«مردم کنار تو را خالی میکنند»: شهادتنامه یک شهروند افغانستان که قوه قضاییه ایران شوهر او را اعدام کرد
خانم ح. ۳۲ ساله در شهر مشهد در ایران به دنیا آمد و اکنون ساکن جبرئیل در استان هرات افغانستان است. مقامات قضایی ایران همسرش قربانعلی را با اتهام مواد مخدر اعدام کردهاند. متن پیش رو بخشی از مصاحبه با ایشان در اردیبهشت ماه ۱۳۹۷ است.
از حدود ۶۱۰۰ اعدام انجام شده توسط مقامات قضایی ایران از سال ۱۳۸۹ تا کنون، دستکم ۱۴۵ نفر افغانستانی بوده اند- بر طبق قوانین ایران، این افراد شامل مهاجرانی که از کشور افغانستان وارد ایران شدهاند و همچنین فرزندان دارای پدر افغانستانی صرفنظر از کشور محل تولدشان میشود. براساس آمار رسمی منتشر شده، تعداد افغانستانیهای مقیم ایران حدود ۲/۵ میلیون نفر تخمین زده میشود. فعالان مدنی گزارش میدهند که افغانستانیهای ساکن ایران با تبعیضهای غیررسمی و محدودیتهای رسمی دولتی در زمینه اشتغال، آموزش و اقامت مواجه هستند.
بحث مواد یک چیزی است که به خصوص در خانوادههای افغانی، مردم کنار تو را خالی میکنند و تو را به چشم آدم دیگری میبینند. بعد خب فامیل، آشنا، دوست همه از ما کناره گرفته بودند وواقعاً شرایط سختی داشتیم، هیچوقت نمیتوانستم از شرایط خودش داخل زندان بپرسم.
همان روزی که شوهرم از خانه خارج شد، ساعتهای هفت صبح خارج شد، ساعتهای ۱۲ بود که دو نفر دَرِمان را زدند. پسرم کوچک بود، تقریباً دو سالش بود، رفت در را باز کند. اینها در را هُل دادند و آمدند جلو. برگشتم [گفتم] که شما اینجا چی میخواهید؟ گفتش که برو. آمدند همه جا را به هم زدند و فحش میدادند و فرشها را این ور میکردند. یعنی واقعاً صحنههای خیلی وحشتناکی بود. به قول بعضیها که همیشه توی فیلم میدیدیم، ولی خب ما در واقعیت دیدیم. بعد همه خانه را به هم ریختند، لباسها، کمد، فرشها را جمع کردند. با پا محکم میزدند روی زمین که اینها افغانیاند، اینها حتماً اسلحه هم دارند. یعنی واقعاً اینها را هیچ وقت نمیتوانم فراموش کنم.
مردم افغانستان وقتی به خصوص ببینند که توی این کار [مواد مخدر] بوده، یعنی حتی روزی بوده که من جایی برای رفتن نداشتم. واقعیتش این است که من را کسی قبول نداشت. فکر میکردند که چون شوهرم سر همین کار [مواد مخدر] گرفته شده، با خود من هم برخورد بدی میکردند، چه برسد به اینکه دستی از من بگیرند.
حرف که همیشه هست. شما دارید میگویید کمک! البته شاید این ربطی نداشته باشد که من بخواهم بگویم اما به عنوان یک زن دارم درد دل میکنم. من هیچ وقت رو نمیگذارم پیش کسی که بیا به من کمک کنه، چون کمک میکنند در ازای آن چیزهای دیگری از من میخواهند. هیچ وقت من همچین کاری نمیکنم. قرار باشد من به خاطر کمک رابطهای با کسی داشته باشم! نه من چنین کاری را دوست ندارم و نمیکنم.
از این حرفها تا دلتان بخواهد [از خانواده همسرم] شنیدم. آنقدر شنیدم و آنقدر سرکوب شدم که احساس میکنم از اجتماع فراری شدم. در این سن من باید خیلی سرحالتر، قبراقتر باشم،اما فکر میکنم حرف و حدیثهای مردم، بهخصوص وقتی شوهرم زندان بود. چهقدر از طرف فامیل - البته بعضی از دوستانم همیشه پشت من بودند و هنوز هم هستند. آنها رفتند خارج و من را حمایت میکنند، چه از نظر مالی، هر چه در حد توانشان باشد من را حمایت میکنند - ولی از نظر فامیل بخصوص فامیل من خیلی آزار دیدم. فامیل من هیچ نقشی در زندگی من ندارند.
[یادگاری از همسرم] خیلی هست. مثلاً یک عکس گرفته بود داخل زندان و چون شرایطش خوب نبود، به قول خودش عکس خیلی غمگین گرفته بود [به من گفت] که این را بگیر و وقتی ختمام شد، چاپ کنم بگذار. شاید هفت سال شده که این آلبوم را باز نکردم.