روایت معتادان از اردوگاه«شفق»
اعتراض میکردیم؛ میگفتند اینجا اردوگاه اجباری است
«۵۳ نفر از معتادانی که به شفق آورده شدند اسهال خونی گرفتند و مردند»، «انترن به بچهها میگفت اگر برایم برقصید داروی سرماخوردگی میگیرید»، «پایم را از خط زرد آن طرفتر گذاشتم و تا سرحد مرگ با لوله سبز کتک خوردم» و... اینها همه روایتهای معتادانی است که تجربه رفتن به اردوگاه ترک اعتیاد اجباری «شفق» را از سر گذراندهاند. روبهرویم مینشینند و میگویند و میگویند. شاید برای ساعتها حرف دارند؛ روایتهای تکاندهندهای از شفق، از نگاه و سیستمی که معتاد را شهروند نمیداند یا حتی انسان؛ روایتهایی آنقدر تکاندهنده که گاه مجبورت میکند مصاحبه را قطع کنی و بروی قدم بزنی یا چند نفس عمیق بکشی. اردوگاه اجباری درمان اعتیاد «شفق» یا به قول مسوولان «کمپ شفق» اردوگاهی است که بر اساس اصلاحیه قانون درمان اعتیاد مصوب مجمعتشخیصمصلحتنظام در سال ۸۹ برای درمان معتادان متجاهر یعنی معتادانی که از ظاهرشان میتوان پی به اعتیادشان برد ایجاد شد. قرار بود این اردوگاه زیرنظر شورای هماهنگی مبارزه با موادمخدر ایجاد شود و وزارت بهداشت، ستاد مبارزه با موادمخدر، شهرداری تهران و... در ایجاد و تجهیز و ساماندهی معتادان در این مراکز مشارکت داشته باشند اما هیچکدام از این اتفاقها نیفتاد و در عمل شفق به جایی برای نگهداری معتادان برای مدتی کوتاه بدون رعایت کمترین حقوق انسانیشان بدل شد. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوهای ما با معتادانی است که از «شفق» بازگشتهاند با روایتهایی از مرگ، گرسنگی، ضربوشتم و...
سیدمحمد ۳۳ ساله است. با موهای جوگندمی، صورتی بسیار لاغر و استخوانهای بیرون زده. میگوید: «۱۰سال مصرف موادمخدر را داشتم. دوسال است که با مصرف متادون پیشگیری میکنم. من با اینکه کارت «متادون» داشتم، توسط گشت شهرداری من را گرفتند. حتی از ما تست گرفته نشد درحالی که قرار بود تست گرفته شود و تحویل «شفق» شدم.»
چه زمانی شما را گرفتند؟
دوماه پیش، ۴۷ روز آنجا بودم. در میدان شوش داشتم میآمدم به همین مرکز گذری درمان اعتیاد که پناهگاه ماست. نیروی انتظامی من را دستگیر کرد، کارت «متادون» خود را نشان دادم، مامور گفت بیا برویم آزادت میکنیم، مشکلی ندارد. گفتم تست بگیرید من مشکلی ندارم، اما شب تا صبح ما را نگه داشتند و بعد ما را به شفق بردند. من حتی گفتم پول کیت تست اعتیاد را از جیب خودم میدهم تا از ما تست بگیرند و اگر موردی نداشتیم ما را آزاد کنند، اما این کار را نکردند. من به کمپ رفتم، وقتی برگشتم وزنم چندینکیلو اضافه شده بود یا حتی وقتی مواد را مصرف میکردم وزنم و ظاهرم خیلی بهتر از زمانی بود که از شفق آزاد شدم. من هر سری که ترک میکردم سیستم بدنیام برمیگشت وزن و ظاهرم درست میشد، اما الان این ظاهر آدمی است که تازه از شفق آزاد شده است. بچهها تعجب میکنند به من میگویند مصرفت را خیلی بالا بردی؟ من میگویم من تازه از «شفق» آمدهام دیگر خودتان متوجه شوید چه وضعیت غذایی افتضاحی در آنجا حاکم بود.
تعدادتان در «شفق» چقدر بود؟ آیا کفخواب هم داشتید؟
سه، چهار روز در هفته، هر اتاق ۲۰، ۳۰نفر کفخواب داشت. در هفته تنها دوروز بچهها روی تخت میخوابیدند.
«شفق» سوله است؟
یک سوله یکتیکه است با ۱۴اتاق روبهروی هم. هر اتاق ۵۰تخت دارد. کف هر اتاق هم ۲۰، ۳۰نفر کفخواب هستند. هر سهنفر دوتا پتو، یکی زیر و یکی رو با وجود سرمای آنجا.
وسایل گرمایشی ندارد؟
نه سیستم گرمایشی ندارد، اصلا موتورخانه کار نمیکند. من بیرون که آمدم ۲۰، ۳۰هزارتومان هزینه دوا و دکترم شد. بابت سرماخوردگی و آب سرد. اعتراض که میکردیم به ما میگفتند همینی که هست.
یعنی برای استحمام آب گرم نداشتید؟
نه نداشتیم میگفتند همینی که هست با آب سرد.
آنجا فقط سه وعده غذایی میدادند؟ میانوعده یا میوه چطور؟
نه اصلا میوه را که باید در خواب میدیدیم. تازه بعضی مواقع نان همراه غذا را قطع میکردند میگفتند نیامده، بعضی مواقع صبحانه چایی تلخ بود و میگفتند قند و شکر نیست. وضعیت نظافت هم افتضاح بود. اصلا چیزی بهنام مایع دستشویی، تاید و شامپو نداشتیم. یادمان رفته بود.
آنجا آیا مورد ضربوشتم و تنبیه بدنی هم قرار میگرفتید؟
بله.
چرا شما را مورد ضرب وشتم قرار دادند؟
این کار را میکردند که وحشت ایجاد کنند.
پیرمردی برای رفتن به دستشویی مشکل داشت، نمیتوانست خودش را نگه دارد، سهبار تکرار کرد و بههمین خاطر پیرمرد ۷۰ ساله را بهشدت کتک زدند.
وضعیت استحمام و استفاده از سرویس بهداشتی چطور بود؟ آیا تعداد حمام و سرویس بهداشتی کافی بود؟
استحمام و استفاده از سرویس بهداشتی آنجا ساعت داشت؛ مثلا پشت بلندگو اعلام میکردند برای ۲۰ دقیقه تردد باز است. برای ۸۰۰ نفر پنج تا سرویس بهداشتی و اگر تردد طول میکشید با لوله سبز کتک میزدند، هرکسی که جا میماند را کتک میزدند.
چندبار در روز زنگ سرویس بهداشتی را میزدند؟
سهبار؛ یکبار قبل از صبحانه، قبل از ناهار و بعد از شام.
آنجا چه تعداد نیرو مستقر بود؟ نیروی انتظامی یا... ؟
آنجا نیروی انتظامی نیست، دستاندرکاران خودشان بودند. بعضیهایشان خودشان مصرف میکردند. خود من دیدم آقای «آ» که مسوول آنجا بود مصرف میکرد. من انفرادی بودم، پایپ خودش را نشان داد و چنین آزاری را در دوره ترک به ما میدادند.
به چه دلیلی شما را به انفرادی بردند؟
برای همون تنبیهی که شده بودم.
بازرسهایی که میآمدند از کدام ارگانها بودند؟
از قوهقضاییه و وزارت بهداشت اما بچهها را میترساندند تا حرفی نزنند.
آیا آنجا مددکار و پزشک مستقر بود؟
مددکار آقای... بود، که الان چندینسال است آنجا مستقر است و پولش را از پیمانکار میگرفت و هیچ کاری نمیکرد.
یعنی خدمات مددکاری به شما ارایه نمیشد؟
اصلا، بههیچعنوان، من زندان رفتم و تجربه خدمات مددکاری را دارم، اما آنجا چیزی بهنام مددکاری وجود نداشت.
معتادانی که آنجا بودند خانوادههایشان در جریان قرار میگرفتند؟ ملاقاتی داشتند؟
مسوولان آنجا میآمدند و شمارهها را جمعآوری میکردند و میگفتند تماس میگیریم، اما این کار را نکردند.
آنهایی که «اچآیوی» مثبت بودند یا هپاتیتدار شدند آیا خدمات درمانی دریافت میکردند؟
اصلا توجهی نمیشد. مثلا کسی بود که مدارک پزشکی داشت و زیرنظر دانشگاه علوم پزشکی بود و دارو میگرفت؛ «اچآیوی» مثبت و هپاتیتی بود. وقتی گفت مدارکش را پاره کردند. اهمیتی نمیدادند.
اسهال خونی چطور؟ آیا در مدتی که آنجا بودی کسی مبتلا شده بود؟
آن سالی که اسهال خونی شایع شد، من شفق بودم. ۴۸ نفر مردند. اول پنجنفر در «شفق» مردند و بعد مابقی را به کمرد انتقال دادند و آنجا مردند. زمان طرح اجلاس سران بود که همه را میگرفتند.
پس زمان طرح اجلاس هم جمعآوری شدی؟
بله.
آنموقع ظرفیتها چطور بود؟
افتضاح بود، آمار کل تخت «شفق» ۴۵۰ نفر است. هزار و۳۰۰ نفر آمارمان در آن زمان بود یعنی داخل راهرو و دستشویی هم معتادان میخوابیدند. هر اتاقی ۶۰نفر کفخواب داشت و همین باعث شد این بیماری شایع شود و یکنفر که اسهال خونی داشت باعث شد ۵۳نفر بمیرند.
چرا آنها را به کمرد انتقال دادند؟
چون بازرس میآمد و میخواستند سروته قضیه را هم بیاورند.
تعداد فوتشدگان در «شفق» چطور بود؟ آیا زمانی که شفق بودی کسی فوت شد جز ماجرای اسهال خونی؟
بله پیرمردی بود که بهخاطر آب سرد حمام و اینها، بیمار شد و اهمیتی ندادند و فوت شد و یکی هم بود که سیستم گوارشش مشکل داشت.
اینهایی که فوت میکنند جنازهشان را تحویل خانواده میدهند؟
خیر، در ابتدا میفرستند پزشکیقانونی و برگه فوت صادر میکنند. علت فوت را نرسیدن موادمخدر عنوان میکنند، در حالی که اصلا ربطی ندارد، چون معتاد پس از سه، چهارروز پاک میشود و بعد از ۳۷ روز دلیلی ندارد بهخاطر نرسیدن مواد مخدر بمیرد.
مسوول مرکز گذری میگوید ماموران چشم سیروس را ترکاندهاند. «شفق» هم رفته است. سیروس وارد میشود با چشمی به رنگ خون، اطراف چشمش کبود و ورم کرده و زخم است. هول میکنم بهمحض دیدنش.
میپرسم چشمت چه شده است؟
ماموران زدند.
نیروی انتظامی؟
آره.
برای اینکه میخواستند به شفق بروی؟
آره، اجباری است دیگر. میگیرند و میبرند و نگه میدارند. ما معتادان مریضیم، عوض اینکه از ما حمایت کنند با ما بدرفتاری میکنند.
پس چرا نرفتی و اینجایی؟
من را از هشت صبح بردند تا هشت شب. بدون نان و آب و غذا... بعد من را رها کردند، نمیدانم چرا. پیرمرد صدایش در نمیآید. نگاهم را از زخم هولانگیز چشماش میدزدم. میگوید: همه معتادان را در شفق عقدهای کردند.
چندبار شفق رفتی؟
دو، سهبار.
آخرین باری که رفتی کی بود؟
پارسال بود.
چه موقع؟
۲۲ شهریور. یکبار خودم را از ماشین پرت کردم تا به آنجا نروم.
آقا سیروس! درباره شفق تعریف میکنید؟
شفق جای خوبی است؛ اگر تعداد جمعیتش کم باشد. ظرفیتش ۶۰۰نفر است؛ اگر ۶۰۰نفر باشیم خوب است اما هزارو۸۰۰ نفر بودیم. شفق در مقابل این تعداد خیلی ضعیف است. نه غذای خوبی میدهند و رفتارشان هم با بچهها خوب نیست.
برای چی؟
چون پا رو خطی میکردند.
پا رو خطی یعنی اشتباه؟
آره.
پا رو خطیهایتان چی بود؟
مثلا میگفتند چرا صدایت کردم، نگاه نکردی. بعد قسم میخوردیم میگفتیم نشنیدم، ببخشید. اما کتک میزدند.
شهروز را صدا میزنند. شبیه معتادها نیست. چهره سرحالی دارد و درشتاندام است و سیهچرده با تهریش و جای چندزخم بر صورتش. کاپشن چریکی به تن دارد. مینشیند روی صندلی و شروع میکند: «من دو دفعه «شفق» رفتم. ۳۰اردیبهشت یکبار من را گرفتند تا اواسط خرداد و فردای عیدفطر گرفتند و اول برج هشت آزاد شدم.»
کجا گرفتند؟
تو خیابان «شوش» میآمدم «دیای سی»، در حال راهرفتن با دستخالی بدون مواد. دومدل دستگیر میکنند، یک مدل زیر نظر «ناجا»ست و یک مدل زیرنظر شهرداری است. به دسته اول میگویند انفرادی ناجا، چون تکتک میگیرند و مدل دوم را طرحی شهرداری میگویند.
درباره وضعیت شفق تعریف میکنید؟
آنجا وقتی وارد میشوی دکتر «ح نامی» است که او امضا میکند باید وارد شوید یا خیر. آقایی هست معروف به رضا موتوری. او گوشی و پول میگیرد و خیلی راحت جواب آزمایش اعتیاد را منفی میکند.
وقتی مثبت میآوری و میروید داخل سالنی که تقریبا ۲۰۰، ۳۰۰ متر است. دو سری که من را گرفتند یکسری ۴۰۰نفر بودیم که میگفتند طرح توفان یک، یکسری هم ۶۰۰نفر بودیم که میگفتند طرح توفان ۲. همه را میریزند داخل آن سالن. آن سالن دو دستشویی بیشتر ندارد. آب شیرین که به هیچ عنوان وجود ندارد. با دبه ۲۰ لیتری آب میآورند، با دست باید آب بخوری. ۵۰۰، ۶۰۰ نفر در آن حالت خماری و درد و ترک فیزیکی، نه آبی هست برای دوش گرفتن و نه آبی برای خوردن. عین گوسفند ۶۰۰ نفر را میفرستند وسط و لوله سبز دست گرفتهاند و کتک میزنند. یکسری ستون وسط سالن است که میگویند ستون سخنگو اگر صدایت در بیاید به ستون بسته میشوی و اگر درگیر شوی کتک بدی میخوری. اگر بگویی که به خانوادهام اطلاع بدهید، میگویند من زنگ میزنم اما باید به خانوادهات بگویی که یک شارژ ۱۰هزارتومانی بفرستند. اگر نفرستی دمارت را درمیآورند. درباره بچههای شهرستان هم به خانوادهشان میگویند به این حساب پول بریزید و ما هوای بچهتان را داریم. وقتی طرح فیزیکی تمام شد و خماری را پس دادیم، وارد سالن اصلی شدیم. ۱۵ تا دوش حمام است با جمعیت ۶۰ نفری هر اتاق. زن و بچهدار، پیروجوان فرقی نمیکند، همه لخت مادرزاد باید بروند زیر دوش. سه دقیقه مهلت حمام است اما خبری از صابون و شامپو و اینها هم نیست. به هیچ عنوان هم آب گرم نمیبینی. تابستان و زمستان آب سرد است. هفتهای یکبار سهمیه حمام داریم، آن هم همان سه دقیقه است. شپش غوغا میکند؛ از سروکول مردم بالا میرود. مریضی بیداد میکند و با هر عنوانی هم که مریض شوید دکتر میروید یک قرص سفیدرنگ میدهند. برایشان فرقی ندارد. معتادان خیلی راحت میمیرند جلوی چشم همه. من دوباری که آنجا بودم شاهد مرگ پنج، ششنفر بودم.
به چه خاطر؟
وقتی شما اعتیادداری بدنت ضعیف است و وضعیت غذایی هم که نزدیک صفر است. صبح یک تکه نان و لواش یک نخود پنیر میدهند. ظهر اینقدر برنج است (کف دستش را نشان میدهد). خدا سرشاهده من کسی را آنجا دیدم که مقوا خرد کرد داخل سوپش که ته دلش را بگیرد. شب هم اندازه ظرف بستنی کوچک سوپ جو میدهند و هر شب هم شام سوپ جو است. بدن معتاد ضعیف است و بیشتر گرسنگی عذاب میدهد و آب شیرین هم نیست. روزی یک ۲۰لیتری آب شیرین میآورند و از امروز تا فردا آب نیست. وقتی آب شیرین نیست آب شور میخورند و خیلی معذرت میخواهم اسهال خونی میگیرند و بدن ضعیف است و کسی به داد اینها نمیرسد و جان میدهند.
آنجا پزشک دارد؟
نه، دوتا انترن شیفتی هستند. وقتی مریض میشوید ۱۰تا ۲۰ نفر را با هم میبرند. خداشاهده من به چشم خودم دیدم انترن شربت گلو را داخل نوشابه خانواده قاطی میکرد و میگفت هرکی برقصد شربت میدهم بخورد. بچهها را به رقص واداشت تا تفریح کند. میگفت میرقصی یا نه؟ بعد بیمار میگفت من نمیتوانم برقصم، مریضم. انترن میگفت شربت نمیدهم، برو نفر بعد. وقتی هم اعتراض میکردیم، میگفتند اینجا اردوگاه ترک اجباری است. اما جای دیگر که راجع به «شفق» صحبت میشود، میگویند نگویید اردوگاه اجباری، بگویید کمپ شفق. یکروز آقایی را کتک زدند، گفت خدایا چرا به داد ما نمیرسی. مسوول آنجا آمد، و گفت ببین شفق خدا ندارد. اصطلاحشان معروف است؛ میگفتند آسمان شفق خدا ندارد که شما خدا را صدا میکنید. هیچکس به داد ما نمیرسید. من خودم دو دفعه رفتم و عین دو دفعه تا بیرون آمدم مصرف کردم چون برایم عقده و کینه شده بود زیرا با میل خودم نرفتم و زوری رفتم با آن بلاهایی که آنجا سر ما آوردند. از در که بیرون آمدم، بیرون، کشیدم.. بدترین کارها را از معتادان میکشیدند؛ از بنایی و نقاشی برای یک نخ سیگار. چون آنجا سهمیه هر نفر یک نخ سیگار بیشتر نیست. آنجا قانونش سهماه و یکروز است؛ پول سه ماه و یک روزش را میگیرند و بعد ما را زودتر آزاد میکردند. یک روز هم بازرسی آمده بود و به کیفیت غذا معترض بود. در جواب گفتند بودجه نداریم، بازرس گفت برای ۴۰۰ نفر برای سه ماه و یکروز شهرداری ۹۰۰میلیون بودجه داده است. چطور این غذا را میدهید.
مسلم پیرمرد است، با چشمانی روشن. شوخ است و پرحرارت حرف میزند. میگوید: در گرمخانه دستگیر شده است.
میگویم درباره وضعیت شفق توضیح دهید؟
میگوید: «آنجا از لحاظ آمار و غذا افتضاح است. معتادان از زور گرسنگی زدوبند میکردن، سیگار میدادند و وعده غذایی هم را میگرفتند. ظهر برنج میدهند که سیر نمیکند و واقعا باید گشنگی کشید. هیچگونه امکاناتی ندارد. امکانات را نمیدانم شهرداری باید بدهد یا جای دیگری. آنجا ظرفیتش ۶۰۰ تا تخت است اما بالای هزارو۸۰۰ نفر آنجا ساکن بودیم. شپش بیداد میکرد و حمام خوب نداشت. خود من را یک مدت بردند «شفق»، بعد برای طرح پیرمردها بردند کمرد که بهتر بود. پیرمردها را میبردند کمپ علی صابر که بعد از مدتی هم رها میکردند. در «شفق» احترام نمیگذارند مثلا خود من آمدم اینطرف خط زرد و در حد مرگ کتک خوردم.
خط زرد یعنی چه؟
فرض کن اینجا راهرو است، خط زرد میکشیدند وسطش و ما حق نداشتیم آنطرفش راه برویم اگر میرفتیم کتکمان میزدند.
برای چی؟
برای چی ندارد قانونش است.
چند روز شفق بودی؟
دوره من ۲۸ روزه بود که ۲۱ روزش را شفق بودم و بعد من را برای طرح پیرمردها بردند کمپ علی صابر که فردایش به دستور سردار روزبهانی آزادم کردند.
راجع به «شفق» بیشتر صحبت میکنی؟
«شفق» را درکل بگویم ببندی بهتر است.
در مدتی که آنجا بودی شاهد مرگ کسی هم بودی؟
چرا یکنفر بود که سکته کرد. یک پیرمردی هم بود که ماند زیرپا، یکدفعه در را باز میکردند- آقایان خیلی معذرت میخواهم- همه بروند دستشویی همه فرار میکردند و روی هم میافتادند، دمپایی هم نبود هیچچی نبود که پیرمرد ماند زیر دستوپا.