شهادتنامه حامد خواجه یان: یک صوفی جفا دیده
اسم کامل: حامد خواجه یان
تاریخ تولد: ۲۷ شهریور ۱۳۶۳
محل تولد: شیراز، ایران
شغل: پیمانکار
سازمان مصاحبه کننده: مرکز اسناد حقوق بشر ایران
تاریخ مصاحبه: ۱ مهر ۱۳۹۱
مصاحبه کننده: مرکز اسناد حقوق بشر ایران
این شهادتنامه بر اساس مصاحبه حضوری با آقا حامد خواجه یان تهیه شده و در تاریخ ۸ فروردین ۱۳۹۲ توسط حامد خواجه یان تأیید شده است. شهادتنامه در ۲۶ پاراگراف تنظیم شده است.
نظرات شهود بازتاب دهنده ی دیدگاه های مرکز اسناد حقوق بشر ایران نمی باشد.
پیشینه
1. با سلام حامد خواجه یان هستم متولد ۲۷ شهریور ۱۳۶۳ در شهر شیراز. شغلم در شیراز پیمانکاری اداره برق بود. از آنجا اخراج شدم و بعد در رستوران آشپزی کردم. من درویش طایفه نعمت الهی سلطان علی شاه هستم.[1]
اعتقاد مذهبی
2. از طرف خانواده پدری ام درویش هستیم اما از سلسله های دیگر. من از سلسله اعتقادی پدرم نیستم، چون من مغایرتی از سلسله آنها دیدم و به این دلیل که من هم تحصیلکرده هم آزاد اندیش هستم. فرقه خودم را عوض کردم و به فرقه نعمت اللهی سلطان علی شاه پیوستم.
دستگیری اول
3. پنج سال پیش [در سال ۱۳۸۵ یا ۱۳۸۶] یک ساختمان برای دراویش نعمت الهی بوشهر ساخته شده بود و سه روز ما در آنجا مراسم برگزار کردیم. در این مراسم نماز برگزار کردیم و حافظ و سعدی و مولانا و کتابهای دیگر خودمان (از جمله بند صالح که یکی از کتابهای دینی خودمان است) را خواندیم.
4. دقیقا به یاد ندارم در چه ماهی این اتفاق افتاد و دستگیر شدم ولی یادم هست که فصل زمستان بود چون ژاکت پوشیده بودم.
5. وقتی جلسه روز سوم تمام شد و ما خداحافظی کردیم که بیائیم بیرون حدود ده نفر از در خارج شدیم. ماشین و نیروهای لباس شخصی منتظرایستاده بودند. من و دو نفر از دوستان بازداشت شدیم. ما سه نفر از میان ۳۰ الی ۳۵ نفر که آنروز حضور داشتند بودیم. [بنظر من مشخص است که] از قبل برنامه ریزی کرده بودند چون فقط سه نفر از ما را بردند. ما هم مشخص بودیم. چرا که هر جلسه یک صاحب مجلس دارد و یک مدیر دارد و آنها فرق دارند با آنها که به عنوان فرد عادی و یا درویش عادی در جلسه شرکت کرده اند.
6. من هم صاحب مجلس بودم در ضمن لازم به تذکر است که آن خانقاه بنام من ساخته شده بود، یعنی اجازه اش به دست من بود. بین ساختن خانقاه و دستگیری من زمانی طول نکشید چون خانقاه حدود ۶ سال پیش ساخته شده بود. ما نمی توانستیم تصمیم بگیریم که می خواهیم خانقاه بسازیم یا حسینیه. بالاخره خانقاه را بعنوان یک خانه یا یک محل مسکونی معمولی در خیابان باهنر بوشهر ساختیم. مجوزاش هم بعنوان یک محل مسکونی معمولی کسب کرده بودیم.
7. کارتهای شناسایی وزارت اطلاعات به ما نشان دادند. عموما قیافه ها شان مثل تمام لباس شخصی ها بود. آن [ماموری] که طرف من آمد ریش داشت ولی بقیه شان ریش و سبیل نداشتند.
8. آمدند طرف من و گفتند شما طبق این نامه دادگاه بازداشت هستید و نامه دادگاه را نشانم دادند. روی آن نوشته بود که بعنوان برپایی محل خلاف شرع و سخنرانی خلاف شرع و انجام مراسم خلاف شرع یک سری نام مختلف از آقایان باید بازداشت شوند. دستبند و پابند به ما زدند ولی چشم بند نزدند و ما را سوار سه اتومبیل مشکی لندکروز کردند.
9. در طول دستگیری و راه رفتار آنها بسیار خشن بود. فکر می کنید وقتی یکی را می گیرند بعنوان صحبت خلاف شرع چه جوری است؟ همه اش کتک و یا صحبتهای ناسزا است و یا مخلوطی از هر دو است. از ما سوال می کردند از کجا ما دستور می گیریم؟ چرا ما بدون اجازه آمده ایم این محل را ساخته ایم بعنوان محل مسکونی و داریم در آن ارشاد غیر شرعی میکنیم. ما هم همهاش در جواب دادن طفره می رفتیم. هر دفعه طفره رفتن مساوی یک کتک خوردن تو گوشی یا لگد بود. لگد هم خیلی زیاد خوردیم.
10. [من معتقدم] از همان طریق که جای مرحوم سید خلیل عالی نژاد را در سوئد پیدا کردند و رفتند ایشان را کشتند،[2] و از همان طریق که جناب [فریدون] فرخزاد را کشتند گروه ما را کشف کردند. هر گروهی، چه گروه مذهبی باشد، چه گروه سیاسی باشد، چه گروه هنری باشد هر صدمه ای می بیند آغازش سرمنشاءش درون خودشان است. از جای دیگری نیست. ما دروایش کلا آدمهای ساده ای هستیم و زود به همه هم اعتماد میکنیم هم دوستیمان را نشان میدهیم.
11. بعد ما را بردند [اداره] اطلاعات بوشهر در سه راه بی سیم. متوجه شدم کجا ما را می برند چون چشم بند نزده بودند و قشنگ سازمان اطلاعات بوشهر را جلو خودم می دیدم. حدود ۶ ماه در سلول انفرادی اطلاعات بوشهر بودم. به نظرم ۵ بار بازجویی شدم به مدت طولانی و یادآوری نشود برایم بهتر است.
12. اتهام من سخنرانی بر خلاف شرع و اعتقادات غیر مذهبی بود. اتهام به خاطر ورود به سلسله دراویش و اعتقاد به قطب، چون وقتی شما در سلسله دراویش اعتقاد به قطب دارید این بدین معناست که اعتقاد به امام زمان خودتان دارید. تازه دو هفته پس از دستگیری تفهیم اتهام شدم.[3] در طول سه هفته اول دو بار بازجویی شدم و بعد هم در زندان ماندم به مدت بسیار زیادی تا سه بازجویی بعدی.
13. بازجویان یقه آخوندی داشتد. ریش خود را کاملا سه تیغه زده بود[ند]. اسم بازجوها را نمیدانم اما چهره ها مشخص بود چون آنها را می دیدم ولی اسمشان را که هیچکس نمیدانست. بدون شک از اسم مستعار استفاده میکردند. به ما توهین میکردند که شما شیطان می پرستید. هر سوالی را که جواب نمیدادی متقابل بود با کتک حالا تو گوشی بود لگد بود. شکنجه هم یک بار با باتوم یا با پوتینشان زدند و بیضه سمت چیم ضربه دید، سریع مرا بردند به بیمارستان خود وزارت اطلاعات.
14. من یک بار در روز حق دستشویی داشتم و یک بار در روز به ما غذا میدادند. وقتی بیرون آمدم مستقیما دربیمارستان خوابیدم چون تمام بدنم درد می کرد و مشکل داشتم. خیلی ضعیف شده بودم و وزن کم کرده بودم. حق ملاقات نداشتم. اصلا" کسی نمیدانست من کجا هستم.
15. دو شخصی که همراه من دستگیر شدند هم تجربیاتی شبیه به من داشتند. قبل از این که ما را آزاد کنند از ما تعهد نامه گرفتند که دیگر برخلاف شرع و حکومت و اینها صحبتی نکنیم.
16. بعد از ازادی هم به من گفتند ما شما را زیر نظر داریم مواظب رفتارتان باشید. من از آن به بعد کمتر در مجالس بوشهر شرکت می کردم و بیشتر مجلس شیراز خدمت شیخ شیراز می رفتم یا تهران خدمت قطب اعظم جناب آقای گون آبادی حضرت آقا مظلوم علی شاه.[4]
دستگیری دوم
17. بالاخره دیگر برخوردی با نیروها نداشتم تا چاپ دو کتابم که یکی از آنها در مورد قرآن و لواط و دیگری در مورد اسلام و سیاست بود. قرآن و لواط اصلا اجازه چاپ دریافت نکرد و من به صورت فایل پی دی اف ان را روی وبلاگم گذاشتم. اما دومی چاپ شد: اسلام و سیاست از طریق وزارت ارشاد این کتاب قبول شده بود.
18. فصل بهار بود بعد از عید ۸۷ نیروهای انتظامی با دو تا ماشین افسر امدند به محل کارم و کارت و برگه دادگاه نشان دادند و دستگیرم کردند و مرا بردند به پاسگاه و بعد هم به زندان عادل آباد شیراز. رفتارشان عادی بود و مرا کتک نزدند. و نامه دادگاه بیشتر مورد نظرشان بود. سه روز بعد مرا به دادگاه انقلاب در خیابان ابریشمی شیراز بردند اسم قاضی حجت الاسلام کاظمی بود. برای جلسه اول وکیل نداشتم ولی بعدا به من وکیل تسخیری دادند.
19. در جلسه اول تفهیم اتهام شد . اتهام نوشتن کتاب بود، به نظرم نوشته شده بود ویراستاری کتابهایی که خلاف شرع هستند . یکسال این بار در زندان بودم و ۷ بار به دادگاه برده شدم. آن وکیل تسخیری هم که به من داده بودند از من دفاع کاملی نکرد. احساس می کردم که حق داشتن یک وکیل را دوباره از من گرفته اند.
20. هر دو هفته یکبار حق ملاقات با پدر و مادرم داشتم. با وثیقه یکی از اسناد زمینهای بوشهر پدرم و تقریبا بالای ۵۰ میلیون تومان بود دو هفته آزاد شدم که توانستم فرار کنم و بعدا هم توسط قاچاقچی ها از راه کردستان مرا بردند به کردستان عراق و از کردستان عراق رفتیم به وان ترکیه که آنجا پناهجو شوم ولی در وان پلیس های ترکیه مرا گرفتند و از آنجا مرا برگرداندند به ایران.
21. این بار مرا در همان شیراز دستگیر کردند و حدود هفت ماه دوباره زندان بودم، کلا حدود دو سال و بک ماه حبس کشیدم. [بار اول] شش ماه در بازداشتگاه بوشهر و یک سال در زندان عادل آباد و آنوقت بعد از این که سعی کردم فرار کنم هفت ماه حبس کشیدم. رویهمرفته دو سال و یک ماه.
صدور حکم و ممانعت از کار رسمی
22. بعد در این قسمت آخر حکم صادر شد که اجازه کار در هیچ جا داده نخواهد شد وآجازه هیچ سخنرانی داده نخواهد شد و من زیر نظر خواهم بود. بیرون که آمدم شروع کردم به کارهای معمولی بخاطر خرج زندگی و این حرفها، چون پدرم که دیگر واقعا پول نداشت و زمینش هم از دست رفته بود. تا دو سال بعد مشغول آشپزی بودم و پیتزا درست کردن در شیراز. سرم به کار خودم بود و حتی در جنبش سبز هم اصلا فعالیتی نکردم یعنی هیچ مشکلی نداشتم و در انتخابات هم رای ندادم.
شرایط دراویش در ایران
23. با دراویش دیگر هم تماس نداشتم. فقط گاهی با حضرت اقا که مثل همیشه میگفتند صبر داشته باشید. گاهی خبر میشنیدیم که دراویش دیگری را گرفته اند.[5] من به حدس خودم می توانم بگویم حدود 300 نفر از دراویش بازداشت شدند بالاخص دو نفر از شیوخ دراویش، جناب آقای جذبی شیخ محترم اصفهان و آقای حائری شیخ محترم تهران دو مرتبه دستگیر شدند.
24. جامعه دراویش همیشه خدمت آقای حجازی اجازه جهاد می خواستند ولی همیشه حضرت آقا پیامش این بود که صبر کنید درست خواهد شد ما هم هیچوقت روی حرف حضرت آقا حرف نمیزدیم.
25. در ایران امروز فقط می توانم بگویم بحمدالله خیلی از جوانان امروز ایران راهشان را پیدا کردند اینجور که من خبر دارم و خبرها به من میرسد روز به روز به تعداد دراویش نعمت الهی سلطان علیشاهی افزوده می شود و حالا نه اینکه من گفتم نعمت الهی سلطان علیشاهی بلکه تمام دراویش فقرا اخوان همدیگر هستند. راه همه یکی است و این برای من جای خوشحالی دارد چون آن وقت که ما دستگیر شدیم تعداد خیلی کم بود. انگشت شمار بودند ولی الان خدا را شکر تمام جوانان دارند راهشان را پیدا می کنند و دارند به فقر کشیده می شوند.
فرار از ایران
26. بالاخره من از ایران به طور رسمی با پاسپورت خارج شدم و به آنکارا آمدم و از طریق سازمان ملل پناهندگی گرفتم.
[1] سلسله تصوف که در فرن هشتم خورشیدی در ایران توسط شاه نعمت الله شاعر و شیخ تصوف تاسیس شده است: http://www.cloob.com/timeline/article_37559_30571.
[2] آهنگساز و نوازنده تنبور که در سوَد در سال ۱۳۸۰ درگذشت. شرایط فوط استاد عالی نژاد تا بحال نامعلوم می باشند http://biography.blogfa.com/cat-5.aspx.
[3] http://khabaronline.ir/detail/13574/.
[4] قطب فعلی سلسله نعمت للهی: http://sufi.ir/rahbaran-tarighat/56.php.
[5] در وقت انتشار این شهادتنامه عده ای از دراویش بازداشت شده در بند ۳۵۰ بازداشتگاه اوین اعتصاب غذا اغاز کردند:http://www.radiofarda.com/content/f9_abadi_correspondence_shaheed_gonabadi_dervishes/24939127.htmlو http://www.rahesabz.net/story/68033/.