قاتل بختیار در تهران؛ آیا کرونا فریدون بویراحمدی را کشت؟
۱۵مرداد۱۴۰۰، زمانی که دوستداران «شاپور بختیار» در پاریس خود را برای شرکت در مراسم ۳۰سالگی ترور آخرین نخستوزیر پادشاهی «پهلوی» آماده میکردند، در تهران فردی که گمان میرود قاتل دکتر شاپور بختیار است، با علایم تنگی نفس به بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان «خاتمالانبیا» منتقل شد. هنگامی که حاضران بر مزار بختیار در آرامگاه «مونپارناس» پاریس به خانههایشان بازمیگشتند، آن فرد نیز آخرین نفسهای زندگی خود را در بیمارستان میکشید.
«فریدون بویراحمدی»، یکی از سه قاتل در تیم ترور دکتر بختیار بود. بر مبنای شهادت شماری از نزدیکانش، او سالها با نام «فرهاد مهدیار» در شهرهای کرج، اصفهان، قزوین و تهران زندگی میکرد.
فرهاد مهدیار در نخستین ساعات روز ۱۶مرداد۱۴۰۰، بر اثر ابتلا به بیماری کووید-۱۹جان سپرد و روز ۱۹ مرداد در قطعه ۳۲۸ «بهشت زهرا» تهران دفن شد.
***
فریدون بویراحمدی اسب تروایی بود که با استفاده از مهر پدرانه شاپور بختیار نسبت به خود، ماموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی را برای قتل او به خانهاش برد و با دستان خود، «سروش کتیبه»، منشی وفادار بختیار را کاردآجین کرد.
در شرایط پس از مرگ «روحالله خمینی» و تزلزل جایگاه «علی خامنهای»، جانشین او، مقامهای امنیتی جمهوری اسلامی بر این باور بودند که باید با ترور مخالفان سرشناس، اپوزیسیون حکومت اسلامی در خارج از کشور را ضعیف کنند.
ترور «عبدالرحمن برومند» و شاپور بختیار در سال ۱۳۷۰، بخشی از سلسله قتلهای سیاسی جمهوری اسلامی در خاک اروپا بود.
این گزارش، بخشی از سرگذشت فریدون بویراحمدی را بررسی میکند؛ فردی که در هر دو این ترورها نقش بازی کرد.
بویراحمدی؛ از جنگلهای بولونی تا خیابان شریعتی تهران
شاپور بختیار روز ۱۵مرداد۱۳۷۰ خورشیدی همراه با منشی مخصوص خود، سروش کتیبه، در خانه شماره ۳۷ کوچه «کلورزه» در شهرک «سورن»، در حومه پاریس به قتل رسید. تیم عملیاتی ترور او متشکل از سه تن بود. «علی وکیلیراد» و «محمد آزادی» (هر دو مستعار) از ایران رفته بودند و نفر سوم، فریدون بویراحمدی بود که آنها را به بهانه یک دیدار سیاسی، به خانه دکتر بختیار برده بود.
بویراحمدی شخصا در این عملیات ضربات چاقو را بر بدن سروش کتیبه فرود آورد.
علی وکیلیراد تنها عضو تیم ترور بود که بازداشت شد. محمد آزادی و فریدون بویراحمدی توانستند به ایران فرار کنند. وکیلیراد البته سال ۱۳۸۸ آزاد شد، به ایران بازگشت و در فرودگاه با حلقه گل مورد استقبال «حسن قشقاوی»، معاون وزیر وقت امور خارجه جمهوری اسلامی و «کاظم جلالی»، عضو وقت «کمیسیون امنیت ملی» مجلس شورای اسلامی قرار گرفت و «قهرمان ملی» خوانده شد.
به هر حال، ساعت پنج عصر روز واقعه، فریدون بویراحمدی دو قاتل دیگر را با اتومبیل «بیامو» خود به محل اقامت شاپور بختیار برد. پلیس فرانسه در پی یک ترور ناموفق به دست «انیس نقاش» در ۲۷ تیر ۱۳۵۹ خورشیدی، به شدت از او محافظت میکرد.
فریدون بویراحمدی پیشتر از دکتر بختیار برای ملاقات با وکیلیراد و آزادی وقت گرفته و آنها را به عنوان مخالفان جمهوری اسلامی معرفی کرده بود. اسامی این افراد نیز به پلیس مامور کنترل داده شده بود. پلیس گذرنامههای میهمانان را گرفت و به آنها اجازه ورود داد.
پس از قتل فجیع بختیار و کتیبه، بویراحمدی با توجه به آشنایی با ماموران پلیس، به تنهایی رفت و هر سه مدرک شناسایی را تحویل گرفت. این بر خلاف قواعد بود زیرا ماموران میبایست گذرنامه هر شخص را به خود او تحویل میدادند. به این صورت، لباسهای خونی آزادی و وکیلیراد با توجه به تیرگی رنگ کت و شلوارها، از دید پلیس مخفی ماندند. بویراحمدی نیز کت خود را روی دستش انداخته بود تا زخمی را که هنگام کشتن سروش کتیبه با چاقو به خودش وارد کرده بود، پنهان کند.
فریدون بویراحمدی پس از گذر از پست نگهبانی محافظان، به سرعت رانندگی کرد و دو قاتل دیگر را به سمت جنگل بولونی برد. وکیلیراد و آزادی لباسهایشان را که آغشته به خون بختیار و کتیبه بودند، عوض کردند و به سمت سوییس روان شدند.
وکیلیراد در رویدادی که شرح آن را در گزارشی دیگر به تفصیل نوشتهام، در ژنو بازداشت شد و آزادی توانست بگریزد. بویراحمدی اما از جنگل بولونی ابتدا به یک استودیوی اجارهای در شماره ۳۶ خیابان «ایتالیا» در پاریس و سپس به شماره ۱۱۲ کوچه «سنشارل» رفت و بعد ناپدید شد. او اندکی بعد از ایران سر در آورد.
یکی از نزدیکان بویراحمدی در گفتوگو با من گفت: «در ایران اول به بوشهر رفت و بعد مدتی مدیریت یک هتل را در اصفهان به او دادند. در آن جا یک اتومبیل شورولت خرید. یک روز که سوار اتومبیل شد، فهمید که فردی عامدانه چرخهای ماشین را دستکاری کرده است تا او تصادف کند.»
به گفته این منبع، شمار زیادی از اقوام فریدون بویراحمدی به دلیل قتل دکتر بختیار از او متنفر بودند و قصد داشتند با پیدا کردنش، انتقام بگیرند. یکی از آشنایان بویراحمدی رد او را در اصفهان یافت اما از آن جا که فریدون مسلح بود، تصمیم گرفت تا با دستکاری چرخهای اتومبیل، او را از بین ببرد.
لرزش سخت تایرها در همان ابتدای حرکت، جلوی حادثهای جدی را گرفت اما این رویداد باعث شد که وزارت اطلاعات به سرعت جای فریدون را عوض کند.
او با هویت دیگری به نام فرهاد مهدیار به کرج و بعد به قزوین منتقل و پس از مدتی، به مدیریت «شرکت غله و خدمات بازرگانی استان قزوین» منصوب شد.
انتشار عکس مهدیار در یک مصاحبه باعث شد که اقوام بویراحمدی او را بشناسند. با پخش زمزمههایی از شناسایی او در شبکههای اجتماعی، مکان خدمت فریدون به «شرکت بازرگانی دولتی ایران» در تهران منتقل شد و او را به سمت معاونت منابع انسانی گماردند.
پس از انتشار یکی از گزارشهای من درباره متهمان به قتل دکتر بختیار، نزدیکان فریدون بویراحمدی تماس گرفتند و گفتند که او با نام فرهاد مهدیار زنده است. با بررسی برخی مدارکی که در اختیارم قرار گرفت، دریافتم که عکس، تاریخ تولد و نام پدر فرهاد مهدیار با فریدون بویراحمدی یکی است. به نظر میرسد که در اداره ثبت احوال، تنها نام و نام خانوادگی او تغییر کرده بود.
برای رعایت اصول اخلاق حرفهای، از انتشار جزییات زندگی خانوادگی فریدون بویراحمدی و هرچه که تنها و مستقیم به خودِ او مربوط نمیشود و افراد خانوادهاش را در بر میگیرد، خودداری میکنم.
هشدارهایی که نادیده گرفته شدند
پس از قتل شاپور بختیار، بسیاری از نزدیکان او گفتند در مورد فریدون بویراحمدی هشدار داده بودند و اشتباه دکتر بختیار این بود که به هشدارها توجهی نکرد.
فریدون در سال ۱۳۶۳، حدود هفت سال پیش از قتل دکتر بختیار، به پاریس رفته بود. پسرعمویش، «شهباز ضرغامپور» که مسوول امور عشایری در «شورای مقاومت ملی» در پاریس بود، او را به دکتر بختیار معرفی کرد. با این حال، شهباز اندکی بعد به پسرعمویش شک کرد و این تردید را به شاپور بختیار انتقال داد. بختیار به او گفت که نباید بر مبنای شک و گمان به قضاوت نشست.
از سال ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۶ فریدون جای خاصی در تشکیلات دکتر بختیار نداشت. یکی از منابع در این باره گفت: «بویراحمدی سال ۱۹۸۴ (۱۳۶۳) به فرانسه آمد. گزارشهای عیاشی و رفتار نامحترمانهاش به نوعی بودند که تا حدود سه سال، بین ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۷، دکتر [بختیار] به او روی خوش نشان نمیداد و ملاقاتش را نمیپذیرفت. بعد از مدتها جلسهای تشکیل دادند و او را پذیرفتند. بعد شورای دوم که تشکیل شد، دیدیم فریدون را گذاشتند در شورا.»
«جهانشاه طاهری»، پسر یکی از روسای ایل بویراحمدی و از اقوام فریدون، فرد دیگری بود که در این باره به دکتر بختیار هشدار داد. شهباز و جهانشاه به فریدون شک داشتند اما با توجه به نسب خانوادگی آنها با یکدیگر، دکتر بختیار این اتهامها را ناشی از رقابت و حسادت بین آنها میدانست. در بسیاری از موارد، شاپور بختیار تلاش میکرد تا از موضعی پدرانه، بین آنها آشتی برقرار کند.
یکی از سرنوشتسازترین واکنشهای دکتر بختیار به گزارش علیه فریدون، زمانی بود که پلیس فرانسه بویراحمدی را به اتهام دخالت در قتل دکتر عبدالرحمن برومند بازداشت کرد.
دخالت بویراحمدی در قتل عبدالرحمن برومند
«پری سکندری» در کتاب «در دادگاه متهمان به قتل بختیار»، شهادت «داوود عبداللهی» را اینگونه نقل میکند: «روزی که دکتر عبدالرحمن برومند را ترور کردند، ساعت یکونیم بعد از ظهر بود. بویراحمدی به من تلفن زد و گفت که میخواهد مرا ببیند. گفتم نمیتوانم. بعد از ۱۰ دقیقه تلفن زد و خواهش کرد و گفت برایش مهم است... او آمد اما بر خلاف همیشه که اتومبیلش را درست پارک میکرد، آن را رها کرد. هراسان بود و حال بدی داشت. به من گفت بنشین. با این که هرگز پول کافه را نمیداد، مرا به قهوه دعوت کرد و گفت بنشین با تو حرف دارم. نشستم. حرف خاصی نداشت اما خیلی ناراحت بود. هزار دلار به من داد و از من فرانک گرفت. پرحرفی میکرد و به ساعتش نگاه میکرد... بعدازظهر خبر قتل دکتر برومند را شنیدم.»
عبداللهی همینها را به پلیس فرانسه گفت و پلیس فریدون بویراحمدی را بازداشت کرد.
یکی از منابع نزدیک به شورای مقاومت ملی در این باره به من گفت: «فریدون به پلیس گفت اینها حسادت عشایری است؛ ما با هم فامیل هستیم و این افراد به من حسادت میکنند. اگر میگویید نه، زنگ بزنید به دکتر بختیار. [ماموران پلیس هم] به دکتر زنگ زدند. دکتر گفت اینها مثل پسران من هستند، با هم فامیلند، حسادت میکنند و پشت سر هم حرف میزنند. [فریدون را] آزاد کردند.»
عبداللهی نیز در دادگاه گفت همان زمان به بختیار هشدار داده بود که بویراحمدی در قتل برومند دست داشته است: «به دکتر بختیار تلفن زدم و گفتم مواظب فریدون باش، این شخص خائن است، مأمور است... هر چه خواستم دکتر بختیار را قانع کنم، نشد. بویراحمدی را دوست داشت.»
جمله آخر، یکی از دردناکترین بخشهای داستان است. مهر پدرانه دکتر بختیار نسبت به بویراحمدی باعث شد که اتهامها علیه او را جدی نگیرد. عمل بویراحمدی تنها یک جنایت نبود؛ خیانت به مهر پدری بود.
این منبع به من گفت: «به فریدون شک داشتیم اما هرگز فکر نمیکردیم که با توجه به سیستم امنیتی دور دکتر بختیار، بتواند چنین کاری کند. فکر میکردیم خبرچینی است که حداکثر ماهی چند صد دلار میگیرد و خبر میبرد.»
تله امنیتی وزارت اطلاعات
برخی از نزدیکان دکتر بختیار اعتقاد دارند که فریدون بویراحمدی از ابتدا با هدف قتل دکتر بختیار به پاریس رفته بود. اما گروهی دیگر بر این باورند که ارتباط فریدون بویراحمدی با وزارت اطلاعات پس از بازداشت همسرش در ایران آغاز شد.
یکی از آشنایان فریدون بویراحمدی در پاریس که خواست نامش محرمانه بماند، در مصاحبه با من گفت: «فریدون مشروب زیاد میخورد. وقتی مست میکرد، به زن [سابق] خود فحش میداد. زنش را در ایران گرفته بودند به خاطر پولی که این [فریدون] برایش فرستاده بود. اما یک ماه نکشید که خانمش آزاد شد. حتی پول خانمش را هم پس دادند. یک پاسپورت هم دستش دادند که رفت ترکیه و فریدون را دید. یک شب به او گفتم فریدون! چرا به خانمت فحش میدهی؟ گفت مرا در آتشی انداخته است که نمیتوانم از آن بیرون بیایم. البته آن زن را وقتی که رفت ایران، طلاق داد و ازدواج دوم کرد.»
به گزارش پری سکندری، «فرامرز دادرس» که در «نهضت مقاومت ملی» دکتر بختیار امور امنیتی را برعهده داشت، در دادگاه اینگونه شهادت داده بود: «در مورد فریدون بویراحمدی خبر پیدا کرده بودم که او در هتل مرمر در استانبول با مامورین جمهوری اسلامی ملاقات کرده، جریان را هم به دکتر بختیار اطلاع داده بودم.»
پول و عیاشی
به شهادت داوود عبداللهی، یکی از یاران دکتر بختیار، بویراحمدی هرماه به او مراجعه میکرد و مبلغ هزار دلار را [با فرانک] عوض میکرد. موضوع پولهای مشکوک فریدون را «شهره عظیمی»، دوست دختر فریدون بویراحمدی که در پاریس اقامت داشت، در دادگاه تایید کرد.
آنگونه که پری سکندری در کتاب «در دادگاه متهمان به قتل بختیار» آورده است، شهره در دادگاه گفته بود: «جیب بویراحمدی همیشه پر از دلار بود.»
به روایت داوود عبداللهی، این خرج بیحساب حتی در زمانی که نهضت مقاومت ملی پولی در اختیار نداشت که به اعضایش حقوق دهد، ادامه پیدا کرد.
شهره اما تنها دوست دختر فریدون بویراحمدی نبود؛ «ماریز میشل»، دوست دختر دیگر بویراحمدی، مقیم شهر «رنس» که از سال ۱۳۶۳ با او بود و فرزند دختری نیز از فریدون دارد، در دادگاه گفت که تغییر رفتار بویراحمدی را پس از یک سفر به ترکیه حس کرده است: «فریدون سال ۱۹۸۹ (۱۳۶۸ خورشیدی) که من آبستن بودم، به استانبول رفت و نزدیک سه ماه آنجا ماند. از زمان بازگشت از ترکیه بسیار عصبی شده بود.»
«آنتوان اسپیر»، وکیل «اساواس تروریسم» در دادگاه گفت: «بویراحمدی از وقتی مامور شد، دیگر کمتر به دیدن ماریز میشل میرفت. معشوقههای متعدد میگرفت. گذرنامه جمهوری اسلامی داشت. پول فراوان داشت. دلار داشت و وقت نداشت. رژیم ملاها او را خرید.»
بنابر شهادت شهود در دادگاه، فریدون بویراحمدی حتی وکیلیراد و آزادی را نیز در روزهای پیش از قتل بختیار به یک فاحشهخانه مشهور در پاریس برده بود.
عاقبت بویراحمدی
فریدون بویراحمدی پس از قتل دکتر بختیار توانست پس از مدتی زندگی مخفی در پاریس، به خاک آلمان برود و از آن جا با کمک گذرنامهای که سفارت جمهوری اسلامی در اختیارش گذاشت، با پرواز مستقیم به ایران بازگردد.
او پس از مدتی، همسر اولش را طلاق داد، بار دیگر ازدواج کرد و در شهرهای مختلف، پستهای مختلف دولتی گرفت. فریدون بویراحمدی پس از ۳۰ سال زندگی در ایران، در حالی که از ترس جان همیشه کلت کمری با خود حمل میکرد، سرانجام با نام فرهاد مهدیار در قطعه ۳۲۸ بهشت زهرا دفن شد.
با اینکه زندگی بویراحمدی همیشه زیر سایه خیانت و جنایت بود اما هرگز عدالتی که مستحق آن بود، در حق او جاری نشد.
«رویا برومند»، کنشگر حقوق بشر و فرزند دکتر عبدالرحمن برومند در این باره به «ایرانوایر» گفت: «خیلی متاسفم! این نخستین باری نیست که فردی که جنایت میکند، تشویق میشود و جایزه و ترفیع میگیرد. انیس نقاش، عامل ترور نخست و ناموفق دکتر بختیار هم که به قتل یک پلیس و یک شهروند فرانسوی منجر شد، در ایران به اموال و تجارت بزرگی رسید. من ترجیح میدادم فریدون بویراحمدی زنده میماند، در دادگاه صالحی محاکمه میشد، اطلاعات مربوط به قتلها را فاش میکرد و مجازات زندانش را میکشید.»