«یک مادر هیچ وقت فرزند خود را فراموش نمیکند»: شهادتنامه صنم شهروند افغانستان
از حدود ۶۱۰۰ اعدام انجام شده توسط مقامات قضایی ایران از سال ۱۳۸۹ تا کنون، دستکم ۱۴۵ نفر افغانستانی بوده اند- بر طبق قوانین ایران، این افراد شامل مهاجرانی که از کشور افغانستان وارد ایران شدهاند و همچنین فرزندان دارای پدر افغانستانی صرفنظر از کشور محل تولدشان میشود. براساس آمار رسمی منتشر شده، تعداد افغانستانیهای مقیم ایران حدود ۲/۵ میلیون نفر تخمین زده میشود. فعالان مدنی گزارش میدهند که افغانستانیهای ساکن ایران با تبعیضهای غیررسمی و محدودیتهای رسمی دولتی در زمینه اشتغال، آموزش و اقامت مواجه هستند.
صنم حدود ۶۰ سال دارد و در حال حاضر در قریه بنیاد در بخش ولسوالی کوهسان در استان هرات افغانستان زندگی میکند. مقامات قضایی ایران فرزندش عبدالحکیم را با اتهام مواد مخدر اعدام کردهاند. متن پیش رو بخشی از مصاحبه با ایشان در تیر ماه ۱۳۹۷ است:
پسرم عبدالحکیم از سال ۱۳۹۰ با همسر و فرزندانش در شهر مشهد زندگی میکرد. او در مشهد مشغول کار ساختمانی بود. در افغانستان هیچ کاری نبود و او مجبور شد که به ایران برود. پسرم به ایران رفت تا یک زندگی خوب داشته باشد. او هر از گاهی مقداری پول برای ما میفرستاد.
عبدالحکیم در تابستان سال ۱۳۹۲ به اتهام قاچاق مواد مخدر دستگیر شد و ۴ سال در زندان مشهد زندانی بود. بعد از آنکه دستگیر شد، بیست روز یا یک ماه گم بود و ما هیچ خبری از او نداشتیم. ما نتوانستیم برایش وکیل بگیریم. وکیل را که پول ندهی کار نمی کند. ما هم که پول نداشتیم که وکیل بگیریم.
عبدالحکیم را بدون خبر اعدام کردند. فردی از داخل زندان به برادرم که در آن زمان در ایران بود زنگ زده بود و به او خبر داد که عبدالحکیم اعدام شده است.. برادر و یک پسر دیگرم که پاسپورت داشت هم در ایران بود، جنازه عبدالحکیم را تحویل گرفتند و در بهشت زهرای شهر مشهد دفن کردند. مقامات ایرانی ، اجازه نداند که جسد را به افغانستان بیاوریم. پول می خواستن و جسد را در برابر پول تحویل می دهند. خاک قبر را می فروشند و حتی قیمت طنابی که میاندازند دور گلویشان را هم میگیرند. من و پدرش هیچ وقت نتوانستم به ملاقات حکیم برویم. حتی نتوانستیم که بر سر مزار او برویم.
[بعد از اعدام پسرم] عروسم هم سکته کرد و فوت کرد. یتیمهای پسرم بیپدر و بیمادر روی دست ما ماندهاند. چند گوسفند داشتم که فروختهام و درآمد دیگری هم ندارم. آرد نیست، برنج نیست، روغن نیست. مشکلات ما خیلی است، درآمد هم نیست.
آخرین بار که او را دیدم هفت سال پیش و قبل از سفرش به ایران بود. با او خدا حافظی کردم که هرگز فراموش نمیکنم، یک مادر هیچ وقت فرزند خود را فراموش نمیکند.
پس از مرگ حکیم من پول نداشتم. یک مقدار پول دوستانم کمک کردند و یک مقدار دیگر هم قرض گرفتیم و برایش مراسم ختم و قرآنخوانی گرفتم. حالا هم دوستان و فامیل به من کمک میکنند.
من به دولت ایران چه میتوانم بگویم؟ دست ما به کجا میرسد که چیزی بتوانیم بگوییم؟ من هیچ زور و قدرتی ندارم. کودک پسرم از ۶ماهگی روی دستم یتیم مانده و همیشه بهانهگیری میکند و من نمیتوانم او را آرام کنم. الان هفت سال است که درد من این است. فرزند دیگر پسرم الان ۹ ساله است. اینکه کودکانی مثل نوههای من [بعد از اعدام والدینشان] بدون پدر و مادر میمانند خیلی سخت است. شکایت من را اگر خدا قبول کرد که قبول کرد، اگر نکرد که .... باشد، ایران هم همینطور جوانها را اعدام کند. چندین مادران را داغدار کرده است ایران، پدران را داغدار کرده است....