بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
ترویج مدارا و عدالت به کمک دانش و تفاهم
قربانیان و شاهدان

بررسی یک پرونده جنایی: بازگشت از چوبه دار

کیان زندانی محکوم به اعدام/ مصاحبه توسط مرجان لقائی
روزنامه شرق
۲۳ خرداد ۱۳۹۴
مصاحبه

هیجان و ترس بود، نه انتقام‌گیری و برنامه‌ای ازپیش طراحی‌شده. این قتل چنان سرنوشت کیان را تغییر داد که نه‌تنها هشت سال از بهترین دوران زندگی‌اش را در زندان گذراند بلکه یک‌بار تا پای چوبه ‌‌دار رفت. او روزهای سختی را می‌گذراند و هنوز هم نتوانسته از چوبه ‌دار رها شود. کیان که از نوجوانی به اتهام آدم‌کشی بازداشت شد، همچنان روزها و لحظات دلهره‌آوری را در زندان مرکزی رشت تجربه می‌کند. هرچند درخواست اعاده دادرسی که توسط وکیلش ارائه شده بود پذیرفته شده و روزنه‌های امید برای کیان به وجود آمده است.

پرونده قتل به دست کیان هشت سال قبل تشکیل شد، زمانی که او نوجوانی ١٧ ساله ‌بود و تصمیم‌ گرفت در حمایت از دوستش وارد درگیری شود اما نه به قصد قتل. کیان می‌گوید: «دعوا بین دوستم علی و جوانی به نام کیوان بود. آنها اول در خیابان با هم دعوا کردند، محله شلوغ بود و مردم جدایشان کردند. بعد قرار گذاشتند تا در جایی دیگر رودر‌رو شوند. در یک استخر قرار گذاشتند؛ من هم در حمایت از علی به محل دعوا رفتم؛ ما دو نفر بودیم و آنها سه نفر. قطعا زورشان به ما می‌رسید ضمن اینکه درگیری بین من و کیوان نبود و همان اول کیوان به من گفت خودت را دخالت نده. وقتی با هم گلاویز شدند من دخالت کردم چون آنها چاقو کشیده ‌بودند و ممکن بود این وسط کسی کشته‌ شود. سعی کردم آنها را جدا کنم اما علی دو ضربه چاقو بر بدن کیوان وارد کرد که باعث مرگش شد».

ضربه اول که به بدن کیوان وارد ‌شد او برای جبران این ضربه به سمت علی حمله ‌کرد. در واقع ضربه اول چندان عمیق نبود. کیان می‌گوید: «کیوان بلند شد و به سمت علی رفت تا او را بزند. در این لحظه علی یک ضربه دیگر به سمت چپ بدنش وارد کرد که همین باعث خونریزی شدیدی شد. ما خیلی ترسیدیم اول علی فرار کرد و بعد من. دوستان کیان من را گرفته ‌بودند و با چوب به سرم می‌زدند. آنها می‌خواستند مرا متوقف کنند اما توانستم خودم را از دستشان نجات دهم و فرار کردم».

فرار کیان چندان طول نکشید و او چند روز بعد از بازداشت علی دستگیر شد، آن‌هم به‌خاطر اعترافی که دوستش کرده‌ بود: «کیوان به وسیله دوستانش به بیمارستان برده ‌شد اما پزشکان نتوانستند او را نجات دهند و کیوان فوت شد. علی را که بازداشت کردند فکر کردم حتما همه‌چیز را می‌گوید و ماجرا تمام می‌شود؛ اول من را به‌عنوان شاهد به اداره آگاهی دعوت کردند و بعد با توجه به اعترافی که علی کرده ‌بود، بازداشت شدم. او گفته ‌بود یکی از ضربات به کیوان را من وارد کردم. درحالی‌که من این کار را نکرده‌ بودم و هر دو ضربه توسط علی وارد شده ‌بود هرچند اول خودش اعتراف کرده ‌بود هر دو ضربه را زده اما بعد اعترافش را پس گرفت و دوباره گفت یکی از ضربات را من وارد کرده‌ام».

کیان اگرچه اکنون ادعا می‌کند بی‌گناه است، در بازجویی‌های اولیه به واردکردن ضربه بر بدن کیوان اعتراف کرده‌ بود. اگر او چنین کاری نکرده‌ بود چرا باید اعتراف می‌کرد؟ متهم در پاسخ به این سؤال می‌گوید: «زمانی‌که این اتفاق افتاد من نوجوانی ١٧ ساله‌ بودم؛ حتی یک مأمور پلیس را هم از نزدیک ندیده‌ بودم به همین خاطر وقتی بازداشت شدم و گفتند علی اعتراف کرده یکی از ضربات را من زدم، از ترس حرفشان را تأیید کردم، نمی‌دانستم می‌شود با مأمور پلیس هم مخالفت کرد. از ترس واقعیت را نگفتم تا اینکه متوجه شدم فقط یکی از ضربات کشنده‌ بوده ‌است و اتفاقا به همین دلیل هم علی چنین اعتراف کرده است. بعد از اعتراف اول، هرچه گفتم اشتباه کردم و گفته‌هایم نزد بازپرس و اداره آگاهی درست نیست، جواب دادند حرف‌هایت با واقعیت منطبق است. بنابراین اعترافاتی که کرده‌ای درست بوده و نمی‌توانی آن را منکر شوی».

کیان در دادگاه اظهارات اولیه‌اش را انکار کرد اما وکیل اولیای‌‌دم مدارکی را افشا کرد که وضعیت پرونده را پیچیده‌تر کرد. متهم می‌گوید: «در جلسه دادگاه توضیح‌ دادم هر دو ضربه را علی وارد کرد و من نقشی نداشتم و از ترس اعتراف کردم اما وکیل اولیای‌ دم گفت شاهدانی دارد که گفته‌هایشان می‌تواند ثابت کند ضارب من بوده‌ام. بعد هم دوستان کیوان را به جایگاه دعوت کردند آنها هم علیه من شهادت دادند و مدعی ‌شدند دیده‌اند من ضربه مستقیمی به سینه کیوان زده‌ام».

کیان می‌گوید هیچ دشمنی‌ای با کیوان نداشت، ضارب هم نبوده اما پزشکی قانونی تشخیص داده از دو ضربه‌ای که با دو چاقو بر بدن مقتول وارد شده، یکی از این ضربات که به سینه مقتول اصابت کرده، کشنده ‌بوده؛ آن ضربه همانی است که شاهدان درباره‌اش در دادگاه توضیح دادند. شاهدان نزاع مرگبار در دادگاه گفتند بعد از اینکه علی اولین ضربه را بر بدن مقتول وارد کرد کیوان حالش خوب بود و حتی بلند شد و به سمت علی رفت تا او را بزند. آن زمان فقط دستش را روی زخمش گذاشته‌ بود اما به محض اینکه به علی نزدیک شد کیان با چاقویی که روی زمین افتاده ‌بود به سمت کیوان حمله کرد و او را زد. ضربه‌ای که کیان زد چنان کاری بود که کیوان دیگر نتوانست از جایش بلند شود. این گفته‌ها باعث شد در دادگاه کیفری استان گیلان رأی بر قصاص کیان صادر شود. این اولین‌باری بود که کیان مرگ را نزدیک خود می‌دید.

او که حالا ٢٥ ساله‌ است می‌گوید: «وقتی حکم به دستم رسید انگار نفسم بند آمد. خیلی ترسیدم؛ آن شب تا صبح گریه کردم. حالم اصلا خوب نبود، وکیلم دلداری‌ام داد و گفت به رأی اعتراض می‌کند و امکان اینکه حکم نقض شود وجود دارد. فکر می‌کردم این حرف‌ها برای دل‌خوشی است چون بیشتر کسانی که در زندان بودند و حکم قصاص داشتند حکمشان تأیید می‌شد. چند ماه بعد باخبر شدم حکم نقض شده است؛ چراکه وکیلم مدعی ‌شده ‌بود کسانی که به‌عنوان شهود به دادگاه دعوت شدند خودشان در درگیری حضور داشتند و با من که متهم پرونده بودم خصومت داشته‌اند، بنابراین با استناد شهادت شهود نمی‌توان گفت من قاتل هستم و باید قصاص شوم».

وقتی حکم نقض شد ١٨ سالگی‌ کیان تمام شده‌ بود و او باید به زندان بزرگسالان می‌رفت: «من در سنی بودم که هم‌سالانم فوتبال بازی می‌کردند. سینما می‌رفتند، درس می‌خواندند و شاد بودند اما من باید منتظر حکم مرگ می‌بودم.

 در فکر اینکه چه زمانی این حکم اجرا می‌شود واقعا روزهای سختی را پشت‌سر گذاشتم. در زندان بزرگسالان همه چیز فرق می‌کرد؛ زندگی روی خشنش را به من نشان داد و تازه یاد گرفتم باید از خودم مراقبت کنم و فهمیدم روزهای خیلی سخت‌تری در انتظارم است. با این حال امیدوار بودم و سعی می‌کردم خودم را آرام کنم. هر روز تلفنی با خانواده‌ام حرف می‌زدم و در برابر اضطراب مقاومت می‌کردم. هر هفته هم آنها را می‌دیدم. تنها شده‌ بودم. دوستی که به‌خاطرش متهم به آدم‌کشی شده‌ بودم، دروغ گفته و خودش آزاد شده‌ بود و من در زندان منتظر مرگ بودم. بالاخره نوبت رسیدگی مجدد برایم تعیین شد. در جلسه دوم هم همان گفته‌های جلسه قبل را تکرار کردم؛ اما باز هم کارساز نبود و این بار قاضی با علم خود رأی بر قصاص صادر کرد».

در این مرحله بود که رفت‌وآمدهای خانواده کیان برای جلب رضایت اولیای دم آغاز شد، اما خانواده کیوان حاضر به گذشت نبودند. حس تنفر از کیان زمانی برای این خانواده داغدار سنگین‌تر و بیشتر شد که پدر خانواده فوت شد. آنها علت مرگ پدرشان را فشارهای عصبی ناشی از مرگ کیوان می‌دانستند و همین، ناراحتی‌شان را بیشتر می‌کرد.

کیان می‌گوید: «رفت‌وآمدها فایده‌ای نداشت. تعدادی از فعالان اجتماعی و بزرگان شهر هم به دیدار خانواده مقتول رفتند و خواستار بخشش شدند؛ اما آنها قبول نکردند تا اینکه آن روز سخت فرا رسید؛ روزی که هر لحظه‌اش مرگ و درد بود. داشتم جان می‌دادم و به تماشای جان‌دادنم نشسته ‌بودم. من و یک زندانی دیگر را صدا زدند. باید به دفتر مدیر زندان می‌رفتیم. حکم تأیید شده ‌بود. هر لحظه که بلندگوی بند روشن می‌شد انگار چیزی در دلم فرو می‌ریخت. حالا نوبت من بود که به دفتر زندان بروم. مدیر گفت زمان اجرا رسیده، هر دو ما حال‌مان بد شد، انگار زندگی روی سرم آوار شده ‌بود.

همانجا دستبند به دست هر دو ما زدند. از دفتر مدیر با خانواده‌هایمان تماس گرفتیم تا برای ملاقات آخر بیایند. زمان نمی‌گذشت، دنیا ایستاده ‌بود؛ انگار آجرهای سلول انفرادی هم منتظر مرگ من بودند. ترس همه وجودم را گرفته‌ بود، به نماز ایستادم تا کمی آرام شوم. بعد از نماز به ملاقات خانواده‌ام رفتم و وصیت کردم. همه اعضای خانواده را بغل کردم و گفتم خیلی گریه نکنند، ما آمده‌ایم که برویم و زندگی هرکسی جایی پایان می‌یابد و من هم باید تا همین سن در زندان می‌ماندم و سرنوشتم مرگ بود. وصیت کردم جسدم را کنار پدربزرگم دفن کنند. او را خیلی دوست داشتم و خاطرات زیادی با هم داشتیم.

 مرگش بدترین اتفاق زندگی‌ام بود. بعد از نزدیک به یک ساعت صحبت خداحافظی کردیم و دوباره به سلول انفرادی برگشتم. در آن زمان ٢٢ سالم بود. آن شب به اندازه یک عمر برایم گذشت. صبح قبل از اذان بیدارم کردند، خیلی نخوابیده ‌بودم، شاید ٢٠ دقیقه. وضو گرفتم. نماز خواندم. مردی که همراه من برای اجرای حکم صدایش زده ‌بودند قبل از من برای اجرا رفت صدای گریه می‌شنیدم. اما گنگ و مبهم بود، بعد از نماز روی صندلی نشستم تا نوبت من بشود. یکی از مأموران اجرای حکم آمد و گفت این جوان را به سلولش برگردانید. اول فکر کردم خواب می‌بینم، دست‌ها و پاهایم یخ کردند، چند لحظه‌ای روی صندلی نشستم، وقتی مأمور اجرای حکم آمد فکر کردم حالا دیگر وقتش است. به خودم دلداری می‌دادم و می‌گفتم مرگ برای همه هست.

 یک نفر قبل اعدام شده‌ بود جسدش را در کاور کرده و از مقابل من برده‌ بودند، وقتی مأمور اجرا گفت به سلولت برگرد حتی توان این را نداشتم که بپرسم چرا؟ وقتی فهمیدم حرفی که شنیدم در دنیای واقعی است با خودم گفتم شاید رضایت گرفته‌ام با اینکه خیلی ترسیده و لحظات پراضطراب زیادی را گذرانده ‌بودم اما ته دلم به زندگی امیدوار بودم. لحظه آخر همیشه لحظه تعیین‌کننده‌ای بود. خیلی‌ها بودند که حتی طناب به دور گردن‌شان افتاده اما رضایت گرفته و برگشته ‌بودند. من هم به همین چیزها امیدوار بودم. تنها چیزی که در موردش فکر نمی‌کردم، این بود که به‌خاطر سن کمی که زمان ارتکاب جرم داشتم جلوی اجرای حکم گرفته‌ شود».

این تنها کیان نبود که لحظه‌های پر از اضطرابی را پشت‌سر می‌گذاشت. خانواده‌اش بیرون زندان برای جلب رضایت همچنان تلاش می‌کردند، بدون اینکه بدانند قرار است اجرای حکم متوقف شود.

کیان می‌گوید: «همگی خیلی خوشحال شدیم، وقتی با مادرم صحبت می‌کردم خیلی گریه کرد و گفت از خدا خواستم تو را دوباره به من بدهد. البته چند روزی مریض بودم و حال خوبی نداشتم. چند بار سرم زدم تا فشارم بالا بیاید و مدتی طول کشید تا بتوانم غذا بخورم. مدت‌ها هم داروی آرام‌بخش استفاده می‌کردم. حکم متوقف شده‌ بود، اما هیچ اطمینانی وجود نداشت که دوباره من را پای چوبه ‌دار نبرند. در تمام این مدت، خانواده‌ام اولیای‌‌دم را رها نکردند و در هر فرصتی برای اینکه بتوانند رضایت آنها را جلب کنند، اقدام کردند ولی نشد که نشد. آن‌طور که متوجه شده‌ام مادر مقتول از همه بیشتر ناراحت است و دیگر اولیای‌‌دم رضایت خود را به گذشت او منوط کرده‌اند. راستش حالا که بزرگ شده‌ام، می‌فهمم این زن چه دردی را تحمل کرده‌ است و به او تسلیت می‌گویم. وقتی مادر خودم را می‌بینم که چطور گریه می‌کند و به‌خاطر وضعیت من در حالی‌که هنوز جوان است مثل یک پیرزن در صورتش چروک افتاده، می‌فهمم مادر کیوان چه دردی را تحمل می‌کند و نبود فرزندش چه وضعیتی را برای او درست کرده‌ است، اما هنوز هم می‌گویم من ضارب نبودم و شرکتم در آن درگیری فقط از سر نادانی و بچگی بود. نمی‌توانستم تصمیم درستی بگیرم و فکر می‌کردم کار درست این است که از دوستم حمایت کنم. معنای آدم‌کشتن را نمی‌فهمیدم و فکر می‌کردم آدم‌کشتن یک کار عجیب است که فقط افراد خاصی می‌توانند انجام دهند و آدم‌هایی مثل من، هرگز نمی‌توانند این کار را بکنند».

توقف اجرای حکم فرصتی دوباره برای کیان بود تا پرونده‌اش براساس ماده ٩١ قانون مجازات جدید که رشد عقلی را یکی از شرایط اجرای حدود در مورد نوجوانان زیر ١٨ سال دانسته، بررسی شود. او می‌گوید: «مدتی قبل، من را برای معاینه پزشکی به پزشکی قانونی بردند. در آنجا یکی از پزشکان از من خواست روز واقعه را تعریف کنم. همین‌طور که داشتم درباره آن روز صحبت می‌کردم، گفت دیگر بس ‌است و بعد هم مرا دوباره به زندان برگرداندند. بعد از طریق وکیلم مطلع شدم گزارش پزشکی قانونی حاکی از آن است که نمی‌توان تشخیص داد متهم در زمان ارتکاب جرم رشد فکری داشته یا نه».

این گزارش هم می‌توانست برای کیان خوب باشد و هم بد؛ چراکه می‌شد از آن برداشت کرد چون ممکن است متهم در زمان ارتکاب جرم رشد عقلی نداشته و حرمت قتل را نمی‌دانسته پس مشمول ماده ٩١ می‌شود، اما می‌شد نظریه پزشکی‌قانونی را این‌طور تفسیر کرد که ممکن است او حرمت قتل را می‌دانسته است. برداشت قضات از نظریه پزشکی علیه کیان بود و یک‌بار دیگر برای اجرای حکم وقت تعیین شد. اما با تلاش وکیلش اجرای حکم با پذیرش درخواست اعاده دادرسی از سوی دیوان عالی کشور یک‌بار دیگر متوقف شد.

متهم می‌گوید: «به من گفتند چون پزشکی‌قانونی نداشتن بلوغ فکری تو را تأیید نکرده، بنابراین حکم در موردت اجرا خواهد شد. دوباره اضطراب و هراس به سراغم آمد. چندروز بعد اعلام کردند حکم اجرا خواهد شد و من باید دوباره آماده ‌باشم».

کیان در زندان مرکزی رشت روزهای سختی را می‌گذراند با اینکه اعلام شده‌ بود او باید برای اجرای حکم آماده شود، اما وکیلش درخواست اعاده دادرسی داده و برای اینکه دیوان‌عالی کشور این درخواست را بررسی کند، اجرای حکم به صورت موقت متوقف شده‌ است. مسئولان اجرای احکام رشت اعلام کرده‌اند به وکیل کیان فرصتی کوتاه می‌دهند تا نتیجه این درخواست مشخص شود و در صورتی که درخواست پذیرفته ‌شود، سرنوشت کیان ٢٥ساله تغییر می‌کند. «خانواده من منتظر تصمیم دادگاه  نیستند و همچنان به اولیای‌‌دم مراجعه می‌کنند تا با عذرخواهی و هر روش دیگری که بلد هستند آنها را قانع به گذشت کنند. اگر خانواده‌ام بتوانند مادر مقتول را راضی کنند، بقیه آنها که خواهران و برادران مقتول هستند، رضایت می‌دهند.

آنها همه‌چیز را منوط به موافقت مادرشان کرده‌اند. راستش در این سال‌ها من تاوان سنگینی دادم. هرروز منتظر مرگ بودم و این انتظار از ١٧سالگی با من بوده ‌است. قبول دارم در بچگی اشتباهات زیادی کرده‌ام. دوستی من با علی کار درستی نبود. درحالی‌که نمی‌دانستم مسئله چیست، اصلا نباید وارد آن درگیری می‌شدم تازه بعد از اینکه بازداشت شدم، فهمیدم درگیری علی و کیوان به‌خاطر خواهر علی بود و آنها چند‌بار با هم دعوا کرده‌ بودند. دراین‌میان من محکوم به اعدام شدم در حالی‌که طرف دعوا را هم نمی‌شناختم. از اولیای‌‌دم درخواست دارم من را حلال کنند و ببخشند. من بچگی کردم و این اشتباه جوانی‌ام را تباه کرد. خواهش می‌کنم به مادرم رحم کنند و او را داغدار نکنند».