بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
ترویج مدارا و عدالت به کمک دانش و تفاهم
قربانیان و شاهدان

در ایران کودکان را هم شکنجه می کنند

هلموت زیمکوس
فوکوس
۲۰ تیر ۱۳۷۳
مقاله از روزنامه

ـ آقای زیمکوس چگونه از آزادی سریع خود با اطلاع شدی؟

زیمکوس - ـ روزی که سفیر آلمان در تهران در زندان با ملاقاتم آمد به من گفت که به زودی آزاد خواهم شد.

ـ آیا زمان آزادی شما را نیز تصریح کرد؟

زیمکوس - ـ او بطور غیر مستقیم اشاره کرد که بازیهای نهایی جام جهانی فوتبال را در آلمان خواهیم دید. سه روز بعد، اول ژوئیه (۱۰ تیر) آزاد شدم.

ـ وقتی که هواپیما به مقصد فرانکفورت پرواز می کرد، به چه فکر می کردید؟

زیمکوس - ـ به هیچ چیز.

ـ یعنی هیچ احساسی پس از پنچ سال و نیم زندان نداشتید؟

زیمکوس - ـ می دانستم که دورۀ جدیدی از زندگی را آغاز کرده ام. اگر بخواهم به گذشته و بلاهایی که به سر آمده فکر کنم، از نظر روحی از بین خواهم رفت.

ـ چگونه زندان خوفناک اوین را ترک کردید؟

زیمکوس - ـ وسایلم را جمع کردم و از رئیس زندان خدا حافظی کردم.

ـ پس شما در آنجا راحت بودید؟

زیمکوس - ـ بله، می توان روزهای آخر را اینطور تصور کرد. سفیر آلمان سفارشات لازم را در مورد من کرده بود، بطوری که می توانستم هرازگاهی برای شنا به استخر زندان بروم.

ـ آیا میتوان گفت که شما در آسایشگاه بوده اید؟

زیمکوس - ـ البته دوره ای که من در زندان به سر بردم، طور دیگری بود.

ـ یعنی چطور بود؟

زیمکوس - ـ جهنم بود. ورود من به زندان چنان وحشتناک بود که به سختی می توانم آن را توصیف کنم.

ـ شما را متهم به جاسوسی برای عراق کرده بودند، آیا سند و مدرکی هم وجود داشت؟

زیمکوس - ـ من مورد سوء ظن آنها بودم. ولی هیچگونه سند و مدرکی علیه من وجود نداشت. و من این موضوع را خیلی سریع فهمیدم.

ـ قدری بیشتر توضیح بدهید.

زیمکوس - ـ در بازجوئیها سندی علیه من در دست نداشتند و فقط مرا کتک می زدند، آنچه بود کتک بود و کتک و کتک.

ـ آیا دست و پای شما را می بستند؟

زیمکوس - ـ خیر، مرا بر روی صندلی می نشاندند و چشمانم را می بستند و شروع می کردند به کتک زدن. در این حالت هرگز نمی دانید که ضربۀ بعدی را جه موقع دریافت می کنید. کسی که مأمور کتک زدن من بود، چنان ضربۀ محکمی به صورتم کوفت که احساس کردم سرم مثل یک بادکنک پف کرده است.

ـ در بازجوییها شما را به چه جرمی متهم می کردند؟

زیمکوس - ـ به هیچ چیز. فقط از من می پرسیدند: در کشور ما چه می کردی. و وقتی جواب می دادم که من فقط ماشینهای صنعی را مونتاژ می کنم، با مشت و لگد به جانم می افتادند و در اثر همین شکنجه ها بود که دندانهایم را از دست دادم.

ـ این بازجوییها تا کی ادامه داشت؟

زیمکوس - ـ آنها ۴ هفتۀ تمام در گزسنگی نگهم داشتند و هر روز نیز کتکم می زندند.

ـ شکنجه گر شما که بود؟

زیمکوس - ـ او را تنها یکبار دیدم. مردی نسبتأ کوچک و لاغر اندام که به خاطر سر سختیهای من دچار زخم معده شد.

ـ حتمأ بعد از این دوره دادگاه شما آغاز شد؟

زیمکوس - ـ آیا شما دادگاههای ایران را می شناسید؟ آنها ابتدا فقط شکنجه می کنند.

ـ لطفأ قدری درباره زندان اوین توضیح بدهید.

زیمکوس - ـ وقتی وارد بند ۲۰۹ زندان اوین شدم، اولین چیزی که نظرم را جلب کرد، لخته های خون بر روی زمین بود. در مقابل من پیر مردی هفتاد ساله را طوری شکنجه کرده بودند که سر تاپاغرق در خون بود. و وقتی که من وارد آنجا شدم آخوندی در آنجا بود که مقدمات شکنجۀ مرا فراهم کرده بود.

ـ آیا آخوند مزبور این صحنه های را تماشا می کرد؟

زیمکوس - ـ بله. بعد مرا روی تخت خواباندند و دست و پایم را به آن بستند و یک نفر با کابل مسی ضخیم محکم به کف پاهایم کوفت. با اولین ضربۀ کابل کف پاهایم ترکید. فشار دردی طوری بود که احساس می کردم صد هزار ولت برق به بدنم وارد شده است و آنها همچنان به شلاق زدن ادامه می دادند.

ـ آیا در حین شکنجه چیزی هم می گفتند؟

زیمکوس - ـ بله، در میان آنها یکی بود که مرتب می گفت که ما می توانیم به دارت بیاویزیم، زنده به گور و تکه تکه ات کنیم، چرا که تو دشمن جمهوری اسلامی هستی.

ـ تا چه مدت توانستید شکنجه ها را تحمل کنید؟

زیمکوس - ـ در این اتاق کسی نمی تواند در برابر شکنجه ها دوام بیاورد. در ادامۀ شکنجه ها، مرا بر روی شکم خواباندند و بعد یکی از آنها گفت اول کلیه هایت را از بین می بریم، بعد یک گلوله به گلویت و گلوله ای دیگر به شانه ات شلیک خواهی کرد تا ذره ذره، در اثر خونریزی جان بکنی. در این موقع بود که من ورقه ای را امضاء کردم. فقط می خواستم که آنها دست از شکنجه ام بردارند. این شکنجه ها چهار هفتۀ متوالی ادامه داشت.

ـ وضعیت زندانیان ایرانی چگونه بوود؟

زیمکوس - ـ شکنجۀ زندانیان ایرانی بدتر از من بود. بخصوص کسانی که متهم به جاسوسی برای عراق شده بودند.

ـ آیا می خواهید در این باره توضیح بیشتری بدهید؟

زیمکوس ـ سفیر آلمان از من خواست در مورد این فجایع و شکنجه هایی که شده ام، صحبتی نکنم.

ـ آیا می خواهید دربارۀ مسایل دیگری صحبت کنید؟

زیمکوس - ـ خیر، ترجیح می دهم که دربارۀ این آدمکشان صحبت کنم که به نام خدا در آن کشور، انسانها را به وحشی ترین شکل شکنجه می کنند و آزار می دهند. من فریاد مردان و زنانی را که ساعتها شکنجه می شدند، می شنیدم. و بعد وضعیت کودکان ...

ـ منظورتان از وضعیت کودکان چیست؟

زیمکوس - ـ در شکنجه گاهها کودکان هم بودند. این فرو مایه ها به یک دختر ۹ ساله در مقابل چشمهای والدینش تجاوز کردند تا از پدر او اعتراف بگیرند. پدر این دختر متهم به جاسوسی برای عراق بود.

ـ آیا شما مطمئن هستید که در آنجا کودکان را برای گرفتن اعتراف از والدینشان، شکنجه می کنند؟

زیمکوس - ـ من شاهد این قضایا بودم. دولت ایران باید در یک دادگاه بین المللی محاکمه شود. شکنجۀ این دختر خردسال نمونۀ منحصر به فرد نبوده است. یکبار هم پسر بچه ای را در مقابل والدینش شکنجه می کردند. و شما نمی توانید فریادهای یک کودک را در هنگام شکنجه شدن، تصور کنید.

ـ واکنش دستگاه قضایی ایران در مورد این شکنجه ها چه بود؟

زیمکوس - ـ من یکبار به قاضی خودم گفتم که شکنجه شده ام و او در پاسخ تنها خندید و گفت که در مقابل شکنجه ها خوب دوام آورده ام و توانسته ام زنده بمانم.

ـ آیا شما را به مرگ محکوم کرده بودند؟

زیمکوس - ـ بله. حکم اعدام در پانزده مارس ۱۹۹۲ صادر شد.

ـ پس شما شانس دیگری نداشتید؟

زیمکوس - ـ خیر. با اینحال من مطمئن بودم که اعدام نخواهم شد.

ـ چرا؟

زیمکوس - ـ برای اینکه می دانستم دولت ایران بر سر من وارد معامله خواهد شد و یکبار هم در زندان به من گفتند که اگر آن دو لبنانی آزاد شوند، من هم آزاد خواهم شد.

ـ منظورشان برادران "حمادی" بود؟

زیمکوس - ـ بله. اسم آنها را بردند.

ـ وضع سلول زندانیان چگونه بود؟

زیمکوس - ـ در اتاقی به مساحت ۳۵ متر مربع ۱۸ نفر را زندانی کرده بودند و این مقدار جا برای این تعداد بسیار تنگ است.

ـ فرزندان شما می خواستند که برای ملاقاتتان به زندان بیایند و شما قبول نکردید، چرا؟

زیمکوس - ـ نمی خواستم کسی به ملاقات من به آنجا بیاید. من می دانستم که از زندان اوین زنده خارج خواهم شد، مشروط بر اینکه از لحاظ روحی و روانی سالم بمانم.