ماهان محمدی: انجمن پادشاهی وجود ندارد، وزارت اطلاعات ما را به قربانگاه فرستاد
چهطور میشود افرادی را به اتهام عضويت در گروهی موهم و شبکه تلويزيونی منحل شده، به اعدام و تبعيد محکوم کرد... فضای بند بعد از اعدامها بسيار غمگين و افسرده میشد، توصيف فضا واقعا برايم سخت است... آن تعداد از کسانی که آزاد میشوند، دچار سردرگمی بين دوگانگیها میشوند، يا ديگر فعاليت نمیکنند يا از کشور خارج میشوند يا خيلی با مراقبت و تربيت شده فعاليت میکنند
"بعد از هفت سال وقتی برای اولين بار از زندان به مرخصی آمدم فقط هيجان زده بودم، بعد از مدتی که از مرخصیام گذشت، میديدم که هر چيزی همان جايی است که بايد باشد، و فقط من يک مدت نبودهام. نوروز و بهارهايی را که در زندان گذراندهام، همه تصوير تاريکی برايم دارند، تاريکتر از تمام روزها و شبهايم…."
اين را ماهان محمدی می گويد که هفت سال بدون مرخصی در زندان اوين بود به اتهام ارتباط با انجمن پادشاهی.
ماهان محمدی، قبل و بعد از زندان
اين روزها پيمان ( اميررضا عارفی) را با همين اتهام ارتباط با انجمن پادشاهی به زندان مسجد سليمان تبعيد کرده اند و بعد از کشته شدن همسر و مادرش در سانحه رانندگی در مسير ملاقات ظاهرا اعلام کردند که تنها با قيد وثيقه ای سنگين آقای عارفی را به مرخصی و وداع آخر با همسر و مادرش موافق هستند.
«حميد رضا محمدی» يکی از زندانيان سابق ايران است که همبندیهای وی و اعضای خانوادهاش او را «ماهان» صدا میکنند. ماهان برای گذران يازده سال محکوميت خود به اتهام اقدام عليه امنيت کشور از طريق ارتباط با انجمن پادشاهی ايران، در اوين به سر میبرد. او وقتی در سال ۱۳۸۳ وارد زندان اوين شده بود ۳۵ سال داشت و اما در خرداد سال ۹۰ که به مرخصی آمد مردی چهل و دو ساله بود.
علت سختگيری با زندانيانی که منسوب به انجمن پادشاهی می کنند چيست؟ اين انجمن اصلا کجا تشکيل شده، مرام نامه و اساسنامه اش چيست و آيا وجود خارجی دارد؟ اينها پرسش هايی بود که وقتی ماهان محمدی تازه از زندان به مرخصی آمده بود از او پرسيده بودم که آن زمان نمی توانست جزييات ماجرا را شرح دهد اما حالا که برای هميشه از زندان آزاد شده است، در گفتگويی مفصل تر که با او انجام داده ام می توانيد آنچه را که بر او و زندانيانی با احکام مشابه همانند پيمان عارفی، حامد روحی نژاد و ديگران گذشت بخوانيد:
مسيح علی نژاد: آقای محمدی اتهام شما را ارتباط با «انجمن پادشاهی» عنوان کردند الان که از ايران خارج شديد می توانيد خودتان توضيح دهيد که ماجرای عضويت شما و اين انجمن چه بود؟
ماهان محمدی ـ اگر بخواهم بهتر و معين به اين سوال جواب بدهم بايد اينطور شروع کنم؛ عضويت در اين گروه يعنی ماده ۴۹۹ و تبليغ عليه نظام يعنی ماده ۵۰۰ و اهانت به مقدسات يعنی ماده ۵۱۳ که به استناد اين موارد اتهامی در نوبت محاکمه به يازده سال وشش ماه حبس محکوم شدم. اما من به هيچ وجه اتهام عضويت با اين جريان يا بهتر است بگويم شبکه تلويزيونی را قبول نکردم. چرا که اين اتهام از اساس بدون تطبيق با تعريف عضويت در گروههای غير قانونی و معاند جمهوری اسلامی در ماده ۴۹۹ بود به اين معنا که چگونه ممکن است شبکه تلويزيونی -ماهواره ای را بتوان بعنوان يک گروه يا تشکيلات سياسی با تعريف مشخص حزبی به حساب آورد زمانی که تنها با قطع برنامه های اين شبکه ديگر هويت سياسی باقی نخواهد بود که بتوان در آن عضو شد و آن را شامل اعضاء ديگر دانست. اما هرچه بود چون در زمان دستگيری من طرح ترور يا بمب گذاری يا اقدام مسلحانه ای در کار نبود يا اگر هم چيزی بود در نطفه خفه شد و دليلی نشد برای استناد به ماده ۱۸۶ و محارب شناخته شدن افرادی که در آن زمان دستگير شدند، به همين دليل من و مابقی افرادی که در آن سال ها ( ۸۳،۸۴) به اتهام ارتباط و عضويت در اين شبکه تلويزيونی دستگير شدند نه به اعدام محکوم شدند و نه به تبعيد.
* چند نفر را در زندان می شناختيد که به همين اتهام عضويت در انجمن پادشاهی در زندان بودند و حکم های شان چه بود؟
- بيشترين حجم دستگيری افراد در ارتباط با اين شبکه تلويزيونی از اوخر سال۸۳ تا اواسط ۸۴ بود که به جز من و دو فرد ديگر بنام های محسن با پيری و مصطفی دريانورد و چند ماهی هم شخصی بنام حيدر قلی سلطانی، ما بقی در همان سالها در ۲۰۹ آزاد شدند. آقای محسن باپيری پس از انتقال به اروميه در دادگاه انقلاب اين شهر به سه سال حبس محکوم شد و تا آخرين روز بدون عفو و مرخصی در زندان بود و آقای مصطفی دريانورد در مرتبه اول دستگيری پس از يکسال آزاد شد و برای بار دوم در سال ۸۵ به ۱۸ ماه زندان محکوم شد که تمام مدت حبس را تحمل و در اواخر سال ۸۶ از زندان آزاد شد.
* من در مورد جريان انجمن پادشاهی يک وب سايتی به نام تندر را در اينترنت پيدا کردم و به جز آن به اساس نامه و مرامنامه هيچ گروهی دسترسی پيدا نکردم و در اين سايت شما را عضو گروه انجمن پادشاهی معرفی کردند که شما الان آن را رد می کنيد . اما در مورد بحث شبکه تلويزيونی انجمن پادشاهی که به قول شما اساسا الان ديگر وجود ندارد و يا در مورد دستگيری هايی که به اين وب سايت مربوط می شود می توانيد بيشتر توضيح دهيد؟
- بله موج دوم دستگيری در ارتباط با اين شبکه موضوع مهمی است چرا که فرود فولادوند که در واقع سخن گو يا مجری اين شبکه تلويزونی بود در اوخر سال ۸۵ با طرح وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به مرزهای مابين ترکيه و ايران کشيده شد و از آن زمان مفقود شد و از همين زمان ديگر انجمن پادشاهی عملا برچيده شد يا به نوعی تعطيل و منحل شد و از اين زمان به بعد افرادی که در ارتباط با اقدام مسلحانه دستگير و به زندان آورده شدند توسط فردی بنام جمشيد از آمريکا و از طريق راديويی بنام تندر هدايت می شدند و يا به عبارتی به قربانگاه فرستاده شدند. اما اينکه چرا اين افراد به اتهام محارب و به استناد ماده ۱۸۶ به اعدام و تبعيد محکوم شدند بايد گفت که مشخصا به دليل اقدام تروريستی عده ای جوان فريب خورده در بيست و چهارم فروردين ماه سال ۸۷ بود و انفجار درحسينه ره پويان وصال شيراز که باعث کشته شدن چهارده نفر در اين انفجار شد.
* در ارتباط به اين بمب گذاری چند نفر اعدام و حبس شدند؟
- چهار نفر بدليل انجام اين عمل تروريستی اعدام شدند و متاسفانه حکم حبس ابد برای آقای علی زاهد صادر شد که بطور قطع می گويم او هيچ نقشی در اين عمليات نداشت و تنها بدليل آشنايی با يکی از اين افراد محکوم به حبس ابد شده و تا اين زمان هم مدت شش سال را در زندان گذرانده است.
* آقای محمدی خبرنگاران تا پيش از سال ۸۸ اساسا خبری در مورد بازداشت شدگان مربوط يا منسوب به اين انجمن يا به قول شما اين راديو نداشتند، ممکن است توضيح دهيد چرا برخی از اين بازداشت شدگان را در دادگاه انتخابات سال ۸۸ کنار فعالان انتخاباتی محاکمه کردند؟
- در ارتباط با جمع ديگری از اين قربانی ها که در سال ۸۸ در دادگاه نمايشی محاکمه شدند بايد بگويم براستی که اين گروه از هر سو که نگاه کنيم، به قربانگاه کشيده شدند چرا که اين عده ديگر حتی همان اندازه از اقدامات مخرب را هم انجام نداده بودند و تنها و تنها به اتهام ارتباط با اين راديو يعنی تندر و همينطور طرح وزارت اطلاعات در عدم ايجاد مانع برای خروج بعضی از اين قربانی ها از کشور و تماس اين افراد با عوامل سازمان های جاسوسی غرب و فربه شدن اين قربانی ها از نظر اطلاعاتی و اتهامی برای قربانی کردن آن ها در زمان مناسب توسط دستگاه قضايی جمهوری اسلامی به اين ورطه کشيده شدند که از اين مجموع هم پيمان عارفی به پانزده سال حبس و تحمل آن در تبعيد در زندان مسجد سليمان محکوم شد و حامد روحی نژاد به ده سال زندان و تبعيد به زنجان و احمد کريمی به ده سال زندان و تبعيد به گنبد محکوم شدند ، يعنی در حال حاضر علی زاهد، احمد کريمی و پيمان عارفی در زندان هستند هنوز.
* شما به نقش وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی اشاره می کنيد و می گوييد خود ماموران وزارت اطلاعات در ارتباط گيری برخی از افراد با عوامل جاسوسی غرب نقش داشتند تا پرونده سازی کنند و در زمان های مناسب آنها را دادگاهی کنند بدون آنکه اساسا اين افراد نقشی در بمب گذاری يا اقدام مسلحانه داشته باشند. پس نقش انجمن پادشاهی اين وسط چيست؟
- حقيقت اين است که از ابتدا هم گروه يا تشکيلات تعريف شده ای به نام انجمن پادشاهی وجود نداشت به جز شبکه تلويزيونی که بدليل گفته هايش و فضای پر آسيب جامعه از حکومتی دينی مورد توجه و قبول عده ای جوان و انسان پرشور و ميهن خواه قرار گرفت و متاسفانه اين فرصتی شد برای سوء استفاده غير مستقيم سرويس های اطلاعاتی داخلی و خارجی، و قربانی هايی ساخت که خود و ديگران را فدای بازی پنهان سياست کردند. اما سوال اينجاست که چطور ميشود افرادی را به اتهام عضويت در گروهی موهم و شبکه تلويزيونی منحل شده به اعدام و تبعيد محکوم کرد اين گفته تنها ناظر بر محکوميت های آ رش رحمانی پور، محمد رضا علی زمانی، احمدکريمی ، پيمان (امير رضا ) عارفی و حامد روحی نژاد می شود که به هيچ وجه اقدامی مسلحانه و تروريستی انجام ندادند. در مورد پرونده افرادی که در انفجار حسينه ره پويان نقش داشته اند هم بايد بگويم همان عاملين انفجار حسيه ره پويان وصال شيراز هم فريب خوردگان عوامل وزارت اطلاعات داخلی و بيرون از کشور شدند.
* شما خودتان هفت سال بدون حتی يک ساعت مرخصی در زندان بوديد پيمان عارفی را هم از نزديک ديده ايد اگر ممکن است شرحی از وضعيت او بدهيد که چگونه او هم پنج سال بدون مرخصی در زندان ماند؟
- در مورد پيمان عارفی بسياری از همبندی هايش گواهی می دهند که اين انسان با تمام وجود باوری به خشونت و ترور نداشت و تنها بدنبال زندگی بدون خشم و سنگدلی بود، به طوريکه در جمع اين دوستان در اويل سال ۸۹ در حياط بند ۳۵۰ گفتم حالا که بی ترديد معلوم شده ما همگی قربانی تند روی ها و سياست زدگی جامعه و بازی های دستگاه های امنيتی هستيم، بياييم برای هميشه موضوعی بنام انجمن پادشاهی را فراموش کنيم، و با اين دل خوشی زندان را تحمل کنيم و تاوان حبس را بدهيم که فريب خورده عشق به اين آب و خاک شديم و نه چيز ديگری. پيمان عارفی پيش از اين به اين حقيقت واقف شده بود، همانطور که احمد کريمی، حامد روحی نژاد و علی زاهد واقف بودند. برای اثباتِ اين نکته که اين انسان ها و خودم نيز قربانی شده بوديم، ديگر چه می شود گفت؟ به نظرم طرح و برنامه های ضد بشری دستگاه امنيتی جمهوری اسلامی و سرويس های اطلاعاتی مخالف جمهوری اسلامی موضوعی بر ملا شده و عيان است.
سوالاتی که که بعد از هفت سال در اولين مرخصی ماهان زمانی که او در ايران بود از او پرسيده ام:
* شما واقعا هفت سال آسمان فقط را از دريچه اوين ديدهايد؟
- بله. مجبورم جواب شما را با اين گفته پاسخ بدهم که توصيف حسم از شرايط باشد: «اينجا هيچوقت ماه کامل نيست، اينجا آنقدر خط زياد است که، دايره به آرزوی قرص کامل به قرنيهٔ چشمان منتظر حسادت میکند.»
* اصلا آيا تا به حال به عنوان يک زندانی سياسی يک مصاحبهٔ رسمی با يک خبرنگار داشتهايد؟
- خير، شايد به اين خاطر که شانِ يک زندانی سياسی را به معنای برد رسانهای در ميان روزنامه نگاران نداشتهام.
* راستش من خودم به عنوان روزنامه نگار هيچگاه حتی نام شما را هم نشنيده بودم، اولين بار شما را از نوشتههای وبلاگ مديار سميعنژاد شناختم، بعدها هم يکی از بازداشتیهای پس از انتخابات فکر کنم آقای علی ارشدی بود که بعد از آزادی ايميلی برايم فرستاد و در آن ايميل نوشت که به جز دستگير شدگان سبز بعد از انتخابات بايد از کسانی بنويسيم که پيشتر از آنها در زندان بودند و مشخصات و نام شما را برايم فرستاد، حالا ممکن هست خودت بگويی اصلا برای چه و به چه اتهامی دستگير شدی؟
- من در تاريخ ۱۳ اسفند ۸۳ به اتهام ارتباط با انجمن پادشاهی ايران در منزلم در تهران دستگير شدم. اصل اتهام اقدام عليه امنيت کشور بود از طريق تبليغ عليع نظام، عضويت در گروههای معاند و غير قانونی، اهانت به مقدسات از جمله ابطال قرآن دادگاهی شدم.
* اولين باری که به مرخصی آمديد دقيقا چه حسی داشتيد؟ آدمها، خيابانها، ماشينها و خانواده را چگونه میديديد؟
- حسم نسبت به وضع جديد، يک نوع توهّم بود، يک نوع خواب و خيال و ناامنی نسبت به تمام پديدههای اطرافم. يک جورهايی هيجان زده بودم. اعضای خانواده هم همين حس را داشتند. اما خب بعد از مدتی که از مرخصی میگذرد همه چيز دوباره عادی میشود و میبينی که هر چيزی همان جايی است که بايد باشد، و فقط تو يک مدت نبودهای و همين…..
* مادرتان، پدر، برادر، خواهر در اين هفت سال چه بر آنها گذشت؟ حال و هوای ملاقاتها چگونه بود؟
- پدرم که سال پنجاه و هفت رفت، درگذشت. مادرم تنها کسی بود که طی اين هفت سال در زمان ملاقات میديدم. چون از ما بقی خانواده خواسته بودم که به ملاقاتم نيايند. برادرها دلتنگ و منتظر. خواهر حسی نزديک به مادر داشت. وقتی خانواده به ملاقاتم میآمدند، بیتابیِ قبل از ملاقات به سرعت تبديل به يک دلتنگی تازهٔ بعد از ملاقات میشد. يعنی بيست دقيقه بعد از ملاقات يک حس دلتنگی به وجود میآيد.
* حال هوای يک زندانی در زمان ملاقات با خانوادهاش چگونه است؟
- شب قبل از ملاقات انتظار عجيب همراه با هيجان. هنگامی که پيجر (بلندگوی زندان) شروع به خواندن اولين نوبت از اسامی ملاقات کنندگان میکند هيجان تمام وجود افراد را میگيرد. مسير رسيدن تا سالن ملاقات کابينها و انتظار برای پيدا کردن بستگان که برای من مادرم بود پر از التهاب و نگرانی میشود. اما فرصت هميشه کم است. هر چند در ملاقات کابين فرصتی برای بوييدن مادر نيست، اما حتی برای ديدن و شنيدن صدايش، باز هم فرصت کم است. مادر، خيلی زودتر از هفت سال پير شد. حتی اتفاق هم افتاده بود که مادر در برخی از روزها در کابين ملاقات بیاحترامی هم میديد اما هيچ وقت خسته نشد.
* بهارها توی زندان چگونه است؟
- فصل بهار برای من به عنوان يک زندانی سخت و ديرتر از تمام فصلها میگذرد… راستش تا به اينجا رسيدم، بايد بگويم از بهار ناراضی هستم.
* اولين تجربهٔ نوروزی خودت در اوين را به خاطر داری يعنی هفت سال پيش را؟
- من سيزده اسفند ۸۳ دستگير شدم، يعنی ۱۶ روز مانده به عيد. شب چهارشنبه سوری صدای انفجار آتش بازیها را از پنجرهٔ بالای سلول میشنيدم که هر قدر به اواسط شب نزديک میشد بيشتر و بلندتر بود. بهارهايی که در زندان بودم از سال ۸۳ تا کنون همه تصوير تاريکی برايم دارند، تاريکتر از تمام روزها و شبهايم. بهار در اوين تجربهٔ شنيدن صدای آواز بلبلی است نشسته بر روی سيم خاردارهای بند ۳۵۰. آخرين تجربه بهارم، تجربهٔ تحويل نوروز ۸۹ به ۹۰ در اتاق ۹ بود، بعضیها رفتند مرخصی و البته آنها که مرخصی نرفته بودند تا صبح زدند و رقصيدند.
* توی اوين جشن تولدهای زندانيان چگونه میگذرد؟ شنيدهام تولدها را آنجا جشن میگيرند…
- تولدها اين اواخر در بند ۳۵۰ بازی مضحکی بود برای سرگرمی بعضیها. تا قبل از اين دورهٔ دوم حضورم در ۳۵۰ نه خبری از جشن تولد بود و نه خبری از سورهای بیهويت اتاق ۷ و ۹.
* پيش از زندان آيا به عنوان يک جوان در زندگیات عشقی بود، ياری، اميدی؟ منظورم کسی يا حسی که شايد انتظار برای آزادی و يا تحمل حبس را برايت آسانتر میکرد؟
- قبل از زندان هيچ عشقی تجربه نکردم با اينکه تمام درک زندگی برايم از سنين نوجوانی هيجان عشق بود، اما شانس و فرصت تجربهٔ اين حس را نداشتم. اتفاقا همين موضوع را با دوست عزيزم مجيد دری در ميان گذاشته بودم که اگر عشقی بيرون از زندان منتظرم میبود شايد تحمل حبس آسانتر میشد، اما مجيد مخالف بود او کسی را داشت که عاشقش باشد و به همين دليل تحمل شرايط برايش سختتر بود. حالا اين روزها من هم فکر میکنم حق با مجيد بود.
* خودت فکر میکنی در يک تعريف کلی زندگی قبل از زندان با زندگی بعد از آنچه تغييری کرد چه چيزی بيشتر از همه در اين فاصله اذيتات کرد؟
- ببينيد پيش از زندان زندگی سادهای داشتم اما راضی بودم، تنها فضای استبدادی جامعه و نمودهای آن باعث رنجم میشد، ولی حالا هيچ چيز از آن زندگی باقی نمانده، سرگردان و بیمقصد هستم باز هم حس توهّم نسبت به زندگی ذهنم را مشغول کرده «بازی ابلهانهای که برای رسيدن به سرانجامی بیمعنی ادامه دارد». مرخصیها، تمديدها و نهايتا بازگشت به زندان اوضاع روانیام را وخيمتر کرده. به دنبال راهی برای تمام کردن اين بازی و توهّم هستم.
* حالا برگرديم به روزهای نخستی که دستگير شدی؟ بازداشت کنندگان شما چه کسانی و از کدام نهاد و سازمان بودند؟
- ماموران مسئول دستگيريم از وزارت اطلاعات بودند.
* برخوردهايشان در روز دستگيری چگونه بود و بازجوهای شما چه برخوردی داشتند؟
- برخوردشان در روز دستگيری محترمانه بود، در بازجويیها نيز تمام گفتگوها محترمانه و به دور از هر گونه برخورد فيزيکی و توهين کلامی بود.
در يکی از نوبتهای بازجويی به دليل پريشانی اوضاع روحی و روانیام و اينکه خود را مسئول دستگيری بعضی از افراد خانوادهام میدانستم، با اينکه آنها را تنها به دليل گفتگوی تلفنی با من دستگير کرده بودند، اما فشار زيادی را تحمل میکردم و بازجوی من هم متوجه اين احوال شده بود، نمیتوانستم تمرکز داشته باشم و جواب سوالات را مشخص بدهم. يک ضميمهٔ روزنامهٔ اطلاعات را در دست داشت آن بخشی که روزانه بعضی از غزليات حافظ را چاپ میکند، رو به من کرد و گفت: اين امروز برای تو گفته شده
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بايدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بايدش
ای دل اندربند زلفش از پريشانی منال
مرغ زيرک گر به دام افتد تحمل بايدش
* دادگاه شما کجا و چگونه برگزار شد؟
- دادگاهم پس از پانزده ماه بلاتکليفی در ساختمان دادگاه انقلاب خيابان معلم شعبه سيزدهم توسط قاضی سادات در تاريخ ۲۰ خرداد ۸۳ بدون حضور حتی وکيل تسخيری و معاون دادستان و خيلی سريع برگزار شد.
* شما قبل از انتخابات دستگير شديد اصلا انتخابات سال ۸۸ را پيگيری میکردی؟
- از طريق تلويزيون، روزنامههای تعيين شده برای ورود به زندان و تلفن و افرادی که تازه از بيرون به زندان میآمدند اخبار انتخابات را دنبال میکردم. يک ماه پيش از انتخابات هم متنی نوشتم با عنوان «انتخاب» که هنوز هم بر روی وبلاگم هست. (وبلاگ ماهان توسط دوستان او در ايامی که او زندانی بود، به روز میشد).
* خب بعد از انتخابات ديدی که زندانيان زيادی به بند سياسی اوين اضافه شدند، آيا هيچ وقت حدس میزدی انتخابات ۸۸ باعث دستگيریهای گسترده شود؟
- حدس میزدم اين انتخابات دستگيری داشته باشد اما نه تا اين حد.
* اخبار زيادی درباره شکنجهها و ضرب و شتمهايی که در بندهای ۲۴۰، ۲۰۹ و بند ۲ الف سپاه صورت گرفته شنيده شد. تجربهٔ شخصی خود شما چگونه بود و آيا هيچ وقت کسانی را در زندان ديدی که از تجربههای خودشان به شما بگويند؟
- من خودم شخصا هيچ تجربهای از شکنجه يا ضرب و شتم نداشتم حتی اعضای خانوادهام که مدتی در بند ۲۰۹ بودند. اما بازداشتیهای بعد از انتخابات بسيار مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودند که اکثر آنها مربوط به زمان دستگيری میشد. ولی بودند افرادی که در بند ۲۴۰ و ۲۰۹ زمان بازجويی مورد برخورد فيزيکی قرار گرفته بودند.
* فشارهای روانی در بندهای سياسی بيشتر است يا ضرب و شتمهای بدنی و فيزيکی؟
- در بند سياسی فشارهای روانی بيشتر است، بخصوص در زمان بازداشت و نگهداری در سلول انفرادی.
* آيا با کسانی هم بند بودهای که در اين هفت سال رابطهٔ صميمی میانتان ايجاد شده و بعد او را برای اعدام برده باشند.
- بله يکی از دوستان صميمی من فرهاد وکيلی بود که از سال ۸۶ با او آشنا شدم و بسيار به هم نزديک بوديم، و همينطور جعفر کاظمی و حاج محمد. شب قبل از اعدام جعفر کاظمی، بيشتر از يک ساعت با همديگر صحبت کرديم، بسيار با روحيه و راضی بود… فرهاد وکيلی، علی حيدريان، فرزاد کمانگر، البته علی و فرزاد در بندهای مالی بودند- جعفر کاظمی، حاج محمد. فضای بند بعد از اعدامها بسيار غمگين و افسرده میشد، توصيف فضا واقعا برايم سخت است.
* شما جز يکی از قديمیترين زندانيان سياسی اوين هستيد؟ میتوانم بپرسم آيا آن زمانی که امير رضا میرصيافی اعدام شد هم شما در اوين بوديد؟
- بله، چه خوب که به يادم آورديد، بايد از اميررضا میرصيافی هم بگويم، اين جوان ۲۲ ساله، زمستان ۸۷ برای اجرای حکم ۲ سال و ۶ ماه به زندان آورده شد و متاسفانه در بندهای مالی که آن زمان من هم به آنجا منتقل شده بودم، آورده شد و فشار روانی زيادی در بين آن افراد تحمل کرد اما نتوانست طاقت بياورد. و بعد شنيديم که در تاريخ ۲۷ اسفند ۸۷ با خوردن تعداد زيادی قرص قلب اقدام به خودکشی کرد و رفت.
* من نام شما را در ميان بيانيهٔ اعتصاب کنندگان بعد از انتخابات هم ديده بودم، فکر میکنم در ماجرای جان باختن هدی صابر. ممکن هست خودتان توضيح بدهيد که در اعتصاب چه گذشت؟
- بله، تعدادی از دوستان از روز سوم وارد اعتصاب شدند، اما من و سه نفر ديگر از دوستان روز هفتم بود که وارد اعتصاب شديم. آن موقع در انفرادی بوديم و اعتصاب در انفرادی واقعا اعتصاب است. چون زمانی که در سلول انفرادی را برای تحويل غذا باز میکنند اگر شما امتناع کنيد، بعد از آن ديگر هيچ چيزی برای خوردن وجود نخواهد داشت. شرايط خيلی سخت بود، بعضی از دوستان فشار خون بسيار پايينی داشتند و هر لحظه امکان ايست قلبی وجود داشت آنهم در شرايطی که فرد تک و تنها در سلولی در بسته قرار دارد. بيشتر از اينکه گرسنگی آزارمان دهد فکر وضعيت وخيم جسمی بعضی از دوستان بود که نگرانمان میکرد.
* در مورد هدی صابر آيا از نزديک شاهد ماجرای اعتصابش بوديد؟
- بله از نزديک شاهد اعتصاب هدی بودم، با هم دوست بوديم. يادم هست روز دوم اعتصاب بود که هدی و آقای دليرثانی در حياط ۳۵۰ قدم میزند، زمانی که در حال عبور از کنار من بودند، با هم احوالپرسی کرديم و من توصيهای به آنها کردم که نبايد انرژی خود را با قدم زدن طولانی از دست بدهند. نگران تکرار اتفاق تاسف بار مرگ اکبر محمدی برای آنها بودم که متاسفانه باز هم تکرار شد.
* پس شما زمانی که اکبر محمدی هم در زندان جانش را از دست داد زندانی بوديد، به هر حال شما با زندانيان سرشناسی در اوين بعد از انتخابات هم رو برو شديد، از آنها و از اين تجربه بگوييد؟
- دوستانی مثل بهمن احمدی اموئی که در مدت زمان کوتاهی از صميمیترين افراد در طول مدت زندان برايم شد تا جايی که به او دايی بهمن میگفتم. مهربان، بیآلايش و…. محمدرضا رجبی، مجيد دری، ضياء نبوی، داوود سليمانی، عبدالله مومنی، ميلاد اسدی، احسان مهرابی، پيمان عارف، خانجانی، علی جمالی، دکتر زيدآبادی، مسعود پدرام، حسن يونسی و خيلیهای ديگر که اگر بخواهم نام ببرم صد تا دويست نفر ديگر را بايد بگويم.
* يعنی در زندان با کسانی که قبلا شايد روزنامه نگار بودند، نماينده مجلس بودند و شما پيش از آنها و در دورهای که آنها از مسولان يا روزنامه نگاران همين کشور بودند آشنا شديد؟ فضای ميان شما چگونه بود؟
- از دوستان و همبنديان بعد از انتخابات چيزهای زيادی ياد گرفتم، که بحث هزينه به فايدهٔ زندانم را توجيه میکند. غالب اين دوستان افرادی خوش فکر، باهوش و با اراده بودند
* با توجه به بيانيهها و نوشتههای زندانيان آيا فکر میکنی اميد در داخل زندان بيشتر است يا بيرون؟
- نمیتوانم اسم آن را اميد بگذارم. شايد چيزی که در زندان وجود دارد يعنی آن محيط از زندان که مد نظر شماست و البته نه همهٔ زندانيان، بلکه بعضی از زندانيان، توهّم است نه اميد و آن هم شايد به دليل توجيه هزينهٔ در حال پرداخت و دوری از مناسبات حقيقی جامعه باشد. اما اين توهّم در بيرون از زندان وجود ندارد و به همين دليل است که آن تعداد از کسانی که آزاد میشوند، دچار سردرگمی بين دوگانگیها میشوند و يا ديگر فعاليت نمیکنند يا از کشور خارج میشوند يا خيلی با مراقبت و تربيت شده فعاليت میکنند.
* حالا که بعد از سالها مردمِ بيرون زندان را هم میبينيد، تفاوت آشکار بيرون و درون زندان را چه میدانيد؟
- تفاوت زندان، خب خيلی چيزها میتواند باشد. اينکه لحظه به لحظه بايد افرادی را در کنارت تحمل کنی که اگر بيرون زندان آنها را ببينی، با سرعت ازشان دور میشوی. با تفاوت سلايق به صورت بسيار فشرده روبرو هستی و بايد تحمل کنی، آزادی عمل و عکس العمل خيلی محدود است. گريزی از اين محيط نيست، تنها اراده هر لحظه در حال محک خوردن جدی است. اما بيرون از زندان هر چند آزاديهای سياسی و تنوع سليقهها کنترل میشود اما آزادی عمل بيشتری برای فرد وجود دارد، به همين دليل است که زندانی حاضر است کنار خيابان زندگی کند اما در زندان نباشد.