مرا خواهند کشت – یک قربانی همجنسگرای شکنجه شهادت می دهد
امیر یک همجنسگرای ۲۲ ساله ایرانی است که توسط پلیس در یک اقدام وسیع نیروی انتظامی برای مقابله با فعالیت همجنسگرایان در اینترنت دستگیر گردید. او در بازداشت مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار گرفت، به اعدام تهدید شد و صد ضربه شلاق خورد. او در ماه آگوست از ایران فرار کرد و حالا در انتظار دریافت پناهندگی از یک کشورموافق حقوق همجنسگرایان، در ترکیه به سر میبرد.
در یک مصاحبه تلفنی دو ساعته از ترکیه با امیر (با کمک یک مترجم) او اطلاعات دست اولی از شیوه و روشهای خوفناک برخورد جمهوری اسلامی در سرکوب همجنسگرایان ایران در اختیار گذاشته است. داستان او چنین است :
امیر اهل شیراز است... پدر امیر در حمله شیمیایی در جنگ ایران و عراق در سال ۱۹۸۷ کشته و لقب شهید به خود گرفت که بر اساس آن خانوادهاش از حقوق و منافع ویژه دولتی برخوردار میشدند.
امیر که در کنار مادر، یک برادر بزرگتر و دو خواهر، رشد کرد، میگوید: "من از همان ٥ یا ٦ سالگی میدانستم که گی هستم - من همیشه بازی کردن با دختران را ترجیح میدادم. من اولین تماس جنسیم با یک مرد را زمانی که ۱۳ سال داشتم، تجربه کردم. ولی در خانوادهام هیچ کسی از همجنسگرا بودن من اطلاعی نداشت." بازداشت امیر به خاطر گی بودن دو سال پیش اتفاق افتاد: "من در یک جشن خصوصی شرکت کرده بودم، حدود ۲٥ جوان آنجا بودند که همه ما دوستان صمیمی هم بودیم، یکی از بچهها، احمد رضا- که پدرش افسر سرهنگ نیروی امنیتی بو د- و پلیس از گی بودنش اطلاع داشت، جاسوسی کرد و به مسئولان خبر داده بود که همچون جشنی در حال انجام شدن بود. احمد تا رسیدن همه بچهها منتظر ماند، و بعد به رئیس اداره امر به معروف و نهی از منکر، به ریاست سرهنگ صفانیا زنگ زد، که چند دقیقه بعد به محل جشن هجوم آوردند. در باز شد و پلیس به داخل هجوم آورد، به ما توهین کرده و حین ضرب و شتم ما داد میزدند که: "کی مفعوله؟ کی فاعله؟" رییس حملهکنندگان سرهنگ جوان مردی بود. وقتی یکی سعی میکرد آنها را از کتک زدن صاحب خانه باز دارد، آنها از فلفلپاش استفاده میکردند. یکی از شرکت کنندگان یک ترانس سکشوال بود و پلیس آنچنان به سر و صورتش زدند که صورتش زخمی و پرده گوشش پاره شد و به بیماستان منتقل شد. احمد رضا (گی جاسوس) در حالی که پلیس ما را میزد مشغول معرفی کردن و لو دادن تک تک بچهها بود.
"پلیس ملافه برداشته، آن را پاره کرده و با آن چشمان ما را بسته و درون ماشین انداختند و ما را به بازداشتگاهی در محل نیروی انتظامی بردند... من سومین نفری بودم که مورد بازجویی قرار گرفتم. پلیس فیلم ویدیویی گرفته شده در محل جشن را ضبط کرده بود، که در آن من یک شعری میخواندم. پلیس از من خواست که آن شعر را دوباره تکرار کنم. پرسیدم: "چه شعری؟" و آنها شروع به کتک ز دن به سر و روی من کردند. وقتی سعی کردم گی بودنم را انکار کنم آنها کفشهایم را در آورده و شروع به کابل زدن به کف پاهایم کردند. درد وحشتناک بود. من همچنان چشم بسته بودم. آنها در خانه محل جشن آلت مصنوعی مردانه پیدا کرده بودند، آنها مرا با آن کتک زدند و آن را با فشار در دهانم فرو میکردند. وقتی به آنها گفتم که پدرم شهید شده و من فرزند شهیدم، آنها با شدت بیشتری مرا زیر کتک گرفتند. آنها کارتم (که حقوق ویژه فرزند شهید بودن را به من میداد) ازمن گرفتند و گفتند که به دانشگاهی که در آن در رشته کامپیوتر تحصیل میکردم، اطلاع خواهند داد."
امیر ادامه میدهد: "آنها به محل سکونتم رفته و کامپیوترم را ضبط کردند و در آن عکسهای همواروتیکی مردانه پیدا کردند و آنها را به مادرم نشان دادند. همین باعث شد که مادرم به گی بودنم پی ببرد. در آخر محاکمه شده و به پرداخت صد هزار تومان جریمه شدم. قاضی در حین جریمه کردنم گفت: اگر در معاینه پزشکی ثابت شود که عمل دخول بر تو واقع شده، به اعدام محکوم خواهی شد..."
یک سال بعد از بازداشت، امیر با چت رومهای یاهو در اینترنت آشنا میشود: "یکی وارد چت روم شد و شروع کرد برایم پیام دادن، ولی بهش گفتم گه او تیپ من نیست و خصوصیات پسری که تیپ من باشد را بهش گفتم. چند لحظه بعد فرد دیگری شروع کرد به پیام فرستادن، با هم عکس رد و بدل کردیم و او بلافاصله آدرس وب سایت خود را برایم فرستاد و او درست همان خصوصیات و مشخصاتی را داشت که من به فرد قبلی گفته بودم که دارم دنبالش میگردم. بعدها مشخص شد که هر دو نفر مامور پلیس بودهاند. آنها افراد زیادی داشتند که به راحتی هر تیپ مورد نظر فرد را میتوانستند تحویل دهند."
"از آشنایی با پسر دومی که در چت روم با من تماس گرفته بود خوشم آمد و خیلی ذوق زده شده بودم و برای دیدن همدیگر، در کنار گیشه تلفنی نزدیک پل باغ صفا قرار گذاشتیم. وقتی به آنجا رسیدم من و او با هم راه افتادیم که حرف بزنیم و بیشتر همدیگر را بشناسیم اما ۳۰ ثانیه بعد دستی از پشت روی شانهام حس کردم (که بعدها معلوم شد یک پلیس مخفی بنام علی پناهی است). و به اتفاق دو نفر بسیجی دیگر به من دستبند زده، با زور سوار ماشین کرده و به محل نیروی انتظامی که محل ترسناکی است، بردند. آنجا من گی بودنم و این که این ملاقات یک شیوه آشنایی همجنسگرایانه است، را انکار کردم اما آنها تمام پیامها و عکسهای رد و بدل شده من و طرف مقابل در چت روم را که پرینت کرده بودند، به من نشان دادند."
بعد از آن شکنجه ها شروع شد. "یک صندلی فلزی در وسط اتاق بود آنها یک شعله گازی در زیر صندلی قرار دادند و مرا مجب ور به نشستن روی صندلی کردند. آنها مرا تهدید کردند که به سربازخانه بفرستند تا همه سربازان به من تجاوز کنند. یک شیشه آب نوشیدنی روی میز بود. علی پناهی به یکی از بسیجیها دستور داد که شیشه را برداشته و در مقعد من فرو کند و سر من فریاد زد که: "این بهت یاد میده که دیگه یاد کیر نکنی." از نشستن روی آن صندلی فلزی که داغتر و داغتر میشد آنچنان وحشت داشتم که مجبور به اعتراف شدم. بعدا آنها پرونده مرا در آورده و گفتند که من" یک کونی معروف در شیراز هستم." بعد آنقدر کتکم زدند که بیهوش شدم و در همان حالت مرا در سلولی انداخته بودند.
"وقتی به هوش آمدم تعداد زیادی از پسران گی را در آن سلول دیدم. یکی از آنها برایم تعریف کرد که بعد از دستگریش، او را مجبور کرده بودند که در چت رومها با دیگران قرار ملاقات گذاشته و همه آن افراد را دستگیر کرده بودند و این افراد درون سلول همان افراد دستگیر شده هستند.
"در آخر همه ما مورد بازجویی و دادگاهی شدیم. قاضی چهار نفر ما را، از جمله خود من، به شلاق خوردن محکوم کرد. خبر در همه روزنامهها چاپ شده بود که اعضاء یک گروه همجنسگرا دستگیر شدهاند و نام افراد هم درج شده بود. من به صد ضربه شلاق محکوم شدم. قبل از این که صد ضربه تمام شوند من بیهوش شدم. وقتی بیدار شدم پاهایم آنچنان بیرمق بودند که نمیتوانستم بایستم. آنها قبلش به من گفته بودند که اگر در حین شلاق خوردن داد و فریاد کنم شدت ضربهها را بیشتر خواهند کر د. به همین دلیل دستهایم را گاز میگرفتم که داد نزنم و اثر ضخم عمیق دندان در دستهایم را حس میکردم."
بعد از آن زندگی برای امیر غیر قابل تحمل شد؛ و مرتب مورد تعقیب و مراقبت افراد بسیج و نیروی امر به معروف و نهی از منکر بو د. امیر میگوید که بعد از اعدام دو نوجوان همجنسگرا در مشهد در سال جاری [١٣٨٤] و اعتراضات وسیع جهانی بر علیه اعدام آنها، شرایط برای او و دیگر همجنسگرایان در ایران سختتر شد. او میگوید که به طور مرتب تحت تعقیب، مراقبت و تهدید بوده است: "بعد از اعدامهای مشهد، سر زدن مسئولان تقریبا حالت روزانه به خود گرفت، آنها به خانه ما میآمدند و تهدیدهای خود را تکرار میکردند. آنها از همه کارها و رفت و آمد من اطلاع داشتند. آنها به طور دقیق به من میگفتند که در هنگام خروج از خانه کجا بودهام و چه کارهایی کرده ام. من به نقطهای رسیده بودم که حتی به دوستان نزدیک خودم شک داشتم که برای آنها جاسوسی میکنند . یکی از این سرزدنها، علی پناهی، کسی که بازداشتم کرده بود، به موهایم چنگ زده و آنها را کشید و گفت که "اگه ازت بخوام کیرمو میخوری؟" به یکی از دوستان من قبلا در ازاء آزاد شدن بدون هیچ پروندهای، توسط همین علی پناهی تجاوز شده بود
"هر وقت از خانه خارج میشدم، و هر زمانی که میخواستند، حتی وسط روز مرا بازداشت کرده مورد پرس و جو قرار میدادند، دست پاچهام میکردند، ازم میپرسیدند کجا بودهام یا آیا برای کیر گشتن از خانه بیرون زدهام. و از من میخواستند که در خانه بمانم و به خیابان سر نزنم. در یکی از این بازداشتها و سو ال و جوابها، سرهنگ جوانمردی اعلام کرد که اگر یک بار دیگر دستگیر شوم اعدام خواهم شد "درست مثل پسرای مشهدی." او درست همینها را گفت و ما (هم من و هم ا و) میدانستیم که منظورش از پسرای مشهد همان دو پسر گی مشهدی که اعدام شدند، بود. اتهام تجاوز و دزدی که به آنها زده شده همه جعلی و ساختگی بود؛ وقتی تو دستگیر میشوی، با ضرب و شتم و تهدید مجبور میشوی به اتهاماتی اعتراف کنی که انجام ندادهای. این مسئله همیشه اتفاق میافتد و برای دوستان خودم هم اتفاق افتاده است.
"من به دلیل سابقهام نمیتوانستم کار پیدا کنم و کلا به خاطر علنی شدن گی بودنم، کاریابی مشکل بود و به خاطر پروندهام کار دولتی هم به من نمیدادند." آخرین بار که آنها (افراد بسیج/پلیس) به خانه امیر سر زدند، او قبل از آن تصمیم به خروج از کشور گرفته بود، پس: "بهانه آوردم که میخواهم برای امتحان ورودی د انشگاه برای مدرک ارشدی به تهران بروم. من از سه سال قبل یک پاسپورت داشتم. در تهران از یکی از دوستانم پول قرض کرده و با اتوبوس به ترکیه آمدم. در مرز ترکیه پولی برای رشوه دادن به مامور مرز نداشتم ولی شانس آوردم، مامور پاسپورتم را گرفته، مهر زد و بهم پس داد و من از مرز گذشتم."...