شهادتنامه حبیب فرحزادی: فعال دانشجویی و فارغ التحصیل حقوق
اسم کامل: حبیب فرحزادی
تاریخ تولد: 9 دی 1366
شغل: فارغ التحصیل حقوق و مترجم
پیشینه
1. من حبیب فرحزادی متولد 9 دی 1366 زاده تهران هستم. من در سال 1385 با رتبه شش کنکور وارد دانشگاه تهران شده و در رشته حقوق فارغالتحصیل شدم. آخرین شغلم در تهران هم تدریس و مترجمی زبان انگلیسی بوده است. من در 22 فروردین 1391 از ایران خارج شدم. علت خروجم از ایران هم اجرایی شدن حکم زندانم بود.
2. در دوران دانش آموزی فعالیت چندانی نداشتم ولی به خاطر ذات مدرسهمان که مدرسه تیزهوشان علامه حلی بود یک نوع کار صنفی و گروهی را از همان موقع تمرین کرده بودیم. این باعث شد در سال 1385 که وارد دانشگاه شدم از همان ابتدا قبل از اینکه هفته اول دانشجویی تمام بشود وارد انجمن اسلامی شدم که این انجمن در آن زمان در دست سکولار لیبرالهای دانشکده حقوق بود. از همان روزهای اول هم عضو گروه دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال شدم و بعدها به خاطر یک سری مسائل داخلی تشکیلاتی به همرا چند تن از دیگر اعضای این مجموعه در فروردین 1392 از این مجموعه استعفاء دادم.
اعتراض به اخراج اساتید از دانشگاه
3. در سال 1386 یک موجی از اخراج اساتید یا به قول خود مسئولان دانشگاه، بازنشستگی اجباری پیش آمد. این اخراج اساتید از جانب وزارت علوم بود. در آن زمان آقای زاهدی وزیر علوم بودند. گفته بودند یک سری از اساتیدی که سن آنها به یک حد مشخصی رسیده بود (فکر میکنم 60 سال بود) باید از دانشگاه بروند. تقریبا میشود گفت که پدران و غولهای حقوق ایران در آن زمان بازنشسته و اخراج شدند. مثل دکتر کاتوزیان که هنوز هم کتابهایشان از منابع حقوق مدنی هست، دکتر آشوری پدر حقوق جزایی ایران، دکتر ممتاز استاد حقوق بینالملل، دکتر عراقی پدر حقوق کار ایران. همه اینها اخراج شدند و دانشجویان همه شوکه شده بودند.
4. این بود که به همراه چند نفر از دوستانم که همگی از رتبههای تک رقمی کنکور سال 1385 بودیم تحصن کوچکی در دانشگاه اجرا کردیم که این تحصن کم کم بزرگ شد یعنی بقیه دانشجویان هم به ما پیوستند و از آن حمایت کردند. ما استدلالهای مختلفی آوردیم که علم سن و سال نمیشناسد و این اساتید حتی اگر نتوانند درس هم بدهند نباید از دانشگاه بروند و حتی اگر قوای جسمی هم ندارند باید در اتاقهای خود بنشینند و دانشجویان از آنها مشاوره بگیرند. یا مثلا این را با سیستم حوزه خودشان مقایسه میکردیم که چرا هر یک از حوزویها که پیرتر میشود مراتب علمی وی هم بالاتر میرود اما در دانشگاه برعکس است. پس از آن من به کمیته انظباطی احضار شدم. این اولین احضار من به کمیته انظباطی بود که با توبیخ کتبی تمام شد.
5. بعد از آن هم این روند ادامه پیدا کرد. در ابتدا بصورت فلهای ولی بعد در هر ترم یکی دو تا از اساتید از دانشگاه میرفتند. این روند به حدی شده بود که الان در دانشکده حقوق دانشگاه تهران اساتید تعمداً کاری میکنند که از دانشگاه اخراج بشوند چون اولا یک ناهمگونی بین اساتید بوجود آمده و یک سری از دانشجویان دانشگاه امام صادق آمده و شدهاند استادان دانشگاه تهران که واقعاً در حد و اندازه دانشگاه تهران نیستند. سر کلاسهای اینها حس بدی وجود دارد یعنی مثلا دانشجویی مثل من سوادم در دوران دانشجویی نباید به اندازه سواد استادم باشد و من نباید بنشینم و سر هر جلسه که آن آدم دارد حرف میزند از وی غلط علمی بگیرم ولی متاسفانه وضعیت اینطوری شده بود.
انجمن اسلامی دانشجویان دموکراسی خواه دانشگاه تهران
6. در آن موقعها گروه لیبرالها یک گروه تقریبا تئوریک بود. من برای اینکه میخواستم فعالیت بیشتری داشته باشم عضو انجمن [اسلامی دانشجویان] دموکراسیخواه دانشگاه تهران شدم. این انجمن [اسلامی دانشجویان] دموکراسیخواه یک طیفی بود که در سال 1382 از دفتر تحکیم وحدت[1] شروع شد. سکولارهای دفتر تحکیم وحدت آمدند و این طیف دموکراسیخواه دفتر تحکیم وحدت را ایجاد کردند. اینها بعدها شدند گروه غالب اعضای دفتر تحکیم وحدت و تا آخرین شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت که دیگر به خاطر بازداشتها و فشارهای زیاد از هم پاشیده شد[2] همین طیف دموکراسیخواه بودند.
7. در سال 1382 دانشجویان دموکراسیخواه توانستند از طریق انتخابات، دفاتر انجمن اسلامی را بگیرند و دفتر رسمی داشته باشند. از اواخر دوران خاتمی یعنی در سال 1384 یعنی وقتی که هنوز نقل و انتقال مدیران بین دولت خاتمی و احمدی نژاد صورت نگرفته بود، مدیران دوران خاتمی سعی کردند با دادن امتیاز به احمدی نژاد، موقعیت خود را حفظ کنند و متاسفانه شروع کردند به بستن انجمن اسلامی دانشگاهها. اینها خودشان هم بعداً ابقا نشدند. به هر حال در آن تاریخ دفتر انجمن اسلامی دانشجویان دموکراسیخواه بسته شد و این انجمن هم به یک تشکل زیرزمینی مبدل شد.
8. از بدو ورود من به این انجمن [در سال 1385] این یک انجمن زیرزمینی بود ولی خیلی پر قدرت بود و هر کاری که میخواستیم را میتوانستیم در فضای دانشگاه انجام بدهیم. من به خاطر شدت فعالیتهایم در انجمن، به سرعت عضو شورای مرکزی و بعد از آن هم در پی انتخابات شورای مرکزی، نایب رئیس و سخنگوی آن شدم. یکی از اعضای ما در انجمن دموکراسیخواه یعنی فرید هاشمی در دفتر تحکیم وحدت هم بود لذا رزومه ما هم در دفتر تحکیم وحدت رزومهای قوی بود و در تصمیمات دفتر تحکیم وحدت هم تا حد زیادی تاثیر گذار بودیم. انجمن دموکراسیخواه در واقع از دل دفتر تحکیم وحدت بیرون آمده بود.
9. افق بلند مدت ما این بود که این انجمن دموکراسیخواه را جایگزین انجمنهای اسلامی بکنیم. انجمنهای اسلامی همهاشان از نظر فکری مثل ما بودند و ما میخواستیم این اسم [انجمن اسلامی] را عوض کنیم. یعنی این همان انجمن اسلامیای که در دهه شصت ملت را به جبهه میفرستاد نباشد و فقط انجمن دموکراسیخواه باشد و پسوند اسلامی از آن کنار برود و انجمن سکولار دانشجویی بشود. در این زمینه اقدامهایی هم کردیم و توانستیم یک شاخه در دانشگاه شیراز، یک شاخه در دانشگاه علامه، و یک شاخه هم در دانشگاه تبریز داشته باشیم و در حال اینجاد یک شاخه در دانشگاه فردوسی مشهد بودیم که به انتخابات [ریاست جمهوری سال 1388] برخوردیم و همه اینها از هم پاشید و نشد که ادامه پیدا کند.
10. انجمن [اسلامی دانشجویان] دموکراسیخواه در سال 1387 در روز دانشجو توانست یک تجمع خیلی پر شوری را با کمک دفتر تحکیم وحدت در دانشگاه تهران برگزار بکند. یک تجمع پنج شش هزار نفره که خیلی در آن موقع سر و صدا کرد را برگزار کردیم. من سخنران این تجمع در دانشگاه تهران بودم. نتیجه این سخنرانی برای من شد دو ترم تعلیق که یک ترم آن اجرا شد و یک ترم آن معلق ماند.
11. کار دیگری که قبل از انتخابات در دانشگاه کردیم اجرای پروژه نهال کاری در دانشگاههای سراسر کشور به یاد دانشجویان دربند بود. موضوع دیگر ماجرای دفن شهید در دانشگاه بود که چون ما تجربه دانشگاه شریف و علامه و پلیتکنیک را از قبل داشتیم که دانشجویان معترض به این کار مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودند برای همین ما تصمیم گرفتیم خیلی متمدنانه با این قضیه برخورد کنیم. آن موقع قبل از انتخابات بود ولی آرم ما به رنگ سبز بود. یک سری نامه با عنوان «نامه به برادر شهیدم» که به قلم خودم هم بود نوشتیم و در تیراژ 7000 تا چاپ کردیم.[3] تمام انتقاداتی را که میخواستیم به حکومت بکنیم را به عنوان درد و دل با آنها در میان گذاشتیم. در روز دفن شهدا که یک عالمه خانوادههای شهدا و حزباللهیها به دانشگاه آمده بودند ما شروع کردیم به پخش کردن این نامهها. یعنی خود من در آن روز با کت و شلوار کراوات به دانشگاه رفتم. این نامهها را به دست گرفتم و در صف اول استقبال از شهدا ایستادم و اینها را پخش میکردم. سعید حدادیان [مداح اهل بیت] دو تا آدم آنطرفتر از من ایستاده بود. میخواست خرخره من را بجود ولی در آنجا نمیتوانست هیچ کاری بکند.
منشور آکادمی آزاد
12. بعد از آن ما به فضای انتخابات [ریاست جمهوری 1388] رسیدیم. قبل از آن ما یک برنامهای در دانشگاهها با عنوان «منشور آکادمی آزاد» داشتیم که از طریق همین انجمن [اسلامی دانشجویان] دموکراسیخواه میخواستیم آنرا اجرا کنیم. ما میخواستیم حقوق دانشجو و دانشگاهی را در آن منشور تدوین کنیم و جنبش دانشجویی ایران را از آغاز تا به الان بررسی بکنیم و یک مطالعه تطبیقی با جنبش دانشجویی جاهای دیگر از جمله در آمریکا، فرانسه و کره جنوبی داشته باشیم. ما در صدد تهیه این منشور بودیم که با داستان انتخابات مصادف شدیم. لذا این منشور را تحت عنوان مطالبات محوری دفتر تحکیم وحدت برای حقوق دانشگاهها به نزد کاندیداهای ریاست جمهوری بردیم تا ببینیم کدامیک از کاندیداها به ما جواب میدهند.[4] در آن موقع آقای کروبی این منشور را بدون قید و شرط پذیرفت و آقای موسوی این را نپذیرفت و بقیه کاندیداها هم که هیچی. این بود که دفتر تحکیم وحدت حمایت رسمی و صریح خود را در آن موقع از آقای کروبی اعلام کرد.[5]
13. ما وارد انتخابات شدیم و من در ستادهای مختلفی فعالیت میکردم. ستاد چهار راه ولی عصر را راه اندازی کردیم و به دست دفتر تحکیم وحدت دادیم و شد ستاد دفتر تحکیم وحدت. بعد دفتر شهروند امروز در فرمانیه را راه اندازی کردیم که شد ستاد فرماندهی که میخواست ستادهای ما را هماهنگ بکند. بعد از آن ستاد دولت را راه اندازی کردیم و نهایتاً در ستاد محمودیه مستقر شدم. ما در این ستاد فعالیت کردیم تا به انتخابات رسیدیم. در انتخابات هم آن ماجراها و تقلب پیش آمد.
14. در 24 خرداد 1388 من با یکی از دوستانم در شهر میگشتیم که ببینیم حال و هوا و فضای شهر چطوری است که به خیابان امیر آباد و کوی دانشگاه رسیدیم. در آنجا دیدیم یک اتوبوس به حالت غیر عادی وسط خیابان پارک است و بیشتر حالت سنگر را داشت و دانشجوها هم بیرون ریخته بودند. من در آنجا از دوستم جدا شدم و وارد تجمع کوی شدم و به خاطر چهره شناخته شدهای که در دانشگاه تهران داشتم تونستم آن جمعیت متفرق را تا حدودی سازمان دهی کنم. ما دو شب یعنی در شب 24 و 25 خرداد 1388 کوی را نگه داشتیم. خیابان امیر آباد را بستیم و خوابگاه دختران و پسران را از خیابان به هم وصل کردیم و به هر شکل ممکن علیه انصار و یگان ویژه مقاومت کردیم. یعنی با سنگ و آتش و درست کردن خاکریز مقاومت میکردیم. مردم امیر آباد هم خیلی به ما کمک میکردند. تا اینکه در شب بیست و پنجم در نیمه های شب ساعت 3 انصار و یگان ویژه و ارازل و اوباش وارد کوی شدند، زدند و مجروح کردند و کشتند. خیلی وحشیانه بود. آن چند ساعتی که آنها در کوی بوددند واقعا کابوس بود. نهایتا سه یا چهار تا اتوبوس [از دانشجویان] را به کلانتری شاپور بردند. دو تا اتوبوس هم پر کردند و به طبقه منفی چهار وزارت کشور بردند. آنها در آنجا خیلی اذیت شده بودند.
15. من آن شب توانستم در بروم. بعد از آن هم تا سه چهار ماهی متواری بودم. بعد کمیته انظباطی دانشگاه من را سه ترم دیگر تعلیق کرد که دو ترم آن اجرا شد و یک ترم آن معلق ماند. یعنی من مجموعاً پنج ترم تعلیق خوردم که سه ترم آن اجرا شد و دو ترم آن معلق ماند. این کار آنها غیر قانونی بود چون دانشگاه بیش از دو ترم نمیتواند کسی را از تحصیل محروم کند.[6]
بازداشت
16. در آن موقع خامنهای یک سخنرانی کرده بود و گفته بود که ماجرای کوی دانشگاه را ببندید تا تمام بشود. من در 10 مهر 1389 به دانشگاه رفتم که برای ترم جدید ثبت نام کنم. فقط دو ترم از تحصیل من باقی مانده بود. احمد احمدیان عضو تشکل ما و دوست صمیمی من بود و در تمام این فعالیتها در انجمن [اسلامی دانشجویان] دموکراسیخواه همراه من بود. احمد احمدیان برادر امین احمدیان همسر بهاره هدایت[7] است. تا آن موقع من بصورت تلفنی احضار شده بودم. احمد در آن روز به دانشگاه آمد و به من گفت بازپرس امین احمدیان به وی گفته که ماها خودمان را باید معرفی کنیم وگرنه حکم جلب ما را در دست دارد. احمد گفت بیا دوباره فرار کنیم (چون فرار قبلی مان هم با هم بود). من گفتم میخواهم درسم را تمام کنم و نمیتوانم پا در هوا بمانم. وضعیت احمد با من فرق میکرد. من چیزی از درسم باقی نمانده بود که تمام بشود ولی احمد درسش را هنوز شروع نکرده بود. احمد دوباره فرار کرد و من همان روز جلوی درب دانشگاه بازداشت شدم.[8]
17. یک لباس شخصی گنده در جلوی چشم حراست دانشگاه جلو آمد و رو به من گفت، «آقای محمدی؟» من گفتم، «نه!» گفت، «بفرمایید توی ماشین کارتان دارم.» یک پژو 405 بود و من در ماشین نشستم. در ماشین همه لباس شخصی و کادر زندان اوین بودند. بازجوی من هم در ماشین بغلم نشسته بود. ماشین پلاک شخصی داشت. به من دستبند و چشمبند زد منتها قبل از اینکه چشمان من را ببندد یک خودکار و یک کاغد از کیف من درآورد که همان برگه انتخاب واحدم بود و به من گفت ایمیل خود را بر روی آن بنویس. من یک ایمیل و پسورد تقلبی به او دادم. از همانجا من را به بند 2الف زندان اوین که در اختیار سپاه پاسداران است منتقل کردند.
دادگاه نظامی
18. صبح فردای آن روز من را به دادگاه نظامی بردند و توسط بازپرس دادگاه نظامی در خیابان شریعتی بالاتر از خیابان معلم تفهیم اتهام شدم. دلیل اینکه پرونده من به دادگاه نظامی رفته بود این بود که پرونده [کوی دانشگاه] به دستور شخص خامنهای به جریان افتاده بود و رئیس قوه قضائیه وقت صادق لاریجانی یک حکم ویژه به دادگاه نظامی داده بود که این پرونده را خارج از دادگاههای عمومی و انقلاب بررسی کند. بازپرس من آقای غلامعباس تٌرکی بازپرس ویژه نظامی بود و قاضی من هم آقای فُرآتی بود که وی یک آخوند بود.
19. من در دفتر آقای ترکی به اخلال در نظم عمومی، تمرد از دستور نیروی انتظامی، و تخریب اموال عمومی تفهیم اتهام شدم. ولی واقعا جای این را دارد که بگویم نحوه تشریفات برخورد در دادگاههای نظامی خیلی بهتر از دادگاه انقلاب است. اینها حداقل تشریفات آیین دادرسی را رعایت میکنند. به ویژه خود آقای ترکی که البته نهایتاً حکم بازداشت داد و زندان و شکنجه هم شدم اما او خودش برخورد مناسبی داشت. دادگاه نظامی دو شعبه 1 و 2 دارد که هر کدام هم صلاحیت جرائم خاص نظامی را دارند. دادگاه تجدید نظر آنها هم دو شعبه 1 و 2 دارد. تٌرکی بازپرس ویژه بود و من اصلا در مرحله بازپرسی طبیعتاً به هیچیک از شعبهها نرفتم.
بند 2الف زندان اوین
20. بعد من به زندان اوین بازگردانده شدم. و در بند 2الف بازجوییهای من شروع شد. من 31 روز در بند 2الف بودم که سه هفته آنرا در انفرادی بودم و ده روز آخر را با یکی دو دوست دیگر بودم که به جایش در مورد آنها خواهم گفت.
21. در این مدت 31 روز شاید من بالای 40 بار بازجویی شدم. روزی یکی دو بار و هر بازجویی هم حداقل 3-4 ساعت طول می کشید. زمان بازجویی فرقی نمیکرد کی باشد در صبح زود، ظهر و نصف شب هر ساعتی برای بازجویی میآمدند. هر بار هم بازجو یک نفر بود و فقط موقع کتک زدن بود که یک کمکی به او اضافه میشد. من قیافه بازجویم را دیدم و اسم واقعی او را هم میدانم. اسم واقعی او علی همتیان است و یک برادر به نام محمد همتیان دارد که مفقودالاثر جنگ است. علی همتیان متاهل بود و یک دختر سه ساله هم داشت. قد او کمی از من کوتاهتر و موهای بلندی داشت که از بغل شانه میکرد. یک ریش انکارد کرده داشت. پیراهن وی روی شلوار بود و آستینهایش را هم تا میزد و خیلی مرتب و منظم بود. ادعای او هم این بود که در دانشگاه علامه علوم اجتماعی خوانده که دروغ میگفت و معلوم بود آدم بی سوادی است.
22. ایشان خودش را با عنوان ناصر به من معرفی کرد. اما در بازجوییهایش با من یک کار خیلی غیر حرفهای که میکرد این بود که با تلفن با خانمش صحبت میکرد. صدای خانم وی از آنطرف تلفن میآمد. یعنی وقتی او را علی صدا میکرد من قشنگ میشنیدم که میگفت علی. تا اینجا من اسم کوچک او را فهمیدم. من یک دوست دیگری هم داشتم که او هم از فعالین دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود. او هم قبل از من بازداشت شده بود و بازجوی وی همین آدم بود. یعنی از طریق تکه کلامهایی که به هر یک از ما گفته بود بعداً فهمیدیم که بازجوی ما یکی بوده است.
23. من یک استراتژی داشتم که چگونه روند بازجوییهایم را بگذرانم. من تصمیم گرفتم که برای یک هفته ساکت باشم و اطلاعات ندهم و فشار را تحمل کنم تا بینم چه میشود. بطوری که هم من آنها را تست کنم و هم تحمل خودم را ببینم چقدر است. برای یک هفته بازجو هرچه میپرسید به او میگفتم و وقتی میگفت بنویس هیچی نمینوشتم. حتی مثلا میگفت خانوادهات را معرفی کن و بیوگرافی خود را بنویس نمینوشتم. در این یک هفته خیلی شدید کتک خوردم. یعنی طوری کتک خورده بودم که تا یک هفته بعد هم در خوابیدن و دستشویی رفتن مشکل داشتم. ولی خوشبختانه وقتی من شروع کردم به نوشتن، اینها فکر کردند که من دیگر شکستهام و هر چه که میگویم حتماً درست است. من ده درصد واقعیت را برایشان نوشتم و آنها بدون فشار زیاد همه را تمام و کمال پذیرفتند.
24. تمام بازجوییها در 2الف بود. من میتوانم در گوگل ارث جایش را به شما نشان دهم. دو تا ساختمان بود که در یک ساختمان سلولهایش است و اسم سلولهای آن حافظ و واعظ بود. بالای آن بند نسوان است و بعد وارد یک هواخوری میشوی و از آنجا شما را به یک ساختمان دیگری میبرند که ساختمان بازجوییها و شکنجهها بود. با من خیلی بد برخورد نکردند فقط کتک معمولی بود. چون پرونده ما پرونده کوی بود و خیلی حساس و خبری شده بود با ما زیاد بد برخورد نکردند.
25. بعد از 21 روز انفرادی من را از سلول خودم به سلول دیگری بردند که یک ذره بزرگتر بود ولی امکانات سلول قبلی را نداشتم. یعنی در قبلی من دستشویی داشتم که در این یکی نداشتم. من از سلولهای حافظ منتقل شده بودم به سلولهای واعظ.
26. فردای آن روز وقتی از بازجویی برگشتم دیدم یک نفر در اتاق است. با هم صحبت کردیم دیدم وی فواد سجودی از بچههای پلیتکنیک بود. او هم دانشجوی نابغهای بود و دو تا ثبت اختراع داشت. دانشجوی دکترای مهندسی پزشکی پلیتکنیک بود. وی آدمی سیاسی نبود و سابقه هم نداشت. اتهام وی توهین به مقدسات و اینطور چیزها بود. وی خیلی زیر فشار بود. فرزند شهید بود و اصلاً با این مسائل آشنایی نداشت و آنها هم از این آستانه تحمل وی سوء استفاده میکردند. آخر سر 8 سال حکم خورد و با 500 میلیون تومان وثیقه آزاد شد.
27. بعد از آن من و فواد را پیش یک کسی به نام محمود محمدی منتقل کردند. محمود محمدی قاچاقچی مواد بود و جای وی اصلا بند 2الف نبود. وی را با مواد مخدر زیاد و احتمالن –بنا به گفته بازجو- با یک کلت کمری در قزوین گرفته بودند. وی هیچ سابقه قبلی نداشت و اتهام خود را هم نپذیرفته بود. وی شش ماه در انفرادی بود و بعد هم به مدت سه ماه به این سلول آمده بود. وی روی هم رفته برای 9 ماه در زندان بود. وی میگفت من را هی میبرند شکنجه میکنند و میگویند بگو با سی آی ای یا با طالبان یا با موساد ارتباط دارم. آنها فقط میخواستند یک چیزی از وی در بیاورند که او را اعدام بکنند. بازجوی من رسماً به من گفته بود که ما این را اعدام میکنیم. من هیچوقت این حرف را به خود او نگفتم چون خبری نبود که بتوانی آنرا به وی بگویی.
28. بعد از آن من با قید وثیقه 50 میلیون تومانی از 2الف آزاد شدم تا جلسات دادگاهم برگزار شود. من به دانشگاه برگشتم و توانستم واحدهایم را احیاء کنم و همه را با موفقیت بگذرانم.
29. در اسفند 1389 داستان سه شنبههای اعتراض[9] در ایران شکل گرفته بود. خلاصه در یکی از این سه شنبهها من از دانشگاه داشتم به خانه برمیگشتم که به تظاهرات برخوردم و دوباره توسط یگان ویژه بازداشت شدم. این بازداشت بطور فلهای بود و من را اصلا نمیشناختند. اول منتقل شدیم به پارکینگ راهنمایی رانندگی سر رودکی در خیابان آزادی. در آنجا کمی ضرب و شتم شدیم و بعد ما را به پلیس امنیت در خیابان شریعتی منتقل کردند. برای یک هفته هم در پلیس امنیت بودیم و باز هم با یک قرار کفالت 20 میلیون تومانی آزاد شدم. این پرونده در شعبه 26 دادگاه انقلاب نزد قاضی مقیسه هنوز باز است. من در هیچیک از این جلسات دادگاه نرفتم.
30. بعد هم حکم دادگاه اول من یعنی آن دادگاه نظامی آمد که ده ماه حبس تعزیری و 74 ضربه شلاق بود. بعد خود قاضی بدون اینکه ما اعتراض کنیم این را تبدیل کرد به 5 ماه حبس تعزیری و 4 سال حبس تعلیقی و 500 هزار تومان جریمه بدل آن شلاقها که با بازداشت دوم من این حبس تعلیقی من هم خود به خود به تعزیری تبدیل شده بود. من جریمهام را همان موقع پرداخت کردم.
31. از آنجا که من پاسپورت نداشتم در 22 فروردین 1391 بصورت قاچاقی از مرز به ترکیه آمدم.
دفتر تحکیم وحدت یک نهاد دانشجویی است که در سال 1359 آغاز و در سال 1361 بطور اصولی شکل گرفت. این نهاد دانشجویی در دهه 1360 پیشرو جنبش دانشجویی ایران بود و در سال 1381 به دو طیف شیراز (طیف اقلیت) و طیف علامه منشعب شد.
رئیس فراکسیون دانشگاهیان مجلس به نقل از مسئولان وزارت علوم اعلام کرد که طیف علامه دفتر تحکیم وحدت در سال 1383 غیر قانونی شناخته شده است. رجوع شود به «طیف علامه در دولت پیشین نیز غیر قانونی اعلام شده بود»، وبسایت شبکه ایران، 4/12/1387، قابل دسترس در: http://inn.ir/NSite/FullStory/News/?Serv=0&Id=14940&Rate=0 و همچنین رجوع شود به «اطلاعيه روابط عمومي وزارت علوم درخصوص طيف غيرقانوني دفتر تحكيم وحدت»، وبسایت رسمی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، 15/10/1387، قابل دسترس در:http://www.msrt.ir/sites/ravabetomomi/msrtnews/Lists/jsj/DispForm.aspx?ID=1551
«نامه انجمن اسلامی دموکراسیخواه دانشگاه تهران به شهدای گمنام» سایت اطلاعات، قابل دسترس در: http://ettelaat.net/09-januari/news.asp?id=34601
«بیانیه دفتر تحکیم وحدت در تشریح مطالبات دانشجویان از کاندیداهای ریاست جمهوری»، ادوار نیوز، 11/2/1388، قابل دسترس در:
http://advar-news.biz/article7542.html
«حمايت ادوار تحكيم وحدت از كروبي»، روزنامه اعتماد ملی، شماره 921، 27/2/1388 قابل دسترس در:http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1860922
بر اساس آیین نامه انضباطی دانشجویان، «شورای انضباطی دانشگاه» حداکثر تا دو نیم سال تحصیلی و «شورای مرکزی انضباطی» حدکثر تا چهار نیم سال تحصیلی میتواند دانشجو را از تحصیل منع کند. رجوع شود به: http://farhangi.behdasht.gov.ir/index.aspx?siteid=94&pageid=24154
بهاره هدایت، فعال شناخته شده دانشجویی که در پی انتخابات 1388 ریاست جمهوری در ایران بازداشت و در حال حاضر به اتهام اقدام علیه امنیت ملی، مصاحبه با رسانه های بیگانه، توهین به رهبری و ریاست جمهوری، و اخلال در نظم عمومی در حال گذراندن 9.5 حبس قطعی خود در زندان اوین می باشد.
«حبیب فرحزادی، فعال دانشجویی دانشگاه تهران، توسط ماموران لباس شخصی ربوده شد»، جرس، 10/7/1389، قابل دسترس در: http://www.rahesabz.net/story/24603/
در پی ادامه حصر رهبران جنبش سبز از جمله میر حسین موسوی طرح سه شنبه های سبز از طریق صفحه فیسبوکی با همین نام در آستانه زادروز میرحسین موسوی در 11 اسفند 1389 آغاز شد. رجوع شود به «طرح سه شنبه های اعتراضی در پی ادامه حصر رهبران جنبش سبز» جرس، 6/12/1389 قابل دسترس در: http://www.rahesabz.net/story/33253/