بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
ترویج مدارا و عدالت به کمک دانش و تفاهم
منشاء و چگونگی نقض حقوق بشر در ایران

حق آزادی وجدان، اندیشه و مذهب

رضا افشاری
انتشارات دانشگاه پنسیلوانیا
۱۰ مرداد ۱۳۸۰
فصل کتاب

همه کس می‌باید از حق آزادی عقیده، بی هیچگونه مداخله ای برخوردار باشد.

ماده ١٩میثاق بین المللی حقوقی مدنی و سیاسی [سازمان ملل متحد]

در واقع طی اظهار نظری عمومی ٢٢ (٤٨) در ٢۰ ژوئن ١٩٩٣، کمیته حقوق بشر اعلام کرده است که آزادی "داشتن و یا پذیرش" یک مذهب، یا اعتقاد، ضرورتأ مستلزم آزادی انتخاب و گزینش یک مذهب یا اعتقاد، از جمله جایگزین نمودن مذهب کنونی و اعتقاد جاری با [مذهب و اعتقادی] دیگر و حتی پذیرش نظرگاهی غیر دینی و خدا ناباور نیز هست؛ و به همچنین حق حفظ و نگهداشت مذهب یا اعتقاد [کنونی] شخص. ماده ١٨ بند ٢ میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی اعمال فشار و سرکوبی را که به حق داشتن و یا پذیرش مذهب و یا عقیده ای آسیب برساند و آن را تضعیف کند، ممنوع می‌کند. از جمله کاربرد تهدید به اعمال فشارهای جسمی و یا مجازات‌ها و تنبیه‌های که معتقدان و یا غیر معتقدان را وادار کند، به اعتقادات مذهبی‌ای پایبندی نشان دهند و در مراسم جمعی عبادی شرکت جویند که حاکی از دست کشیدن از عقیده و یا مذهب خودشان و پیروی از عقیده و مذهب دیگری باشد.

گزارشگر ویژه موضوعی ملل متحد، عبدالفتاح آمور (Amor)، ١٩٩٦

معماران و برپاکنندگان جمهوری اسلامی، نخستین فعالان سیاسی - مذهبی بودند که موفق شدند که یک حکومت استبدادی(authoritarian) به سبک غربی را به دست گیرند و آن را به یک حکومت دین سالار (تئوکراتیک) تبدیل کنند. پس از به دست گرفتن دستگاه زورمند سرکوب حکومتی، برنامه جامع و فراگیر اسلامی سازی جامعه را به اجرا گذاشتند. با تحمیل آفت و بلای حکومتی مذهبی، جمهوری اسلامی پا به راهی گذاشت که دیگر حکومت‌های تمامیت خواه، در پیش می‌گیرند. متقاعدسازی، آموزش، تبلیغ،ارعاب، دستگیری، شکنجه و اعدام، ابزاری بودند که در جهت رسیدن به هدف‌های اسلامی کردن دوباره [جامعه] به کار گرفته شدند. در این فصل از اطلاعاتی استفاده میشود که در خاطرات زندانیان از دوره اسارت آن‌ها آمده است و نشان می‌دهد که حاکمان جدید چگونه کار اسلامی کردن و بازسازی محبوسان و مخالفان شان را در زندان‌ها به پیش می‌بردند و به حق آزادی وجدان آن‌ها چگونه تجاوز می‌کردند و یا اینکه جسمأ نابودشان می‌کردند. آرامش نسبی پیش از طوفان و کشتار زندانیان در سال ١٩٨٨ در فصل ٨ بررسی خواهد شد که تکمله است بر همین بحث آزادی وجدان.

نخستین نماینده ویژه سازمان ملل متحد، آندرس آگیلار(Andres Aguilar) بر نظریه حقوق بشر بین الملل صحه می‌نهد! گالیندو پل (Galindo Pohl) نیز همین کار را می‌کند.

به رغم موضع گیری نظری روشن آنان در زمینه اصول جهانروای حقوق بشر، ناظران بین المللی، عملأ در پاسخگویی به رفتارهایی که حاکمان مدعی اند نمی‌توان آن رفتارها را تجاوز به حقوق بشر به شمار آورد، زیرا که منبعث از قوانین و موازین [ در سازگاری یا] و رفتارهای اسلامی اند، با مشکل مواجه اند. جزئیات نشان می‌دهند که در قلمرو بسیار پر اهمیت حق آزادی اندیشه، وجدان و مذهب، جامعه بین المللی درعین اینکه بر جهانروایی حقوق بشر صحه می‌گذارد، ولی امتیازات مشخصی به حاکمان جدید داده است که مدعی اند معیارهای فرهنگی و مذهبی کشورشان؛ تعیین کننده اصلی سیاست‌ها و رفتارهای حکومت آنان است.

در دهه ١٩٨۰ در گزارش‌ها جانشین آگیلار، گالیندو پل، چندان اشاره ای به وضع اسفناک مسلمانان دنیوی نگر(سکولار) و یا ایرانیان غیرمذهبی دیده نمی‌شود، در حالی که حق آزادی اندیشه، وجدان و مذهب آنان، در نتیجه تحمیل جریان اسلامی کردن حکومتی، لگدمال می‌شود و مورد تجاوز قرار می‌گیرد. این بی توجهی شاید به خاطر ملحوظ کردن احترام نابجا و ملاحظات بی مورد نسبت به حساسیت‌های اسلامی مردان صاحب قدرت در جمهوری اسلامی بوده باشد. هشدار برانگیزتر از این، در نظر داشتن این امکان است که چنین وضعی نمایانگر تأثیر مدعاهای پرخاشجویانه و تهاجمی نسبیت فرهنگی رژیم و حمایتی باشد که از ناظران هواخواه این نظریه می‌شود و اثری که این وضعیت بر گفتمان، و در عمل بر حقوق بشر در جمهوری اسلامی نهاده است. چنین به نظر می‌رسد که ناظران بین المللی، به طور ضمنی تصویری ذهنی از حاکمان را - دست کم در دهه ١٩٨۰ - از حکومت و انقلاب ایشان پذیرفته باشند؛ انقلابی بر آمده از مشارکت میلیون‌ها نفر از مسلمانان متعهد و معتقد به اسلام و پشتیبانی آن‌ها از برپایی حکومت اسلامی است.

اگر اقلیتی ناهمرنگ و نا همنوا مجبورشده بودند ارزش‌های دینی اکثریت را محترم بدارند و محدودیت‌هایی را در حوزه زندگی خصوصی و عمومی زندگی بپذیرند، جای زیادی برای اعتراض و افشاگری سازمان‌های بین المللی مدافع حقوق بشر باقی نمی ماند. به سبب رعایت حساسیت‌های اسلامی مردم، حتی بودند کسانی که از ذکر و یادآوری تعرضاتی که به شیوه زندگی و به وجدان ایرانیان دنیوی نگر (سکولار) صورت می‌گرفت خجولانه روی بر می تافتند؛ به ویژه در مورد زنان ایرانی.

از نظر فرهنگی "طبیعی" می‌نمود که زنان در جمهوری اسلامی پوشش اسلامی را رعایت کنند، که زنان و مردان در فضاهای عمومی و مهمانی‌ها، و حتی در خانه های شخصی، در یکجا با هم نباشند، و اینکه شهروندان همه، در گفتارشان در ملاء عام، مصطلحات و عبارات اسلامی به کار برند. یک استاد سابق دانشگاه به یاد می آورد: "من و هزاران نفر دیگر می‌بایستی تصمیم می‌گرفتیم که درس‌هامان را در دانشگاه چگونه شروع کنیم، با بسم الله الرحمن الرحیم و یا ... من این کار را نمی‌کردم و هرجلسه کلاس درس را با نگرانی و اضطراب زیادی آغاز می‌کردم".۱

از این نظر و درمورد چنین رفتارهایی اتفاق نظرجمعی و اجماع فرهنگی وسیعی وجود نداشت و این محدودیت‌ها به هیچوجه "طبیعی" نبود. این‌ها همه تجاوزی آشکار بود به حق آزادی اندیشه، وجدان و مذهب.

زندان‌های سیاسی به عنوان نمونۀ کوچک یا عالم صغیر (microcosm) جامعه آرمانی اسلامی

زندان‌ها آینه تمام نمای برنامه اسلامی کردن جامعه اند که در فصل٢ به آن پرداختیم. واقعیتی که من می‌خواهم در این فصل بر آن تأکید کنم این است که در طول دهه ١٩٨۰ آنچه در زندانهای سیاسی در جمهوری اسلامی ایران و در این جهانهای کوچکتر میگذرد همانی است که در جامعه بزرگتر روی می دهد و جریان دارد. تمایزی که هست این است که زندانیان حکم اسیران مطیعی را دارند که برای بازسازی عقیدتی و پیشبرد برنامه اسلامی کردن در دسترس قرار دارند.

با توجه به حق آزادی اندیشه، وجدان و مذهب است که خاطرات زندان، به خواننده امکان میدهد، ربط یا بی ربطی نسبیت فرهنگی با حقوق بشر را [بهتر] دریابد و درک کند.

اینگونه خاطرات جزئیاتی را در اختیار می‌نهند که غالباً در مباحث نظری در باب ارتباط مسأله فرهنگ و حقوق بشر غایب اند و از نظر به دور می‌مانند. خاطرات زندان این واقعیت را آشکار می‌کند که جدا از سرکوب ددمنشانه بهائیان، وخیم ترین و چشمگیرترین تجاوزهایی که رژیم بانی آن بوده متوجه شهروندان دنیوی نگر و نقض حقوق ایرانیان غیرمذهبی بوده است.

اسلامی کردن تحمیلی و قهر آمیز، نخستین علت تجاوزگری‌های رژیم به حق آزادی وجدان بوده است. بار دیگر یادآوری می‌کنیم که اسلامی کردن زندان‌ها بازتاباننده کوشش موازی اسلامی کردن جبری و تحمیلی جامعه در ابعاد وسیع‌تر آن است.

در ماه‌های اول انقلاب، پیش از استقرار کنترل انحصاری و تمامیت طلبانه روحانیان، زندانیان سیاسی خیلی کمتر در معرض فشارهای شدید و بی رحمانه جریان اسلامی کردن قرارداشتند. خاطرات پایا اطلاعات ارزشمندی از این دوره آغازین در درون زندان‌های جمهوری اسلامی به دست می‌دهند. جمعیت زندان بیشتر تشکیل می‌شد از مأموران میان‌سال و یا سالمند کشوری و لشکری. انقلابی‌های جوان هنوز چند ماهی فرصت داشتند و در آزادی به‌ سر برند. مارکسیست‌ها به صورت جدی توهم ایرانی سوسیالیستی را در سر می‌پروردند و در پی آن بودند . مجاهدین برپایی "جامعه بی طبقه توحیدی" را در دستور کار داشتند. هم‌بندی‌های پایا، مردانی اند با تحصیلات عالی، و از طبقات بالای جامعه، و نوع بخصوصی از مذهبی بودن و گرایش‌های روشنفکرانه را به نمایش می‌گذارند. در میان کسانی که از خطر اعدام فوری جسته اند، چند نفری شکنجه شده اند. با همه آن‌ها بددهنی شده و به آن‌ها فحش و بدوبیراه گفته اند، اما هنوز به حق آزادی اندیشه، وجدان و مذهب کسی تعرض و تجاوز وخیمی صورت نگرفته است. کسی در پی این نبوده تا مجبورشان کند تعریف تازه ای از اسلام قبول کنند. رودررو با گرفتاری و مخمصه ای سخت، آنان به اعتقادات قدیمی خود پناه آورده بودند، به یک اسلام شخصی و خصوصی، با گرایشی آرام و متأملانه و متفاوت با اسلام سیاسیی که جماعات کثیر پیرو آیت الله را به جنبش در آورده و از خود بی خود کرده بود.

زندانیان، نشانه های تجدد پر زرق و برقی را که شاه فقید از عهد کودکی شان بر آن‌ها آوار کرده بود از خود می زدودند و از ایمان و دلبستگی‌های پدران شان غبار زدایی می‌کردند. در کنج بتونی یک سلول حزن آور و غمزده، در زمستان سرد ١٩۷٩، ایمان و اعتقادات پیشین، اگر نه معجزه آزادی، که برای او پشت و پناهی مناسب از نظر روانی بود.

طرح‌های کوتاه و درخشانی که پایا از برخی نظامیان ارشد زمان شاه ترسیم می‌کند از آن‌ها چهره ای انسانی به دست می‌دهد. چهره هایی که رسانه های انقلابی معمولأ سعی دارند آنان را دیوصفت و اهریمن‌خو معرفی کنند. او مدت کوتاهی را با یکی از امرای ارشد، که در ارتش شاهنشاهی مسئولیت‌های آموزشی و فنی داشته در یک سلول بر سر می‌برد. مردی نه یکسره اهل شمشیر، تیمسار، روزهایش را در زندان غالبأ به تلاوت آیات قرآن می‌گذراند و زیر لب دعا می‌خواند [ختم "اَمَن یُجیب" سه بار در روز و هربار ساعتی]. پایای تیزبین و نکته سنج وی را چنین وصف می‌کند:"[ذهنی فهیم و منطقی دارد ... و آگاه به مسائل علمی است.] آمیزه ای از محبت و انگیزه ای از توکل" .۲

بعضی از شب‌های جمعه زندانیان در اتاق بزرگی جمع می‌شدند که به منزله تکیه محله به کار می‌رفت. برای دعاخوانی و نوحه سرایی، لامپ‌های معمولی را با لامپ‌های آبی عوض می‌کردند، فضای اتاق حالت غریبی داشت، نوربه زحمت در زوایای تاریک اتاق نفوذ می‌کرد. به گفته پایا "چیزی میان فضای شعبده بازی در تئاتر و بعضی از صحنه‌های مهمانی در فیلم‌های فلینی". در آن ایام ملالت بار و پر اضطراب اسارت آن‌ها با اجرای مراسم سنتی مذهبی که با آن بزرگ شده بودند، نوعی تسکین و تسلا بودند. آنان زندگی طاقت فرسای خود را با توسل به دعا و طلب یاری از اسماء مقدسه و خواندن مناجات تحمل پذیر می‌ساختند. آن‌ها با صدایی موزون دعاهای معروف را از حفظ می‌خواندند و دسته جمعی ذکر می‌گفتند و از خداوند یاری و کمک می‌طلبیدند. پایا با تمسخر می‌افزاید؛ دعاها اغلب تکراری بود، هم در نوع و هم درمتن، بیشتر دعای "توسل" می خواندند. ختم "اَمَنّ یُجیب مُضطََرَاذا دعاة و یکشِف السُو" می‌گرفتند تا شاید پرده های شر و بدی دریده شود و فرجی حاصل آید."۳

برای نجات از مخمصه ای که در آن گرفتار آمده بودند، آنان دست نیاز به دامان همان امامانی دراز می‌کردند که آیت‌الله خمینی از ایشان یاری می طلبید تا بتواند این مفسدان غرق در منجلاب فساد را مجازات کند. گره گاه تناقض این انقلاب در همین جاست: در جایی است که سیاست و اسلام در هم آمیخته می‌شوند. با نظرداشت به آزادی اندیشه و آزادی وجدان، مهم است که توجه داشته باشیم، پاسداران و زندانبانان متعصب، در این جلسات شبانه هیچ نقشی ایفا نمی‌کردند.

آن‌ها برای خاتمه دادن به این مراسم هیچ کار و دخالتی نمی‌کردند، و نیز هیچ کوششی که این مراسم ویژه اعتقادی را به سوی مناسک اصولگرایانه ای که خود به آن باور داشتند، هدایت کنند. اسلام سیاسی به شیوه خمینی هنوز در بین زندانیان جایی نداشت؛ هنوز.

پایا [پرویز اوصیا] از خرابتر شدن وضعیت‌ زندان در موج های بعدی دستگیری و اعدام که از سال ٦٠ شروع شده بود، شوکه می شد. پس از آزادی از زندان، بیرون از حصارهای زندان. ملایان به تحقق بخشیدن به اسلام با تعریف تازه ای که از آن داشتند دست یازیده بودند و به تحمیل آن بر جامعه ای می‌کوشیدند که به طریق خودش قرن‌های دراز بود که آحاد آن مسلمانانی مؤمن و معتقد به اسلام بودند.

توَابان

ملایان همین که قدرت را به انحصار خود در آوردند، قهر و خشونتی که برای اسلامی کردن زندان‌ها به کار گرفته شد، مصممانه و بربر منشانه بود و تلاش جریان‌های اجتماعی بینابینی که گرایش به تحفیف و تسکین آثار چنین قهر و خشونتی در شهر بزرگی مانند تهران داشتند بر آن تأثیری نداشت. نحوه عمل و رفتار با زندانیان سیاسی نشان دهنده طبیعت واقعی فرهنگ سیاسی حاکمان [جدید] بود. شاید در دوره بحران‌های ملی، زندان‌ها غالباً به صورت روشنتری حال و هوای سختگیرتر فرهنگ سیاسی غیر لیبرال را به نمایش می‌گذارند و زندگی را نابود می‌سازند، شکنجه در کار می‌آید و در برابر رنج و درد قربانیان‌شان، بی اعتناتر و تأثیرناپذیرتر می‌شوند. تهدید آمیزترین و شوم ترین جریانی که در زندان می‌گذرد، بازسازی نحوه فکر و وجدان زندانیان است. با استفاده خشن و بی رحمانه از آمیزه شکنجه فیزیکی و فشارهای روانی، آموزش‌های اسلامی و اعتراف‌های علنی و عمومی. در زندان‌ها بود که هدف و خواست حقیقی روحانیان سیاسی، و همچنین نگرش و تصور ذهنی آنان از جامعه آرمانی‌شان، ازپرده بیرون می‌افتد و آشکار می‌گردد. و بدین ترتیب جمهوری اسلامی اصطلاح تازه ای به واژه نامه زندان‌های ایران می افزاید: واژه توابان را. (که صیغه مفرد آن تواب است و به روشنی ضرباهنگ مذهبی دارد.) و در اینجاست که بوی زشت تجاوز به آزادی اندیشه، آزادی وجدان و مذهب با شدت و حدت تمام به مشام می‌رسد. در واقع آن‌ها می‌خواهند و امید دارند تمامی جمعیت سکولار و دنیوی اندیش کشور را به تواب تبدیل کنند. شمار اندک توابان در سال ١٩٨١ در زندان‌ها، در فاصله کوتاهی تا سال ١٩٨٣ به شدت افزایش می یابد.۴ نه سازمان‌های جهانی حقوق بشر و نه نمایندگان ویژه قادر نبوده اند به صورت معناداری جریان تواب سازی را توضیح دهند. گالیندو پل درباره این پدیده تقریبأ سخنی نمی‌گوید. اظهارنظرهای عفو بین الملل کوتاه و نارسا و کلی است. فراتر از آن، آن‌ها موضوع را زیر عنوان شکنجه مطرح می‌کنند و درباره آن سخنانی می‌گویند.۵ در واقع شکنجه فقط یکی از وسیله‌هایی است که در این فرآیند به کار گرفته می‌شود. در نتیجه، حق آزادی اندیشه و آزادی وجدان و مذهب زندانیان سیاسی و به همچنین حق آزادی داشتن عقیده بدون هیچگونه مداخله ای، سخت مورد تجاوز قرار می‌گیرد. توابان زندانیانی بودند که [با قهر و اجبار] از عقیده خود دست برداشته بودند.

توابان زندانیانی هستند که از عقیده خود دست کشیده اند. روحانیان با مجبور کردن اینان به رویگردانی از عقیده شان و بیان رسمی و تشریفاتی آن، در پی آن اند که خود را در مقام فرمانروایان و سروران تاریخ جای دهند که از پشتیبانی و حمایت پیگیر و دایم تمامی ملت اسلام [امت اسلامی] بهره مندند. حق و خداوند با آن‌هاست و تاریخ غایتمند و جهت آن و تقدیر ازلی، این را به ثبوت رسانده که حامی آنان است. برای روحانیون سیاسی، کفایت نمی‌کرد که روایت خودشان از تاریخ ملهم از ملکوت اعلی را به نگارش در آورند و به ستایش از مدعیات انحصار طلبانه خود برخیزند.

زندانیان را به زور مجبور می کردند به سخن در آیند و به شکستن و مثله کردن شخصیت و نیز گذشته خود بپردازند. با اعترافات شان و رویگردانی از اعتقادات خود زندانیان را وامی‌داشتند روایتی را از تاریخ بازگویی کنند که پیش از توبه و ندامت و بازگشت به آغوش اسلام، آن‌ها [توابان] را همچون عصاره همه زشتی‌ها و بدی‌های قدیم و جدید (مدرن) جلوه‌گر می‌ساخت.۶ آنچه زندانیان در تکذیب اعتقادات گذشته و سخنان توبه آمیزشان گفته اند، فصل مهمی در تاریخ ایران مدرن است. ارواند آبراهامیان متن‌های شگفت‌انگیز و باور نکردنی ندامت‌نامه ها را مشروحاً بررسیده و با بحث مفصل و کاملی درباره آن‌ها، به مقایسه آن‌ها با ندامت‌نامه‌های زندانیان در دوران شاهان پهلوی پرداخته است.۷ پدیدۀ تواب‌سازی اهمیت بسیاری در گفتمان حقوق بشر دارد. همچنین بی‌ربطی نسبیت فرهنگی با حقوق بشر را به روشنی نشان می‌دهد. این پدیده ای حاصل فرآیندی است که بنا بر آن، اسلام سیاسی شده، در جایگاه فرماندهی ایده‌ئولوژیک دستگاه دولتی امروزی نشسته است. این جریان فرآورده تحمیل و اعمال کنترل روحانیان است بر ایرانیانی که از نظر احساسی و فکری از سنت‌های فرهنگی کشورشان گسسته اند.

پدیده زندانیان تواب که در جاهای دیگر در وهله نخست امری است مربوط به سیاست، در جمهوری اسلامی ایران چنین به نظر می‌رسد که جنبۀ مذهبی دارد. در ذهن روحانیان شیعه، توبه و ندامت با نظرگاه‌های کفر آمیز ربط دارد، و برای در هم شکستن ارتداد و بی اثر ساختن آن و بازگرداندن گمراهان به راه راست و به رمه مومنان به وجود آن‌ها نیاز هست. پدیده توابان در کوشش روحانیان حاکم برای تهی کردن آن از معنا و اهمیت سیاسی، و پیوند زدن اش به نمادهای مذهبی خیلی بهتر فهمیده می‌شود. توبه، به یک معنا بازگشت دوباره به دامن اسلام و "اسلام آوردن" دوباره است بدان‌گونه که اسلامیست‌ها آن را می‌فهمند و تفسیر می‌کنند. به نظر روحانیان حاکم این گروه از زنان و مردان جوان نه به این خاطر به زندان افتاده اند که اشتباهی سیاسی مرتکب شده اند و از گروه‌های سیاسی خطاکار حمایت کرده اند، بلکه زندانی شدن آنان به علت ارتکاب گناه و تسلیم شدن شان به نفس امارّه و آلودگی‌ها و شهوات جسمانی است.

اسد الله لاجوردی در اوین و حاجی داوود رحمانی در قزل حصار مسئولان اصلی جریان اسلامی کردن بودند. لاجوردی به عنوان دادستان انقلاب در تهران، عضو دایمی دستگاه زندان اوین شده بود [ودر آنجا سکونت دایم شبانه روزی داشت]. پس از سوءقصد به جان سرپرست زندان اوین، وی مقام اورا نیز به عهده گرفت. زندانیان بر این باور بودند که وی زندان را هیچگاه ترک نمی‌کند. آن‌ها همسر اورا نیز می‌دیدند که در تمامی اعتراف‌های نمایشی که وی [لاجوردی] در اوین تدارک می‌دید و برگزار میکرد، شرکت می‌جوید. مغازه دار پیش از انقلاب، لاجوردی چند سالی را در اوین به عنوان زندانی رژیم پیشین به سر برده بود. پرفسور عباس میلانی همبند او در زندان شاه به یاد می آورد "نگاه به او خوف آور بود، اثرات تخریبی یک بیماری سخت، گویا مرض آبله صورت اش را پوشانده بود. شاید روح او نیز همین طور، ویران شده با شکنجه های دردناکی که در زندان دیده بود و از تحقیر و وهنی که می‌بایستی در جهانی که به نظر می آمد هر روز بیشتر و بیشتر با اعتقادات و باورهای او دشمنی می‌ورزد، حس کرده باشد."۸ اکنون با مسئولیت سرپرستی همان زندان چنین به نظر می‌رسید که وی تصمیم گرفته است آنجا را به زندانی اسلامی تبدیل کند. غفاری می‌نویسد: او مظهر "موجودی عقده ای، بی هویت و حقیر بود که مرگ و زندگی هزاران انسان آزاده و شریف به دست او سپرده شده بود. او... قدی کوتاه و چشمانی لوچ دارد با چهره ای به غایت عبوس."۹ در گفتار و کردار بسیار بی ادب است لاجوردی علاقه زیادی به برگزاری جلسات نمایشی در زندان داشت. همه کسانی را که به نمایش‌های زجرآور خود می آورد، به زور وادار به اعتراف می‌نمود، دچار شرم و نفرت از خویشتن خویش و عذاب وجدان می‌کرد. "لاجوردی در واقع مظهر و تجسم شخصیت و هستی نیروهای محوری رژیم اسلامی بود، در سیستم زندان." مظهر و تجسم مصیبت و لعنت این حکومت مذهبی ویژه.

حاجی داوود رحمانی تاجر - انقلابی شده - دیگری که همه زندانیان از او منزجر بودند، سرپرست زندان قزل حصار بود. حاجی آدمی بود زمخت و بی‌سواد که پیش از انقلاب در یکی ازمناطق متوسط تهران دکان آهنگری داشت. رها [منیره برادران] اورا مردی مضحک ودر عین حال بی‌رحم تصویر می‌کند. او مردی بود درشت هیکل در برابر اسرای خود، و جلوی آن‌ها عقب و جلو رژه می‌رفت و با پوتین‌های سنگینی که داشت پای اش را روی زمین می‌کشید. کاپشن و شلوار سربازی می‌پوشید که او را مثل "کاریکاتوری از سرجوخه های حکومت های نظامی آمریکای لاتین"۱۰ می‌کرد. غفاری این سیمای زشت را کامل‌تر می‌کند: "حکمران محبوب ما شغلش را بسیار دوست داشت. مدام در بندها می‌چرخید درحالی که پاسدارها در دو طرفش حرکت می‌کردند. گاهی می ایستاد تا زندانی بخت برگشته ای را اذیت کند و یا با شکم گنده اش زندانی بی نوایی را به زمین پرت کند."۱۱ حاجی نیز از زندانیان زمان شاه در قزل حصار بوده است. حاجی زندانیان متمردی را که دست از پا خطا می‌کردند و یا بر اعتقادات خودشان پا می فشردند به بند ٨، بند تنبیهی مجرد روانه می‌کرد.

پس از گذاراندن دوره شکنجه که بازجویان و دادستان‌ها آن را اداره و کنترل می‌کردند، و پس از دریافت حکم محکومیت زندانیان سرکش و متمرد می‌بایستی می آمدند و داستان هاشان را برای حاجی حکایت می‌کردند. فراتر از این او از زندانیان می‌خواست به او نامه هایی بنویسند، به گناهان شان اعتراف کنند و بازگشت شان به دامن اسلام و به صراط مستقیم اسلام را اعلام نمایند.

حاجی زندانی را مجبور می‌کرد بگوید "به دلیل هواهای نفسانی و نظایر آن هوادار شده - یعنی ضعف در درون خودش و نفس خودش داشته".۱۲ رها مینویسد "همیشه لاجوردی و دیگر مسئولان به زندانی‌ها [ی سیاسی] القاء می‌کردند که انسان‌های گناهکاری هستند که در مقابل "امت حزب الله" ایستاده اند"۱۳ راجر کوپر (Roger Cooper) نوشته است که مسئولان به زندانیان به چشم عقب مانده های روانی می‌نگریستند، چون به اسلام پشت کرده اند، و آن‌ها را مجبور می‌کردند مراسم "و مقررات مذهبی را با جدیت تمام و کاملأ رعایت کنند".۱۴مقامات حکومت مذهبی ناتوان بودند از فهم و قبول این نکته که جوانان به دلایل عقلانی سیاسی، به آرمان‌ها و ایده ئولوژی‌های سیاسی دنیوی نگر تمایل پیدا می‌کنند.

اصلأ چگونه چنین تمایل و کششی ممکن بود، در شرایطی که اسلام سیاسی حی وحاضر در میانه میدان بود و به ندای ملهم از وحی و سخنان آسمانی امام خمینی گوش سپرده بود و در جهت آن گام برمی‌داشت؟ نیرویی شیطانی می‌بایستی بر جان کسانی چنگ انداخته باشد که از امام خمینی پشتیبانی نمی‌کنند و هواخواه وی نیستند.

توابان با نا آرامی در انتظار نجات و رهایی، صبورانه روز شماری می‌کردند تا کی و چه زمانی آزاد شوند. روز نجات فرا خواهد رسید ویا آنان آرزومندانه چنین گمانی می‌برند. ولی مسلم است که اگر آزادیی در کار باشد بهایی دارد که باید بپردازند. آن‌ها باید همه رسم و رسومات و عادت‌های اسلامی را پذیرا شوند، ظاهرشان را به همان صورتی در بیاورند و خصلت ها و صفاتی را نشان دهند که شکنجه گران و عذاب دهندگان‌شان دارند. با سپاس و قدر شناسی اغراق آمیز از مردان در قدرت، برخی از توابان در پی توجه و خوش خدمتی به مأموران زندان بودند، زندانی‌ها می‌بایستی و مجبور بودند به اعترافاتی که از آنان خواسته می‌شد تن در دهند، از خود انتقاد کنند، اظهار ندامت و توبه کنند و از عهده انطباق با معیارها و موازین اسلامی مورد نظر زندانبانان برآیند. پس از این‌ها نوبت به این می‌رسید که توابان صمیمیت و جدیت شان را با مشارکت در تجاوز و نقض آزادی سایر زندانیان که از توبه کردن سرباز می‌زدند به اثبات برسانند.

توابانی که فعالیت آشکار می‌کردند، در بازجویی زندانیان دیگر شرکت داشتند، و در نقش کمک بازجو، تناقض گفته‌های آن‌ها را بیرون می‌کشیدند.۱۵ رها [منیره برادران] درباره دختر تواب جوانی می‌نویسد که کارهای تدارکاتی مراسم تیرباران را انجام می‌داد: در حالی که اعدامی‌ها در حال نوشتن وصیت نامه خود بودند، روی پای آن‌ها اسم و شماره شان را می‌نوشت تا پس از اعدام تشخیض هویت شان بدون اشکال صورت بگیرد.۱۶

شهرنوش پارسی پور هم نسبت به اعمال دو دختر جوان یکی هیجده ساله و دیگری بیست ساله، احساس انزجار دارد و هم در عین حال دلش برایشان می‌سوزد. او می‌گوید که ترس و وحشت آن دو را فلج کرده بود و حاضر بودند برای نجات زندگی خود دست به هر کاری بزنند. قول داده بودند که از هر جهت همکاری کنند. یکی از آن‌ها، پیش از این یکبار در مراسم یک اعدام مشارکت کرده بود "پس از تیرباران، لاجوردی سلاحی به دست او داده بود و او را به طرف یک اعدامی برده بود لاجوردی طرز شلیک را به او یاد داده بود و دختر تیر خلاص را شلیک کرده بود. اعدامی ١٤ ساله بوده."۱۷ لاجوردی ظاهراً عقیده داشته است که شرکت در اعدام رفقا و دوستان سابق، نشانه مطمئن و جدی توبه و بازگشت به دامن اسلام است.

پاسداران انقلاب توابان داوطلب را همراه خود برای گشت‌های خیابانی نیز می‌بردند که چهره های آشنا و یا مشکوک مجاهد یا چپ را در خیابان‌ها شناسایی کنند.۱۸البته چنین کاری را به سختی میتوان نوآوری و بدعتی اسلامی خواند، این‌ها مشابه اسلامی !! همان نشانگران (markers) آرژانتینی بودند که خونتای نظامی برای شکار مخالفان درطول جنگ کثیف ١٩۷٦ ـ٨٣ از آن‌ها استفاده می‌کرد.۱۹ توابان در همه جنبه های زندگی شخصی همبندان‌شان مداخله می‌کردند و گزارش می دادند با چه کسانی دوستی و مراوده دارند، درکلاس‌های آموزشی شرکت می‌کند یا نه؟ رفتارش نسبت به حکومت و تکالیف دینی چگونه است.۲۰ با چهره های کاملا پوشیده با نقاب تا هویت شان شناخته نشود، برای شناسایی و شکار به سلول‌ها می آمدند با این هدف که کسانی را که وابستگی شان به گروه‌های انقلابی افشا نشده بود، شناسایی کرده و لو بدهند." این کار هر از گاهی تکرار می‌شد و زندانیان زن به تمسخر این توابان نقاب زده را که در جستجوی فعالان شناخته نشده بودند* "خواستگاران" می‌نامیدند.۲۱ زندانیان مرد این سر و روی پوشیدگان در مأموریت کشف را کوکلوکسها (Ku Kluxes) می‌خواندند.۲۲

چنانکه پیش از این بحث آن رفت، توابی و ندامت اقدامی خارج از موازین قانونی بود که حتی در مورد زندانیانی که دوران محکومیت شان را گذرانده بودند تحمیل و اعمال میشد.

هر زندانی که خواستار آزادی بود به جلسه وسیعی از زندانیان آورده می‌شد و از وی ـ چه زن چه مرد ـ انتظار می‌رفت نه فقط همه روابط سیاسی گذشته خود را تقبیح و محکوم کند، بلکه می‌بایستی درخواست عفو و بخشودگی نیز بنماید. اما این فقط آغاز آن جلسه مسخره بود. توابان که در آنجا حاضر بودند و زندانی بیچاره را می‌شناختند، ازجا بر می‌خاستند و او را متهم می‌کردند به اینکه راست نمی‌گوید و صمیمی نیست. آنان ممکن بود زندانی را متهم کنند به اینکه هنوز بر سر مواضع سیاسی خود باقی مانده و از سازمان اش حمایت می‌کند و یا به اینکه به اندازه کافی صمیمی و خوشحال از شرکت در مراسم مذهبی که در بندشان برگزار می‌شود نیست.۲۳ برای چپی‌هایی که تواب نشده بودند دردناک ترین تجربه این بود که می‌دیدند رهبرانشان پشت میز اعتراف و توبه نشسته اند و گذشته خود را محکوم می‌کنند و اسلام می‌آورند. خرابی و در هم شکستن روحیه ها براستی وقتی آغاز شد که لاجوردی رهبران در هم شکسته و تواب سازمان‌های مختلف سیاسی را در برابر جمیع زندانیان در سالن بسیار بزرگ حسینیه اوین [که در بالای تپه های اوین قرار داشت] به نمایش گذاشت. رها [منیره برادران] یکی از این گردهمآیی‌های پر همهمه و پر سروصدا را که در آوریل ١٩٨٢ برگزار گردید و طی آن لاجوردی یکی از ستاره های خود، حسین احمدی روحانی رهبر سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر، را به صحنه آورد توصیف می‌کند. وی پیش از سال ١٩۷۵ از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود که سپس خودش را مارکسیست اعلام می‌کند و از رهبران سازمان مارکسیستی می‌شود. ماجرایی را که رها وصف می‌کند از تنگنای درد آور و وضعیت بررسی دشواری که توابان دچار آن بوده اند پرده بر می‌دارد.

با گذشته سیاسی پیچیده و دشواری که تصور می‌توان کرد که آرمانخواهان تندرو دهه ١٩۷۰ در ایران داشتند [و روحانی یکی از آنان بود] اینک در حسینیه اوین و در برابر جمعیت کثیر زندانیان سیاسی، صدای حسین روحانی شنیده می‌شود که ابراز تأسف و اظهار ندامت می‌کند که مارکسیست شده و با رژیم اسلامی به مخالفت برخاسته. او روایتی از تاریخ را بازگو می‌کرد که اسلامیست‌ها برای وی جور و سر هم بندی کرده بودند: مجاهدین از اسلام سوء استفاده کرده اند آن را با مارکسیسم درآمیخته و همگان را فریب داده اند و چنین وانمود می‌کنند که مسلمانانی انقلابی اند.

پس از شنیدن سخنان ندامت آمیز روحانی، زندانیان از شنیدن سخنان متهورانه یک زن زندانی که برایشان نامنتظره بود تکان خوردند و سربلند کردند، منیژه هدایی، خود را یکی از اعضای سازمان روحانی [پیکار] معرفی کرد وی همسر یکی دیگر از رهبران پیکار بود. "از صف جلو بلند شد رفت و به لاجوردی چیزی گفت. لاجوردی به وی اجازه سخن گفتن داد. خود را منیژه هدایی معرفی کرد، گفت از اعضای پیکار است و می‌خواهد به آقای روحانی بگوید که وی [روحانی] هیچ‌وقت نفهمیده است چه می‌خواهد، چه آن زمان که مسلمان بود و چه آن زمان که مارکسیسم را انتخاب کرد. حالا هم نمی‌فهمد چرا بار دیگر اسلام و جمهوری اسلام را انتخاب کرده است."۲۴

طنز تلخ ودردناک انتقاد او [از روحانی] هنگامی آشکارتر شد که او در ادامه صحبت خود، از مصاحبه ای [سخن گفت] که حدود دوهفته قبل از برگزاری این جلسه ننگین و در انتقاد از مواضع گذشته خود کرده بود. و از مردم خواستار بخشایش شده بود. آن روز نفهمیدم اشاره وی به چه مصاحبه ای است ولی یک‌ ماه پس از آن، مصاحبه فوق را از کانال آموزشی پخش کردند. وی [آن روز] از مواضع پیکار انتقاد کرد و اعتقادات تازه خود را اعلام نمود که جمهوری اسلامی را یک رژیم "ضد امپریالیست" و در نتیجه انقلابی می‌داند. این نمایش عجیب تر و شگفت انگیزتر شد. هنگامی که وی در مقابل جمع حیرت زده زندانیان در ادامه صحبت ها به انتقاد از مصاحبه قبلی خود پرداخت، که [چنانکه اشاره کردیم] هنوز پخش نشده بود. تعارض بین آنچه لاجوردی از وی می‌طلبید که زندگیش را نجات دهد و عذابی که برای حفظ وجدانش می‌کشید او را از پا افکنده بود. منیژه هدایی در بهار سال ١٩٨٢ [به اتهام عضویت در سازمان پیکار] اعدام گردید. او دومین عضو خانواده‌اش بود که اعدام شد، برادر او بیژن هدایی در زندان اوین اعدام شده بود.

روحانی اما به طور منظم همچنان بر صحنه نمایش های حسینیه حضور می یافت و زندانیان اسم این کار را "روحانی شو" گذاشته بودند. روحانی در تابستان ١٩٨٤ اعدام گردید [قبل از برکناری لاجوردی].

چنانکه پس از این نشان خواهیم داد، این ماجراها همزمان است با اینکه دیپلمات‌های جمهوری اسلامی در عرصه بین المللی با حرارت بسیار هرگونه تجاوز به حقوق بشر در ایران را انکار می‌کردند. آنان همچنین تصمیم سازمان ملل متحد را برای تعیین نماینده ای ویژه محکوم می‌کردند و آن را نتیجه خصومت ورزی غرب با انقلاب اسلامی اعلام می‌نمودند.

حضور توابان در سالهای ١٣٦١ و ١٣٦٢ بر همه زندانیان در بند فشار وارد می آورد که همرنگی نشان دهند و دنباله روی کنند "این فشارهای روزمره گاه فرساینده تر از شکنجه های دوران بازجویی می‌شد، زندانی مستأصل شده، مجبور می‌شد هر روز منزوی تر گردد. تظاهر به آدم‌های قالبی که آنها می‌خواستند، چه بسا زندانی را در فرسایشی روزمره و مدام می برید و او را به خیل توابین سوق می‌داد."۲۵ برای شمار زیادی از زندانیانی که به خاطر منافع مادی، به ایده‌ئولوژی‌های انقلابی روی آورده بودند، و در سال‌های ١٣٥٩ ـ ١٣٦٠ آن را به صدای بلند اعلام کرده بودند، و سپس به موجودیت غیر ایده‌ئولوژیک پیشین خود بازگشتند، تظاهر کاری بسیار آسان‌تر می‌نمود. آنها نه مارکسیست‌هایی جزمی بودند و نه مسلمانانی مؤمن و سر سپرده؛ دو گروهی که بیش از همه از جریان توابیت و تغییر عقیده با زور زجر کشیده و آسیب دیدند. برخی از آنان ملی گرایان لیبرال تحصیل کرده ای بودند که به سبب جو و حساسیت‌های انقلابی به دردسر افتاده و گرفتار شده بودند. این قبیل زندانیان نه از نظر ایده‌ئولوژیک و نه از بابت اعتقادات مذهبی، احساس هیچگونه تعهد و تعلق خاطری نداشتند. اسلام مسأله ذهنی شان نبود و به جنگ و دعوایی که بر سر تفسیرهای مختلف از آن در کار بود، اعتنای زیادی نمی‌کردند. چنانکه یکی از زندانیان سابق می‌گوید: "آنها به مفهوم گناه باور نداشتند، و به تبع آن، مفهوم توبه نیز برایشان بی‌معنی بود. از آنجا که هیچگونه تصور احساسی ایده‌ئولوژیکی برایشان حاکم نبود، به راحتی قادر بودند، برای تخفیف و تعدیل محدودیت‌ها و وحشیگری‌های رژیم در داخل زندان اگر لازم باشد، به تظاهر دست زنند.۲۶ بی تفاوتی ایده‌ئولوژیک برکت و رحمت بود.

برای روشنفکران متعهد مسلمان و برخی از هوادارن مجاهدین که مفهوم مذهبی گناه و توبه را خیلی جدی می‌گرفتند ضربه عاطفی و شوک روحی توبه اجباری دردی مضاعف داشت. متأسفانه ما از این گونه افراد خاطرات زندان نوشته شده معتبری که بشود به آن اعتماد کرد در دست نداریم. آنچه در نشریات مجاهدین در تبعید نوشته شده، طبیعتی خیلی کلی دارند و غالباً با انتقادات تلخ غیر ضروری که اطلاعات چندانی در بر ندارند همراه است. برای زندانیان با اخلاصی که صمیمانه با رژیم اسلامی مخالف بودند، این تصور که مخالفت شان با آیت الله خمینی، گناه تلقی شود، زننده بود. از چه گناهانی آنان می‌بایستی توبه کنند؟ و فراتر از این، از آن‌ها خواسته می شد به چیزی "بگروند" که به نظر آن ها کهنه و عقب مانده در رسم و رسوم و از نظر سیاسی مرتجعانه بود و هیچگونه همآهنگی یا درک و فهم مترقی و پیشرفته آنان از اسلام را نداشت. این به نوبه خود، تسلیم شدن آنان را به فشارهایی که در پی وادار کردن آن‌ها به اظهار ندامت و توبه اعمال می‌شد، مشکل تر می‌ساخت.

زندانیان مارکسیست متعهد و سر موضع مغرور و سربلند باقی می‌ماندند. رها، غفاری و آزاد، جماعت زندانیان را به دو دسته تقسیم می‌کنند، قهرمانانی که مقاومت کرده اند و خائنانی که تسلیم را پذیرفته اند. در آن جهان پیچیده و دشوار، شکنجه ـ و نه یک اقدام مستقل شجاعانه یا کار طولانی برای هدف‌ها و مواضع انقلابی ـ تعیین می‌کرد که چه کسی قهرمان است و چه کسی بریده و واداده. رها و آزاد به توابان با نظر تحقیر می‌نگرند و آن‌ها را پسمانده هایی به شمار می‌آورند که به رفقا و حتی به همسران خود خیانت ورزیده اند – به نظر رها "زندان پدیده متناقضی بود. در کنار عالی‌ترین مقاومت‌ها و حماسه ها، پست ترین و حقیرترین ها نیز بودند که برای حفظ خود به هر رذالتی تن دادند". سال‌ها بعد هنگامی که رها درباره اعتراف زیر فشار و تواب‌ها با خود می‌اندیشد، نمی‌تواند به خود اجازه دهد رفقای "بریده ای" را که از سازمان‌های مختلف بودند، ببخشاید. وی توبه کردن را "خفت" می‌داند. آن‌را ترک ایمان به اصول و ارزش‌های عزیز و والای سنت‌های انقلابی ایران دنیوی اندیش (سکولار) به شمار می آورد که بر تجربیات زندگی نسل او تأثیری نیرومند برجای نهاده است.

از آغاز قرن به این سو، چند نسل از ایرانیان جوان در ایجاد این سنت‌ها مشارکت داشته و در راه آن جان باخته اند و میراثی از رویاهای در هم شکسته و زندگی‌های برباد رفته از خویش برجای نهاده اند. با نگاه به مصاحبه ها و اعترافات و توبه و ندامت یاران و دوستان تند رو (رادیکال) خود احساس می‌کرد "مصاحبه کنندگان در سر گشتگی و سرخوردگی خود، من شنونده را نیز سهیم می‌کردند، احساس می‌کردم بخشی از تعلقات من نیز شکست برداشته". این طور به نظر می‌آمد که توابان مارکسیست، همچون زخمی دهان گشوده بر جان و روح رفقای مقاومشان اثر می‌گذاشتند. رها مینویسد: "من خود گرچه پشت میکرفون قرار نگرفتم، اما بخشی از گذشته و تعلقات کنونی ام این کار را کرده بود۲۷ آن‌ها در هم می‌شکستند و با در هم شکسته شدن آنان، بخشی از وجود خود او نیز فرو می‌ریخت و ویران می‌شد". آزاد نیز در برابر انقلابیونی که فرصت شهادت و مرگ قهرمانانه را از کف دادند احساس گذشت ندارد.

اگر نماد خیانت نزد رها، روحانی بود، برای آزاد سمبل و نماد رذالت و پستی وحید سریع القلم از یک سازمان چپ دیگر است. جالب توجه است که همسران روحانی و سریع القلم جزو مصمم ترین و جدی ترین توابان بودند.۲۸ آزاد به طور ویژه ای از چپ‌های تحصیل کرده ای که تخصص شان را در اختیار مسئولان زندان قرار می‌دادند ناراحت و عصبانی بود. برای مثال سریع القلم که در ایالات متحده در رشته کامپیوتر تحصیل کرده بود، ازطرف مقامات زندان انتخاب شده بود تا اطلاعات و داده های زندان اوین را کامپیوتری کند. او کمک کرده بود که "نمودار" های سازمانی همه سازمان‌های چپ تهیه شود، سلسله مراتب تشکیلاتی و رهبری آن‌ها و جایگاه هر فرد در سازمان ترسیم و نشان داده شود. هنگامی که در پاییز سال ١٩٨٤ نوبت به گروه آزاد - راه کارگر ـ رسید وی را به "اتاق چارت" بردند و سریع القلم و چند چپ سابق دیگر از او پرسش‌هایی کردند. آزاد راه و فرصتی پیدا کرد، تا تحقیر و اشمئزاز خود را بر زبان آورد۲۹ [: "یک بار که سریع القلم برای پاسخ به سؤالی مرا زیر فشار گذاشت و رفتار زننده ای داشت، حسابی کلافه شدم، گفتم این‌ها را یک بار جواب داده ام آیا بازجوی من عوض شده است؟ از لحن من یکه خورد و گفت من بازجو نیستم و از اتاق بیرون رفت."] سریع القلم با سکوتی خوف آمیز عکس العمل نشان داد.

حتی مهارت وحید سریع القلم در کارهای کامپیوتری نتوانست زندگی او را نجات دهد. او را اعدام کردند. گفته شده است اعدام او در برابر چشم خانواده پاسدارانی صورت گرفت که در رویارویی مسلحانه، با اعضای باقی‌مانده سازمانی که سریع القلم عضو آن بود، در یکی از شهرهای ساحلی دریای خزر کشته شده بودند. [در آمل] یکبار دیگر، قاضیان اسلامی برای طراحی و اجرای خیانتی که آن مرد اصلا در آن نقشی ایفاء نکرده بود حکم به اعدام دادند. بنا به گفته آزاد خبر اعدام او در پاییز ١٩٨۵ به زندان قزل حصار رسید. آزاد، وحشت و شوکی را که این خبر در پیش زندانیان ایجاد کرده بود، توصیف می‌کند. توابها به خصوص شوکه شده بودند، زیرا امید مختصرشان به زنده ماندن را در پرتو این واقعیت آشکار که وحید بی وفقه و مجدانه با مسئولین زندان همکاری کرده بود [ولی برغم آن باز از اعدام جان به در نبرده بود] بربادرفته می‌دیدند. [بدین ترتیب] مقامات یک نمونه زنده از موفقیت جریان اسلامی کردن را اعدام کردند.۳۰

تحمیل چادر سیاه در زندان

همچنان که در جامعه رکن اصلی جریان اسلامی کردن پوشش زنان و رعایت حجاب صحیح اسلامی بود، هر از چندی، مسئولان زندان جنگی به راه می‌انداختند که می‌توان آن را جنگ چادر سیاه نامید. حاجی داوود در قزل حصار و دیگر مأموران در سایر زندان‌ها، از زنان زندانی می‌خواستند چادر سیاه به سر کنند و به جز چشم ها همه جا را بپوشانند. حاکمان می خواستند زندان را به عنوان نمونه جامعه کاملا یکپارجه و یکدست اسلامی کنند؛ کاری که در جامعه بزرگ بیرون از زندان هنوز موفق نشده بودند. آنان از پذیرش نوع راحت تر و خودمانی تر چادر در زندان که معمولا ترکیبی از رنگ‌های سفید، خاکستری و سیاه بود، امتناع می‌ورزیدند. گواه محکم و مکفی تعهد مذهبی شخص بحساب نمی آمد. نماد و مظهر اسلام سیاسی چادر سیاه بود، که بیش از هر چیز نماد سیاسی تسلط روحانیان بود که به دست حزب اللهی ها با اجبار تحمیل می‌شد. چادر یکدست و کاملا سیاه زندان مطمئن ترین نشانه موفقیت جریان اسلامی کردن و "بازآموزی" اسلامی بود. روحانیان در شهرها آن را می‌خواستند، ولی در تحمیل یکسره آن در خارج از زندان شکست خورده بودند. تحمیل موفقیت آمیز آن در زندان تا حدودی به مقامات تسلای خاطر می‌بخشید.

با این حال برخی از زنان از جمله پارسی پور، ایستادگی می‌کردند و تنبیهات سخت ناشی از سرپیچی خود را تا آنجا که در توانشان بود نیز تحمل می‌کردند. پارسی پور با هوشمندی و زبان رسایش، توانست، وضع و حالت مودبانه و متین خود را [بدون سر کردن چادر] برای مدتی دراز در زندان حفظ کند. با این همه، برغم رفتار مستقل و احتیاط آمیز و موقرانه او، سرپیچی او نگهبانان و پاسداران را به خشم می آورد، که شاید، می‌دیدند عدم اطاعت او نمونه بدی است برای زندانیان جوانتر. چادر سیاه یکی از مشکل ترین چیزهایی بود که پارسی پور می‌توانست بپذیرد. او روحیه ای شگفت انگیز از مقاومت و پایداری را به نمایش می‌نهد که نسل‌ پیشگام مبارزات رهایی بخش زنان را سر افراز می‌سازد.

وی با آرامی کار خود را می‌کرد و از هر راهی که می‌توانست اعتراض می‌کرد. پیوسته بیزاری اش را از این واقعیت که آیت الله موفق شده بار دیگر زنان ایرانی را زیر حجاب ببرد، بر زبان می آورد. چنانکه در فصل ١٦ این کتاب آمده است. این صورت دیگری از همان مبارزه ای است که هزاران زن دیگر ایرانی بیرون از زندان و از هر راه ممکنی به آن دست یازیدند و علیه تجاوز به حقوق بنیادین بشری شان، حق آزادی وجدان به اعتراض برخاستند. تجاوزی که در گزارش‌های سازمان ملل متحد کمتر اشاره ای به آن می‌توان یافت.

دلمشغولی مقامات زندان به پوشش مناسب زنان، پیامد قهری اشتغال ذهنی وسواسگونۀ آنان به مسائل جنسی است. راجر کوپر (Roger Cooper) که زبان فارسی را صحبت می‌کرد و به مدت پنج سال در اوین نگه داشته شد، درک خوبی از پاسداران و نگهبانان زندان به دست آورده بود. کوپر می‌گوید: " سیاست، مذهب و سکس (مسائل جنسی) تنها موضوعاتی هستند که به نظر می‌رسد جوانان اصولگرای مسلمان به آن علاقمندند." وی سپس می افزاید که، تحصیلات آنان بسیار محدود بود، حتی در زمینه موضوعات مذهبی، "آن‌ها براستی کم اطلاع بودند."۳۱وی همین مطلب را به درستی می‌توانست در مورد موضوعات جنسی بگوید. زندانیان دیگر نیز به اشتغال ذهنی اینان با موضوعات جنسی توجه کرده اند. پارسی پور می‌نویسد که هنگام برگزاری جلسه دادگاه اش که طی آن آخوند قاضی با وی یک بحث کلی را آغاز کرده بود، با وی [پارسی پور] "سؤالی روانشناسی مطرح شد درباره آمیزش جنسی پدر با دختر". هم سلولی‌های او بعداً وقتی که سؤال جنسی قاضی را که با لحنی باز و صریح از او شده بود، بآ آن‌ها در میان گذاشته بود، سبب تعجب هیچ‌کدامشان نشده بود. یکی از آنان مورد یک "روسپی بازنشسته" را برایش بازگو می‌کند که مقامات دادگاه به نحوی وقیحانه درباره ارتباطات مختلف جنسی اش از او بازجویی و وی را سؤال پیچ کرده بودند. "رفتار محاکمه کنندگان به قدری توهین آمیز بوده که زن بیچاره در تمام دوران عمر روسپیگری اش تا این حد احساس شرمندگی و خفت نکرده بوده است." پارسی پورشروع کرده بود بفهمد که ["این افراد - و شاید بدبختانه بخش قابل ملاحظه ای از مردان ایرانی - دلیل هر حرکتی را در مسائل جنسی جستجو می‌کنند" و] مردان سنتی شیفتگی غریبی نسبت به موضوعات جنسی دارند.۳۲ در دوره بازداشت دوم اش در سال ١٩٩۰، هنگامی که پارسی پور همراه با بزهکاران خرده پا و مبتلایان به مواد مخدره زندانی شده بود، زن جوانی توجهش را جلب می‌کند که نظر پاسداران انقلاب را به خود جلب کرده بود: زن جوان و بسیار زیبایی بود با قامت بلند و تا حدی فربه از نوعی که ... به همین دلیل بی درنگ توسط پاسداران شناسایی شد و آنان هرگاه کاری در حیاط داشتند اورا صدا می‌زدند."۳۳

غفاری توجه کرده است که بعضی از بازجویان خیلی مشتاق بوده اند، سوابق پنهان فعالیت‌های جنسی زندانیان را کشف کنند. در طی بازجویی ها از خود او غفاری می‌گوید، بازجویانش سعی داشته اند گذشته سیاسی او را با روابط جنسی نامشروع همراه کنند و بر جرایمش بیفزایند. [می‌خواستند مسأله سیاسی را با رسوایی‌های جنسی همراه کنند که هم مرا در انظار خراب کنند و هم موجبی برای اعدامم پیدا کرده باشند.] غفاری می افزاید، مهم نبود که زندانی استاد دانشگاه است [مانند او] ویا یک کارگر* ساده "مهم این بود که بازجو در پرسش هایش سؤال‌های مربوط به رابطه جنسی را می‌گنجاند. این نوع بازجویی بیش از همه ملاها را به وجد و نشاط می آورد و از اینکه کوچکترین لغزشی را در زندانی کشف کنند به نشاط می آمدند."۳۴

در زندان قزل حصار، سرپرست زندان علاقه زیادی به ظاهر و پوشش زنان داشت. او بدجوری از آزار و اذیت و گاهی به مسخره گرفتن زن‌های مدرن طبقه متوسط لذت می‌برد. او از اینکه به آن‌ها تحکم کند و بر آن‌ها فرمان براند، حظ می‌کرد. کاری که پیش از انقلاب، درمقام آهنگری ساده از دست او بر نمی آمد. وفتی او بی خبر و به صورت ناگهانی به بند یا به سلولی وارد می‌شد، زنان باید حجاب به سر داشته باشند. در نتیجه "در لحظه ورود حاجی غوغای عجیبی در بند به راه می‌افتاد و زندانیان از هر سو می‌دویدند تا چادرهای خود را بردارند و سر کنند ـ. ازهمان بدو ورود هر زندانی را که در برابرش قرار داشت و چادر نداشت به باد مشت و لگد می‌گرفت و همین‌طور که لگد می‌پرانید جلو می‌آمد."۳۵ پارسی پور وقتی به اوقاتی می‌اندیشد که حاجی زنان زندانی را کتک می‌زد، می‌نویسد: "و ما همین‌طور آرام آرام خفیف می‌‌شدیم، تمامی تئوری‌های اصالت انسان در قبال روش عملی بنده پروری عقب نشینی کرده بود."۳۶ ظاهر و پوشش زنان همیشه رگباری از بد و بیراه لفظی و فحاشی را بر می انگیخت "کثافت چرا جوراب نپوشیده ای" "احمق چرا موهایت پیداست" پارسی پور می‌نویسد که هدف و نتایج این بد زبانی‌ها این بود که "روان افراد را به پستی می‌کشانید."۳۷ زنان سکولار نیز در خیابان‌های تهران، قطعأ با ناخشنودی می‌بایستی فحاشی‌ها و بد و بیراه گفتن‌هایی از این دست را می‌شنیدند.

به نظر می‌رسید، حاجی از یک تناقض درونی عذاب می‌کشد که خود را در بین جماعتی از مسلمانان سنتی، در برابر - نمادهای فرهنگی - اجتماعی جامعه مدرن به ویژه در برابر زنان متجدد به صورت کشاکشی عمیقأ اخلاقی و شاید دوپارگی شخصیتی به نمایش می‌گذارد. در واقع امکان دارد که زن متجدد دنیوی اندیش (سکولار) با ظاهر متین و موقرش و اعتماد به نفسی که دارد و با ظاهر جذابش؛ در مردان سنتی، مانند حاجی، حس ناخوشایندی برانگیزد که با کشش اغواگرانه ریشه داری همراه است. این هوس و کشش درونی پنهان می‌ماند، اما تنفرش آشکارا دیده می‌شود. غفاری حاجی را پیر مردی می‌داند قسی القلب و کثیف. وی تمایلات شهوانی اش را از این راه ارضاء می‌کند که زنان زندانی را مجبور کند تا به دروغ از فعالیت‌های جنسی قبل ازدستگیری‌شان در "خانه های امن" در حضور هزاران زندانی سخن بگویند و اعتراف کنند. از این مراسم فیلم برداری می‌شد."۳۸

حاجی نمونه زنده ای بود از اینکه در یک فرهنگ عقب مانده، سرکوب جنسی، به انحراف جنسی راه می‌برد، و زبان بازیهای مذهبی به راحتی بر آن سرپوش می‌نهند. پارسی پور جلسه ای را شرح می‌دهد که حاجی از همه زندانی‌ها می‌خواهد در آن حضور یابند: حاجی وارد بند شد "و دخترها را که در برابرش روی زمین نشسته بودند، دید زد، ـ حاجی مدتی آن‌ها را که تا نود درصد چادر سیاه به سر داشتند نگاه کرده و بعد با تحقیر گفت «کلاغ سیاه ها۳۹

پارسی پور که از این سخن تحقیر آمیز یکه خورده است، می‌نویسد" انسان‌های کلاغ شده در سکوت به حاج داود نگاه می‌کردند"۴۰ وی می افزاید که: "اما تمام این افراد طی شش ماه غوطه ور بودن در خون و شکنجه آموخته بودند که برای رها شدن باید چادر سیاه به سرکنند و اکنون مشخص می‌شد که این گزلیکی است برای تحقیر شدن بیشتر آنان.۴۱ زنان متجدد طبقه متوسط خود را در چنگال‌های فاسد مردان مسلمان سنتی گرفتار می‌دیدند: بی هیچ چاره ای و تحقیر شده.

سیلاب اوراد و مراسم مذهبی

همانطور که جریان روزمره شکنجه و اعدام "همچون باتلاقی از خون و وحشت" قربانیان جوان را در کام خود فرو می‌برد، بلندگوهای زندان هر روز بیشتر زوزه می‌کشیدند و با اجرای مراسم گریه و زاری و دعا و نوحه خوانی و "دعای کمیل در شب‌های جمعه" گوش‌ها را می‌خراشیدند.۴۲ در جامعه بزرگ‌تر، بسیاری از ایرانیان طبقه متوسط، از تحمل صدای زجر آور عزاداری و نوحه خوانی مرسوم بین شیعیان در عذاب بودند؛ بی آنکه کسی جرئت اظهار آن را طی دهه ١٣٦٠ بکند. ده سال بعد، وقتیکه برخی از خبرنگاران غربی توانستند به تهران بروند، آنان اغلب از فراوانی بیش از اندازه پخش مراسم گریه و زاری از دو فرستنده تلویزیونی ایران شکوه و شکایت داشتند.۴۳

از نظر زندانیان دنیوی نگر ( سکولار) رادیو، پیوسته در کار تبلیغات مبتذل و پیش پا افتاده بود و توهین و تعرض به وجدان آنان. حسن درویش لحظه عذاب آوری را که در پاییز ١٩٨١، در داخل بند از سر گذرانده؛ چنین به یاد می آورد: "هرچه می‌کشیدیم از آن قوطی چوبین بود که در گوشه‌ای از سقف نصب شده بود. بلندگو از درون همان قوطی فکسنی هنرنمایی می‌کرد، اذان می‌خواند. نصیحت می‌کرد. نوحه می‌سرایید و لطیفه های اخلاقی می‌گفت."۴۴

پرورش بیاد می آورد که هر صبح بلندگوها آیات قرآنی پخش می‌کردند "هیچ لحظه ای ما را به حال خود نمی‌گذاشتند. بنظر می‌آمد که مرگ یا دیوانگی بهترین فرجام ما خواهد بود".۴۵

برای رها، در ١٩٨٤ نوحه خوانی‌های پایان ناپذیر از توی بلندگو به خصوص بیزاری برانگیزبود که در مراسم سوگواری انواع شهدا از بلندگو پخش می‌شد. فهرست شهدای شیعه فهرست بلندی است، از شهدای جنگ کربلا در قرن هفتم میلادی گرفته تا کشته شدگان جنگ اخیر ایران و عراق. چه برای رها و چه برای دیگر ایرانیان دنیوی اندیش، نوحه خوانی بوی مرگ می‌دهد. "نوحه تنها بیزاری را در انسان برمی انگیخت بیزاری از همه چیز این دنیا: ... نوحه تجسم مرگ و پوچی بود برای زندگان."۴۶

برای بعضی از زندانیان، به ویژه آن‌ها که از طبقه متوسط متجدد ( مدرن) بودند این تجربه که در فضایی بسته در معرض چنین حجم عظیمی از تلقینات اسلامی قرار می‌گرفتند به راستی تجربه ای تلخ و فراموش ناشدنی بود. آزاد می‌نویسد "ازبچگی صدای اذان و قرآن مرا به یاد مرده و قبرستان می انداخت ودر من وحشت ایجاد می‌کرد"۴۷ پرورش، فضای اجبار مذهبی و سیاسی قزل حصار در سال ١٩٨٣ را فضایی آکنده از رعب و وحشت دایم و هر روز دشوارتر می یابد.۴۸ این نمایشگاه هولناک و مهیب اسلام سیاسی، با بیان ملایم اعتقاد و متدینانه ای که پایا در ماه‌های نخستین انقلاب در میان زندانیان شاهد آن بوده است از زمین تا آسمان فرق دارد.

اکنون مسئولان زندان هر گونه بیان مستقل اعتقاد مذهبی را ممنوع کرده و به عنوان فعالیت سیاسی مخالف خویش تلقی می‌کردند. تلخ ترین وجه طنز آلود تجاوز به آزادی اندیشه و وجدان و مذهب، خود را آنگاه به نمایش می‌گذاشت که هر دو طرف در گیری، پاسداران زندانبان و زندانیان مورد تجاوز هر دو از مسلمانان، مومن و معتقد بودند.

هریک از طرفین تصور ویژه خود را از "اسلام راستین" داشت و یکی از دلایلی که مردان و زنان جوان را به سوی سازمان مجاهدین جذب و جلب می‌کرد پایبندی سنتی آنان به اسلام بود، از طرف دیگر سازمان‌های سوسیالیست گذشته ای تابناکتر داشتند و رهبری شان دارای قدرت بیان فصیحتر و رساتری بود. یک روز، گروهی از زندانیان مسلمان در قزل حصار نماز جمعی در راهرو بند اجرا می‌کردند. این نماز جمعی امام جماعت نداشت و در پایان آن بچه های مذهبی در حالیکه دست‌های یکدیگر را گرفته بودند "دعای وحدت" می‌خواندند. "این مراسم بعدها ازطرف بالا ممنوع شد".۴۹ روحانیان و سرسپردگان شان دایما اسیران مجاهد را به سبب روایت نامشروع شان ازاسلام شماتت و سرزنش می‌کردند. آن‌ها عقیده داشتند که هیچ مسلمان واقعی مؤمنی که صاحب عقل سلیم باشد از پذیرش و تسلیم به حاکمیت روحانیان سر نمی پیچد. علیزاده ماجرای دعوا و داد و بیداد بین یک پاسدار و زن میانسال زندانی را توصیف می‌کند. زن درخواست قرآنی را می‌کرد که با خود به زندان آورده بود. [زن] بدوبیراه می‌گفت به پاسدار و قرآن اش را می‌خواست. پاسدار فحش می‌داد و می‌گفت قرآن معنی دار [قرآن با ترجمه فارسی] به تو نمی‌دهیم. "تو از آن سوء استفاده می‌کنی و زندانی‌ها را گمراه می‌کنی."

منظور پاسدار این بود که زندانی خواهد توانست نقل قول‌هایی را از قرآن به زبان فارسی بیاورد و معنایی گمراه کننده و متفاوت با آیات عربی آن به دیگران منتقل کند. در آن فضای به شدت سیاسی و در نظر آن پاسدار به مسلمانی که جور دیگری می اندیشید نمی‌توان اعتماد کرد که به زبانی که می‌فهمد [به زبان مادری اش] قرآن را درست درک کند و مطالب آن را دریابد. علیزاده بعدها می‌شنود که همین زن را که همبندان جوان اش او را از روی محبت مادر خطاب می‌کردند "بعد از چند بار شکنجه اعدام کرده اند".۵۰ پارسی پور ماجراهای زیادی از نمازخوانی زندانیان را به یاد می‌آورد که غالبأ هم غم انگیز است و هم خنده دار. در یکی از این ماجراها در میان دو نماز ظهر و عصر"یکی از دخترانی که ازاوین آمده بود و اکنون در چادر سفید ویژه نماز از دیگر زندانیان متمایز شده بود گفت: خواهرها ببخشید! من در نماز خواندن شما دارم شک میکنم این چه نماز خواندنی است که میان دوبخش نماز تفرقه می اندازید؟ ... زندانیان وحشت زده شدند. چند زندانی مسن تر از سلول ما به خشم آمدند. یکی از آن‌ها به سوی دختر رفت و گفت: دختر جان یک عمر است داریم نماز می‌خوانیم وحالا شما می‌خواهی راه نماز خواندن را به ما یاد بدهی؟"۵۱ فاجعه آمیز و مصیبت بار است ولی واقعیت این است که با سیاسی کردن اسلام و ترکیب کردن آن با نیروی سرکوبگر حکومت، دیگر بعضی از مسلمانان را نمی‌شد مسلمان به شمار آورد.

آنان با ارتکاب جرمی سیاسی حقوق مسلمانی شان را از دست می‌دادند. خانواده آن‌ها نیزهمین‌طور. در بعضی موارد، دادستان‌ها خانواده ها را از اعدام بستگان شان، پس از گذشتن چهل روز مطلع می‌کرند تا دیگر نتوانند مراسم مذهبی چهلم اعدام شدگان را برگزار و برای آنان سوگواری کنند. آنان به خانواده ها اجازه برگزاری مراسم مذهبی و شیون و زاری بر سر گور اعدام شدگان را نمی‌دادند. نیروهای انتظامی مادرانی را که بر سر گور پسران و دختران اعدام شده خود گرد می آمدند، متفرق می‌کردند.۵۲

غیرت و شوروشوق اسلامی کردن از اوین به دیگر زندان‌ها سرایت کرد. پارسی پور، ماجرایی را از زندان قزل حصار توصیف می‌کند از شب عزاداری تاسوعا. شبی که فردای آن روز امام حسین، سومین اما شیعیان و نواده پیامبر، درکربلا به شهادت می‌رسد (٦٨۰ میلادی). ارزش آن را دارد که این ماجرا را از زبان پارسی پور، هرچند که مفصل و طولانی به نظر آید اینجا ذکر کنیم: نگهبانان زندانیان را برای عزاداری شبانه آماده می‌ساختند، و پارسی پور متوجه می‌شود که تمام چپگرایان به صف عزاداران امام حسین پیوسته اند." جوّ ناگهان تغییر کرده بود. من تنها دردوران کودکی ام یکی دوبار در این مراسم شرکت کرده بودم و بعدها چون علت گریه و زاری را درک نمی‌کردم، هرگز کوششی برای شرکت در آن نداشتم. در زندان نیز خیال نداشتم در مراسم شرکت کنم."۵۳ اما مشارکت یکپارچه چپ ها و دیگر زندانیان مضطربش می‌کند. او نمی‌خواست بیرون از جمع بایستد و خود ا با جمعیت قاطی می‌کند و به جمع می‌پیوندد.

مجاهدین هم چادر به سر و چهار زانو دست جمعی در وسط بند نشسته بودند ... هیئت عزاداران وارد سالن شدند و نمایش آغاز شد. سازمان دهندگان ازجمله فرزانه رقاصه و آوازه خوان سابق که حالا پاسدار انقلاب شده بود و دو تواب زندانی یکی مجاهد سابق و یکی پیکاری سابق. این سه زن خود را از سر تا پا در چادر سیاه پوشانده بودند. هر سه در برابر بند روبروی زندانیان ایستادند... فرزانه با اخم در میان زندانیان حاضر پارسی پور را نگاه کرد و اورا دید، به او اعتنایی نکرد و نگاهش را متوجه نخستین زندانی کرد که یک دختر چپگرا بود و حالا روسری به سر درست پیش پای فرزانه نشسته بود [رقاصه سابق همه استعداد بازیگری اش را به کار گرفت] به طرف او برگشت و دستش را با حالت خطاب به سوی گرفت و پرسید "حسین چه شد؟" دختر لحظه ای به فکر فرو رفت و بی درنگ متوجه شد در مراسم عزاداری حسین (ع) سومین امام شیعیان نشسته است. گفت "کشته شد" فرزانه با خشم فریاد زد "شهید شد" دختر که متوجه اشتباه خود شده بود، جمله اش را اصلاح کرد، "شهید شد". جماعت زندانی شاهد تبدیل سوررآلیستی یکی از مراسم سوگواری سنتی شیعیان بودند. عزاداری برای امام حسین به خاطر نجات و رستگاری در آخرت و در آن دنیا، تبدیل شده بود به یک نمایش و شعار سیاسی، در عزای شهدای انقلاب اسلامی. تاریخ مقدس مذهب شیعه نزول کرده بود به سطح تبلیغات روزمره در حمایت از انقلاب اسلامی. زندانیان دنیوی نگر (سکولار) که بیشرشان نسبت به آن اولی اعتنایی نداشتند و با این دومی [انقلاب اسلامی] سخت دشمنی می‌ورزیدند، فقط ادای کار را در می آورند. فرزانه گفت: "کلانتری؟" زندانیان بی درنگ همه متوجه شدند، کلانتری یکی از مردانی بود که در میان رهبران جمهوری اسلامی، در بمب گذاری ویرانگری که مرکز حزب جمهوری اسلامی را منفجر کرده بود به قتل رسیده است که عمومأ آن را کار مجاهدین خلق می‌دانستند. دختر چپگرا که متوجه موضوع شده بود و فهمیده بود دارد چه اتفاقی می‌افتد، جواب داد "شهید شد!" اکنون زندانیان دیگر هم متوجه شده بودند، باید این جمله را تکرار کنند. و صداهایی از این سو و آن سو برخاست و عاقبت همه زندانیان در پاسخ فرزانه تکرار می‌کردند "شهید شد!". صدای فرزانه حالت هیستریکی به خود می‌گرفت و بلدتر میشد. فرزانه نام اگر نه یکایک بلکه نام بخش قابل ملاحظه ای از این شهیدان انفجار و بمب در مقر دفتر حزب را تکرار کرد و عاقبت به رجایی و با هنر رئیس جمهور و نخست وزیر رسید. و همه در پاسخ گفتند "شهید شد!" و البته کمک صدای زندانیان به همراه صدای فرزانه اوج می‌گرفت که در اینجا ناگهان فرزانه که به سینه اش می‌کوبید و فریاد می‌زد گفت: "بهشتی ام۵۴ چه شد، چه شد،چه شد؟"۵۵ جمعیت با بلندترین صدای ممکن فریاد کشید "شهید شد!" در این میانه نوه پیامبر [امام حسین] به نوعی فراموش شده بود و شب، دست کم در این لحظات پر شور، تبدیل شده بود به شب گرامی داشت آیت الله بهشتی یکی از پر آوازه ترین شهدای انقلاب.

چراغ‌های بند را خاموش کرده بودند و در گوشه و کنار شمع می‌سوخت. آمیزه ای از سیاست‌های انقلابی جدید و رسوم سنتی شیعه، این مراسم گرامی‌داشت مضحک، به صورتی خیلی جدی و پرخروش و پر شور تا دیر وقت شب ادامه داشت. دو زن دیگر که همراه فرزانه بودند، هریک به نوبت خود رهبری این دسته همسرایان را که جملگی از فعالان سیاسی رادیکال و افراطی بودند بر عهده می‌گرفت، کسانی که می‌شود گمان برد بیشترشان ملحد و یا خدا ناباور (atheist) بودند و یا احتمالاً دیگرانی که معرفت چندانی از او نداشتند (agnostic).

پارسی پور نوشته خود را با طنزی تلخ و گزنده ادامه می‌دهد: "یک دختر زرتشتی چپگرا کنار مادر من نشسته بود و سینه می‌زد. مادرم که می‌دانست انجام این مراسم برای شخصی که مذهب دیگری دارد سخت است، با عنایت به این روایت که شهربانو، دختر یزدگرد، آخرین پادشاه ساسانی، همسر امام حسین بوده است، به او گفته بود دخترم، عیبی ندارد. بالاخره امام حسین داماد شماست. و دخترک همچنان که به سینه می‌زد پاسخ داده بود؛ بسیار خوب امام حسین داماد ماست، اما بهشتی چه نسبتی با ما دارد؟". نزدیک ساعت پنج صبح، پس از هفت هشت ساعت عزاداری مراسم به پایان رسید.۵۶ به نظر پارسی پور چنین می‌رسید که زندانیان جوان که اقوام خود را در این جریانات از دست داده بودند و در حالت عادی و در زیر نگاه مراقب توابان "جرئت اشک ریختن نداشتند" اکنون از فرصت استفاده کرده و با تمام قوا گریه و زاری می‌کردند، آن‌ها نه به امام حسین کاری داشتند و نه قطعأ به آیت آلله بهشتی که سخت از او متنفر بودند. آن‌ها بر احوال خودشان می‌گریستند.۵۷ آن‌ها نیازمند بودند بر این مخمصه اندوهباری که در نتیجه انقلابی که خود نیز از بانیان و ترویجگران آن بودند و به عواقب آن گرفتار آمده بودند بگریند. در گذشته مارکسیستی آنان و یا در آموزش‌های ایده‌ئولوژیک ملی گرایانه آنان و چیزی که آن‌ها را برای چنین عاقبتی آماده کند وجود نداشت. با این همه آن‌ها با اثرات تسلی بخش مویه و زاری در فرهنگ شیعه آشنا بودند، آن را به صورت غریزی می‌فهمیدند و درک می‌کردند و بهترین استفاده را از آن می‌کردند. پارسی پور که خود را مسلمان می‌داند و از گرفتاری که دچار آن شده در عذاب است می‌نویسد: "من در یک خانواده مسلمان به دنیا آمده ام و پدرم همیشه نماز می‌خواند، مادرم نیز سال‌هاست نماز می‌خواند ... هرگز در خودم کوچکترین ضدیتی با مذهب احساس نمی‌کردم، البته فرایض دینی را به جای نمی آوردم، اما هرگز احساس احترامم را به مذهب از دست نداده بودم. اینک در زندان در وضعیتی قرار گرفته بودم که به تدریج در جریان امور مذهبی قرار می‌گرفتم، اما این امور شباهتی به آنچه من از اسلام می‌شناختم نداشت."۵۸ در دفاع ازحق آزادی اندیشه، وجدان و مذهب خود، پارسی پور از خواندن نماز سر باز می‌زد و آماده بود، و یا خود چنین خیال می‌کرد که آماده است به هر قیمتی بهای آن را بپردازد. در ملاقاتی با یک بازجو، پارسی پور از او می‌پرسد، علت آنکه مرا [به مدت چهار سال در زندان] نگاه داشته اند چیست و جرم من از چه نوع است و چه کار باید بکنم تا به خانه برگردم ... منصفانه نیست که برای جرم ناکرده شخص را این همه سال از زندگی عادی محروم کنند. بازجو پس از اینکه مؤدبانه به سخنان پارسی پور گوش می‌دهد از او می‌پرسد: چرا نماز نمی‌خوانید؟ و به این ترتیب با اشاره ای نه چندان پوشیده، علت زندانی شدن طولانی مدت اورا، به وی می‌فهماند.۵۹

رها می‌نویسد که در اوج سختگیری‌های حاجی برای رعایت موازین اسلامی در زندان قزل حصار خواندن نماز اجباری بود. وقتی که آزاد [فریبا ثابت] به [زندان عادل آباد] شیراز منتقل شد، متوجه می‌شود مجازات نخواندن نماز، در زندان‌های شهرستان‌ها خیلی شدیدتر است. یکی از هم سلولی‌های او در اوایل سال به وی گفته است "ما پنج سال است زیر فشار مداوم هستیم و هنوز تمام نشده ... مسأله نماز نخواندان هم به فشارها اضافه شده. علاوه بر شلاق و شکنجه برای بازجویی، هر زندانی ۵ نوبت در شبانه روز به خاطر نماز نخواندان شلاق می‌خورد (به جای پنج نوبت نماز روزانه.)"۶۰ شرایط زندان عادل آباد در آزاد چنان وحشت ایجاد میکرد که آرزوی بازگشت به اوین تهران را داشت. و روزی که به این آرزوی خود می‌رسد و پس از مدت‌ها از زندان عادل آباد شیراز به اوین بازگردانده می‌شود می‌نویسد: "پاسدار نگهبان ما ... مارا به نگهبانی اوین تحویل داد. وارد ساختمان نگهبانی شدم. کابوس تمام شده بود".

در سال ١٩٨٤ هنگامی که رها، ممکن است به اعدام محکوم شود، بازجوی او شرایطی را که ممکن است به نجات جان او کمک کند برایش روشن می‌کند. "بعد از مدتی تردید و جنگ درونی، "یک روز شروع کردم به نماز خواندن" و می‌افزاید قبلأ هم دو ماهی را در قزل حصار نماز خوانده بودم. آنجا این کار اجباری بود در اینجا در اوین اما یک اجبار مستقیم نبود "انتخاب بین مرگ و زندگی بود." برای نجات از مرگ او در ظاهر پای بر سر وجدان آزادش می‌نهد و تظاهر به نماز خواندن می‌کند. "کابوس مرگ همیشه با من بود. من در کابوس مرگ، از آن فرار می‌کردم و آن‌هم در شرایطی که از زندگی احساس بیزاری می‌کردم. در فرار، احساس زبونی کردم و آن را هر بار که برای نماز خم می‌شدم، بیشتر احساس می‌کردم."۶۱ آن سال، وی ماه رمضان را روزه گرفت. "ماه رمضان شده بود و روزه اجباری ... این تنها سالی بود که من هم روزه گرفتم، یا به این کار تظاهر کردم و با این تظاهر فشار روانی سخت و غریبی را تحمل کردم. امروز حتی پس از گذشت سال‌ها، فشار آن روزها در خواب و کابوس‌های من تکرار می‌شود."۶۲

غفاری می‌نویسد "پس از کشتار های جمعی سال ١٩٨٨فشار بر زندانیان زیاد شد، آن‌ها را وادار به نماز خواندن می‌کردند ... هر روز وقت نماز رفقا را می‌دیدم که دولا راست می‌شوند و در همان حال زیر لبی به خمینی و رژیم اسلامی بدو بیراه می‌گفتند. با زشت ترین واژه ها از آن‌ها یاد می‌کردند اما لب‌ها را طوری حرکت می‌دادند که گویی حمد خدارا می‌کنند و نماز می‌خوانند".۶۳

از نقطه نظر ارتباط فرهنگ‌ها با مبحث حقوق بشر، در اینجا یک فرهنگ یعنی فقط فرهنگ یک گروه از شهروندان، سرچشمه درد و عذاب وجدان گروه‌های دیگر فرهنگی شده است، تتها به این دلیل که قدرت سرگوبکر حکومتی تمامیت خواه، به دست گروهی افتاده است با فرهنگی دخالتگر و انحصارطلب. این واقعیت، مدافعان و نظریه پردازان نسبیت فرهنگی را از نظر منطقی خلع سلاح می‌کند. مسئولان زندان تنها یک درک فرهنگی داشتند و تحمیل آن را بر همه وجدان‌های دیگر طلب می‌کردند و خواستار فقط یک عقیده و یک وجدان واحد بودند. وجدانی تک بعدی که هستی خود را فقط در نماز خوانی‌، روزه گرفتن، سوگواری و نوحه سرایی و وفاداری صوری به آیت آلله و ستایش او، به نمایش می‌گذاشت. در یک چنین جهان تک وجدانی، انسان‌ چه نیازی به آزادی وجدان دارد؟

زندانیان چپگرا فشار را بیشتر از دیگران حس می‌کردند. "و اکنون لحظه ای فرا رسیده بود که همه آن‌ها می‌بایست شبیه به زندانبان‌های خود می‌شدند". پارسی پور می‌نویسد این را و می‌افزاید: "می‌دیدم افراد گام به گام شخصیت خود را تغییر می‌دهند، می‌دیدم که حالت شادی و نشاط طبیعی آن‌ها، از یک سو به دلیل شکنجه و اعدام و از دیگر سو به دلیل فشارهای داخلی زندان تغییر می‌کند. اکنون در مقطعی بودیم که [در فضای هولناک اوایل دهه ١٣٦٠] زندانیان پشت مفهوم رسمی اسلام مخفی می‌شدند." وی احساس می‌کند که سنگینی این بار که به زور به آن‌ها تحمیل شده، این مفهوم از اسلام ... هر لحظه سنگین تر از لحظه پیش می‌شود".۶۴

زندانیان و معلمان اسلامی شان

نویسندگان خاطرات زندان به تناوب، ناخشنودی خود از زندانبانانشان را که غالبأ اشخاص متظاهری هستند، ابراز می‌کنند. برای نمونه پارسی پور می‌نویسد: "افرادی که خود را به یک مذهبی قدیمی چسبانده بودند، می‌خواستند به زور به دیگران تحمیل کنند که آنان و آن مذهب یکی هستند و فرقی با یکدیگر ندارند، ابزاری که در دست این افراد بود امکانات ناگهانی و البته مقطعی بود. اما واقعیت آن است که آن‌ها نم‌یتوانستند به راستی جریان اندیشه کسی را عوض کنند. در تمام سال‌های زندان یک نکته روشن بود و آن اینکه قامت زندانبانان [از نظر فکری] در مجموع کوتاه‌تر از زندانیان بود. در حقیقت همین مسأله عامل مرگ بسیاری افراد است. همه قادر نبودند بزرگی خود را - حداقل در لحظه ـ انکار کنند. [در آن لحظات شدید گرفتاری]"۶۵ برای هر درد و عذابی که زندانبانان بر تن و جان زندانیان وارد می آوردند همیشه بهانه‌ای شرعی، قانونی اسلامی و یا یک سنت شیعی تراشیده می‌شد. آن‌ها پیشبرد نیات و مقاصدشان را زیر پوشش ارشاد اسلامی، پنهان می‌کردند. ابزار رسمی ارشاد، تلویزیون مدار بسته زندان برنامه هایی بود که غالبأ از صبح زود تا نزدیکی‌های بعد ازظهر هر روز پخش می‌شد. در یکی از زندان‌ها برنامه هایی که زندانیان مجبور به دیدن آن‌ها بودند، مضامینی داشتند نظیر این‌ها: فلسفه ای که نشانگر بی پایه بودن ماتریالیسم تاریخی در برابر یزدانشناسی و توضیح طبیعت و فطرت انسان از دیدگاه اسلام است. علی اکبر ولایتی، وزیر خارجه آتی جمهوری اسلامی که تحصیلات پزشکی داشت در باب تاریخ معاصر سخنانی آشفته و مغشوش سر هم می‌کرد و آن‌ها را درس می‌داد. حداد عادل یکی از مقامات بلندپایۀ بعدی، دیدگاه اسلام نسبت به انسان و سرنوشت او را شرح می‌داد. یکی از زندانیان گزارش کرده است که در روزهایی که موضوعات مورد بحث جنبه فلسفی داشت، فضای اتاق در بین زندانیانی که برنامه را تماشا می‌کردند، به ویژه پرتنش و ملتهب بود.

توابان متظاهرانه از هرچه که "پرفسور،(استاد)" بر زبان می آورد یادداشت بر می‌داشتند. "دیگر زندانیان مجبور بودند، بنشینند و زیر تنشی آشکار به سخنانی که مطلقأ از نظر علمی و فرهنگی بی ارزش می‌دانستند، گوش بسپارند.

در زندان‌های شهرستان‌ها، وضع احتمالأ خیلی از آنچه در تهران می‌گذشت بدتر بود. یکی از زندانیان انزجار و ناخشنودی خود از برنامه های ارشاد را که در زندان عادل آباد شیراز، شاهد آن بوده است، نقل کرده است.۶۶

وسیله دیگر ارشاد، یک سری کلاس‌های رسمی بود که در زمینه مسائل مختلف اسلامی در ساختمان تازه اوین، آموزشگاه، برگزار می‌گردید. در تبلیغاتشان مقامات مسئول، آموزشگاه را به عنوان نمونه یک زندان اسلامی مطرح می‌کردند که در آنجا روحانیان، زندانیان گمراه و لامذهب را به راه اسلام راستین باز می‌گردانند و هدایت می‌کنند. دیپلمات‌های رژیم در عرصه بین المللی سعی می‌کردند همین تصویر را به کمیته بین المللی حقوق بشر نیز القا و معرفی کنند. آنان همچنین مدعی این بودند که زندانیان، در صنایع و کارهای دستی سومند آموزش ببینند، مثلأ در کارگاه هایی پر از چرخ خیاطی.۶۷هر کوششی که در آموزشگاه برای تربیت و آموزش زندانیان صورت می‌گرفت تحقیر بیشتر و خوارداشت زندانیان دنیوی نگر (سکولار) ، کسانی مانند آزاد را بر می انگیخت که چیز قابل احترامی در ملاها نمی‌دیدند و تقلید از ایشان نزدشان بی قدر بود. زندانیان چپگرا هم از پیام و هم از مبلغان پیام بدشان می آمد. آزاد یکی از پاسداران انقلاب را توصیف می‌کند که مسئول آوردن کتاب برای زندانیان بود. با آنکه این مرد مسئولیت خود را بسیار حساس و پر اهمیت تصور می‌کرد، آزاد می‌نویسد "نظریات عقب مانده" وی ، هیئت و ظاهر و نحوه رفتار او زندانیان را به خنده می انداخت. به خصوص وقتی که وی با حرکات سرو دست و الفاظی که به کار می‌برد و سعی در تقلید از ملاها می‌کرد. بیشترین کتاب‌هایی که وی برای زندانیان می آورد، کتاب‌های آیت الله مرتضی مطهری از ایده‌ئولوگ‌ها و نظریه پردازان نزدیک با آقای خمینی بود که ترور شده بود.آزادی به شگفتی از خود می‌پرسد، مقامات مسئول زندان اگر آیت الله مطهری و کتاب‌هایش در کار نبود، چه خاکی به سرشان می‌کردند.

"به رغم لحن مطنطن و فلسفی نمای مدعاها، و حرف‌های به اصطلاح جامعه شناسانه و اخلاقی که رژیم مطرح می‌کرد، رژیم ملایان از داشتن متون مدرن علمی که از عهده دفاع از ایده‌ئولوژی آن برآید، محروم بود. کتاب‌های مطهری، این ویژگی را داشت که با زبانی نسبتأ تر و تازه و جوان پسند همان سخنان عهد عتیق و امور کم اهمیت اسلامی عصر حجر را توصیف می‌کرد." علاوه بر کتاب‌های مطهری متن هایی نیز از آیت الله خمینی و آیت آلله عبدالحسین دستغیب در اختیار زندانیان گذاشته می‌شد و همچنین قرآن و نهج البلاغه که گرد آورده ای است از سخنان حضرت علی.

وی اضافه میکند که زندانیان این کتاب‌ها را منباب تفریح و وقت گذرانی می‌خواندند.۶۸ و غیر از این‌ها آنچه آموزش اسلامی خوانده می‌شد به طور واضح چیزی نبود به جز درد و عذاب.

برنامه ها و فعالیت‌های دیگر نیز تمسخر و استهزا برانگیز بودند. مثلأ، توابان در آموزشگاه یک دسته همسرایان "آواز کر دسته جمعی" به راه انداخته بودند و هر روز سرودهای انقلابی اسلامی را تمرین می‌کردند که رادیو سراسری دایما پخش می‌کرد. آزادی می‌نویسد که یک زندانی تواب رهبر گروه کر بود.۶۹ به نظر می‌رسد این همان دسته همسرایانی باشد که هنگام دیدار نخستین نماینده ویژه سازمان ملل متحد در در ورودی زندان اوین در سال ١٩٩۰ در آستانه ورودش آواز دسته جمعی خوانده باشند.

آزادی، شاهد نخستین اقداماتی بوده است که برای برگزاری کلاس‌های رسمی آموزش‌های اسلامی انجام گرفته است و بر این باور است که آیت الله حسینعلی منتظری که در آن هنگام هنوز جانشین برگزیده آیت آلله خمینی بود، روحانیانی را به کار آموزش برگماشت که یکی پس از دیگری در اوین جایگزین هم می‌شدند. به نظر آزادی، که ملاهای معلم را، مخلوقاتی کم سواد و بی‌شعور دیده است، تمامی کوشش های باز آموزی اسلامی، ابتدایی، سرهمبندی شده و پیش پا افتاده بوده اند. ملاهایی که از قم به زندان می آمدند، [به نظر زندانبانان در تهران] غیر خودی می آمدند. و مستقیمأ ارتباطی با کسانی نداشتند که مسئولیت‌های امنیتی و اجرائی در زندان [ها] بر عهده داشتند.

دانشجویانی که در بند و اسیر آنان بودند به خصوص آنانی که تحصیلات بالای دانشگاهی داشتند، برای آن‌ها دردسر آفرین بودند و کارشان را مشکل می‌کردند. از همان آغاز کار، زندانیانی که تحصیلات بهتر و کامل‌تری داشتند، معلمان روحانی را با مشکلی مواجه ساختند که آن‌ها به طور منطقی از حل آن عاجز بودند. روشن بود که آموزگاران روحانی منصوب قم، دلخواهشان این بود که یک جو احترام آمیز آموزشی فراهم آورند. همان گونه که در مجالس درس مذهبی بدان خو گرفته و با آن آشنا بودند و در انطباق بود با تصوری که در خود در سر می‌پرورند. با این حال در چشم دانشجویان، تعلیمات اسلامی، بی منطق بود و ازجهت فکری غیر واقعی به نظر می‌رسید. و از آن بیشتر، ادعای اخلاق والا و مدعای برتری فکری شان چنین بود.

آموزش روحانیون فهیم‌تر به زندانیان، در آن شرایط دردناک، صرف نظر از اینکه زندانیان صاحب تحصیلات بهتر درباره این عمامه به سران چگونه فکر می‌کردند، بی تأثیر می‌نمود. هنگام سخن از ارزش‌های برتر اسلامی در برابر ایده‌ئولوژیهای این جهانی، مانند مارکسیسم، که مربیان دلشان می‌خواست یک محیط مناسب آموزش اسلامی به وجود آورند، زندانیان فورأ به ناسازگاری آشکار میان آن اخلاق والای ادعایی و شرایط اسفناک حاکم در زندان اشاره می‌کردند. روحانیانی که از قم آمده بودند شاید فهمیده بودند که مسئولان زندان ممکن است بتوانند زندانیان را مجبور به گرد هم آمدن در سالن بزرگ آموزشگاه و گوش کردن به نطق ها و فرمایشات مطول سیاسی و ایده‌ئولوژیک بکنند اما به هیچ روی قادر نیستند آن‌ها را به میل و از سر رغبت در یک محیط درسی و معنا دار بازآموزی شرکت دهند و به کوشش وادارند.

آزادی نمونه های فراوانی از کوشش زندانیان برای بی اثر کردن کوشش های روحانیان برای القای آموزه های اسلامی به دست می‌دهد. در پایان هر جلسه که چند دقیقه‌ای به پرسش و پاسخ اختصاص داده می‌شد، زندانیان غالبأ محور بحث ها را از روی صرف مسایل انتزاعی و ایده‌ئولوژیک اسلامی، منتقل می‌کردند بر روی شرایط تحمل ناپذیری که در زندان حاکم بود، از جمله بررسی مسأله شکنجه در زندان. در یکی از کلاس‌ها در باب اخلاقیات اسلامی، یکی از زندانیان که پیش ازانقلاب سال آخر دانشکده پزشکی را می‌گذراند، پرسشی رامطرح کرد: "در حالی که زندانیان هر روز گرسنگی می‌کشند، و بیشتر از دو دقیقه فرصت قضای حاجت و رفتن به دستشویی ندارند و گرفتار بیماری‌ها ی گوارشی اند چگونه کسی می‌تواند از اخلاق سخن بگوید؟!" در یک جلسه دیگر، مرد جوانی که از مجاهدین بود، در حالی که خیلی احساساتی شده بود دو دستش را در برابر آن روحانی بالا برد و مچ دست‌هایش را به او نشان داد که دور تا دوردشان حلقه ای سیاه از خونمردگی دلمه بسته بود "آیا این جنایت نیست که آن‌ها مرا ساعت‌ها از مچ‌هایم آویزان کنند که این حلقه های بردگی، گرداگرد آن به وجود آمده است؟ این شکنجه است، اگر نیست از قرآن شاهدی و گواهی به دست دهید که در قرآن و یا هر کتاب دینی دیگری آمده باشد که این کار، کاری است اسلامی." آن روحانی که به صورتی آشکار دگرگون شده بود تنها کاری که از دستش بر می آمد، عذرخواهی از وی بود: "اگر این اعمال تروریستی در کار نیامده بود، هیچکس جرأت این کاررا نمی‌کرد که به چنین کارهای ناشایست هولناکی نسبت به افراد دیگر دست بزند."۷۰

برخورد افشاگرانه دیگر، مربوط می‌شود به دکتر محمد علی ملکی، رئیس پیشین دانشگاه تهران در نخستین ماه های انقلاب. ملکی که مسلمانی است میانه رو به سبب حمایت از مجاهدین به زندان افتاده بود. آزادی او را در آموزشگاه ملاقات کرده است. غفاری می‌نویسد که "ملکی در زندان مواظب و محتاط بود و به هیچ وجه نمی‌خواست بهانه ای برای اعدام خودش به دست آن‌ها بدهد. مقامات و مسئولان زندان از ملکی می‌خواستند در کلاس‌های آموزش ایده‌ئولوژیک، که طلبه های جوان در آن درس می‌دادند شرکت جوید. به نظر غفاری جای معلمان در اینجا و در واقع با شاگردشان عوض شده بود. معلمان می‌بایستی در جایگاه شاگردان او می نشستند، زیرا معلومات اسلامی او و اطلاعاتش از مسایل سیاسی ایران بسیار بیشتر از آن‌ها بود."۷۱ آزادی ، ملکی را در کلاسی به یاد می آورد که به دست روحانی جوانی به نام بهشتی اداره می‌شد و وی سخت از برتری ایده‌ئولوژیک اسلام به خود می‌بالید، به خصوص به افکار شیعه. در طول مباحث کلاس و گفتگوها، معلم آخوند، نظریه تطور داروین را با لحنی تحقیر آمیز بی پایه می‌دانست ورد می‌کرد. ملکی که صبورانه به یاوه بافی‌های آن روحانی گوش می‌داد دیگر نتوانست خود را نگه دارد و ساکت بماند و با لحنی مؤدبانه به آن ملای جوان تذکر داد و از انکار و رد دستآوردی که نتیجه سال‌های دراز پژوهش روشمند علمی و تجربی بوده است هشدارانه به کوتاهی سخن گفت. جلسه با اعتراض دیگر زندانیان به ملا پایان یافت. و ملا دیگر هرگز پیدایش نشد.۷۲ خاطرات زندان نشان می‌دهند که روحانیان بدون کاربرد زور و فشار برای تغییر دیدگاه‌های اسیران و زندانیان جوانشان شانسی نداشتند و قادر به اثر گذاری بر وجدان دنیوی اندیش آنان نبودند. زندانیانی که تحصیلاتی بهتر داشتند، چه بسا که می‌توانستند جهل و نادانی آن‌ها را درک کنند اما نمی‌توانستند تجلیل و بزرگداشت آنان را بپذیرند و کمتر از آن حقشان را سر حکم راندن بر کشور.

کاربرد فشار و سرکوب و تهدید به مرگ، توضیح دهنده بهتری است؛ برای پدیده تواب شدن و اعترافات زندانیان در حسینیه و تلویزیون‌های سراسری. نکته ای که در اینجا ارزش تأکید و بازگویی دارد، مقامات مسئول این گونه کارها را زیر عنوان شرایط دانشگاهی و یا چیزی همانند آن به جهان معرفی نموه اند، به عنوان برنامه ای که خلق و خوی زندانیان را دگرگون می‌کند و ارزش‌های راستین اسلامی را به آنان باز می آموزاند. و آن‌ها حق مطالعه دارند، با آن‌ها با مهربانی و احترام رفتار میشود... و نتیجه آن رفتارها در اعترافات داوطلبانه بسیاری از زندانیان خود را نشان می‌دهد"۷۳ در واقع روحانیان حاکم در ایران بیرحمانه و به صورت غیر انسانی به حق آزادی وجدان، آزادی اندیشه و آزادی مذهب ایرانیان تجاوز کرده اند.

مآخذ


۱. میلانی ص ٢٣۰.

۲. پایا [پرویز اوصیا] ص ٢١۰.

۳. همان ص ص ١٣٦ ـ ١٣۵.

۴. رها [منیره برادران]، ۵٦/٣٤۰٨.

۵. عفو بین المللی، ایران، تجاوزات به حقوق بشر ص ٢١.

۶ . دفتر دادستانی انقلاب تهران، نسخه ای دو جلدی منتشر کرده است ـ سیاهه مواضع و عملکرد منافقین پس از پیروزی انقلاب ( تهران ١٩٨٣) ٤٣ ـ ١.

۷. آبراهامیان ١٩٩٩.

۸. میلانی ص ١۷۰.

۹. غفاری متن منتشر نشده به زبان انگلیسی فصل ١۵ ص ١۵٢ [فصل ١٩ ص ١٩٩ ترجمه قارسی].

۱۰. رها، ١۰٦، ٩٨ ـ ١.

۱۱. غفاری، همان متن انگلیسی منتشر نشده، فصل ٩ ص ٢۰ ـ ١٤.

۱۲. رها ١۰٣:١.

۱۳. رها ٢٣:٢.

۱۴. کوپر، ص ۷۷.

۱۵. غفاری ص ١٨۵.

۱۶. رها ۵۷:١.

۱۷. پارسی پور ص ١٨۵.

۱۸. رها، ۵٦ ـ ١.

۱۹. مارگریت فایت لویتز (Marguerite Feitlowitz)، واژه نامه ترور: آرژانتین و میراث های شکنجه (نیویورک ـ نشر دانشگاه آکسفورد ١٩٨٨) ص ۷٨.

۲۰. رها ۷۷:١.

۲۱. رها ۷٩:١، علیزاده هم درباره جریان شناسائی از طرف توابان نوشته است. نگاه کنید به ص ص ۵۰ ـ ۵١.

۲۲. آزادی ص ٦٦.

۲۳. رها ٢:٨٦.

۲۴. رها ۷۰:١، حمید آزادی هم شاهد این برخورده بوده است و آن را کمی متفاوت تر ارائه میکند. توضیحات غفاری ار این ماجرابه آنچه رها میگوید نزدیکتر است. غفاری ص ص ١٨٦ ـ ١٨۷.

۲۵. رها ١٢١:١.

۲۶. مکاتبه شخصی با یکی از اساتید سابق دانشگاه تهران، که بیشتر از دوسال در سالهای نخستین دهه ١٩٨۰ در زندان بوده است.

۲۷. رها ۷٨، ۵٨، ۵۷:١.

۲۸. آزاد [فریبا ثابت]، ص ٢٢.

۲۹. همان ص ص ١۰۰ ـ ٩٩.

۳۰. همان ص ١٤۰.

۳۱. کوپر، ص ٨٢.

۳۲. پارسی پور ص ٨٦.

۳۳. همان، ص ٤۰٩.

۳۴. غفاری، ص ص ٢١ ـ ٢۰.

۳۵. پارسی پور، ص ص ٢٣٣ و ١٣٩.

۳۶. همان، ص ص ١٦١ ـ ١٦۰.

۳۷. همان ص ٢۰٣.

۳۸. غفلری، ص ١١٤.

۳۹. پارسی پور، ص ٢١۵.

۴۰. جرالدین بروکس (Geraldine Brooks) این اصطلاح را برای زنان چادری بکار میبرد. جرالدین بروکس، نه بخش از هوس" جهان پنهانی زنان مسلمان (نیویورک: انکر بوکس (Anchor Books) ١٩٩۵ ص٢۵ . )

۴۱. پارسی پور، ص ٢١۵.

۴۲. همان ص ١۰۵.

۴۳. گودوین (Goodwin) ص ١۰٦.

۴۴. درویش، [ کتاب نقطه شماره ٢، سال ٣، پائیز ١٣۷٦] ص ٢١٩.

۴۵. پرورش [ نیروی نابرابر، گزارشی از هفت سال زندان، انتشارات اندیشه و پیکار، ١٣۷٤] ص ٤٩.

۴۶. رها، ۷۷:٢.

۴۷. آزاد، ص ١۰.

۴۸. پرورش، همان جا ص ص ۵۰ ـ ٤٩.

۴۹. رها، ١۰١:١.

۵۰. [پروانه ] علیزاده، ص ص ٣۷ ـ ٣٦.

۵۱. پارسی پور، ص ١۵٤.

۵۲. عفو بین المللی، ایران: تجاوزات به حقوق بشر، ١٩٩۰ ـ ١٩٨۷ ص ١۵.

۵۳. پارسی پور، ص ١٢٤.

۵۴. محمد بهشتی، دبیر کل حزب جمهوری اسلامی در ٢٨ ژوئن ١٩٨١ در انقجار بمب ویرانگری که مقر مرکزی حزب را در هم کوبید، به قتل رسید.

۵۵. محمد جواد باهنر، که دوره نخست وزیری او با سوء قصدی که به جان وی شد خیلی کوتاده بود.محمد علی رجائی رئیس جمهور که به جای بنی صدر آمده بود، همراه با هنر در ٣۰ اوت ١٩٨١ هر دو در آن سوء قصد کشته شدند.

۵۶. پارسی پور، ص ص ١٢٨، ١٣۰.

۵۷. همان جا، ص ١٢٨.

۵۸. همان ص ١۰۵.

۵۹. همان، ص ٣۵٨.

۶۰. آزاد، ص ١٨٢.

۶۱. رها، ٢۵:٢.

۶۲. همان ۷٦:٢.

۶۳. غفاری، ص ٢۵٩.

۶۴. پارسی پور، ص ص ١٣۷ ـ ١۵١.

۶۵. همان ص ٣۰۰.

۶۶. جامعه دموکراتهای ایران در فرانسه. (در راهروهای خون) فرانسه ١٩٨۵ ص ص ٢٤ ـ ٢۰.

۶۷. آزادی، ص ص ١٢٩ ـ ٩٦.

۶۸. همان ، ص ٢٤٣.

۶۹. همان ص ص ١٣١ ـ ١٣۰.

۷۰. همان ص ص ١٤۷ ـ ١٤٣.

۷۱. غفاری، ص ص ٨۷ ـ ٨٦.

۷۲. آزادی، ص ص ١٤٦ـ ١٤۵.

۷۳. سند سازمان ملل متحد، ٤.EICN/١٩٨٤/٢٨ ص ص ۵ ـ ٤.