد و تعادل آدمی را به هم میزند“.»
در اين گزارش از اِعمال انواع شكنجههای ديگر نيز سخن رفته است: تجاوز به زندانيان، چه زن و چه مرد، شكنجههای رواني، تهديد به اعدام و برپايی اعدامهای نمايشی برای خردكردن زنداني، حبس طولانيمدت افراد در سلولهای انفرادي، محروميت از دارو و درمان. در همين گزارش انباشته بودن زندانها بيش از حد ظرفيتشان، و وضعيت وخيم امكانات بهداشتی و بوی آزاردهندهی ناشی از تعفن اعضای بدن قربانيان شكنجه، مورد تأكيد قرار گرفته است.
بالاخره، اين گزارش با اتكا به «اطلاعات بسيار وسيع» از كشته شدن برخی از زندانيان در زير شكنجه خبر ميدهد. بعلاوه، «تحويل اجساد قربانيان شكنجه و اعدام به خانوادهها بهندرت انجام ميپذيرد.»
رژیم اسلامی در تابستان سال ۱۳۶۷ قتلعام وسیع زندانیان سیاسی را در زندانهای کشور سازمان میدهد. آیتالله منتظری در خاطرات خود که سالها بعد منتشر میکند رقمی بین ۲۸۰۰ تا ۳۸۰۰ نفر اعدامی به دست میدهد. شمار دقیق اعدام شدگان، طی دهسالهی نخست حاکمیت ملاها که سالهای سرکوب خونین مخالفان سیاسی و عقیدتی بوده است، دانسته نیست. با این وجود فهرست اسامی و مشخصات نزدیک به ده هزار نفر اعدامی به کوشش گروهها و سازمانهای سیاسی و نهادهای حقوق بشری، جمعآوری شده و انتشار یافته است.
آبراهامیان در نوشتهای تحت عنوان «شکنجه و اعترافات در زندان دوره معاصر»، براساس فهرست ارائه شده توسط سازمان مجاهدین خلق، از هویت ۷۹۴۳ نفر اعدامی از ژوئن ۱۹۸۱ تا ژوئیه ۱۹۸۸، تحلیلی از سیمای سیاسی زندانیان اعدام شده به دست میدهد. بیشترین تعداد اعدامها شامل سازمان مجاهدین خلق و سپس سازمان پیکار، سازمان فدائیان اقلیت، حزب دموکرات کردستان، سازمان کومله، سازمان راه کارگر، اتحادیه کمونیستها و گروههای دیگر میشود. آبراهامیان متذکر میشود که نام گروههای چپی چون فدائیان اکثریت و حزب توده که علیرغم حمایت فعالشان از رژیم اسلامی از موج اعدامها در امان نماندند، در این فهرست نیامده است. همین طور است در مورد بهائیان و یهودیانی که به جوخه اعدام سپرده شدند. در این بررسی، اعدام شدگان زیر ۲۶ سال ۷۶ درصد و زیر ۲۰ سال ۲۰ درصد ذکر شده و اکثریت با دانشآموزان و دانشجویان است. یکی دیگر از دادههای مهم این بررسی، تعداد زنان اعدام شدهاست. طی هفت سالی که فهرست بدان اختصاص یافته، زنان مجاهد ۱۴ درصد و زنان متعلق به سازمانهای چپ ۸ درصد از اعدامیها را تشکیل میدهند. علاوه بر هزاران زندانی که طی ده سال نخست حکومتاسلامی به قتل رسیدند، دهها هزار زندانی دیگر در زندانهای جمهوریاسلامی زیر فشار پروژه توابسازی اسلامگرایان قرار گرفتند. زندانیانی که بعدها توانستند از روزگار هولناکی که در زندانها داشتند بگویند و بنویسند، واقعیاتی را برملا کردهاند که هر تصوری را که میتوان از شقاوت و کینهتوزی زندانبان داشت پشت سر میگذارد. واقعیات هولناکی که نتيجه پروژهی توابسازی رژیم در زندان هاست.
جهنم روی زمین
شکنجه در زندانهای سیاسی جمهوریاسلامی، امری عادی و روزمره است که نه فقط برای کسب اطلاعات و اقرار زندانی صورت میگيرد بلکه باتعريف پیر ویدالناکه در مورد «شکنجه نهادی شده» تطابق دارد . در اين تعريف ، شکنجه «عبارت است از شکل کاملاً مستقیم سلطهی انسان بر انسانکه در آن رابطهی حاکمیت با مخالفان، تبلور مییابد.»
یکی از زندانیان سیاسی وقتی از شکنجه میگوید، بر ویژگی کلی و همهجا حاضر آن در زندانهای رژیم انگشت گذاشته است: «تصور کلی بر این است که وقتی چند روز اول دستگیری شکنجه میشوی، اگر مقاومت کنی و بتوانی اطلاعاتی ندهی، شکنجه تمام میشود. ولی این روال بر زندانهای جمهوریاسلامی به هیچوجه حاکم نیست. یعنی بعد از بازجویی مرحله دیگری از شکنجه آغاز میشود. هیچ پایانی برای شکنجه نیست».
نویسنده نشان میدهد که چگونه حکومتاسلامی زندانیان را در معرض یک شکنجهی دایمی قرار میدهد. شکنجه از آغاز دستگیری تا پایان کار، اساس اِعمال کنترل بر زندانی است: شکنجههای جسمی و روحی همراه با تبلیغات ایدئولوژیک. در این میان حضور و همکاری زندانیان تواب، اِعمال سلطه را تسهیل مینماید : «اگر زیر بازجویی با یک یا دو بازجو سر و کار داشتیم، وارد بند که میشدیم با تعدادی دیگر از بازجوها که به تواب، معروف بودند مجبور به زندگی بودیم. .... فضایی که آنها ایجاد میکردند، فشار روانی و روحی که بر ما وارد میآوردند، گزارشهای لحظه به لحظهای که از ما به بازجوها ارسال میشد، همگی سالها بعد به کار بازجوها آمد و توانستند با ما برخورد روانی کنند. ... حتا اجازه نداشتیم با هم صحبت کنیم. توابها لبخوانی میکردند. کنار هم مینشستیم و مجبور بودیم دستمان جلوی دهانمان باشد. برای خیلی از ما هنوز این عادت مانده است که هنگام حرف زدن دستمان را جلوی دهانمان بگیریم. شبانه روز تحت کنترل بودیم و این عذابآور بود. کلاسهای ایدئولوژیک اجباری بود. ... خیلی از بچههایی که نماز نمیخواندند، نجس محسوب میشدند و حق هیچگونه کار خیس نداشتند و تنها کار خشک میکردند»
رضا غفاری، استاد دانشگاه تهران و از اعضای سازمان راه کارگر نیز خاطرات خود را از دوران اسارتاش گزارش کرده است. او به مدت شش سال زندانی بوده و ابتدا برای کسب اطلاعات و سپس برای اعتراف به «گناه» و تواب شدن به شدت زیر شکنجه قرار گرفته است. در اثر این شکنجهها 95 درصد از بینایی چشم راست خود را نیز از دست داده است و برای همیشه ناچار از لنگیدن است.
در خاطرات او از جمله مشاهده میکنیم که چگونه کاربرد واژههای اسلامی در جریان شکنجه میخواهد بُعد دینی و الهی به این اعمال هولناک بدهد. او ورود خود به زندان را چنین تصویر کرده است : «وارد محوطه زندانکه شدیم فریاد و ناله زندانیانی را که شکنجه میشدند از پشت دیوارها شنیدیم. ضجه شکنجه شدهها فضا را پُر کرده بود. هنوز هم ناله زنی که کمک میخواست در گوشم طنینانداز است... چشمانم جایی را نمیدید و هنگام عبور از پلهای... با سر به زمین افتادم. دستی آستینم را گرفت و از زمین بلندم کرد. چرا آستینم را؟ چون از دید «برادران ایمانی» من موجودی «نجس و ناپاک» تلقی میشدم.
«هنگام عبور از راهرو پیشانیام به مانعی برخوردکرد و دوباره نقش زمین شدم. وقتی بهخود آمدم متوجه شدم سرم به سقف کوتاه راهرو خورده است... این کورهراهِ دوزخ بود. همه زندانیان از کورهراه یادشده میگذشتند و چون چشمانشان بسته بود سرشان به سقف میخورد. این یک ضربه روانی بود و به زندانی میفهماند که به دنیای جدیدی گام نهاده است».
او سپس از نخستین بازجویی خود یاد میکند : «با گفتن این جمله که «همه شما حرامزادهها را دستگیر کردهایم و همهتان را به درک میفرستیم» بازجویی آغاز شد. یکی داد کشید : «برادر رحمان، اونو بده من، میکشمش، به جهنم میفرستمش». چنانکه گفته شد، اِعمال شکنجه فقط منحصر به دوران بازجویی نمیشود، بلكه شیوه کار همیشگی زندانبان است و به مناسبتهای مختلف و حتا پس از محاکمه و اعلام محکومیت ادامه مییابد. «رژیم اسلامی در 24 ساعت شبانه روز زندانیان را وادار به گوش دادن به صدای قرآنی میکرد که از بلندگوها پخش میشد. در آن فضای جرج اورولی، سخنان رهبران دینی و مقامهای دولتی از خمینی تا مطهری و، بهشتی و منتظری و دیگران از بلندگو به گوش میرسید.
« برای خرد کردن اراده و روحیه زندانیان مدام از این شیوه استفاده میشد. در فاصله اینها هم مارش نظامی، اعلامیههای دایر بر پشتیبانی از رژیم در جنگ با عراق، اعلامیههای حاکی از شکست عراق و پیشروی از بغداد تا بیتالمقدس خوانده میشد.... هنگامی که این مطالب پخش میشد پاسداران در راهروها راه میافتادند از عقب با پوتین به پشت زندانیان میزدند و فریاد میکردند: «شما به خدا و اسلام و خمینی پشت کردهاید. یا توبه یا مرگ! خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم». بسیاری از این پاسداران از جبهه جنگ بازگشته بودند. بعضی چشم یا دست و پایشان را از دست داده بودند و پارهای هم با مشاهده صحنههای جنگ عقل و حواسشان را. این قبیل پاسدارانکه در جنگ با عراق آسیب دیده بودند و اکنون زندانبان ما بودند، از همه خطرناکتر بودند.... نود درصدشان دهقانزادگان بیسواد روستاها بودند... روز و شب این پاسداران از کنار ما رد میشدند و ما را کتک میزدند. مشت و لگد با پوتین بیهدف بر سر و روی زندانی میبارید و همه را در خوف دایمی نگاه میداشت. اگر دست روی سر میگذاشتی کتک میخوردی. اگر بینی را میخاراندی کتک میخوردی. اگر چشمت را میمالاندی کتک میزدند. سر شکسته و خونآلود، گوش و چشم و بینی خونین، فک و دندان شکسته از مناظر عادی بود. حزبالله در شکنجه دادن ماها اختیار تام و تمام داشت. این «پاداشی» بود که به خاطر جبهه رفتن به او داده میشد.»
رضا غفاری نیز هم چون دیگر زندانیان، دوران محکومیتاش را در زندانهای گوناگونی سپری کرد و انواع شکنجههای ابداعی اسلامگرایان را تجربه نمود. جلادانی که خود را نمایندگان خدا در برابر کفار میدانستند.
قیامت، روز نهایی داوری
روز قیامت یکی از ایدههای اصلی آموزشهای اسلامیست. در چنین روزی، که پایان دنیاست، مردگان زنده شده و کارنامه اعمال آنها در دادگاه عدل الهی مورد قضاوت قرار خواهدگرفت. مؤمنان به بهشت و کافران به جهنم خواهند رفت. قیامت روز امتحان است : «هنگامی که آن واقعه بزرگ واقع گردید که در وقوفش هیچ کذب نیست، قومی را خوار و طایفهای را رفیع گرداند. آنگاه که زمین شدید به حرکت و لرزه درآید و کوههای سخت متلاشی شود .... بدانید آنکه بمیرد اگر از مقربان درگاه خداست، آن جا در آسایش و نعمت بهشت ابدی است.... و اما اگر از منکران(خدا و قیامت) و از گمراهان است، نصیباش حمیم جنهم است».
با ابداع «قیامت» يا «دستگاه»، به فرمان حاج داوود زندانبان متعصبِی که وصفش در خاطرات زندانیان زندان قزل حصار به کرات آمده است جهنم واقعى در زندان اسلامی بر پا میگردد. او برای شکستن مقاومت زندانیانِ «سر موضعی» و تواب سازی، سرِ موضعیها را به تدریج در بند واحدی جمع میکند و در معرض اِعمالِ خشونت نگهبانان و مأموران زندان قرار میدهد. رضا غفاری روايت میکند که در یک شب پائیزی سال ۱۳۶۲، پس از یورش حاج داوود به همراه ۵۰ پاسدار به زندانیان و ضرب و شتم آنان، او تصمیم به بازجویی از زندانیان سرموضعی میگیرد:
«همه زندانیانی که بدین نحو کتک خوردند به ساختمان جدیدی در زندان منتقل شدند. آنها را رو به دیوار قرار دادند و مداد و کاغذی در اختیارشان گذاشتند که باید به پرسشها پاسخ دهند. پرسشها مربوط به گرایش زندانی نسبت به رژیم اسلامی، جنگ با عراق، اسرائیل، آمریکا و شوروی بود. از آنها در مورد زندانهای مختلفی که رفته بودند و نحوه رفتار با زندانیان سئوال شده بود. بر آنها فشار آورده بودند که نام زندانیانی را بنویسند که قصد دارند در زندانها به مقاومت سازمان بدهند. آخرین پرسش این بود: «آیا مایلید به صف توابان بپیوندید؟» اگر پاسخ مثبت بود باید این را اثبات میکردند. یعنی باید همه اطلاعاتی را که تا آن زمان مخفی کرده بودند به مقامهای زندان بدهند. ... کسانی که حاضر به همکاری نشدند یا اطلاعاتی نداشتند که به زندانبانان بدهند به بند «قیامت» روانه شدند. این بند به جای آنکه با تمهید قبلی ایجاد شده باشد و جزئی از یک «طرح بزرگ» باشد فیالبداهه خلق شد. اساس بند قیامت آن بود که ابتدا زندانی را از سایر زندانیان جدا میکردند و ارتباطش با همه قطع میشد. او را با چشمبند رو به دیوار مینشاندند و او ناچار بود به ترهات بیپایان سخنران مذهبی، گفتگوها و قرآنی که از بلندگوها در سراسر بند پخش میشد گوش فرا دهد. مصاحبههای رهبران گروههای مخالفی که دستگیر شده و در برابر رژیم اسلامی تسلیم بودند نیز از بلندگوها پخش میشد. از جمله اینها مصاحبههای رهبران حزب توده، سازمان پیکار و سازمان مجاهدین خلق و سایر سازمانهای چپ بود.
«بندیان قیامت در آغاز موظف بودند چند روزی بدون خواب و استراحت سرِ پا بایستند و آنگاه که تمامی نیروهایشان تحلیل میرفت و از پای درمیآمدند با مشت و لگد پاسداران پذیرایی میشدند. تنها زنگ تفریحشان سه نوبت در روز غذا خوردن و توالت رفتن بود... در مرحلهی دوم قیامت زندانی را چارزانو چشمبسته رو به دیواری مینشاندند. شاید به این دلیل که حضرات پاسدار و تواب از کتک زدن آنها خسته شده بودند. این مرحله یکی دو روز طول میکشید. در مرحله آخر هر زندانی را با قراردادن تختهای از بقیه جدا میکردند.»
«قوانین «قیامت» در هیچ کتاب آسمانی نوشته نشده بود. بلکه روز به روز از چنته حاجداوود و پاسدارها و توابان، این پاسداران قیامت بیرون میآمد. بعضی قوانین آن فیالبداهه خلق میشد. هیچ کس نمیدانست در آن ورطهی هولناک چه چیزها ممنوع است و کدامها مباح؟ ساکنان قیامت وقتی متوجه یک قانون میشدند که نادانسته آن را زیر پا مینهادند و به سزای اعمالشان کتک میخوردند. شاید لحظهای بعد، این «قانون» هم به خواست آقایان لغو میشد. ... روزها و هفتهها سپری شد. ماهها گذشت. بعضی از زندانیان وادادند. فریاد میزدند: «حاج داوود! کاغذ و قلم بده، هر چی بخوای مینویسم». از مراسم اعترافها فیلمبرداری شد بدانگونه که حاج داوود صحنهآرایی کرده بود. زندانیان به کارهایی اعتراف میکردند که هرگز مرتکب نشده بودند. روی صحنه میآمدند مینشستند و بیاختیار میخندیدند. بعضیشان از نظر جسمی و روحی درهم شکسته بودند اما سعی میکردند خود را عادی جلوه دهند. آنها که برگشتند بعضی صدایشان را از دست داده بودند. بعضی قادر به تمرکز نبودند. حافظهشان را از دست داده بودند بسیاری از آنان ناگهان شوکه میشدند، خودکشی در میان آنها امری چندان غیرعادی نبود. جوانی که پنج ماه در قیامت مانده بود در بازگشت مدام راه میرفت و با خودش حرف میزد. او کاملاً محیط پیرامونی را فراموش کرده بود. از قیامت یاد گرفته بود که به احدی اعتماد نکند. با احدی ارتباط نداشته باشد. او حتا خود را به فراموشی سپرده بود. از خودش بیگانه شده بود. چهار سال بعد از سپری کردن قیامت دست به خودکشی زد.»
قبر
زنان زندانی نیز به نوبه خود جهنمی را که اسلامگرایان بر روی زمین خلق کردند، آزمودند. آنان نیز در خاطرات خود از اين شکنجه که آن را « تابوت» یا «جعبه» یا «دستگاه» می نامند سخن میگویند. شهرنوش پارسیپور بیآنکه هرگز فعالیتی سیاسی کرده باشد یا عضو گروه سیاسی بوده باشد، پنج سالی در زندانهای سیاسی رژیم اسلامی به سر برده است. او را دو ماه در قبر نگهداشتهاند.
« چشمهای مرا بستند و سوار ماشین کردند و به زندان دیگری در همان حوالی بردند که احتمالاً یکی دیگر از واحدهای قزل حصار بود. در این جا مرا به یک زندانی تواب تحویل دادند. او مرا به دستشویی برد و فرصتی شد تا روی دیوار این جمله را بخوانم: «مدت شانزده ماه است که در دستگاه به سر می برم».
«عاقبت مرا به سوی دستگاه بردند که به نظرم واژهی گور یا قبر برای آن مناسبتر باشد. از زیرِ چشمبند به اطراف نگاه کردم. اتاق بزرگی بود. فضای کنارههای اتاق را با استفاده از تختههایی که در وسط تختخوابهای زندان جا میافتد و سطح آن را تشکیل میدهد به ابعادی به اندازهی گور تقسیم کرده بودند. در هر گور یک زندانی، با چادر و چشمبند رو به دیوار نشسته بود.» ساکنان این گورها چنانکه شهرنوش میگوید امکان تکان خوردن، جز برای توالت رفتن نداشتند. همان جا غذا میخورند و پس از نهار و شام اجازه دارند دراز بکشند. «ورزشکردن غیرممکن است. هم چنین حرفزدن با پهلو دستی یا مسئولان بند. کتابی برای خواندن وجود ندارد و میدان دید بسیار محدود است. تنها کاری که برای انسان باقی میماند خیالبافی است.»
یک ماه بعد، شهرنوش را به سلولی دیگر، و گور دیگری میبرند. «در این جا مرا دوباره به اتاقی بردند که به همان شکل چیده شده بود و دوباره در یکی از قبرها جادادند. دیوارهای این اتاق کاشی بود. در دیوار پشت سرم پنجرهای قرار داشت که درختی از میان آن پیدا بود و عکس درخت در کاشیها به صورتی روشن و زیبا منعکس شده بود. سه سال بود درخت ندیده بودم. در حیاطهای قزلحصار درختی وجود نداشت و ما هرگز به جای دیگری نرفته بودیم و نخستین بار بود که من درختی میدیدم. دوم اردیبهشت روز تولد پسر من است و همزمانی تولد او و دیدار درخت چنان مرا در وجد فرو برد که بیاختیار از شادی به گریه افتادم. ... خاطره درخت تا چند روز با من بود. بعد همان حالتِ کسالتبار آغاز شد. ... اما در این میان چیزی که کم کم آزاردهنده میشد حالت غیرقابل کنترل اندیشه بود. در طی آن مدت چند باری متوجه شده بودم که افراد گریه میکنند. حالت گریه آنها با حالت گریهی سنتی افرادی که در روضهها زار میزنند و یا به دلیل اندوهی میگریند فرق داشت. متوجه میشدم که آنان به مرحلهای میرسند که دیگر تحمل ندارند».
شهرنوش پس از دو ماه از این قبرها خلاصی یافت. او در این تجربه از زنانی سخن میگوید که شکستهاند. آزیتا دختری است که از شکستن خود با او گفته است: «هنگامی که در دستگاه نشسته بودم کمکم عوض میشدم. عوالمی بر من ظاهر میشد. کمکم احساس کردم که به عنوان کمونیست یک انسان نجس هستم. عاقبت روزی حقیقت را یافتم. به خواهران پاسدار گفتم برای من لباس نو بیاورید. حمام کردم. غسل کردم. استدعا کردم که لباسهای کهنهام را بسوزانند چون نجس بودند. بعد نماز خواندم. تر و تازه شدم. آدم شدم. خدایا چقدر اشتباه کرده بودم. به خواهرها گفتم که نام من پلید است، باید عوض شود...» آزیتا نام خود را به فاطمه بدل میکند. شهرنوش سالها بعد با خبر میشود که او تعادل روانی خود را از دست داده و میان دو شخصیت آزیتا و فاطمه سرگردان است.
سادو- فاشیسم مقدس
منیره برادرانکه ۹ سال از جوانی خود را در زندانهای اسلامی سپری کرده، در خاطراتش از این ابزار شکنجه صحبت کرده است. او به مدت ده ماه عذاب جعبهها را تجربه نموده است.
منیره چگونگی سرکوب مقاومت زندانیان را تحت این شکنجه، همراه با فحش، کتک و شلاق زدن روزانهی زندانیان به بهانهی نقض مقررات، توضیح میدهد :
«از ماه دوم به بعد به تدریج مقاومت بچهها درهم شکسته میشد. عدهای در حالتهای غیرمتعادل روحی خود را ناتوان از ادامه مقاومت دیده و به حاجی اعلام میکردند که میخواهند زندانی مطیع حاجی باشند . حاجی بلافاصله در بدترین حالات روحی، آنها را پشت میکروفون مصاحبه میبرد. آنها در حالی که به شدت گریه میکردند اعلام میکردند انسانهای حقیر و پستی بودهاند و تنها در پی هواهای نفسانی! در حق مردم جنایتها و خیانتها کرده و ... حالا توبه کرده و در اوج عجز و ناتوانی تقاضای بخشش؟! میکردند.
«حضور در این مصاحبهها برای دیگر زندانیان اجباری بود و برای کسانی که در گاودانیها و درون تختها(جعبه) نشسته بودند با صدای بلند پخش میشد. میتوانید تصور کنید برای کسانی که کوچکترین ارتباطی با دنیای خارج نداشتند، شنیدن عجز و شکست دوستانشان چه فاجعهای بود. آنها روز به روز خود را تنهاتر مییافتند. حاجی حتی به این مصاحبهها اکتفا نکرده گاه اینان را بالای سرِ زندانیِ در جعبه نشسته میبرد که سرخوردگی خود را حضوراً به آنان بگویند و آنها شکست و تسلیم و پایان مقاومت را اعلام میکردند».
اریک فروم فيلسوف و روانکاو آلمانی در تحلیلی تحت عنوان «آناتومی ویرانسازی انسان»، بر پیوند میان فاشیسم و سادیسم تأکید میکند. به عقیدهی او «هستهی سادیسم در همهی اشكال آن مشترک است، و آن ميل کنترل مطلق و ناحدود بر موجود زنده است. خواه جانور، بچه، مرد و یا زن باشد. واداشتن شخص به تحمل درد یا تحقیر بدون آنکه بتواند از خود دفاع کند، یکی از اشكال کنترل مطلق است، لیکن به هیچ روی تنها صورت آن نیست. شخصی که کنترل کامل بر موجود زندهی دیگری دارد، این موجود را به شیء خود، به مايملك خود تبدیل میکند، در حالی که خود، خدای آن دیگری میشود». او سپس اضافه میکند که سادیسم «تبدیل ناتوانی است به تجربهی توانایی مطلق؛ دینِ زمینگیرانِ روانی است».
زندانبانانی چون لاجوردی یا حاج داوود نمونههای گویای این تعبیرند. آنان خود را نمایندگان خدا بر روی زمین دانسته و جاهطلبیها و اهداف ایدئولوژیکشان را با امیال سادیک در خدمت موفقیت پروژهی توابسازی به کار میگیرند. برپایی قیامت و قبر نشاندهندهی بُعد سادیک و فاشیستی این پروژه است.
زندان : مکتب «اسلام»
علاوه بر این نوع از شکنجهها که نشاندهندهی امیال بیمارگونهی فاتحان اسلامیست، پروژهی توابسازی یک سلسله از اقدامات تبلیغاتی و به اصطلاح آموزشی سرکوبگرانه را نیز در بر میگیرد.
کلاسهای آموزشی اسلامی در کنار بازجوییها و شکنجههای جسمی، برای آزمودن میزان مسلمانی زندانیان برپا میشود. حسن درویش(نام مستعار) که از پائیز سال ۱۳۶۰ تا پائیز ۱۳۶۲ در زندانهای کمیته مرکزی و وکیلآباد مشهد اسیر بوده است، در خاطرات خود توضیح میدهد که سیاست اسلامیکردن زندانهای سیاسی برای توابسازی و به کار گرفتن عناصر تواب جهتِ فشار بر روی دیگر زندانیان به چه طریق عمل میکرده است.
یک ملا به نام نجفی، مسئول این برنامه بوده است : «نجفی مردی بود بلند قد و خوش قیافه، عینکی تیره به چشم می زد و عبا و عمامهای سیاه به تن میکرد. صدایی رسا و آمرانه داشت. مثل یک فرمانده نظامی امر و نهی میکرد... اولین اقدام او ایجاد شبکهی توابین بود. از آن پس همه را آشکارا به جاسوسی دعوت میکرد.» او به زندانیان میگفت: «توی جمهوریاسلامیزندان وجود نداره. این جا دانشگاست. در نهایت اگر آزادییی وجود داشته باشه، به اونهایی تعلق میگیره که «ارشاد» شده باشن. ... آشکارا تهدید میکرد که در صورت وخامت اوضاع همهی زندانیان را به رگبار خواهد بست. میگفت جسماً و روحاً به شما آموزش اسلامی خواهیم داد. برنامههای زیادی براتون داریم. ما نظم اسلامی برقرار میکنیم. ... از برکت شلاق و توابها بود که پیوسته بر تعداد بریدهها و توابها افزوده میشد». او از کلاسهای به اصطلاح آموزشی و انتقاد از گروههای سیاسی که ایجاد شده میگوید و خواندن نوشتههای مقامات مذهبی. «هفتهای یک بار امتحان کتبی میگرفتند. امتحان در حیاط زندان و زیر نظارت توابها انجام میشد».
تراژدی توابها
یکی از پایههای مهم اسلامیکردن زندانها، توابها بودند. استراتژی توابسازی که بین سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ به اجرا درآمد، آموزهی اسلام سیاسی را برای واداشتن فرد و جمع به اطاعت از احکام اسلامی به نمایش گذاشت. به این معنی، زندان سیاسی اسلامگرایان به عنوان یک دنيای کوچک(microcosme ) نشاندهندهی محتوا و اهداف سیاسی ـ اجتماعی حاکمیت اسلامی است. توابها بیانِ ابعاد دیگری از اين تراژدی هستند. حکایت توابان در خاطرات زندانیان بيان حسٍِ خشم، پشیمانی و ترحم آنان در برابر پديده تواب است:
«سعید که برید، امید من به آزادی نیز برید. هنوز در بازداشتگاه دادسرای انقلاب بود. هر آن ممکن بود به زندان ما منتقل شود. خیلیها را لو داده بود. هرکه را که میشناخت. حتی دو خواهرش را. در هستهای فعالیت میکرد که من مسئولش بودم. به «سازمان» عشق میورزید و به آرمانها و اهدافش ایمان داشت. یکرنگ بود، راستگو، درستکار و پُرکار. امیدوار بودم پیش از آمدنش آزاد شوم. ... وقتی که وارد بند شد متوجه تغییرات ظاهریاش شدم. سرِ تراشیده و چهرهی پوشیده از ریشاش، سفيد و رنگپریده بود. فشار بازجویی از یک سو و مرگ برادر و عذاب وجدان از دیگر سو او را از پای درآورده بود. پژمرده و خمیده شده بود. چشمهایش گود افتاده و حالت طبیعیاش را از دست داده بود. مردمک چشمش به نقطهای خیره میماند. به ندرت با کسی حرف میزد. هنگام صحبت به مخاطباش نمینگریست، به پایین نگاه میکرد».
حسن درویش از دیدار خود با این تواب میگوید. او که برای رژیم هنوز فردی ناشناخته است، خوب میداند که چه خطری او را تهدید میکند. با این حال سعی میکند صحبت کرده و رابطهی دوستانه با او برقرار کند. تا این که روزی سعید به او میگوید: «تو چرا این قدر به من محبت میکنی؟ من یک توابم و اسم سازمانی تو رو فاش کردم. چون اسم واقعیتو نمیدونستم. دنبالتن!» حسن به او میگوید که زندگیاش در دستان اوست و بازجوها چیزی از او ندارند. فرد تواب به شدت گریه میکند و پاسخ میدهد که «من قول دادم هر که رو که اسمشو بردهام شناسایی کنم. من به لجن آلوده شدم». حسن او را دلداری میدهد: «خودت نبودی. تو را خُرد کردند. اعصابتو خُرد کردند. فرسوده شدهای. همین جا توقف کن. دوباره به خودت برگرد. همون سعید همیشگی شو. از همین الان.» حسن درویش میگوید که او دیگر حرف نزد و به همین خاطر به بخش مخصوص زندانیهای با محکومیت سنگین فرستاده شد.
وضعیت توابها هم چون زندگی و گرایش سیاسیشان گوناگون است. طبق خاطراتهای زندان و اسنادی دیگری که در این باره منتشر شدهاند، درجات مختلفی از توابیت وجود دارد. از نفی اعتقادات شخصی و اعتراف به خطا گرفته تا همکاری همه جانبه با زندانبان. رژیم اسلامی برای ارائهی تصویر مناسب از زندانهایش به ناظران خارجی، از جمله توابها را نیز به خدمت میگیرد. منیره برادران در خاطراتش در این باره میگوید: «در دهه فجر، سالگرد انقلاب، در حسینیه برنامههای ویژهای برقرار بود. ... در یکی از برنامهها مهمانهای خارجی ... برای دیدار از اوین دعوت شده بودند. ... کسانی که از طرف پاسدارهای بندها انتخاب شده بودند، اجازه شرکت در این برنامه را داشتند. آنچه که مهمانان خارجی از اوین میدیدند، یک سالن آراسته و شماری زندانی نادم بود.»
توابها علاوه بر وظایف تبلیغاتی، ضمن مشارکت در کنترل زندانی و گزارشنویسی دربارهی زندانیان دیگر، در بازجوییها نیز شرکت میکنند. توابهای «واقعی» که دیگر به مأموران رژیم بدل شدهاند، از آن جا که اطلاعات بیشتری دارند، بسیار هولناکاند. رژیم فشار به مراتب بیشتری بر روی کادرها و رهبران گروههای سیاسی وارد میکند تا آنان را به ندامت وادارد. شکستن این افراد تأثیر بسیار مخربی روی هواداران و اعضای ساده این گروهها که تجربهی چندانی ندارند. باقی میگذارد. مصاحبهها و اعترافات ضبطشده و در سلولها به نحو گستردهای پخش میشوند. لاجوردی با جمعکردن زندانیان اوین در حسینیه و مواجهه نادمین با دیگر زندانیان بحثهای ایدئولوژیک به راه میاندازد. در عین حال از نادمین برای مجاب کردن زندانیانی که حاضر به تمکین و اعتراف نیستند، استفاده میکنند.
لازم به تأکید است که درگروههای سیاسی چپ و مارکسیست و نیز مجاهدین، تقدس سازمان و کیش رهبری امری رایج و پذیرفته بود. بنابراين وقتی فردی از رهبری این سازمانها در نمایشهای لاجوردی زبان به اعتراف و طلب بخشایش میگشود، تأثیرات بسیار مخرب روحی در ذهن مبارزان جوانکه اکثراً دانشآموز یا دانشجو بودند داشت. رهبرانی که در مقام ندامت در خدمت زندانبان قرار میگرفتند، سرنوشت غمانگیزی داشتند و به دست رژیم اعدام میشدند.
اما بسیاری از کادرهای سیاسی در زندان مقاومت کردند. بسیاری از آنان یا زیر شکنجه کشته شدند و یا به جوخههای اعدام سپرده شدند. همین طور است در مورد اعضا و هوادارن ساده این سازمانها که دست به مقاومت زدند. درست به همین دلیل بود که رژیم به طور مداوم در کار ابداع روشهای جدید برای درهمشکستن زندانی و به کار گرفتن همه جانبهی توابان واقعی بود.
زندانیان در خاطراتشان از نقش ویرانساز توابها و به ویژه از ابتکارها و ابداعات شکنجهگران برای اِعمال فشار بیشتر به زندانی سخن گفته اند.
نیما پرورش در گزارشی از هفت سال زندان از ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۸ میگوید که در سال ۱۳۶۱ در زندان قزل حصار به مدت یک سال زندانیان سرکش را در یک بند جمع کرده و تحت فشار گذاشتند : «به تدریج با آمدن زندانیان جدیدتر، جمعیت سلولها افزایش مییافت و دیگر برای همه ما مسلم شده بود که مجرد شدن بند فقط یک تنبیه ساده نیست. ... رفته رفته قوانین بند شدیدتر و خشنتر شد. محدودیتهای شدیدی اِعمال میشد و کوچکترین رفتار زندانیان زیر نظر قرار گرفت. امکانات زندگی زندانیان هرچه محدودتر شد وتنبیهکردن آنان به بهانههای واهی و بیاساس به سیاست روزانه تبدیل گشت. هر روز عدهای از زندانیان را به بهانههای گوناگون به «زیرِ هشت» میبردند و چند روز سرِ پا نگه میداشتند و با کابل میزدند و مورد ضرب و شتم قرار میدادند. در این میان زورگویی و محدوده عمل توابها بیشتر شده بود. ... با گسترش تنبیهات حاجی داوود، کمکردن نوبتهای دستشویی روزانه افراد و یا تمام سلول نیز به دایره تنبیهات افزوده گشت. گاه اتفاق میافتاد که نوبت دستشویی بعضی افراد سلول را دو یا سه روز قطع میکردند و گاه تمام افراد سلول را یک یا دو روز از نوبت دستشویی محروم میکردند.... رفته رفته کارهای دستی هم ممنوع شد و هرکس که چيزی ميساخت به اين بهانه كه ”خط ميدهد” مورد شديدترين تنبيهات قرار ميگرفت. گاه اتفاق ميافتاد كه به خاطر كار دستي، زندانيان را از سه تا چهار روز در ”زير هشت” سرِ پا نگه ميداشتند و ميزدند». مقررات جديدی وضع ميشود تا رابطه ميان زندانيان را از بين ببرند: «هركس ميبايست برای شخص خودش خريد كند و از وسايل خود به صورت فردی استفاده نمايد. استفاده مشترك از هر چيزي، غير از تخت و فضای سلول، شديدترين تنبيهها را به همراه داشت. هرگونه تماس با افراد سلولهای ديگر هم ممنوع شد و مقررات بند همان مقررات بند انفرادی شد. هرگونه ورزش در هواخوری يا سلولها ممنوع و حق قدم زدنِ جمعی از ميان برداشته شد. در داخل سلولها بيش از دو نفر حق قدم زدن نداشتند و در هواخوری فقط دو نفر دو نفر حق قدم زدن با يكديگر داشتيم. ... طبق اين دستور در زمان پخش مصاحبه زندانيان تواب و يا ديگر زندانيان و يا در زمان پخش درسهای آموزش اسلام و فلسفه اسلامی از طريق بلندگوهای بند، تمام سلولها بايد سكوت ميكردند و حق انجام هيچ كاری نداشتند. از اين پس هر تواب نماينده مسؤل زندان و مسؤل زندان نماينده ولی فقيه در زندان محسوب ميشد و هركس به توابی توهين ميكرد گويی به ولی فقيه توهين كرده است و مستوجب شديدترين تنبیهها بود. تنها شرط خروج از سلولهای دربسته، پذيرش اسلام و خواندن نماز و مصاحبه در جمع زندانيان و تواب شدن بود. .... با ورود توابها به سلولها، وضع زندگی هر روز وخيمتر و شرايط زيستی دشوارتر ميشد. هر شب عدهای از زندانیها را به بهانههای واهی به زير هشت ميبردند و گاه به مدت سه يا چهار روز سرِ پا نگه ميداشتند و مرتب كتك ميزدند. ... هر روز هنگام نماز ظهر و شب، در راهروی بند همه توابين نماز ميخواندند. صبحها نيز از ساعت پنج يا شش صبح ، برنامه قرآن راديو را از بلندگوی بند كه در آن ايام تازه آغاز به كار كرده بود پخش ميكردند. هيچ لحظهای ما را به حال خود رها نميگذاشتند. به نظر ميآمد مرگ يا ديوانگی بهترين فرجام ما خواهد بود. اما آنها خيال كشتن ما را نداشتند. آنها تسليم و خرد شدن ما را ميخواستند.»
تشديد فضای سركوب و خفقان، زندانيان را در موقعيت هراسانگيزی قرار ميدهد. نيما پرورش ميگويد: «در چنين فضای رعب و وحشت دايم و روزمره، هر روز به شمار بيماران عصبی و روحی بند افزوده ميشد.... هرشب چند نفری دچار كابوس بودند و در خواب فرياد ميزدند و كل بند را با فريادهای خود از خواب بيدار ميكردند... با اين همه كمتر كسی از اين افراد حاضر به همكاری با دشمن بود... پارهای از اين افراد دست به خودكشی ميزدند ولی ديگر زندانيان مانع از خودكشی آنها ميشدند... در آن اوضاع فاجعهبار به خودم دلداری ميدادم كه ديوانه شدن سرنوشتی به مراتب بهتر از تواب شدن و پيوستن به اردوی شكنجهگران است.»
منيره برادران از دوران دردناكی كه در پی پذيرفتن نماز خواندن داشته است صحبت ميكند. از جنگی كه ميانِ «منِ دروني» با «منِ نمودي»اش بر پا شده . «بعد از مدتی ترديد و جنگ دروني، يك روز شروع كردم به نماز خواندن. نام آن را تنها يك تسليم ميگذارم. قبلا هم دوماهی را در بند قزلحصار نماز خوانده بودم. آن جا اين كار اجباری بود و من هم مثل بقيه اين كار را كرده بودم. آن روزها رنج كمتری برده بودم چون فقط قانون بند را رعايت كرده بودم. در اين جا اما اين يك اجبار مستقيم نبود. انتخاب بين مرگ و زندگی بود. حكم اعدام مرا تهديد ميكرد. دفاع از نظراتم و ايستادگی بر سرِ موضعم حكم اعدام را قطعيتر ميكرد. اين را بازجو گفته بود. وضع پروندهام هم طوری بود كه ميتوانستم با موضع ميانهروتری اعدام را به حبس طولانيمدت تبديل كنم. اين را هم بازجو گفته بود. من در كابوس مرگ از آن فرار كردم. آن هم در شرايطی كه از زندگی احساس بيزاری ميكردم. در فرار احساس زبونی كردم و آن را هر بار كه برای نماز خم ميشدم، بيشتر احساس ميكردم.»
در پی اين تجربه، منيره دوران سختی توأم با افسردگی دارد و تنها زمانی كه بعدها از تصميم قبلياش در مورد نمازخواندن منصرف ميشود، اعتماد به نفس خود را باز مييابد.
چنان كه منيره برادران و نيما پرورش گفتهاند، بزرگترين ترس زندانيان مقاوم، توابشدن است. تنها تفاوتی كه ميان شكنجهگران و توابان واقعی وجود دارد، در زندانی بودن اينهاست و اين كه از سرنوشت آتی خود نيز بيخبرند. بازجويان همواره از اينان ميخواهند كه وفاداريشان را اثبات كنند و نشان دهند كه واقعاً تواب شدهاند. و اين بيشتر بدان خاطر بوده كه برخی از گروههای سياسی به هوادارانشان رهنمودی مبنی بر تواب شدن تاكتيكی داده بودند و با كشفشدن شبكهای از اين نوع توابان، سوء ظن رژيم نسبت به آنان افزايش يافته بود. بنابراين، بازجوها با فشار بيشتر بر روی توابان، وظايف رذيلانهتری به عهدهی آنان ميگذاشتند، تا آنجا كه برخی را برای اثبات صداقتشان به تيرِ خلاص زدن واميداشتند. با اين وجود حتی برخی از اين توابان واقعی هيچگاه روی آزادی را نديدند و به جوخههای اعدام سپرده شدند.
مادران «قهرمان» حزبالله
اعدام تواب واقعي، توجيه اسلامياش را هم دارد : تواب با پذيرفتن اين حكم آزمايش توابيت خود را به اتمام می رساند و با ترك اين جهان، بسيار محتمل است كه خداوند ندامت او را بپذيرد و از عذاب جهنم نجاتش دهد.
در يكی از شبهای تابستان ۱۳۶۰، گزارشی از تلويزيون پخش شد که درآن گفتگوی مادر مؤمنی را با فرزند كمونيستاش كه دستگير و به اعدام محكوم شده بود نشان میدادند. اين صحنه قبل از مراسم اعدام در زندان اصفهان فيلمبرداری شده بود. مادر به فرزندش يادآوری میکرد كه از او خواسته بوده توبه كند و از مبارزه با الله دست بردارد و حالا وقتِ حساب پس دادن است. فرزند در حالِ گريه دستِ مادرش را میبوسيد و زار میزد كه حالا توبه كرده است و از مادر برای عفو کمک میطلبيد. مادر به سردی میگفت كه آمدنش به ملاقات برای ديدن فرزندش نيست بلکه آمده تا از دادگاه انقلاب تشكر كند كه ضدانقلابيون را نابود ميكند. او ميگفت وقتی فرزندم دستگير شد خدا را شكر كردم. از پسر خواست در حضور او بار ديگر توبه كند. فرزند پاسخ داد كه هرگز در عمليات تروريستی شركت نكرده و آماده است دستهای خمينی را ببوسد. چند دقيقه بعد، مجری برنامه اعلام كرد كه زنداني، محمد تاريقليزاده به جوخه اعدام سپرده شد.
چند روز بعد، ۱۱۰ تن از نمايندگان مجلس اسلامی با صدور بيانيهاي، تجلی معجزهی ايمان را در چهرهی اين مادر قهرمان ستودند و در پايان بيانيه از نتايج آموزشهای اسلامی كه توانسته چنين زنانی را تربيت كند تجليل كردند.
چنين ديدگاهی در زندانهای سياسی اسلامی به تمامی عمل ميكرد. اساس اين ديدگاه مبتنيست بر اين كه انسان منشاء گناه و مأمن بالقوه شيطان است و بنابراين ضروريست كه از قوانين الهی به طور كامل تبعيت كند.
نگ. مقاله "مراحل و چگونگی دستگیریها"، م. همایون، کتاب زندان، نشر نقطه، ۱۹۹۸. همان جا از روزنامه اطلاعات نقل شده است. همان. بعلاوه نگ. "جمهوری زندانها"، جلد اول، نوشته واریا بامداد، فرانکفورت، ژوئن ۲۰۰۱. و. بامداد، همان، ص. ۱۲۵-۱۱۹. سوره ۹، آیه ۲۸. م. کوهیار، یاد شده، ص. ۱۵۲. گزارش عفو بينالملل، ارديبهشت ۱۳۷۴- آوريل ۱۹۸۷. همان. کاملترین آنها توسط سازمان مجاهدین خلق منتشر شده است. Pierre Vidal-Naquet, La Torture dans la République, essai d'histoire et de politique contemporaine, 1954-1962, Pairs, Ed. de Minuit, 2000. «شکنجه را پایانی نیست»، ص. ۶۵ از کتاب "گفتگوهای زندان"، شماره یک، پائیز ۱۳۷۶، انتشارات سنبله، آلمان. همان دکتر رضا غفاری، خاطرات یک زندانی از زندانهای جمهوری اسلامی، ترجمه الف سامان، انتشارات آرش، سوئد، ۱۹۹۸. ص. ۱۱. همان ، ص. ۳۰-۲۸. قرآن، سوره ۵۶، آیههای ۱تا ۵ ، و ۸۸، ۹۱ و ۹۲. دکتر رضا غفاری، همان، ص. ۱۲۸-۱۳۲. شهرنوش پارسیپور، خاطرات زندان،نشر باران، ۱۹۹۶. استکهلم. همان، ص. ۳۰۲-۳۰۳. همان، ص۲۸۹. منیره برادران، حقیقت ساده، هانوفر، ۱۹۹۲. همان، ص. ۱۶۲-۱۶۳. اریک فروم، آناتومی ویرانسازی انسان، ترجمه ا. صبوری، انتشارات پویش، ۱۳۶۱. ص. ۱۵۹. حسن درویش، "و هنوز قصه بر یاد است"، نشر نقطه، ۱۳۷۶، امریکا. همان، ص. ۱۳۹-۱۴۰. همان، ص.۱۶۵. منیره برادران، پیشین، جلد دوم، ص.۳۲. نيما پرورش، ’نبردي نابرابر‘. انتشارات انديشه وپيكار، ۱۳۷۴. ص. ۴۷ تا ۴۹. همان، ص. ۵۰ حقيقت ساده، ص. ۳۵. همان، ص. ۱۵۵. روزنامه لوموند،۱۵ اوت ۱۹۸۲.