مسعود علیزاده،،شاهد عینی: گفتند زنده از کهریزک برنمیگردید
دادگاه پرونده قضات بازداشتگاه کهریزک در شعبه ۷۶ دادگاه کیفری استان تهران به جلسه سوم رسید و حالا شاکیان و متهمان باید منتظر اعلام وقت جلسه چهارم باشند. سعید مرتضوی که از ابتدا به غیرعلنی بودن این دادگاه اعتراض داشت، متن دفاعیه خود را در اختیار رسانهها قرار داد و در گفتوگو با خبرنگاران همه اتهامات را رد کرد. او مدعی است که اساسا در مرخصی بوده و نمیتوانسته دستور اعزام بازداشت شدگان به کهریزک را صادر کند؛ ادعایی که مورد تایید معاونش، علی اکبر حیدریفر هم قرار گرفته است. اما مرتضوی به رد اتهامات اکتفا نکرد و پدران کشتهشدگان در کهریزک را به کوتاهی در انجام وظیفه متهم کرد و گفت اگر مانع شرکت فرزندانشان در اعتراضات سال ۸۸ میشدند، آنها کشته نمیشدند. از جمله افشا کرد که در جریان اعتراضات و آشوبها، آقازادهها را به سرعت از بازداشتگاهها آزاد میکرده و پدر محسن روحالامینی میتوانسته با یک تلفن باعث آزادی فرزندش شود!
دفاعیات قاضی تعلیق شده، سعید مرتضوی را از منظر حقوقی و نگاه یک شاهد عینی مورد بررسی قرار داده ایم. در این قسمت، مسعود علیزاده، بازداشتی حاضر در زندان کهریزک و شاهد عینی مرگ محسن روحالامینی و امیر جوادیفر، از صحت و سقم ادعاهای مرتضوی میگوید.
چه کسی دستور انتقال را صادر کرد؟
قاضی سابق، علی اکبر حیدریفر ادعا میکند که او دستور انتقال متهمان را به کهریزک داده و مرتضوی در مرخصی بوده است. از مسعود علیزاده نحوه انتقال به کهریزک را پرسیدیم و اینکه چه کسی این دستور را صادر کرده است.
ما به دستورقاضی حیدریفر که در آن زمان دادیار شعبه اول امنیت دادسرای مستقر در دادگاه انقلاب بود و زیر نظر ومسئولیت حسن زارع دهنوی معروف به قاضی حداد کار می کرد، به کهریزک اعزام شدیم. روز ۱۹ تیر ماه سال ۸۸ ما را در حیاط پلیس پیشگیری جمع کرده بودند. آقای حیدریفر برگههای چاپ شدهای را با خود آورد و به زور از بازداشتشدگان امضا میگرفت. اگر کسی هم ازامضای این برگهها خودداری میکرد، به زور و با کتک و ضرب وشتم از او امضا میگرفتند. متن این برگهها اقرار بر ۵ اتهام بود: تخریب اموال دولتی، تعرض به نوامیس مردم، توهین به رهبری، اقدام علیه امنیت و تبلیغ علیه نظام. او گفت عدهای از شما به کهریزک منتقل میشوید. ما پرسیدیم کهریزک کجاست؟ در جواب گفت: "اگر تا آخر تابستان از کهریزک زنده بیرون آمدید خودتان میگویید کهریزک کجاست" یعنی مسوولین قضایی میدانستند که کهریزک چه جای وحشتناکی بود و اگر ما واقعا تا آخر تابستان در آن جا میماندیم هیچ کدام زنده بیرون نمیآمدیم.
علیزاده تایید میکند که مرتضوی نقشی در انتقال بازداشتشدگان به کهریزک نداشته است؟
علت اعزام ما به کهریزک، دستور سعید مرتضوی و اصراراوبه فرماندهی ناجا بود؛ این را رییس پلیس تهران در دادسرای نظامی عنوان کرد و بر آن تاکید کرد. در گزارش مجلس هم آقای مرتضوی به عنوان عامل اصلی جنایت در کهریزک شناخته شد. نقش مرتضوی در اعزام ما به کهریزک وتلاشش برای سرپوش گذاشتن بر قتلهای انجام شده در آنجا، مثل روز روشن است. بعد از کشته شدن بچهها وافشای جنایتهای کهریزک، مارا به اوین منتقل کردند. من در زندان اوین قاضی مرتضوی را دیدم. او با مشاهده آثار شکنجهها و شکستگیها وزخمهای وحشتناکی که در بدنم ایجاد شده بود نه تنها متأثر نشد بلکه در همان زندان از من خواست بگویم این زخم ها در بیرون از کهریزک برایم اتفاق افتاده است. او بعنوان دادستان و کسی که هماهنگیهای لازم را با دادیار، نماینده داستان و فرماندهی ناجا برای اعزام وپذیرش ما در کهریزک داده بود، خودش هم به خوبی میدانست ومیداند که مسئولیت همه شکنجهها وجنایات بر عهده اوست.محتویات پرونده ای که در دادگاه نظامی مطرح شد ونیز همین پروندهای که علیه آنها تشکیل شده تماما نشاندهنده این است که آمر وعامل این جنایات سه قاضی متهم حاضر یعنی سعید مرتضوی، حسن زارع دهنوی وعلی اکبر حیدریفر هستند. اگر این گونه نبود آقای مرتضوی شخصا سعی در لاپوشانی اتفاقاتی که افتاده بود نمی کرد. اگر مقصر نبود چرا پزشک زندان را مجبور کرده بود که گواهی جعلی برای مرگ مقتولان کهریزک صادر کند؟ چرا مسئول بازداشتگاه را مجبور کرده بود که گواهی جعلی را امضاء وتایید کند؟ چرا در اوین به سراغ من آمد واز من خواست که جراحات بدنم را که در کهریزک ایجاد شده بودند انکار کنم؟ چرا زارع دهنوی وحیدریفر به اوین آمدند و ما را تهدید کردند اگر برگهای را که در آن نوشته شده بود هیچ اتفاقی در کهریزک برای کسی نیفتاده است، امضا نکنید برای همیشه در زندان اوین خواهید ماند؟
کهریزک بازداشتگاهی استاندارد بود؟
قاضی مرتضوی ادعا میکند بازداشتگاه کهریزک کاملا استاندارد و از امکانات رفاهی و بهداشتی برخوردار بوده است. اما برشهایی از روایت مسعود علیزاده را از کهریزک بخوانید.
شب اول: ساعت حدود ٩ شب ما را داخل محوطه نگه داشتند تا يك استوار و يك ستوان دو، پذيرش را انجام بدهند. رفتار استوار بسيار زننده بود و بچه ها را به شدت کتک ميزد. مثلا اگر كسي يك مكث کوتاه براي معرفي خود یا نام پدرش داشت به سختی كتكش ميزد. یا اگر كسي شماره تلفن نمي داد مي گفت اين شماره را براي اين ميخواهيم كه وقتي مُردي تماس بگيريم تا جنازهات را ببرند.
بعد از پذیرش ما را ميفرستادند گوشه محوطه. دو زنداني سابقه دار مسئول بودند كه ما را لخت كنند؛ بايد جلوي همه لخت مادرزاد ميشديم. لباس زير و جورابمان را داخل سطل آشغال انداختند و پيراهن و شلوارمان را پشت و رو كرديم و پوشیدیم. بعدا فهمیدیم دلیل پشت و رو پوشیدن لباس این است که شپش لای درز لباس نرود. ما را به سمت زيرزميني كه گوشه محوطه قرار داشت بردند؛ دو سالن كنار هم بود كه چون سمت راستی پر بود وارد سالن سمت چپ (قرنطينه شماره ۱) شدیم. وقتی داخل شدیم از شدت گرما و رطوبت و بوی بد شوکه شدیم. فضای بسیار کوچکی برای حدود ۲۱۰ نفر بود كه نه هواكش داشت و نه كولر. از نظر بهداشتي هم پر از شپش بود. یک توالت بسيار كثيف و يك شير آب هم داشت. فضا اینقدر کم بود که حتي نمي توانستيم كنار هم بنشينيم و اكثرا تا صبح نخوابيدیم.
روز اول: نزديك ظهر بيرونمان آوردند تا آمار بگیرند. من و سه نفر ديگر كه سن بيشتری داشتيم به بيرون صف منتقل شدیم و استوار و یکی از زندانیان همان جا شروع كردند به تنبيه بچهها. تنبیه اول دويدن با پاي برهنه بود آن هم در گرمای شدید تیر ماه و بعد از يك شب بيخوابي و فشار و استرس و بدون خوردن حتی یک تكه نان. در همان حین بچهها را به شدت با باتوم و لگد و مشت ميزدند. بعد از حدود ده دقيقه نوبت به كلاغ پر رسيد. هر كسي امتناع ميكرد ـ-البته در اثر ناتواني و نه نافرماني ـ- به شدت تنبيه ميشد. شدت تنبیهها و وضعیت بچهها طوری بود كه من از ديدن آن صحنهها حالم بد شد و به شدت گریه میکردم.
بعضي از بچه ها از جمله مرحوم امير جوادي فر كه از قبل هنگام بازداشت، مضروب و مصدوم شده بود حالشان بد شد اما مسوولان بازداشتگاه هيچ توجهي نمي كردند. بعد از کلاغپر به آنها گفتند چهار دست و پا روي زمين مانند حيوانات راه برويد. در آن گرما و بر روي آسفالت داغ، کف پا، زانوها و دستهاي بچهها تاول زده بود و همه از درد به خود مي پيچيدند و ناله ميكردند. بالاخره بعد از حدود ۴۵ دقیقه دوباره ما را به قرنطینه برگرداندند اما بعد از ۵ دقیقه میگفتیم خدا کند دوباره ما را به بیرون از اینجا ببرند و تنبیه کنند تا لااقل بتوانیم نفسی بکشیم. یعنی آن قدر کمبود اکسیژن بود و بوی گازوئیل آزارمان میداد که بچهها ترجیح میدادند برای تنبیه بیرون بروند اما در آن فضای نمور و کثیف نمانند.
حدود دو ساعت بعد نهار آوردند. ناهار نصف نان لواش بود و به اندازه یک بند انگشت سیبزمینی. سپس از قرنطینه بغلی حدود ۴۰ نفر هم به ما اضافه کردند که همه آدمهای سابقهدار بودند. حضور آنها به شدت فضا را غیر قابل تحمل کرده بود؛ هم از نظرکمبود اکسیژن وهم از نظر روانی و بهداشتی. اغلبشان لخت مادرزاد بودند و رفتارشان با بچهها مناسب نبود. بعد از حدود دو ساعت بچهها کم کم حالشان بد شد و گوشه چشم خیلیها شروع به چرک کردن کرد و بعضیها به حالت غش و سکته افتادند.
شب سوم: من و سامان مهامی و احمد بلوچی را از آسایشگاه بیرون آورده واز پا آویزان کردند. بعد به شدت با باتوم ولوله پولیکا را مورد ضرب و شتم قرار دادند به طوری که تمام زخمهایمان عفونت کرد. اگر چند روز بیش تر در کهریزک مانده بودیم قطعا ما هم جانمان را از دست میدادیم.
آیا هیچ فردی از کهریزک آزاد شد؟
قاضی مرتضوی گفته که محسن روحالامینی چون جزو آقازاده ها بوده با یک تماس تلفنی پدرش به راحتی آزاد میشد. آیا از میان بازداشتشدگان انتقالی به کهریزک هیچ فردی بوده که به هر دلیلی آزاد شود؟ آیا محسن روحالامینی در جریان پذیرش و بازداشت عنوان کرده بوده که فرزند یک مقام مسوول است؟
حتی یک نفر هم از جمع ما آزاد نشد و محسن عزیز هم هیچ وقت به کسی نگفت فرزند کیست تا تقاضای آزادی داشته باشد. من هم قبول دارم که اگر محسن در همان پلیس پیشگیری موضوع را میگفت به کهریزک منتقل نمیشد اما سکوت کرد و نخواست که جدا از دیگران باشد.
محسن روحالامینی حتی پیش از اعزام به کهریزک، بدنش زخمی و لباسهایش پاره پاره بود. او عینکی بود و وقتی گفتند عینکش را باید تحویل بدهد خیلی اعتراض کرد که چشمهایم نمیبیند. اما افسر نگهبان به حرفهایش توجه نکرد و عینک را گرفت. محسن هم بخاطر اینکه بیشتر کتک نخورد، مجبور شد بپذیرد.
همه تنبیهها شامل محسن هم شد اما هر شب سر پا چرت میزد تا جا به دیگران برسد و بتوانند بخوابند. او حتی نمیتوانست به دیوار تکیه بدهد چون زخمهای کمرش چرک کرده بود و زخمها به دیوار میچسبید. در شب سوم من بدجوری کتک خوردم و تمام زخمهایم به دلیل آلودگی بازداشتگاه کهریزک عفونت کرد؛ تب شدیدی هم گرفتم. محسن پیراهنش را در آورد تا من را باد بزند و تب من مقداری فروکش کند.
در روز چهارم به دستور سرهنگ کمیجانی، رئیس بازداشتگاه کهریزک موهای ما را با ماشینی کند و خراب از ته زدند که باعث میشد موها از ریشه به همراه پوست سر کنده شود. محسن موهای بلندی داشت و وقتی میخواستند موهایش را بزنند گفت: "موهای منو میتونید بزنید ولی عقیدهام را نمیتوانید بزنید و عوض کنید."
در روز آخر که از کهریزک به اوین منتقل میشدیم محسن به دلیل عفونت شدید حالش بد شد و در داخل حیاط بازداشتگاه کهریزک به زمین افتاد. استوار گنجبخش با کمر بند شروع کرد به پشت محسن زدن ومرتب میگفت بلند شو فیلم بازی نکن؛ این قدر به زدن ادامه داد که چرک و عفونت زخمهای محسن به بیرون پاشید.
در راه، امیر جوادیفر جانش را از دست داد و حدود یک ساعتی جلوی بهشتزهرا توقف کردیم. ماشینی که محسن داخلش بود یک ون بود و زودتر از ما به اوین رسیده بود. از آنجایی که وضعیت بچه ها بسیار وخیم بود؛ اوین از پذیرش خودداری کرده بود وماشینی که محسن با آن اعزام شده بود، ساعتها پشت در زندان اوین منتظر صدور دستور ورود ماند. وقتی جلوی اوین رسیدم، محسن را دیدم که بیهوش شده و هیچ کمک پزشکی هم دریافت نکرده بود. چند روز بعد هم در زندان اوین شنیدم محسن به خاطر صدمات وجراحات ناشی از ضرب وشتم زیاد جان خودش را در بیمارستان از دست داده است.
سرنوشت شکایت اول از مرتضوی و معاونانش چه شد؟
این دومین دادگاهی است که به جنایات کهریزک میپردازد. سرنوشت شکایت قبلی علیزاده و دیگر بازداشتشدگان کهریزک چه شد؟ مرتضوی و همکارانشان چه برخوردی با شاکیان داشتند؟
ما در تاریخ ۸۹/۸/۲۵ از آقایان مرتضوی، حداد و حیدریفر شکایت کردیم. پرونده ابتدا در دادسرای نیروهای مسلح مطرح شد اما دادگاه اعلام کرد که رسیدگی به اتهامات این سه تن در صلاحیت دادگاه کیفری استان است. به این ترتیب پرونده آنها را به دادسرای کارکنان دولت فرستاد.
در تاریخ ۹۰/۵/۵ با من تماس گرفتند که شما برای پرونده کهریزک میتوانید از این آقایان شکایت کنید. به دادسرای کارکنان دولت رفتیم و طرح شکایت کردیم. اما بازپرس برخورد خیلی بدی با ما داشت و میگفت: "مرتضوی هیچ وقت دادگاهی نمیشود. شما بیهوده تلاش میکنید." با این حال ما شکایت خود را ثبت کردیم. اما من با فشارهای زیاد و تهدید های تلفنی مواجه شدم و حتی با چاقو به جانم سوءقصد شد و دچار آسیبهای جدی شدم. در نتیجه به ناچار ایران را ترک کردم.