بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
ترویج مدارا و عدالت به کمک دانش و تفاهم
قربانیان و شاهدان

هستی: همه را مجبور کردند لخت مادرزاد شوند

بنیاد عبدالرحمان برومند
بنیادعبدالرحمن برومند
۱۸ آذر ۱۳۹۲
مصاحبه

من ، متولد ۱۷ مهر ١٣٦٣، متولد شهر اصفهان هستم. تا زمان خروج از ایران در شهر اصفهان زندگی می‌کردم. من ترنس سکشوال هستم.

در ایران به علت ترنس سکشوال بودنم نتوانستم به دانشگاه بروم. سال ١٣٨١ در رشته مهندسی صنایع در دانشگاه آزاد واحد مشهد قبول شدم، پدر من در آن زمان در قید حیات بود و متاسفانه اجازه نداد به تنهایی برای ادامه تحصیل به مشهد بروم و تحصیلات من در همان مقطع دیپلم به پایان رسید و دیگر برای ادامه تحصیل اقدام نکردم.

شرایط کار برای ترنس سکشوال ها به دلیل نوع برخورد، شکل و قیافه، حالت و رفتارشان در ایران مساعد نیست به همین دلیل هم نتوانستم از ترس آزار و اذیت دیگران سر کار بروم.

بعد از فوت پدرم برای معافیت سربازی از طریق کفالت اقدام کردم و معاف شدم. در آن زمان هیچ اطلاعی از قانون معافیت ترنس سکشوالی نداشتم ولی با مرور زمان با خبر شدم که چنین قانونی برای معافیت سربازی وجود دارد. همچنین متوجه شدم همجنسگرایان هم می‌توانند همچون ترنس سکشوال‌ها از سربازی معاف شوند. این افراد یک نامه به عنوان همجنسگرا از روانپزشک مربوط خود دریافت می‌کنند و برای معافیت به نظام وظیفه می‌دهند، اما بند و ماده ای که در کارت معافیت آن‌ها ذکر می‌شود، معافیت به علت ترنس سکشوالی است. من به شخصه چند نامه با عنوان همجنسگرایی برای معافیت سربازی دیدم که دوستانم به دفتر نظام وظیفه ارائه دادند و از سربازی معاف شدند. مسئولان نظام وظیفه و دکترها اطلاع دارند که این افراد همجنسگرا هستند، در واقع این یک کلاه شرعی است و اگر کسی بگوید همجنسگرا هستم می‌تواند از طریق ترنس سکشوالی معافیت بگیرد.

چند سال پیش آقای احمدی نژاد در نشستی اعلام کردند که ما در ایران همجنسگرا نداریم، خنده دار است اگر بگوییم در ایران همجنسگرا وجود ندارد. فیلم های زیادی در رابطه با همجنسگرایان ایران ضبط شده است و همه روانپزشک ها و مسئولان در این رابطه اطلاعات کاملی دارند، منتها به علت حکومت مذهبی در ایران نمی‌خواهند این مسئله را عنوان کنند. به علاوه، در قانون مجازات های اسلامی برای افراد همجنسگرا حکم اعدام در نظر گرفته‌اند اما از دید شخصی من این قانون صد در صد اعمال نمی‌شود چون تا به امروز همجنسگراهای زیادی دستگیر شده‌اند که به راحتی می‌توانستند ثابت کنند آن‌ها همجنسگرا هستند و در گذشته با هم جنس خود رابطه جنسی داشته‌اند. اگر شخصی را هم در این سال‌ها اعدام کرده‌اند، من شنیده ام از این اشخاص شکایت شده و یا افرادی بوده‌اند که به بچه‌های کوچک تجاوز کرده اند، ولی تا به حال من نشنیده‌ام که همجنسگرایی را بگیرند و این قانون را به اجرا درآورند.

یکی از تفریح ها برای همجنسگراها در ایران برگزاری مهمانی بود. چون هیچ یک از ما نمی‌توانستیم به راحتی در اجتماع حاضر شویم به همین دلیل مجبور بودیم هر چند وقت یکبار دور هم جمع شویم و مهمانی برگزار کنیم. هدف خاصی از برگزاری این مهمانی ها نداشتیم تنها می‌خواستیم در یک جمع خصوصی از لحاظ پوشش و نوع برخورد راحت باشیم.

نزدیک به چهار سال و نیم پیش در اردیبهشت ١٣٨٦ به تولد یکی از دوستان همجنسگرا در شهرک ولی عصر اصفهان دعوت شدم، این مهمانی در یک ساختمان مسکونی بود. تعداد افراد حاضر در مهمانی ٨٥ نفر بود که هجده نفر از این تعداد ترنس سکشوال بودند. برخی از مهمان‌ها را من هیچ وقت ندیده بودم و آن‌ها را نمی‌شناختم، هر کسی از هر جایی که توانسته بود دوستش را به این جشن تولد آورده بود. نیمی از شب نگذشته بود که ماموران اطلاعات به همراه تعداد زیادی سرباز به محل برگزاری مهمانی هجوم آوردند، زمانی که وارد منزل شدند من نزدیک به درب ورودی بودم. آن‌ها فریاد می‌کشیدند و از همه فیلمبرداری می‌کردند. ناگهان صدای خیلی وحشتناکی آمد، فکر می‌کنم صدای شلیک هوایی بود در همان لحظه مامورین با صدای جیغ و داد بچه ها مواجه شدند. در این مهمانی افراد هتروسکشوال { دگرجنس خواه } نیز حضور داشتند. وقتی مامورین شروع به فحاشی و کتک زدن ما کردند یکی از این افراد مقابله به مثل کرد، یعنی وقتی آن‌ها فحاشی می‌کردند او هم فحاشی می‌کرد و زمانی که بچه ها را با باتوم می‌زدند آن پسر هم به سمت مامورین حمله ور می‌شد. همین مسئله باعث شد تعداد زیادی از مامورین به او حمله کنند و به باد کتک بگیرند. بعد از گذشت چند لحظه دیدم سر آن فرد شکافته شده و تمام لباس او غرق خون است. البته بعداً با خبر شدم که او را برای درمان به بیمارستان منتقل کرده‌اند. یکی از دوستان من از خانواده شهدا بود و پدرش در جنگ شهید شده بود، وقتی گفته بود من بچه شهید هستم او را به باد فحش کشیده بودند.

مامورین بچه هایی را که شلوارک یا تاپ پوشیده بودند و قسمتی از بدنشان پیدا بود با ضربات باتوم کتک می‌زدند به شکلی که بدن آنها کبود می‌شد. در این میان یکی از دوستان من هم از این لطف مامورین بی نصیب نماند، آن‌قدر با باتوم، چوب، مشت و لگد زدند که نمی‌توانست بدون کمک کسی راه برود و بچه ها سعی می‌کردند کمک کنند تا بتواند حرکت کند. در این مهمانی یک نفر هم از بالکن به داخل حیاط پرید و پاش شکست.

پس از گذشت چند دقیقه ماموران به همه دستور دادند که بر روی زمین دراز بکشند. البته به غیر از من و چند نفر دیگر که به ما گفتند به گوشه ای برویم و آنجا بشینیم. بعد از آن تمام دستگاه های صوتی و رقص نورهای موجود در مهمانی را شکستند و با تلفن یا بیسیم با جای دیگری تماس گرفتند و گفتند "ما یک مهمانی مختلط را منحل کردیم".

در آن شب تمام بچه ها خیلی عادی بودند، حتی اکثر آن‌ها مشروب نخورده بودند اما مامورین تمام مشروبات الکلی را روی لباس ما خالی کردند. البته دلیل این کار را هم در مدت زمانی که بازداشت بودیم متوجه شدم. جالب توجه این بود که به تعداد تمام بچه ها دستبند آورده بودند یعنی تعداد ما رو حدوداً می‌دانستند، به همین دلیل متوجه شدم از قبل اطلاعاتی کامل در رابطه با مهمانی به آن‌ها داده شده است.

در آن مهمانی من لباس زنانه پوشیده بودم و آرایش صورت داشتم. در آن موقعیت نتوانستند تشخیص بدهند من ترنس سکشوال هستم. در زمان خروج از منزل مو و قسمت بالای لباس من پوشیده نبود، یکی از مامورین به من گفت "خانم بدن و موهات را بپوشون" سپس یک کت و یک روسری به من دادند تا خودم را بپوشانم.. من از اولین اشخاصی بودم که به سمت درب خروجی ساختمان هدایت شدم.

در پایین ساختمان چهار ماشین ون به همراه تعدادی ماشین شخصی و تعدادی سرباز منتظر ما بودند تا ما را به اطلاعات رودکی منتقل کنند. از درب منزل تا درب اصلی ساختمان یک تونل از سربازها تشکیل شده بود تا هر کسی را که به سمت ماشین ها هدایت می‌کنند با باتوم بزنند.

تمام همسایه ها دور تا دور ساختمان جمع شده بودند و ما را تماشا می‌کردند. من را به همراه خواهر یکی از دوستانم با یک پراید شخصی به اطلاعات رودکی منتقل کردند، اما باقی بچه ها را داخل ون ریختند. تقریباً یک ساعت طول کشید تا ما را به اطلاعات رودکی منتقل کنند. در راه حرف خاصی نزدند و به ما چیزی نگفتند.

تا زمان ورود به بازداشتگاه هیچ یک از مامورین نفهمیدند که من ترنس سکشوال هستم اما زمانی که متوجه این مسئله شدند برخوردشان بد شد و به حکم پسری که لباس زنانه پوشیده یا بهتر بگم به چشم یک پسر اوا خواهر با من برخورد کردند. همان موقع بود که دوتا کشیده هم نوش جان کردم. آن‌ها من را مجبور می‌کردند لباسم را در بیاورم تا ببینند وضعیت جنسی من چگونه است. باور نمی‌کردند که من یک پسر هستم، می‌خواستند جنسیت من رو خودشون با چشم ببینند، همین مسئله من را خیلی عذاب می‌داد. بعضی هم می‌گفتند شما را باید اعدام کرد.

داخل بازداشتگاه رودکی از ما فیلمبرداری کردند و عکس گرفتند. مثل زندانی ها یک پلاک گردن من انداختند که روی آن نوشته بود دوجنسه. بعد از دو طرف و جلو از من عکس گرفتند. زمانی که می‌خواستند از ما فیلم برداری کنند هر کسی که سرش را پایین می‌گرفت کتک می‌زدند و می‌گفتند "حتماً باید توی دوربین نگاه کنید". ماموران و سربازهای مربوط به اطلاعات با دوربین موبایل‌های خودشان از ما فیلم و عکس می‌گرفتند و هیچ یک از ما حق اعتراض نداشتیم اگر هم اعتراض می‌کردیم با کتک، فحش و ناسزا رو به رو می‌شدیم.

در اطلاعات رودکی یک نفر بود که با مسئله ترنس سکشوالی آشنایی کامل داشت و برای مسئولان توضیحات کاملی داد ولی باز متوجه نمی‌شدند. برای آن‌ها این موضوع غیر قابل باور بود. شب خیلی بدی بود و چندین مرتبه ما را بازجویی کردند و سوال‌های تکراری از ما می‌پرسیدند، سوال‌هایی از قبیل اینکه " برای چی دور هم جمع شده بودید؟ علت مهمانی شما چی بود؟"

به من می‌گفتند که "باید اقرار کنی که مشروب خوردی". من می‌گفتم تا به امروز مشروب نخورده‌ام. اما به هیچ عنوان باور نمی‌کردند و با باتوم من را می‌زدند و می‌گفتند " بگو مشروب خوردی". از من می‌پرسیدند که "چرا آرایش کردی؟ چرا همچین لباسی پوشیدی؟ آیا برای جلب توجه بقیه پسرها این کار رو کردی؟" آن‌ها فکر می‌کردند ما بدنبال اغفال جوان‌های مردم هستیم و می‌گفتند "شما باقی افراد حاضر در مهمانی را دعوت کردید که آخر شب به سکس خودتان برسید". اصلاً متوجه نمی‌شدند که ما با آدم‌های دیگر فرق می‌کنیم و به احساسات و عواطف ما اهمیت نمی‌دادند.

در مدت زمانی که ما در بازداشتگاه رودکی بودیم به من اجازه ندادند تا لباس ماکسی خودم را عوض کنم و مجبور شدم با همان لباس یک شب در آنجا سر کنم.

ما یک شب را در داخل بازداشتگاه رودکی سپری کردیم و در این مدت بچه های همجنسگرا را از ترنس سکشوال‌ها جدا کردند. دسته دسته از مسئولان به بازداشتگاه رودکی می آمدند تا ما را از نزدیک تماشا کنند، مثل تعدادی ماهی که داخل آکواریوم باشند و یک سری آدم آن‌ها را تماشا کنند.

فردای روز بازداشت به هر نفر قلم و کاغذ دادند و گفتند سرگذشت خودتان را در این برگه ها بنویسید، ما فکر می‌کردیم می‌خواهند از ما تعهدی بگیرند و به قول معروف ما را آزاد کنند اما اتفاق دیگری افتاد و پس از آن ما را سوار اتوبوس مخصوصی کردند و به زندان دستگرد اصفهان منتقل کردند. این زندان در چند کیلومتری شهر اصفهان در محله ای به نام دستگرد است.


همه ما یک حالت گنگ و گیجی داشتیم و نمی‌دانستیم کجا هستیم. زمانی که به زندان رسیدیم از اتوبوس پیاده شدیم و داخل حیاط زندان روی زمین نشستیم. بعد اسم همه را از روی لیست خواندند و به داخل زندان برای تعویض لباس، کوتاه کردن مو، عکس برداری و انگشت نگاری منتقل کردند. در طول این مدت بی احترامی ها بیشتر شد و شروع کردند به ناسزا گویی و فحاشی.

اولین قدم تعویض لباس بود. همه را مجبور کردند لخت مادرزاد شوند، به شکل وحشیانه ای لباس ما را در آوردند و لباس‌های کثیف فرم زندان تن ما کردند، بعد از آن به سرعت موهای ما را از ته تراشیدند و در آخر از همه عکس و اثر انگشت گرفتند. مدت زیادی صرف انجام این کارها شد. برخورد مسئولان زندان در آن موقعیت افتضاح بود، رفتارشان با ما در حکم حیوان بود، انگار می‌خواستند تعدادی حیوان را جا به جا کنند. ناراحت شدن هر یک از ما برای آن‌ها اهمیت نداشت، هر کسی را که میخواستند هول می‌دادند و اگر اعتراضی می‌کردیم و یا حرفی می‌زدیم ما را تحقیر می‌کردند و به مادران ما فحش می‌دادند.

در زندان دستگرد از همان ابتدا بچه های ترنس سکشوال را جدا از باقی افراد زندانی کردند. من به همراه دیگر بچه‌های ترنس سکشوال به مدت ٢ روز در یک سلول بازداشت بودیم.

شب اول که وارد زندان شدیم مسئول قسمتی که ما را به آنجا منتقل کردند سوالاتی از ما پرسید و اگر احساس می‌کرد دروغ می گوییم، ما را کتک می‌زد. این فرد از دوست من پرسید "چند سالت هست؟" جواب داد سی و سه سال. در حقیقت سن واقعی خودش را گفت. ولی باور نکرد و محکم یک ضربه توی گوش دوست من زد و گفت "فلان فلان شده من سی سالم هست، چطوری تو سی و سه ساله هستی؟".

این آقا در راهروی زندان یک سوال از من پرسید ولی من جواب ندادم به همین دلیل یک مشت به پهلوی من زد.

داخل زندان سه نفر از مسئولان ما را مورد آذر و اذیت قرار می‌دادند. یکی از آن‌ها رئیس زندان بود، دیگری رئیس بخش انفرادی زندان و شخص سوم آقای قد بلندی بود که من نمی‌دانستم این شخص چه وظیفه ای در زندان دارد ولی بعدها یک فیلم به اسم افراطی ها را دیدم که در اصفهان ساخته شده بود و آقای اکبر عبدی هم بازیگر این فیلم بود، در این فیلم این شخص به عنوان بازیگر حضور داشت.

بازجویی ها از روز دوم آغاز شد، اگر اشتباه نکنم دو بار ما را برای بازجویی بردند. این بازجویی ها توسط دو آخوند انجام می‌شد که یکی از آن‌ها دادیار و دیگری قاضی پرونده بود. در طول این بازجویی ها هیچ گونه توهین و ناسزایی به ما گفته نشد، تنها زمانی که از سلول به اتاق بازجویی منتقل می‌شدیم به ما ناسزا گفتند. موضوع جالب توجه این بود که دادیار و قاضی تمام گفته های ما را با گفته های داخل پرونده مطابقت می‌دادند و اگر کلمه یا جمله ای را جا می‌انداختیم می‌گفتند "تو که در اطلاعات فلان حرف را زدی، پس چرا الان داری اینجوری میگی؟"

در مدت بازداشت، گروه های مختلفی به زندان آمدند و با ما از نزدیک ملاقات کردند. ما نمی‌دانستیم این اشخاص از کجا می‌آیند، وابسته به چه ارگانی هستند و یا چه سمتی دارند. در هر صورت مثل موش آزمایشگاهی با ما برخورد می‌کردند و یک سری سوال از ما می‌پرسیدند که ما مجبور بودیم به آن‌ها جواب دهیم و اگر جواب نمی‌دادیم ما را مورد آزار قرار می‌دادند. تمام سوالات تکراری بود، یک سری سوال در رابطه با اینکه "چرا شما را گرفتند؟ چرا شما اینجوری هستید؟ چرا لباس زنانه پوشیده بودید؟ چه مشکلی دارید؟ در مهمانی چه کاری می‌کردید؟ آیا سکس می‌کردید و یا قرار بود سکس داشته باشید؟"

روز سوم از بازداشت برای چک‌آپ، ما را به پزشک قانونی منتقل کردند، در ابتدا با یک روانپزشک به اسم دکتر کریم زاده صحبت کردیم، این گفتگو به صورت مشاوره و به مدت نیم ساعت بود، البته ایشان من را می‌شناخت چون در گذشته به مطب شخصی او رفته بودم. پس از صبحت با روانپزشک مرحله معاینه بدنی ما شروع شد که این قسمت خیلی بد بود. معاینه بدنی به این دلیل بود که مطلع شوند آیا ما در گذشته سکس داشتیم یا نه. برای معاینه بدنی وارد اتاقی می‌شدیم که دو پزشک حضور داشتند، در بدو ورود، به ما گفتند لباس های خودتان را در بیاورید و به حالت دمر بخوابید. وقتی که به حالت دمر دراز کشیدیم از ناحیه باسن ما را معاینه کردند، دقیق به خاطرندارم که این کار با دست انجام می‌شد یا دستگاه خاصی بود. آنجا بود که ترنس سکشوال بودن ما تائید شد. بعد از معاینه کلی مجدد ما را به زندان منتقل کردند. پس از بازگشت به زندان ما را به دو گروه تقسیم کردند و در دو سلول مجزا جای دادند اما ناگفته نماند در طول این مدت درب این دو سلول باز بود و تنها در زمان خواب دربها را میبستند. از آن روز رفتار همه با ما بهتر شد و هرگز تحقیر و توهینی به ما نشد.

چهارمین روزی که در زندان بودیم از طرف رادیو و تلویزیون زندان با من مصاحبه کردند، این مسئله خیلی برای من جالب بود چون در گذشته چندین بار از تلویزیون مصاحبه زندانی ها را دیده بودم اما فکر نمی‌کردم در آینده یکی از همان افرادی باشم که در زندان در صندلی مصاحبه می‌نشیند و با او مصاحبه می شود. این مصاحبه هیچ ارتباطی با بازداشت ما نداشت و تنها در رابطه با ترنس سکشوالی بود و سوال ها بیشتر در این زمینه بود که ترنس سکشوال به چه فردی گفته می‌شود و تمایلات آن‌ها به چه شکل است؟ برخورد اجتماع با این افراد چگونه است؟ به چه شکل در جامعه زندگی می‌کنند؟ آیا می‌توانند ازدواج کنند؟ روحیات و اخلاقیات ترنس سکشوال چگونه است؟ در واقع می‌خواستند بدانند که به چه فردی ترنس سکشوال گفته می‌شود، وقتی در رابطه با این سوالات توضیح می‌دادم ناخودآگاه یکسری سوالات دیگر برایشان به وجود می‌آمد که این مسئله باعث طولانی تر شدن زمان مصاحبه شد.

اگر اشتباه نکنم یکبار هم دکتر مخصوص زندان را برای معاینه ما آوردند، دکتر زندان هم کاملاً ما را تأیید کرد یعنی وقتی با مسئولان دیگر صحبت می‌کرد می‌گفت "من دقیقاً این افراد را درک می‌کنم". این شخص دکتر روانپزشک بود و به ما گفت "من در عمرم یک ترنس سکشوال ندیده بودم. تا به امروز۴۰ جلد کتاب در مورد این موضوع خوانده ام ولی به اندازه این یکی، دو ساعتی که با شما صحبت کردم نمی‌شود. تو این دو ساعتی که صحبت کردیم آن‌قدر مطلب دستگیر من شد که با آن ۴۰ جلد کتاب نشده بود". این صحبت ها برای من خیلی جالب بود به این دلیل که دکتر زندان که روانپزشک بود یک ترنس سکشوال را از نزدیک ندیده بود.

یکبار هم چند نفر از دانشجویان همان دکتر آمدند و با ما مصاحبه کردند، آن‌ها هم یک سری سوال داشتند دربارۀ ترنس سکشوال ها که من کاملاً برای آن‌ها توضیح دادم که به چه شخصی ترنس سکشوال گفته می‌شود، اف - تو - ام و ام - تو- اف به چه کسانی گفته میشود؟

در دوران بازداشت تنها یک بار و به مدت سه دقیقه اجازه دادند تا ما با خانواده های خود تماس بگیریم، من چون می‌دانستم مادرم در این روزها شرایط بدی را پشت سر می‌گذارد با دوست پسر خودم تماس گرفتم و گفتم باید برای من لباس و سند وثیقه برای آزادی بیاورید و چون در این مدت ایشان هر روز با مادرم به درب اصلی زندان مراجعه می‌کرد به آن‌ها اطلاع داد تا لباس و سند برای من فراهم کنند. خانواده بعضی از بچه ها از شهرهای دیگر همچون شیراز، تهران، آبادان، اهواز و مشهد به اصفهان آمده بودند، در این مدت خانواده ها واقعاً اذیت شدند و سختی کشیدند.

در نهایت پس از گذشت ٦ روز بچه های ترنس سکشوال با قید وثیقه ٥٠ میلیون تومانی آزاد شدند. صاحب منزل و صاحب مهمانی با قید وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی آزاد شدند. بچه های دیگر از اتهام هایی که به آن‌ها وارد شده بود تبرئه شدند و یک روز جلوتر از ما بدون وثیقه آزاد شدند. یکی از ترنس‌ها موفق نشد با خانواده خودش تماس بگیرد به همین دلیل پانزده روز اضافه در زندان ماند. البته با پیگیری من و دوستان دیگر خانواده او مطلع شدند و از شیراز به اصفهان آمدند و با گذاشتن وثیقه پس از ٢٣ روز ایشان هم آزاد شد.

بعد از آزادی، تمام کسانی که باهم دوست بودند و رفت و آمد خانوادگی داشتند رابطه هایشان را با یکدیگر قطع کردند و شماره تماس همه عوض شد، حتی خانواده ها هم با یکدیگر به مشکل برخوردند.

قرار بود بعد از اینکه آزاد شدم یک سی- دی را که فیلمی در رابطه با زندگی بعد از عمل یک ترنس سکشوال بود، برای مسئولان زندان ببرم که متاسفانه فراموش کردم به همین دلیل نزدیک به یک ماه بعد با منزل ما تماس گرفتند و خواستند که این کار را برای آن‌ها انجام دهم. من هم سی- دی را به زندان بردم و به آقای کارگر در زندان تحویل دادم.

دو ماه بعد از آزادی دادگاه اصلی ما تشکیل شد. در این دادگاه بیست و سه نفر به عنوان متهم حضور داشتند، ۱۸ ترنس سکشوال به اتهام برپایی مجلس فساد و فحشا و بقیه به اتهام شرب خمر. همه ما حق گرفتن وکیل داشتیم. در طول دادگاه قاضی اجازه نمی‌داد صحبت کنیم، اسم هر کدام از ما را که می‌خواند بلند می‌شدیم و همان موقع قاضی اتهام ما را اعلام می‌کرد و می‌گفت "جرم شما برپایی مجلس فساد و فحشا است، از خودتان چه دفاعی دارید که بکنید؟" هر کدام از ما تنها نزدیک به ۲ دقیقه وقت داشتیم صحبت کنیم و اگر یکی از ما دفاعی از خودش می‌کرد قاضی حرف او را قطع می‌کرد و می‌گفت "حرف اضافه نزن و بشین سر جات". در این جلسه دادگاه تمام عکس‌های بچه ها را چاپ کرده بودند، چه آن عکس‌هایی که به مهمانی مربوط می‌شد و چه آن‌ها که مربوط نمی‌شد و روز دادگاه تمام عکس ها روی میز قاضی بود. در واقع دادگاه ما یک دادگاه فرمالیته بود.

حکم صادر شده برای ما یک میلیون تومان جریمه نقدی بود که همه به حکم صادر شده اعتراض کردیم و گفتیم ما آن مجلس را برپا نکردیم، ما هم مثل باقی افراد به آن مهمانی دعوت شده بودیم و کسی که مهمان باشد هیچ وقت نمی‌تواند برپا کننده آن مجلس باشد، ما تنها با لباسی که دلخواه مان بود وارد مهمانی شدیم و با مهمان‌های دیگر تفاوتی نداشتیم، متاسفانه به گفته های ما توجهی نشد.

افرادی که متهم به شرب خمر بودن هم محکوم به ٦٠ ضربه شلاق شدند.

پس از اعتراض به حکم صادر شده یک ماه و نیم بعد دادگاه تجدید نظر برگزار شد و حکم یک میلیون تومان جریمه نقدی ما به مدت ۵ سال به تعلیق افتاد. بچه هایی که حکمشان ٦٠ ضربه شلاق بود متاسفانه حکمشان اجرا شد. به آنها گفته بودند بروید و یک ترکه از جنس بید تهیه کنید و بیاورید تا حکم شما اجرا شود. یکی از دوستان من هم در این گروه بود و من تا زمان اجرای حکم شلاق برای انجام کارهای اداری همراه ایشان بودم و تا آنجایی که اطلاع دارم حکم ایشان در همان دادگاه اجرا شد.

در رابطه با بازداشت ما در روزنامه‌های اصفهان مطالبی نوشته شده بود، من یکی از روزنامه ها را بعد از آزادی از نزدیک مشاهده کردم. " ۸۵ نفر همجنس‌باز در یک مهمانی بازداشت شدند، در این مهمانی بعضی از افراد با لباس مبدل زنانه بودند." این عنوان خبر بود.

یک سال و نیم بعد از میهمانی اصفهان در تابستان سال ١٣٨٧ من به همراه دو نفر از دوستان ترنس سکشوال خودم در یکی از پارک‌های اصفهان نشسته بودیم که ناگهان دو موتورسوار جلوی ما ایستادند و من را شناختند. به من گفتند " تو همونی هستی که در مهمونی اصفهان لباس ماکسی پوشیده بودی؟" گفتم " بله"، بعد کارت‌های شناسایی ما را گرفتند و گفتند فردا به اداره اطلاعات رودکی مراجعه کنید. با آنکه خیلی ترسیده بودم ولی خوب رفتم.

در آنجا ما را مورد بازجویی قرار دادند و یک سری سوال از ما پرسیدند، به ما گفتند " کجا بودید؟ چه کار می‌کردید؟ چرا در پارک جمع شده بودید؟ "، من هم گفتم "یعنی چی؟ یعنی ما آدم نیستیم؟ ما حق بیرون آمدن نداریم؟ نمیشه که در خانه زندانی بشویم، کار خاصی هم نمی‌کردیم نه پسری دنبال ما بود و نه با پسری بودیم فقط نشسته بودیم". اون لحظه خیلی عصبانی شدم ولی بعدش ناخودآگاه اشک از چشمانم سرازیر شد. گفتند چرا گریه می‌کنی؟ من هم در جواب گفتم " گریه نمی‌کنم به بد بختی خودم فکر می‌کنم که برای کاری که نکردم باید به شما جواب پس بدهم، نه از دست مردم می‌توانیم به شما پناه بیاوریم و نه از دست شما می‌توانیم به مردم پناه ببریم، یعنی ما هیچ جایی در این جامعه نداریم، هیچ نقطه امنی برای ما وجود ندارد؟ " این حرف‌ها را که زدم آن شخص سرش را انداخت پایین و چند دقیقه ای با من حرف نزد، نمی‌دانم با خودش چی میگفت ولی خیلی راحت کارت های ما را پس دادند و از همانجا برای ما تاکسی تلفنی گرفتند و گفتند حق ندارید با تاکسی عادی بروید خانه و سعی کنید تا جایی که می‌توانید باهمدیگر بیرون نروید.

بعد از تمام این مسائل نمی‌توانستم با خانواده و مردم مبارزه کنم و برای آن‌ها فیلم بازی کنم. دیگر خسته شده بودم، دوست داشتم همانگونه که می‌خواهم زندگی کنم نه به لحاظ آزادی، به دلیل شرایط جامعه و مردم . به همین دلیل تصمیم گرفتم ایران را به مقصد ترکیه ترک کنم. در نهایت در تاریخ ١ ژانویه ٢٠١٠ از ایران خارج شدم و پس از گذراندن مراحل پناهندگی به کشور سوم منتقل شدم و چهار ماه است که در کانادا در شهر تورنتو زندگی می‌کنم. در حال حاضر به راحتی می‌توانم لباسی را که دوست دارم انتخاب کنم، همانطور که دوست دارم رفت و آمد کنم و با پوشش زنانه هر کجا که می‌خواهم بروم. اما در ایران به لحاظ خانواده، مردم، اجتماع نیاز بود که نقش بازی کنم تا بتوانم در آن جامعه زندگی کنم.

این اتفاق ها تاثیر بدی در روحیه من گذاشت، وقتی با لباس پسرانه در اجتماع حاضر می‌شدم مردم به هر شکلی که دوست داشتند در مورد من صحبت می‌کردند و هر توهینی که دوست داشتند به من می‌کردند به همین دلیل زمانی که در ایران زندگی می‌کردم تصمیم گرفتم تغییر جنسیت بدهم. به پزشک قانونی رفتم، وقت دکتر گرفتم و حتی درخواست تغییر جنسیتم را از دادگاه گرفتم اما بعد از گذشت مدتی با آرام شدن همه چیز ذهنیت من هم آرام شد و از تصمیمی که داشتم صرفه نظر کردم. آن زمان به دلیل شرایط و به لحاظ وضعیت خانواده و اجتماع ذهنیتم این بود که اگر تغییر جنسیت دهم و شناسنامه خودم را عوض کنم می‌توانم به راحتی در اجتماع با پوشش زنانه رفت و آمد کنم. ولی در حال حاضر به دو دلیل به تغییر جنسیت فکر نمی‌کنم. اولین مورد ترس از عمل تغییر جنسیت و مشکلات بعد از عمل است و دلیل دیگر خروج من از ایران، چون در حال حاضر که خارج از ایران زندگی می‌کنم متوجه شدم با همین پوشش و جنسیت می‌توانم زندگی معمولی داشته باشم و نیاز نیست عمل جراحی انجام دهم تا بتوانم زندگی خوبی در جامعه داشته باشم. ولی شاید در آینده نظر من هم عوض شود و این کار را انجام دهم.