ترور، اسلام و دموکراسی
مقاله حاضر در جورنال اف دموکراسی (جلد سیزده، شماره دو) در ماه آوریل سال دو هزار و دو به چاپ رسید. نویسندگان به بررسی ریشه های ایدهئولوژیک تروریسم اسلامیست پرداخته اند.
لادن برومند همکار مهمان انجمن بین المللی پژوهشهای دموکراتیک، تاریخدانی است ایرانی، با دکترا از مدرسه مطالعات عالی علوم اجتماعی در پاریس. وی نویسنده کتاب "جنگ اصول"، به زبان فرانسه مورخ ۱۹۹۹، است تحلیلی از رژیم ترور و بررسی جامع و گسترده ای است از کشاکشهای میان حقوق طبیعی انسان و حاکمیت مطلق ملت (ناسیون) در مباحثات پارلمانی انقلاب فرانسه ۱۷۸۹-۱۷۹۴. خواهر او رویا برومند، تاریخدانی ایرانی است که از دانشگاه سوربن (فرانسه) دکترا دارد، وی کارشناس تاریخ معاصر ایران است و رساله دکتری خود را در مورد قضیه ملی شدن صنعت نفت در ایران و مذاکرات بین المللی مربوط به آن نوشته است. رویا برومند مشاور سازمان نظارت بر حقوق بشر بوده است. آنان دست اندر کار یک بررسی اند، در بارۀ انقلاب ایران.
"چرا؟" این پرسشی است که مردم غرب از پی رویدادهای هولناک ١١ سپتامبر به این سو، پیوسته در جستجوی پاسخ آن بوده اند. طرز رفتار، باورها و انگیزه های تروریستها و جنبشهایی که آنان پرورده آنند چیست و از کجا می آید؟ چیست که جوانان کشورهای اسلامی را نه تنها خواستار بلکه شیفته و مشتاق انفجار انتحاری خود میسازد؟ این انزجار و نفرت آکنده از خشمی که اینها از غرب به ویژه از ایالات متحده در دل می پرورند، از کجا می ید؟
ریشه های اخلاقی، فکری، سیاسی و روحی تعصب مرگباری که آن روز شاهد آن بودیم چه ها هستند؟ هنگامی که کارشناسان و مفسرین غربی در پی یافتن پاسخ این پرسشها بودند، سردرگمی فکر و تحیر و بهت زدگی آنان در برابر تروریسم "اسلامیست" تندرو (دقت کنید ، نمیگويیم اسلامی یا اسلامگرا) بصورت دردناکی آشکار شد.
این امری است نگرانی آفرین زیرا، درست است که به هر حال پاسخی نظامی و اقدامی مسلحانه در برابر اینان اکنون و در کوتاه مدت ممکن است لازم و ضروری جلوه کند، اما انکار نمیتوان کرد که طراحی و کاربست یک راهبرد دراز مدت پیروزی بخش در نبرد ناگزیر با اسلامیسم(Islamism) و تروریستهای آن، نیازمند داشتن درکی روشن و فهم این است که این دشمنان کیستند، چه فکر میکنند و درک و دریافتشان از انگیزه هاشان چیست؟
زیرا، تروریسم در صف مقدم و مهم ترین چالش ایدئولوژیکی و اخلاقی است که دموکراسی لیبرال (مردمسالاری آزادیخواه) امروزه با آن روبروست. هرچه مدافعان دموکراسی زودتر دست به این کار بزنند و پی آمدهای آن را دریابند، دموکراسی و ارزشها و ایده های جهانشمول آن سریعتر میتواند خود را مهیای پیروزی در جنگی نماید که مدتهاست در قلمرو ایده ها و ارزش ها آغاز شده و یکی از اوجهای انفجاری آن را ما در ١١ سپتامبر گدشته شاهد بوده ایم.
حیرت و سردرگمی مردمسالاریهای آزادیخواه (دمکراسیهای لیبرال) در برابر تروریسم اسلامیست، به نظر عجیب می آید. مگر نه اینکه از سال ١۷٩٣ به این سو یعنی آغاز کاربرد واژه ترور در معنای سیاسی مدرن آن در انقلاب فرانسه، کمابیش همه کشورهای غربی، با رژیمی تروریستی و یا با جنبشی تروریستی سرو کار پیدا کرده و تجربه هایی داشته اند؟ پس از چه روی چنین پدیده ای که خود همانند دمکراسی لیبرال فرآورده دوران مدرن است، در یک چنین موردی به چشم تفسیر گران غربی چنین نا روشن بنظر می آید؟
ترور اسلامیست نخست با انقلاب اسلامی ایران در سال ١٩۷٩ و اشغال سفارت ایالات متحده در تهران، در نوامبر همان سال بصورت پر خروشی پای به عرصه جهان نهاد. از آن هنگام به بعد، اسلامیسم خود را گسترانیده است و همه ابزارهای ایدئولوژیکی و سیاسی که به قصد مهار تروریسم در به تقریب سراسر غرب بکار گرفته شده اند، کمابیش ناموفق و نا مؤثراز بوته آزمایش بیرون آمده اند و نتوانسته اند جلوی آنرا بگیرند. حضور جهانی آن و نفوذش، نه تنها در سرزمینهای پهناور اسلامی محسوس است که از مراکش و نیجریه در غرب تا مالزی و میندانائو در شرق را در بر میگیرد، بلکه در بسیار گوشه های اروپا، هند، شوروی سابق، قاره آمریکا و حتی بخشهایی از غرب چین نیز حضور و نفوذ آن حس میشود.
پیش ازانقلاب ایران به تروریسم، نوعأ بعنوان پدیده ای نگریسته میشد که مستقیمأ و به روشنی از ایدئولوژیهای مدرن فرامیروید. تروریستهای اسلامیست اما مدعی اینند که در جنگی با [ماهیت و] دلایل الاهیاتی درگیراند: چند آیه از قرآن و چند ارجاع به اعمال و گفتار رسول خدا(سنت) بر هر یک از عملیات تروریستی آنان مهر اسلامی بودن میکوبد. به نظر میرسد که، سرتاپای این برساخته و فرآورده مکتبی (و ایدئولوژیکی)،رسیده و بهم بافته از ارجاعاتی است، به سنت، قوم مندی و نارضائیهای تاریخی کهنه و نو، و در کنارش مجموعه ای به ظاهر نیرومند از ارجاعاتی با طنین مذهبی، مانند: "کفار" "طاغوتیان" "صلیبیون" "شهدا" "جهاد" "ارض مقدس" "عدوالله" "حزب الله" و "شیطان بزرگ" [که این آخری معرف همه نفرت آکنده از خشم ضد آمریکایی آنان است که نخستین بار آیت الله خمینی واژه آنرا بر ساخت و بر سر زبانها انداخت]. ولیکن این اصطلاحات مذهبی، طبیعت واقعی اسلامیسم خشونتکار را بعنوان چالشی تمامیت خواه (توتالیتر) و مدرن در مقابله با هردو، چه با اسلام سنتی و چه با دمکراسیهای مدرن، از نظر پنهان میدارد.
پرسش مقرر این است که: اگر تروریسم چنانکه برخی از اسلامیست ها و بسیاری از دشمنان آنان مدعی اند واقعاً به اصل و مغز باورهای اسلامی چنین نزدیک است، پس از چه روی تروریسم اسلامیست جهانی عمری درازتر از سال ١٩۷٩ به این سو ندارد و تاریخ آن فراتر از این نمیرود؟ این پرسش، در اظهارنظرها و بیانیه های بسیاری از دانشوران و متألمان برجسته اسلامی، پژواکی نیرومند یافته است، اینان پیوسته و پیگیرانه عملیات شبکه های اسلامیست را محکوم میکنند.
البته این بدان معنا نیست و ما نمیگوئیم که از این رهگذر فقه و فلسفه اسلامی، بینش و نگرشی مردمسالارانه (دموکراتیک) از جامعه را پیش می نهد و یا به سادگی با قواعد و اصول دمکراسی و حقوق بشر سازگاری نشان میدهد. [به هیچوجه!] اما به خوبی نشان دهنده نیرنگ ارجاع تروریستی به احکام اسلامی هست. در تاریخ اسلام پدیده ای متشابه با پیشینه و رسم و روای خشونتکاریهای کاملأ بی حد و مرز القاعده ویا حزب الله نیست. حتی [دسته نزاریه از] فرقه شیعی اسماعیلیه که [تاریخأ] به نام حشاشییّن (Assasins) شناخته و خوانده شده است؛ به رغم اینکه مردانی را به کار میگرفت که آماده کشتن دشمنان شان می بودند، هرگز به سطح نازل سلاخی و کشتار پیشامدی و بی حساب توده مردم از نوعی که حزب الله و بن لادن به آن دست میزنند و پیروانشان به آن میبالند وافتخارمیفروشند، سقوط نکرده بودند. خود را به کشتن دادن، و به قتل رساندن وحشیانه زنان ،کودکان و مردمانی از مذاهب گوناگون و جورواجور ـ فراموش نکنیم که مسلمانها نیز در [برجهای] مرکز تجارت جهانی کار میکردند ـ با اسلام [و آموزه های اسلامی] هیچ گونه سنخیتی ندارد. این موضوع چندان بدیهی است که برای تشخیص آن نیازی نیست که کسی در زمره متألمان و عالمان دین باشد. حقیقت این است که ترور اسلامیست معاصر عملی است امروزین و مدرن و کاملأ با سنتهای اسلامی و با اخلاقیات اسلامی در تناقض است.
نمونه چشمگیری از تنشها و درگیری میان اسلام و تروریسم در گفتگوهای بین دو مسلمان در یکی ازدادگاهها فرانسه جلوه گر شد که فؤاد علی صالح به خاطر نقشی که در موجی از بمب گذاریهای ٨٦ـ١٩٨۵ که پاریس را بلرزه در آورده بود، محاکمه میشد. یکی از قربانیان او، مردی که بدجور در یکی از این حملات سوخته بود، به صالح چنین گفت: "من مسلمانی هستم که همه واجبات ام را انجام میدهم ...آیا خداوند به تو گفته بود به بچه های شیرخوار و زنان حامله بمب بیندازی؟". صالح پاسخ گفت: "تو اهل الجزایری ، بیاد بیاور آنچه را آنها [فرانسویان] باپدران تو کردند."
هنگامی که قربانیش اورا به چالش کشیده و از مبانی دینی عملیاتش می پرسد، تروریست با [توسل به] به آیات قرآنی جواب نمیگوید، بلکه به نارضائی ها و شکوه های صرفاً دنیوی ناسیونالیستی (ملی گرایانه) اشاره می کند. صورت جلسات ثبت شده محاکمه صالح گویای مطالب بسیار جالبی است: او مسلمانی است سنی مذهب، زادگاه او تونس است. سالهای نخستین دهه ١٩٨۰ در قم "تحصیل میکرده" است، یعنی در مرکز آموزش الهیات شیعی در ایران. در لیبی و الجزایر آموزش نظامی و آشنائی با اسلحه دیده است و مواد منفجره اش را از حزب اللهی های هوادار ایران دریافت میکرده است.
در دفاعیاتش وی نه تنها به قرآن و اوامر آیت الله خمینی توسل میجوید بلکه برای توجیه اعمالش به ژاندارک نیز اشاره می نماید ـ که در کنار دیگر چیزها از قهرمانان بسیار ستوده افراطیون دست راستی فرانسه به شمارمیرود ـ به عنوان "کسی که برای دفاع از سرزمین خود در برابر مهاجمان به پاخاسته بود." به دنبال آن، وی بخشهای بلندی از طغیان علیه جهان مدرن (Revolt against the modern world) اثر ژولیوس اِوُلا (Julius Evola ـ ١٩۷٤ـ١٨٩٨)، نویسنده ایتالیایی را که غالباً از کتابهای مرجع دست راستیهای[افراطی] اروپایی است، در برابر دادگاه بازخوانی کرد.
دین در همجوش و آمیزه عجیب و غریب ایدئولوژیکی، اهمیت پژوهش درریشه های فکر تروریسم اسلامیست رانشان میدهد.
تبار شناسی اسلامیسم
ایده جنبش " اتحاد ملل اسلامی " در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم همپای با تبدیل سریع نظامهای حکومتی سنتی به تنواره های سیاسی ملت ـ دولت (Nation-state) پدید آمد.
مردی که بیش از هرکس دیگری، به این ایدئولوژی تمامیت خواهانه قالب و شکل اسلامی بخشید، یک معلم مدرسه مصری بود به نام حسن البناء (٤٩ـ١٩۰٦). البناء عالم الهیات حوزه دیده و تحصیل کرده ای نبود. شدیداً متأثر بود از اندیشه های ناسیونالیستی مصری. در سال ١٩٢٨ جمعیت اخوان المسلمین را با هدف ویژه و آشکار مقابله با نفوذ غرب بنیاد نهاد.
در سالهای پایانی دهه ١٩٣۰ آلمان نازی با گروهی از افسران جوان انقلابی در ارتش مصر تماسهایی برقرار کرد. از جمله با کسانی که شمار زیادی از آنان به اخوان المسلمین نزدیک بودند. پیش از این مدتها بود که جمعیت اخوان که پی گیر کارهای خیریه و براه اندازی کانونها و انجمن های اجتماعی و فعالیتهای فرهنگی بود، جناحی از جوانان داشت که مرام آنها سر سپردگی بی قید و شرط به رهبر بود و افزون بر این، سازمانی شبه نظامی داشت که شعارشان "عمل، اطاعت، سکوت" بود که شعار فاشیستهای ایتالیایی "ایمان، اطاعت ، مبارزه" را به یاد می آورد. نظریات البناء در تعارض با نظر علمای سنتی (عالمان الهیات) قرار داشت و وی خود، پیش از سال ١٩٤٣ به پیروانش هشدار داده بود، که منتظر "مخالفتهای بسیار شدید" از سوی تشکیلات مستقر مذهب سنتی باشند.
البناء از فاشیستها ـ و پشت سر آنان، از سنت اروپائی به قول رایج خشونت انقلابی "استحاله گر" (Transformative) یا "تزکیه بخش" (Purifying) که با ژاکوبنها آغاز شد، نظریه ای را به عاریت میگیرد که مرگ قهرمانانه را به یک هنر سیاسی ارتقاء میدهد. با اینکه امروزه دیگر کمتر کسی در غرب به خاطر میآورد، مشکل است بتوان میزان و نقش زیبانمایی مرگ، بزرگداشت نیروهای مسلح، ستایش شهادت و ایمان و "تبلیغ مرگ" را در تقویت و شکل بخشیدن به خلق و خوی آزادی ستیز (Antiliberal) راست افراطی و برخی عناصرچپ افراطی در ابتدای قرن بیستم نادیده گرفت. به پیروی از البناء، مبارزان اسلامیست روزگار ما که به فرقه تروریستی شهادت طلبی روی کرده و آنرا پذیرفته اند بیش از هر چیز همانی هستند که سراغشان را در کتاب "دراندیشی پیرامون خشونت" ژرژ سورل (George Sorel) میباید گرفت، تا در آموزه های اسلام شیعی یا سنی.
پس از پیروزی متفقین در جنگ جهانی دوم، و مرگ البناء در پی سوء قصد به اودر اوایل سال ١٩٤٩، و انقلاب ۵٤ـ١٩۵٢ مصر، اخوان المسلمین از یک سو با دولت نظامی دنیوی نگر و دنیوی سازی که با آنها سخت دشمنی میورزیدند و از دیگر سو، با رقابت سخت ایدئولوژیک کمونیستهای مصری روبرو گردیدند. سید قطب (٦٦ـ١٩۰٦) که سخنگوی اصلی اخوان المسلمین و نیز رابط آنان با کمونیستها بود چارچوب پاسخی ایدئولوژیک را در افکند که اساس مبانی فکری اسلامیسم کنونی و امروزین است. قطب نه فقط پیرو البناء بود بلکه به نویسنده و فعال سیاسی پاکستانی سید عبدالعلا مَودودی (۷٩ـ١٩۰٣) نیز ارادت میورزید. مَودودی جمعیت اسلامی پاکستان را تأسیس کرده بود که هنوز هم از نیروهای سیاسی موثر در پاکستان است. طرد ملی گرایی (ناسیونالیسم) از سوی مَودودی، که وی پیش از این به آن اعتقاد پیدا کرده بود، راهبر او شد به دلبستگی و تمایل او به اسلام سیاسی و نقشی که اسلام میتوانست در سیاست بازی کند. وی تا بدانجا پیش رفت که همه صورتهای ملی گرایی را محکوم کرد و بر آن داغ کفر زد. او با استفاده و کاربرد اصطلاحات مارکسیستی خواستار نبرد پیشتازان انقلاب اسلامی در مقابله با غرب و نیز اسلام سنتی [و کهنه اندیش] شد. و صفت "اسلامی" را با ترمهای مشخصاً غربی "انقلاب" (Revolution)، "دولت" (State) و "ایدئولوژی (Ideology) بهم پیوند زد. و این چنین بود که به رغم مخالفت بسیار شدید مراجع دینی با نظریه های او، نظریاتش بر یک نسل کامل از اسلامیست های "جدید" اثر گذار بود.
قطب نیز مانند دو آموزگارش، [البناء و مَودودی] از آموزش دینی سنتی حوزوی بهره نداشت. دانشسرای دولتی معلمان را به پایان رسانده بود و در سال ١٩٤٨ برای تحصیل در زمینه آموزش و پرورش راهی ایالات متحده شده بود. پس از بازگشت به مصر در سال ١٩۵۰ او که روزگاری یکی از ناسیونالیستهای (ملی گرایان) مصری بود، بزودی به اخوان المسلمین پیوست. نوع ویژه اسلامیسم قطب، هم از نقد مارکسیستی و هم از انتقاد فاشیستی از سرمایه داری مدرن و دموکراسی پارلمانی تأثیراتی پذیرفته است. او طالب حکومتی یکپارچه بود که به وسیله حزب واحد رستاخیز اسلامی اداره شود. همانند مَودودی و بسیاری از خودکامگان و تمامیت خواهان غربی، او نیز جامعه آرمانی خود را در محاصره دشمن می دید. جوامع مسلمان دوران خود را متهم به جاهلیت می کرد. اعتقادش این بود که باید گروهی پیشتاز و فضیلمند و از نظر مکتبی (Ideologically) خودآگاه، با بکار بستن هر وسیله ممکنی که ضرورت داشته باشد با دشمن مبارزه کنند، حتی با توسل به انقلاب خشونتبار و قهر آمیز، تا برپایی جامعه ای پاک و ناب و عادلانه، تحقق پذیرد. جامعه آرمانی او جامعه ای است بی طبقه که در آن "فردیت نفس پرست" دموکراسیهای آزاد، به فراموشی سپرده خواهد شد و "بهره کشی انسان از انسان" از میانه برخواهد افتاد. تنها و تنها خداوند بر آن حکومت خواهد راند، از طریق کاربست قوانین شریعت. این همان لنینیسم است در لباس مبدل اسلامی.
هنگامی که رژیم استبدادی جمال عبدالناصر در سال ١٩۵٤ به سرکوب اخوان المسلمین آغازید (که به حلق آویز کردن قطب در سال ١٩٦٦ انجامید) بسیاری از آنان به الجزایر، عربستان سعودی، عراق، سوریه و مراکش به تبعید رفتند. ازآنجا اینان به پراکندن ایده های انقلابی ـ اسلامی خویش، ازجمله ابزار سازماندهی و ایدئولوژیکی به عاریت گرفته از تمامیت خواهی (توتالیتاریسم) اروپائی، پرداختند، با کمک شبکه ای که تا قلب بسیاری از مدارس مذهبی و محیطهای دانشگاهی نفوذ و گسترش یافته بود. شمار بسیاری از کادرهای جوان اسلامیست امروز، وارثان معنوی و مستقیم فکر جناج قطب گرای اخوان المسلین اند.
ارتباط ایرانی
البناء و اخوان المسلمین طرفدار ایجاد شکبه یکپارچه و اتحاد مکتبهای گوناگون اسلام بودند. شاید تا حدودی به دلیل وجود این جنبش تقریب المذاهب است که نخستین نشانه های نفوذ اخوان در ایران در دور وبر سال ١٩٤۵ به چشم میخورد. ایران موطن اصلی شیعیان جهان است. ودر این سال در میان شیعیانی که از عراق به ایران بازمیگشتند، و با افکار اخوان المسلمین آشنا شده بودند، طلبه جوانی به نام نواب صفوی بود که یک گروه تروریستی براه انداخت (فدائیان اسلام) که شماری از روشنفکران ایرانی و سیاستمداران معتقد به جدایی دین از حکومت را به قتل رساندند. در سال ١٩۵٣ صفوی به دعوت اخوان به مصر سفر کرد و گفته میشود که با قطب نیز دیدار کرده است. برغم اینکه گروه صفوی در هم شکسته شد و خود او نیز در پی یک سوء قصد ناموفق به جان نخست وزیر وقت در سال ١٩۵۵ اعدام شد، تنی چند ازبازماندگان گروه او، در میان کسانی بودند که به صف آیت آلله خمینی (٨٩ـ١٩۰۰) پیوستند و بعنوان مغز متفکر در طرح و اجرای انقلاب اسلامی سال ١٩۷٩ دست داشتند.
خود خمینی، نخستین بار در سال ١٩٦٢ موضعی سیاسی اتخاذ کرد و در حرکت اعتراضی دیگر آیت الله ها بر ضد برنامه اصلاحات ارضی شاه و اعطای حق رأی به زنان و حقوق سیاسی به اقلیت های مذهبی، شرکت جست. در این مرحله نشانی از انقلابیگری در خمینی نبود و مواضعی داشت سنتی و محافظه کارانه و نگران از فرآیند نوسازی جامعه و خواهان پاسداری و دفاع از امتیازات طبقه روحانیت. هنگامی که پیروان او در ژوئن ١٩٦٣ به یک قیام شهری دست زدند، دستگیر و سپس تبعید شد. اول به ترکیه و بعدأ به عراق. نقطه عطف دردهه ١٩۷۰ فرا میرسد. در این دوران در عراق، خمینی یکی از نادر مراجع دینی است که از سنت طلبی دست میکشد و به تمامیت خواهی (توتالیتاریسم) روی می آورد. همچون مَودودی، برای برپايی حکومتی اسلامی، دعوت به انقلاب میکند و باالهام گرفتن از قطب بر تمامی رژیمهای غیر مذهبی مهر جاهلیت می زند، و به اتهام طاغوتی بودن محکوم میکند.
پیروان او در ایران در انجمنهای فرهنگی اسلامی فعالیت داشتند که در کناردیگر چیزها، نظریات مَودودی و قطب را تبلیغ میکردند و میپراکندند. شاگردان خمینی از ایدئولوژی قطب، برای بازگرداندن نسلی به دامن جنبش اسلامیست استفاده میکردند که یکسره زیر نفوذ فرهنگ انقلابی مارکسیست ـ لنینیستی قرار گرفته بود. فرهنگی که آن روزها پر قدرت ترین و پرنقوذترین فرهنگ انقلابی در سراسر جهان بود.
خمینی در تاریخ ترور اسلامیست جایگاه ویژه ای را به خود اختصاص میدهد، او در واقع نخستین شخصیتی است که مرجعیت واقعی مذهبی اش را پشتوانه کار آنها میسازد. زیرا پیش ازانقلاب ایران، برغم نفوذی که اسلامیسم در میان جوانان داشت، از نقطه نظر عالمان دین، جز یک جریان حاشیه ای و گونه ای از کژآئینی (Heterodoxy) مذهبی نبود. قطب و مَودودی از عالمان دین نبودند، از متقیان مومنی بودند که علمای اهل تسنن، دست رد بر سینه ی آنها زده بودند و قبول شان نداشتند. حتی اخوان المسلمین نیز رسمأ نظریات قطب را رد و طرد کرده بود. در مقام مجتهدی جا افتاده و صاحب نام، خمینی به اسلامیست های مدرن تمامیت خواه، اعتباری مذهبی بخشید که به شدت کم و کسر داشتند.
خمینی، همین که برقدرت چنگ انداخت، هم او که روزگاری از مخالفان اصلاحات ارضی و حق رأی زنان بود، تبدیل شد به شخصیتی، پیشرو و یک برنامه گسترده ملی سازی و مصادره گری به راه انداخت و زنان را برای تبلیغات انقلابی و بسیج کردن به میدان آورد. ویژگیهای لنینیستی حکمرانی او ـ سیاست ترور (هراس افکنی) او، دادگاههای انقلابی او، کمیته های انقلاب و نیروهای بسیجی اش، پاکسازیهای اداری اش، انقلاب فرهنگی او و خوش رفتاری و همگامی اش با اتحاد جماهیر شوروی، به رنجیده خاطری اغلب همقطاران روحانی او انجامید، اما در عوض پشتیبانی فعالانه حزب کمونیست وابسته به مسکو (حزب توده) ایران را بدست آورد. این حزب از سال ١٩۷٩ تا ١٩٨٣ خود را یکسره وقف خدمت به این دینسالاری نو پدید کرد.
انقلاب خمینی یک پدیده انحصارأ شیعی نبود. تصادفی نیست که یکی از نخستین دیدارکنندگان خارجی که برای تهنیت گوئی پیروزی انقلاب به او سروکله اش در ایران پیدا شد، اسلامیست سنی مذهب، مَودودی بود؛. چندی نگذشته، چهره قطب، زینت بخش یکی از تمبرهای پستی جمهوری اسلامی ایران شد. جانشین خمینی، سید علی خامنه ای، یکی از مترجمین آثار سید قطب به فارسی است. اشتیاق شخصی خمینی به ایجاد یک "بین المللی اسلامیستی" ـ که بعدها، با اصطلاح به سرقت رفته قرآنی حزب الله شناخته شد ـ از اوایل سال ١٩۷٩ به خوبی آشکار بود.
بین الملل اسلامیست
چنانکه این پیوندها گواهی میدهند اسلامیسم پدیده ای است آگاهانه پان ـ مسلمان (Pan-muslim). پژوهش و جستجوی در اختلافهای بین گروههای تروریستی اسلامیست، بر مبنای تفاوتگذاریهای قومی، سیاسی، و سنن مذهبی آنها (تفاوتهایی همچون، شیعه یا سنی، ایرانی یا عرب و ...از این گونه.(، کاری است براستی بیهوده و عبث. و این دلیلی سخت ساده دارد: بنظر خود گروههای اسلامیست، تلاش مشترکشان برای ضربه زدن بر غرب و به دست گرفتن کار اداره و کنترل جهان مسلمان (دنیای اسلام) بی اندازه پر اهمیت تر ازاختلافاتی است که به ظاهر آنان را از هم جدا جلوه میدهد. حزب الله که پایگاه اصلی اش در لبنان است و از سوی ایران حمایت میشوند نمونه گویایی است در این مورد.
پایه گذار ایرانی آن، یکی از یاوران متعصب خمینی که منبع الهامش یک اسلامیست جوان مصری بود - با تحصیلات مهندسی و نه دینی - نخستین کسی بود که این اصطلاح مطلقاً دینی را بار سیاسی بخشید و در دنیای سیاست به کار گرفت. نگاه دقیقتری به این سازمان، تأثیر و نفوذ شدید مارکسیسم ـ لنینیسم را در اندیشه های مؤسسین و رهبران آن بر ملا میکند. رهبر کنونی گروه محمد حسین فضل الله که از نظریه های مارکس و نیچه درباره قهر و خشونت تأثیر پذیرفته است، بگونه ای آشکارا از شیوه های تروریستی دفاع میکند و از مدافعان اتحاد تاکتیکی با سازمانهای چپگراست. حزب الله، محصول موفق بین الملل اسلامیستهاست است. شیخ فضل الله میگوید "ما باید به رهبر انقلاب ایران و انقلابیون آن دیار سوگند وفاداری بخوریم، همانگونه که به خودِ خدا" زیرا "این انقلاب عین اراده و خواسته پروردگار است". یک نمایانگر میزان این وفاداری این واقعیت است که همه مذاکرات مربوط به سرنوشت گروگانهایی که در لبنان در اسارت حزب الله بودند از طریق تهران به سرانجام مطلوب رسید. نمونه مشابه دیگر: فرمانده سپاه پاسداران ایران ، مباهی است و به خود میبالد که بانی و متفکر حمله به فرانسویان و آمریکائیان پاسدار صلح در لبنان بوده است. رئیس برنامه ریزی های نظامی حزب الله، عماد مغنیّه (Imad Mughaniyyah) یک عرب است که پایگاه عملیاتیش در ایران قرار دارد. سازمانهای اطلاعاتی غرب، بر این گمانند که حزب الله از سالهای آغازین دهه ١٩٩۰ به این سو، با بن لادن در عملیات بین المملی همکاری کرده است.
شبکه تروریستی حزب الله در انبان متشکل از هم گروههای شیعی و هم گروههای سنی است. جناحی در آن نیز از عربستان سعودی است که در انفجار برجهای خبار (Khobar) دست داشت که طی آن ١٩ نظامی آمریکایی در سال ١٩٩٦ کشته شدند. همچنین با الهام گیری از انقلاب ایران شبکه تروریستی سنی مذهب مستقلی بوجود آمد که بعدأ پایه ای شد برای القاعده. رژیم تهران از سال ١٩٨٢به این سو به راه اندازی و شکل بخشیدن به ارگانهای تبلیغاتی دست زد که هدف آنها تأثیر گذاشتن بر افکار و عقاید مراجع و مقامات اهل تسنن بود. ازجمله نهادهای فرا ملی که به وجود آوردند، کنگره جهانی امامان جمعه بود که یک وقتی در بیش از٤۰ کشور دنیا حضور داشت. هدف پیوند بخش و واحد این تلاشها بر انگیختن و بسیج "اسلام مردمی" در مقابل "اسلام ارتجاعی نظام حاکم" بوده است.
به دلایل گوناگون این شبکه از سازمانی مستحکم برخوردار نیست ولی تمامی شاخه های آن ازهمان بن و ریشه ی ایدئولوژیک سر بر آورده اند و تغذیه میشوند. تأثیر انقلاب اسلامی ایران همچنین از طرف اعضاء جهاد اسلامی در مصر مذکور می افتد که عاملان سوء قصد به جان انورسادات رئیس جمهور مصر در اکتبر ١٩٨١ بودند. نظریه پرداز آنان، مهندسی بود به نام عبدالسلام فرج (Abdelssalam Faraj) که از اندیشه های قطب برای توجیه آدمکشی و ترور الهام می گرفت، و از او نقل قول می آورد و به وی ارجاع میداد. توطئه گران ـ ازجمله افسران جزء ارتش که عمل تیراندازی را انجام دادند ـ از نمونه ایران الهام گرفته بودند، و انتظار این را داشتند که مرگ سادات جرقه ای شود در بر افروختن آتش شورش و قیامی عمومی که در قاهره همان حوادثی را باز آفرینی کند که دو سال پیش در تهران رخ داده بود. (جائی که مقامات ایرانی، در پی آن ترور، خیابانی را بنام قاتل سادات نامگذاری کردند). در میان کسانی که در ارتباط با این توطئه به زندان افتادند پزشکی اهل قاهره بود به نام ایمان الظواهری. وی پس از گذراندن دوره سه ساله زندانش رهبر جهاد اسلامی مصر شد. در سال ١٩٨۵ بن لادن را ملاقات کرد و اوایل دهه ١٩٩۰ در سودان به وی پیوست. از ظواهری که بعدها برنامه ریز برجسته عملیاتی القاعده شد، نقل میشود که علنأ گفته است: "اسامه چه گوارای جدید است."
اسلامی کردن مسأله فلسطین نیز تا حدودی به نفوذ خمینی بر شاخه فلسطینی جهاد اسلامی مربوط میشود. مؤسس آن پزشک دیگری بود به نام فتحی شقاقی (Fathi Shqaqi). وی مؤلف مدحنامه سال ١٩۷٩، خمینی: بدیل اسلامی، است و این اثر را به حاکم ایران و حسن البناء، "دو مرد این قرن"، هردو اهداء کرده است. چاپ اول آن با تیراژ ده هزار نسخه طی چند روز بفروش رسید. شقاقی که البته سنی مذهب است، عازم سفر به تهران شد تا همراه با علی خامنه ای یکی ازسخنرانان نماز جمعه در تهران باشد و پشت سر وی (که شیعی مذهب است) نماز بگزارد و فرآیند صلح خاورمیانه را محکوم کند و یاسر عرفات را به خیانت متهم کند.
تحریف تاریخ اسلام و آموزه های آن
چنانکه این نمونه ها نشان میدهند، تفاوتهایی که ممکن است میان این گروههای تروریستی وجود داشته باشد، تحت الشعاع آمادگی آنان برای همپیمانی وهمکاری شان بر مبنای اعتقادات مشترک ایدئولوژیک (مکتبی) قرار میگیرد و بی رنگ میشود. این مجموعه اعتقادی به درستی "اسالمیست" (Islamist) خوانده میشود و نه "اسلامی" (Islamic) زیرا، در واقع با ایدئولوژی های مدرن تمامیت گرا (ایسم ها) همخوانی دارند و با اسلام در تعارض اند ـ تعارضی که ما نباید اجازه دهیم به ابهام گرفتار آید که نتیجه شیوه تروریستهاست که دست به مصادره اصطلاحات دینی اسلامی میزنند، و با تحریف معنای واقعی آن هر مضمونی را که دلخواه آنان است بر آن بار میکنند. یک مثال آن، تفسیری است که اسلامیست ها از هجرت میکنند، عزیمت محمد در سپتامبر ٦٢٢میلادی از مکه به مدینه، برای تأسیس نخستین جامعه خودگردان اسلامی و تحقق بخشیدن کامل به [ایده] امت ((Umma. برغم وجود انبوهی از شواهد تاریخی و اصولی (Doctrinal) که خلاف آن را گواهی میکند، اسلامیست های نیمچه با سواد، به اصرار از این سفر تصویری به دست میدهند که گویا عزیمت محمد از مکه به مدینه گسستی انقلابی بوده است از جامعه موجود و مجوز به دست آنان میدهد که تمایل شان به طرد و تکفیر جوامع امروزی مسلمانان را، به سود بینش خیالی و افراطی خود موجه جلوه دهند.
جمهوری اسلامی ایران نیز از این نظرگاه، از زمره بدعت گذاران است و گرفتار کژآئینی (Heteredoxy). در این مورد نظریه غیر متعارف ولایت مطلقه فقیه که خمینی آن را ابداع کرده است، گواهی است بر این امر. این تصادفی نبود که یکی از نخستین قیامهایی که علیه رژیم خمینی صورت گرفت، قیامی بود که از [اندیشه های] یکی از برجسته ترین عالمان دین، آیت آلله شریعتمداری الهام گرفته بود. مأموران رسمی رژیم اعتراف کرده اند که بیشتر روحانیون ایران، نظریات خمینی را قابل قبول نمی دانند. لازم به تذکر است که ارجاعات مذهبی خمینی که وی بر اساس شان حکمرانی اش را توجیه میکند همانهایی هستند که با توسل به آنها یک قرن پیش آیت الله صاحب نام دیگری مشروعیت حکومت پارلمانی و حق حاکمیت مردمی را در انطباق با موازین اسلامی توجیه میکرد و مستدل میساخت.
آیات قرآنی این ویژگی را دارند که تفسیرهای گونه گون میپذیرند. تفسیرهایی که گاه کاملا متضاد با یکدیگر. بنابراین برای درک و فهم اسلامیسم ما بایستی نه به منابع دینی اسلامی، بلکه به چیزی غیر از آنها توسل بجوئیم تا معنای جنگی را که آنان با جامعه های خود (جوامع مسلمان) به راه انداخته اند به درستی دریابیم. جنگی که تروریسم بین المللی، تنها یکی از جبهه های آن است.
در یک مقاله کوتاه درباره اعلام جهاد بن لادن علیه ایالات متحده در سال ١٩٩٨، برنارد لویس (Bernard Lewis) به صورت درخشانی نشان داده است که بن لادن چگونه به تحریفات آشکار دست میزند، نه فقط به تحریف واقعیات (مانند داغ حمله "صلیبیون" زدن بر حضور نظامیان آمریکایی که به دعوت دولت عربستان سعودی در آنجا هستند) بلکه به تحریف آموزه های اسلامی؛ مانند فراخوان و دعوت او به کشتار کور و بدون تمیز همه آمریکائیان در هر کجا که پیداشان بتوان کرد و هر که خواهد گو باش. وی به خوانندگانش یادآوری میکند که طبق موازین اسلامی، و در شریعت اسلام حکم جهاد فقط در مورد جنگهای منظم داده میشود و تابع قواعدی است که اینگونه درگیریها را محدود میسازد، لویس نتیجه میگیرد که "متون پایه ای اسلام در هیچ کجا و به هیچ روی سفارش و توصیه به آدمکشی و تروریسم نمیکند. در هیچ موردی به کشتار بی تمیز و پیشآمدی (Man Slaughter) عابران نا-دَرگیر حتی اشارتی هم ندارد". آنچه به برداشت تروریستی از جهاد که ایرانیان کاشف آن اند، نیرو و میدان میدهد، و بعدها بن لادن آن را غنیمت میشمارد و میپذیرد، ریشه قرآنی آن نیست - چون اصلأ چنین چیزی در قرآن وجود ندارد ـ بلکه توفیق وحشیانه و غیر انسانی ناشی از عملیات تروریستی است. بن لادن از انفجار انتحاری کامیونی که در بیروت در ٢٣ اکتبر ١٩٨٣ منجر به کشته شدن ٢٤١ تفنگدار آمریکایی شد و موجب تسریع در خروج آمریکائیها از لبنان گردید با ستایش ویژه ای سخن گفته است. و نیز، بن لادن نخستین کسی نیست که به فکر برپا کردن قرارگاههایی برای پرورش تروریست های بین المللی می افتد ـ مقامات تهران از این بابت از او جلوترند. در یکی از نمازهای جمعه، در سال ١٩٨٩ یکی از همین مقامات، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس وقت مجلس شورای اسلامی بهتراز هر کسی از منطق تروریسم اسلامیست پرده بر می افکند. او در جمله ای به وجود اسرائیل به عنوان جبهه دیگری از جنگ فراگیر دنیای کفر با اسلام اشاره کرده و میگوید: "اگر در برابر هر فلسطینی که امروز در فلسطین شهید می شود اینها در بیرون از فلسطین پنج آمریکائی، انگلیسی یا فرانسوی را اعدام بکنند، آنها این غلطها را تکرار نمی کنند... آمریکائی ها در سراسر دنیا هستند همه شان هم مثل هم هستند... و این اسرائیل را حفظ می کنند ... خونشان چه ارزشی دارد؟... دنبال این کار بروید و اینها را در بیرون از فلسطین بترسانید تا آنها احساس آرامش نکنند که صد هزار فلسطینی در یک کشور جمع شدند آنجا درس هم خواندند و با سواد هم هستند و دارند کار می کنند و کارخانه های در خدمت دشمنان فلسطین را در خیلی از جاها بچه های فلسطینی دارند می گردانند. کارخانه را منفجر کنید، آنجا که دارید کار می کنید دست شماست... بگذارید تروریست بگویند... اگر اینجوری برخورد کنید والله دنبال این تعارفات و این تعبیرهایی که امپریالیسم خبری و تبلیغاتی دنیا راه انداخته و ما را دارد با این عناوین فریب می دهد خودش همین جنایات را انجام می دهد و اسم حقوق بشر روی آن می گذارد ما هم اسم دفاع از حق و مظلومیت مردممان را بگذاریم... حالا خواهند گفت که فلانی بعنوان یک مسئول، یک رئیس پارلمان بطور رسمی دعوت به ترور کرده است... بگذارید این را بگویند."
در اینجا هیچ ارجاعی به دین داده نمیشود. سخنان رفسنجانی و درخواستهایش مطلقأ و بطور خالص سیاسی اند. وی حقوق بشر را ، جنایت غرب میخواند، و در مقابله با آن، وی استدلال میکند که مسلمانان حربه ترور را به کار برند، بعنوان مناسبترین اسلحه دفاع از حقوق مردم زیر ستم و سرکوب شده. رفسنجانی، فراتر ازاین با افتخار و سربلندی فرمان ترور (Terror) صادر میکند. ترور، بی کم و زیاد ـ و درست به زبان اصلی ـ ترورـ ـ لفظ انگلیسی آن را بکار میبرد، و نه معادل عربی یا فارسی اش را. بدین ترتیب همان ترم و واژه هایی را به خدمت میگیرد که روزگاری لنین از انقلاب فرانسه به عاریت گرفته بود. و این مشخصاً خطی است که از گیوتین آغاز میشود و به واسطه گری چکا به انفجارهای انتحاری اسلامیست میرسد.
با درنگی بر این مطلب، بگزارید نگاهی کوتاه بیفکنیم بر انقلاب فرانسه که خاستگاه و مبتکر مفهوم مدرن ترور سیاسی است تا مگر به توضیحی دست یابیم که سنت اسلامی از ارائه آن به ما ناتوان است. هنگامی که در سپتامبر ١۷٩٣ "اقلیت فاضل"ی که دولت انقلابی فرانسه را میگرداند، سیاست ترور خود را اعلام نمود، درواقع به جامعه خویش اعلان جنگ داد. در قلب این دعوا، در حقیقت دو نحوه برداشت و فهم از "مردم" رویاروی هم صف آراسته بودند که به نام آنها این دولت مدعای حکمرانی داشت. در یک برداشت "مردم" گروه ٢۵ میلیونی مرکب از افراد حقیقی بود که هر کدامشان بهره مند از حقوقی ذاتی بودند و در برداشت دیگر، "مردم"عبارت ساخته و مصنوعی بود ماهوأ ایدئولوژیک و آرمانی، چیزی بود تجریدی، بخش ناپذیز، تنواره ای عرفانی، که قدرت اش مطلق بود و فرد در آن ذوب شده و در مقابلش هیچ حقی نداشت. ترور انقلاب فرانسه نه یک اشتباه و خطا بود و نه یک تصادف از سر بدآیی و بد اقبالی، بلکه عملی بود که به نیت پاک سازی و تزکیه این تنواره عرفانی ( mystical body ) از اثرات فساد و انحطاط صورت می بست. در میان آنچه نخبگان تروریست، فساد و انحطاط بشمار می آوردند، یکی هم این بینش و تصور بود که انسان، در مقام انسانی اش و بعنوان فرد، از حقوقی جدایی ناپذیر بهره مند است، که از او بازاستاندنی نیست. سخنگویان انقلاب به اصطلاح اسلامی بازگو کننده گان همان سخنان و ایده های ژاکوبن های فرانسوی هستند.
رد حقوق بشر، نقطه ای است که جنگ داخلی علیه جوامع مسلمان و جنگ تروریستی ضد غرب، با هم تلاقی میکنند. کفایت میکند به گفته های بن لادن در ارتباط با انفجار برجهای مرکز تجارت جهانی گوش بسپاریم: "آن برجهای برابهت که از آزادی واز حقوق بشر و انسانیت سخن میگفتند، اینک ویران و نابود شده اند. آنها چون دود به هوا رفته اند." هر کار و عمل تروریستی که از بیست سال پیش تا کنون بر علیه غربیان صورت گرفته است، همواره همرستگی و خویشاوندی دارد با کوششهای مرعوب کننده ای که تروریستها به قصد قدرت نمایی و فرمانروایی مستبدانه بر مردم مسلمان گوشه ای از جهان کرده اند. بیندیشید به عذابهایی که مردم افغانستان از دست طالبان و القاعده کشیدند و یا مصائب و بلاهایی که بر سر مردم الجزایر آمد در دوره جنگهای داخلی وحشیانه ای که اسلامیست ها در دهه ١٩٩۰ افروزاننده آتش آن بودند. یا به ترور حکومتی سخت کوشانه و روزمره ای بیندیشید که در پی بستن هرگونه روزنه امیدی است به سوی برسمیت شناخته شدن حقوق بشر در ایران. بررسی و روشن کردن کامل همبستگی بین ترور ضد غربی و فرمانروایی مستبدانه و جباریت ضد مسلمانان، پژوهشی مستقل و جداگانه میطلبد. اما، ایده و تصوری از ماهیت و طبیعت آن را میتوان از طریق نگاهی به نخستین اقدام تروریستی اسلامیستی بر ضد ایالات متحده بدست آورد: گروگان گیری [کارکنان سفارتخانه آمریکا] در تهران در سال ١٩۷٩.
مردم سالاری گروگان ترور
همراه با آزاد کردن گروگانها را در ژانویه ١٩٨١، مقامات تهران غریو پیروزی سر دادند، و محمد علی رجائی، نخست وزیر، آنرا بزرگترین دست آورد سیاسی در تاریخ اجتماعی جهان نامید، و اقدامی که بزرگترین قدرت شیطانی را نیرومندانه به زانو در آورد. در نگاه نخستین ممکن است این مدعا بی اساس بنظر برسد، زیرا ایالات متحده به تقاضاهای دولت انقلابی پاسخ منفی داده بود و در خواست آنان برای تحویل دادن شاه را رد کرده بود و از آزاد کرن دارائیهای ایران سرباز زده بود. اما در نگاهی دقیق تر روشن میشود که اسلامیست های ایرانی در واقع امر پیروزی سیاسی و ایدئولوژیکی بزرگی فراچنگ آورده بودند؛ هم در برابر ایالات متحده و هم در مقابل مخالفان داخلی شان و از همین رو برای جشن و سرورشان دلایل فراوان داشتند. اشغال سفارت آمریکا هنگامی روی داد که خمینی و همپیمانان او هنوز پایه های رژیم استبدادی و جبارانه خود را مستحکم نکرده بودند. مجلس خبرگان [رژیم] در کار در انداختن طرح و تهیه پیش نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی بود. مخالفان چه میانه روهای طالب جدایی دین از حکومت و چه مخالفان مذهبی روز به روز بیشتر نیرو میگرفتند. چپ مارکسیست ـ لنینیست، که از ممنوع شدن مطبوعاتش به خشم آمده بود، در عین نارضایی رو به رشد داشت. در مناطق حساس مرزی مانند کردستان، آذربایجان و ترکمن صحرا شورشهای قومی بر پا شده بود و گروههایی علنأ طغیان کرده بودند، این گره های کور بازناشدنی را رژیم با فرستادن کادرهای تندرو دانشجویی خود به درون سفارت آمریکا و اشغال آن و به گروگان گرفتن کارکنان آن با یک ضربت از هم درید و خود را از شر چالشهای آن رهانید و حتی خود را در موقعیتی قرارداد که قانون اساسی اش را که به صورت گسترده مورد انتقاد بود تحمیل کند.
ارزیابی رفسنجانی از این کار و معنای آن بسیار گویاست: "ماههای اول انقلاب چنین حالتی بود، کاخ سفید واشنگتی تصمیم به کودتا در ایران گرفته بود و نقشه نفوذ در جمعیت های ایرانی و حرکت برای محو انقلاب داشت اما اشغال سفارت آمریکا و هجوم مردم به آمریکا این حالت را از او گرفت، ما مجاهدیم او مدافع و اگر آرام گرفت و خیالش راحت شد شروع می کند آن نقشه هایی را که در وزارت خارجه هایشان و بخش استعماری را که از پیش آماده شده است دوباره راه می اندازند." تفسیر رفسنجانی متکی بر تحریف واقعیات تاریخی است: دولت ایالات متحده در سال ١٩۷٩بروشنی نه میخواست و نه قادر بود علیه جمهوری اسلامی کودتایی را براه اندازد.
برای درک ذهنیت حکام ایران باید درنظر داشت که تمامیت طلبان و خودکامگان، زبان مرموز اختراعی خوشان را دارند! آنانی که مدیریت کار ترور را در فرانسه انقلابی برعهده داشتند برخی از شناخته شده ترین جمهوریخواهان کشور خود را به اتهام "سلطنت طلب" بودن، روانه رفتن بر سکوی اعدام با گیوتین میکردند. بلشویکها، کارکنان و ناویان اعتصابی کرون اشتات را "مشتی راهزن مسلح" و "ضد انقلابیون" میخواندند، پیش از آن که سلاخی شان کنند.
در سال ١٩۷٩ترویج حقوق بشر و تقویت آن یکی از جنبه های مهم سیاست خارجی ایالات متحده بود وسیاست خارجی آمریکا بر آن اساس تعریف میشد. سیاست حقوق بشر آمریکا در نتیجه در ذهن رفسنجانی به عنوان توطئه برای کودتا علیه انقلاب اسلامی تلقی می شد. با منطق رفسنجانی بنا بر این هر گروه ایرانی که از حقوق بشر سخنی به میان می آورد، عامل ایالات متحده به حساب می آمد و به این ترتیب خود را افشا میکرد. در عمل اما، طولانی شدن هر چه گفت و گو های فضاحت بار درباره گروگانها، منجر به این شد که دستگاه اداری رئیس جمهور، جیمی کارتر، هر گونه سیاستی را در حمایت از دموکراسی در ایران رها کند، همان سیاستی که پیشتر منجر به قطع حمایت ایالات متحده از شاه شده بود.
در این بین، رژیم انقلابی آغاز کرد به بکار گرفتن تاکتیکها و شگردهای استالینی و مدعی این شد که هر کس که خواستار بسط نظام دموکراتیک و پارلمانی است کارگزار و عامل آمریکاست. با بهره گیری از بحران گروگان گیری، رژیم اسلامیست، توانست "امریکا ستیزی را به چنان موضوع دست اولی تبدیل سازد که همه مارکسیستهای ایرانی را به هواداری از خود برانگیخت و دور خودجمع کرد. و مسکو نیز بر حمایت ضمنی خود از تئوکراسی جدید و نوبنیاد (بخوانید حکومت آخوندی تازه) افزود.
پس از شکست عملیات نظامی "توفان کویر" برای نجات گروگانها در ۲۵ آوریل ۱۹۸۰، و ادامه ی مذاکرات به مدت هشت ماه، گروگان ها آزاد شده و به کشورشان بازگشتند. برای این کار، آمریکا مجبور شد به این امر تن دردهد که مشروعیت رژیم انقلابی ایران را برسمیت بشناسد و قول بدهد ، برغم نقض فاحش حقوق بشر و قوانین بین المللی، هیچگونه شکایتی از ایران در برابر مراجع بین المللی مطرح نسازد. گو اینکه دادن این امتیازات حقوقی و سیاسی ممکن است در آن زمان ضروری بنظر رسیده بوده باشند، اما در نگاه واکاوانه و تحلیلی به گذشته، آشکار میشود که همان ها عامل جسورتر کردن اسلامیست ها شد در تحقیر غرب و تقویت نفرتشان از تمدن غرب و حقوق بشر غربی! زیرا؛ مگرنبوده است[ و حقیقت ندارد] که مشتی از جوانان دانشجوی انقلابی و چند روحانی در تهران شیطان بزرگ را واداشتند و مجبور کردند دست از (حقوق بشر)"اصول بنیادی" خود بشوید و وی را به زانو در آورند؟ تروریستها به درستی دامنه و وسعت پیروزی شان را بر آوردکردند و نتیجه هایی را که بایسته بود از آن گرفتند . آنان ترور را برای رسیدن به اهدافشان به خدمت گرفتند و ادامه حیاتشان وابسته به ادامه کاربرد ترور است. یکی از "نقشه های استعماری"، که رفسنجانی بدان اشاره می کند همان"حقوق بشر" است که یکی از نمایندگان جمهوری اسلامی در برابر کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد آن را "اسطوره امپریالیستی" خوانده و محکوم میکند.
اززمان گروگانگیری در سال ١٩۷٩ در تهران تا حمله تروریستها در ١١ سپتامبر، سیاستگذاران غربی اهمیت شایسته ای به اجرای عدالت، که حق طبیعی قربانیان تروریسم است، نداده اند وبا امتناع از پیگرد واقعأ مصممانه تروریستها از اجرای وظیفه شان در برابر شهروندان خود و نسبت به آرمانهای حقوق بشر، کوتاهی کرده و از آن شانه خالی کرده اند.در سیاست غرب، رعایت و نظرداشت به "عمل گرایی" و "احتیاط" دست بالا را داشته و مقدم بر اجرای عدالت فرض گرفته میشد. در پرتو انوار خیره کننده فاجعه ١١ سپتامبر ثابت شد که چنین سیاستی سر سوزنی از احتیاط بهره نداشت. از زمانی که به گروگانگیران تهران مصونیت [از پیگرد] اعطا شد و [حاکمیت قهر آمیزشان بر ایران به رسمیت شناخته شد]، خشونت تروریستی افزونی یافت. چه از نظر تعداد عملیات و چه از نظر گستردگی و دامنه اش.
علاوه بر پرسشهایی که تا کنون در باره اقدامات امنیتی، نارسائیهای اطلاعاتی، پاسخگویی در تصمیم گیریهای مرتبط با سیاست خارجی و مانند آنها مطرح شده است؛ دررابطه با فاجعه ی ١١ سپتامبر، شهروندان کشورهای آزاد و دموکراتیک باید از خود بپرسند که تا به چه حد خود را به [پاسداری قاطعانه از] ارزشهای مردمسالارانه و دموکراتیک متعهد میدانند. دشمنان شان ممکن است که به چیزی موهوم و خیالی باور و اعتقاد داشته باشند، ولی این "موهوم" همانی است که اینان نشان داده اند ازجان و دل حاضرند برای آن و در پای آن جان فدا کنند و بمیرند. در آینه فدا و از جان گذشتگی تروریستها، شهروندان جهان آزاد به آزمونی وجدانی فرا خوانده شده اند. ایشان باید بار دیگرماهیت و طبیعت وفاداری شان به دموکراسی را برغم همه نارسایی هایش و با همه شکنندگی اش از نو ارزیابی کنند. بویژه شبکه نیرومند همبستگی که اسلامیست های تمامیت خواه در سرتاسر جهان برپا کرده اند، بایستی شهروندان جامعه های آزاد و دموکراتیک را به این پرسش وادارد که آنان خود و نیز دولتهایشان برای یاری رساندن به فعالان هوادار دموکراسی و آزادی که سالیان درازی است در ایران، الجزایر، افغانستان، سودان و بسیاری جاهای دیگر زیر فشار و شکنجه اند چه کرده اند؟! اینان با دست خالی و بی سلاح در صف نخست و در خط مقدم جبهه نبرد با ترور و جباریت ایستاده اند و مستحق و در خور حمایت و پشتیبانی اند. در اینجا سخن بر سر چالشی است اخلاقی، سیاسی و حتی فلسفی که شایسته است اذهان، و قلوب شهروندان غربی را به خود مشغول نماید.
جهان اسلام به کجا می رود؟
ترور اسلامیسم برای بسیاری از ما که از کشورهای مسلمان می آئیم ( از جمله برای نویسندگان این مقاله) مسأله ای را مطرح میکند که گر چه متفاوت با چالشی است که غرب با آن روبرواست، ولی ناگواری و سختی اش هیچ کمتر از آن نیست و روشنفکران مسلمان را با چالشی ویژه روبرو میسازد. افکار عمومی در جهان مسلمان ـ گرچه شاید خیلی بی سرو صدا ـ کشتار ١١ سپتامبر را محکوم نمود. در ایران جوانان، ناگهان به خیابانها ریختند و با استقبال از خطر دستگیری و خشونت پلیس، برای قربانیان شمع افروزی و شب زنده داری کردند. اما در برخی کشورهای مسلمان نیز به یکباره جشن و پایکوبی براه افتاد و در پاکستان تظاهرات نسبتأ وسیع ضد آمریکائی برگزار گردید و شاید حیرت انگیزتر از همه، شیوع و گستردگی این شایعه در میان جوامع مسلمان بود که در پشت سر این حمله، دست اسرائیل را در کار میدیدند و آن را توطئه ای اسرائیلی میدانستند.
قدرت پراکنش و فراگیری این شایعه نشانه بیماری عمومی و مشترک گریز از یک واقعیت کنترل ناپذیر است. این حقیقت دارد که مسأله فلسطین مسأله ای براستی درد آور و پیچیده است که راه حلی منصفانه و معقول میطلبد. اما این مطلب نیزهمان سان واقعی است که برای بسیاری از ما در کشورهای مسلمان، توطئه خارجی را در پس و پشت امور دیدن، تبدیل به وسیله و راه آسانی برای گریز از مسئولیتهای خودمان شده است. در طی چند قرن گذشته دنیای اسلام، درگیر با یک رویارویی تکان دهنده روحی و فرهنگی بوده است. از وقتی که این رودررویی آغاز شده است، تاریخ ما حکایتی بوده است از یک نوسازی (Modernization) برگشت ناپذیر. و نیز از یک سلطه کامل و تمام عیار از یک طرف و تحقیر و آزردگی از سوی دیگر.
در ذهن مسلمانان، غرب و راه و رسمهای زندگی غربی به یک اسطوره اهریمنی تبدیل شده است؛ رخنه ناپذیر و درک ناشدنی. نامنصفانه بودن و بدیهای جهان غرب در برابر مسلمانان، هر چه که باشد، این واقعیت را نمیتوان نادیده گرفت که دانشوران غربی دست کم این تلاش را کرده اند که دنیای اسلامی را بشناسند و آن را درک کنند. اما متأسفانه، آثار بزرگ و درخشان "شرق شناسان" غربی هیج همتایی در مکتب "غرب شناسی" مسلمین نیافته است. ما نخواسته ایم و یا نتوانسته ایم که ذهن خود را به روی دیگری باز کنیم. ما راه حل ساده ای را برگزیده ایم: وارد کردن مفاهیم و مقولات اندیشه غربی و پوشاندن لباس مبدل اسلامی بر آنها. با این کار ما نه فقط نتوانسته ایم فرصت شناسایی غرب را به دست آوریم، بلکه ابزارهای کلیدی مهم فرهنگ خودمان را نیز از کف داده ایم. در غیر این صورت، و اگر جز این میبود چطور ممکن میشد که یک لنینیسم مسخ شده امروز این سودا را در سر بپردازد که خود را به جای باورهای حقیقی یکی از ادیان بزرگ وحدانی (یکتاپریست) جا بزند، و برجای آن بنشیند؟ اسلامیست ها خود را جنگندگان شجاع علیه مدرنیته و غرب میدانند، اما در واقع خود ایشانند که پلید ترین ایده های غرب مدرن را ـ که پس از کشتار و مصیبتهای بسیار ـ غرب خود آنها را طرد و محکوم کرده است، وارد کرده اند و لباس اسلامی بر آنها پوشانده و طنینی اسلامی به لفاظی های آن بخشیده اند. ما اگر از سنتهای فرهنگی خود چنین بیگانه نشده بودیم عالمان الهی ما و روشنفکران ما شاید میتوانستند کار بهتر و موثرتری در نشان دادن تناقضات و ناهمسازیهای بین آنچه اسلامیست ها میگویند و آنچه واقعیت آموزه های اسلامی است ، بکنند. شاید آنان به شکل موثرتری میتوانستند بی اعتباری این مدعای اسلامیست ها را نشان دهند که میگویند که تنها نمایندگان بی واسطه و خاص خداوند بر روی زمین اند. آنان مبلغان آموزه ای هستند که قصد از نو باب کردن قربانی کردن انسانها را دارد چنانکه گوئیا خداوند نبوده است که با فرستادن فرشته ای ابراهیم را از کشتن فرزندش بازداشت و برای همیشه قربانی کردن انسان را حرام نمود.
ناتوانی ما در درک واقعیت در پارانویای ما ریشه دارد. اگر ما نگاهی دقیق و روشن به غرب می انداختیم، می دیدیم که توان و قدرتش را از قابلیت درون نگری [و باز اندیشی به خود] و نقد و سنجشگری پیگیرانه اش به دست می آورد. ما در میافتیم که فرهنگ غرب هرگز از خطاب به ما، در خطاب به شخصیتی بیگانه، برای یاری گرفتن و بهتر فهمیدن خود و عیبها و ضعف هایش دمی باز نایستاده است. توماس مور (Thomas More) جزیره ای دور دست را در خیال میآفرید با نام اتوپیا (آرمانشهر) تا مسائل اجتماعی زمانه خود را در آینه آن نشان دهد. میشل دو مونتین خرده گیریهایش را از سیاست های فرانسه به شکل گفت وگویی با یک رهبر سرخپوست برزیلی بیان می کند؛ و منتسکیو نامه های یک مسافر و گردشگر (توریست) ایرانی را ابداع می کند تا بدیهای اروپا را محکوم کند.
اگر ما کارشناسان برجسته خود را در زمینه تمدن غرب میداشتیم، چه بسا در میافتیم که غرب موجودیتی است پیچیده، چندگانه و چند گونه ( Diverse, plural and complex entity ). فرهنگ سیاسی آن پلیدی ها و هولناکیها آفریده است، اما، همچنین، نهادهایی که پاسدار شأن و کرامت انسان است. از هولناکی هایش یکی امپریالیسم تحمیل شده بر کشورهای مسلمان و دیگر کشورهاست، ولیکن حتی همان نیز به خود کشورهای اروپائی بیشتر آسیب رسانیده است تا به ما. آشنایان با شمار کشتگان و زخمیان و ویرانیهای بر جای مانده از نخستین جنگ جهانی، اینرا به خوبی میدانند. کارشناسان ما شاید میتوانستند ما را یاری دهند تا بدانیم که محکوم کردن و انکار حقوق بشر از سوی سید قطب و آیت الله خمینی به گونه ای نظرگیر شباهت دارد به محکوم کردن بیانیه حقوق بشر فرانسه در سال ١۷٨٩ از طرف پاپ پیوس ششم (Pope Pius VI). و ما چه بسا که در میافتیم که در زمانه ای نه چندان دور، غربیان با همان موانعی روبرو بودند که ما امروز در راه رسیدن به مردمسالای و دموکراسی با آنها روبرو هستیم.
شهروندان غرب برای آزادی شان جنگیده اند، آنان دراین نبرد نه روحشان را از دست دادند و نه دین و ایمانشان را. ما نیز بایستی آستین هامان را بالا بزنیم و برای آزادی به نبرد برخیزیم و به یاد داشته باشیم که ما نخست و پیش از هر چیز انسانی آزاد و مسئولیم که خداوند شأن و کرامت انسانی را به وی ارزانی داشته است.
[1] برنارد لویس، حشاشیین: فرقه ای افراطی اسلام، (نیویورک: نشر دانشگاه آکسفورد ١٩٨۷) ٣٤ـ١٢٣.
[2] درباره ارجاعات بدعت آمیز اسلامیست ها به فقیه اسلامی ابن تیمیه (١٣٢٨ـ١٢٦٣)، نگاه کنید به اولیویه کاره، عرفان و سیاست: قرائت انقلابی قرآن از سوی سید قطب، اخوان المسلمین تندرو( پاریس Cerf ١٩٨٤) ١۷ ـ ١٦ درباره ایزد شناسی (= الهیات) ابن تیمیه و زندگی او. نکاه کنید به هنرس لائوست، تکثر گرائی در اسلام، پاریس، کتاب فروشی شرقشناسی پل گوتر ١٩٨٣).
[3] این شرح درمورد صالح بر گرفته از گزارشهای روزنامه لوموند است(پاریس) ٨ و ١۰ آوریل ١٩٩٢.
[4] ژان دارک (۱۴۱۲-۱۴۳۱) دختر روستایی فرانسوی است که در دوران جنگ های صد ساله بین فرانسه و انگلستان، هنگامی که نیروهای هانری ششم پادشاه انگلستان و مدعی تاج و تخت فرانس)، بخش اعظم این کشور را تسخیر کرده بودند، توانست با این ادعا که فرشتگان از طرف خداوند به او فرمان دفاع از وطن داده اند، نیروهای نظامی در خدمت ولیعهد فرانسه (شارل هفتم) را تهییج نموده و باعث چندین پیروزی نظامی شود. ژاندارک ولیعهد را به شهر رنس همراهی نمود که کلیسایش در آن دوران محل تاج گزاری پادشاهان فرانسه بود. شارل هفتم درسال ۱۴۲۹ میلادی تاجگزاری نمود. ژان دارک توسط نیروهای طرفدار انگلستان دستگیر شد و دادگاه تفتیش عقاید توسط روحانیون وابسته به انگلستان در موردش تشکیل شد و او به جرم کژآئینی به مرگ محکوم گردید. وی در ۳۰ ماه مه ۱۴۳۱ در آتش سوخت. جنگ های صدساله (۱۳۳۷-۱۴۵۳) بین فرانسه و انگلستان از اولین نمونه های جنگ های ناسیونالیستی در تاریخ سیاسی جهان است.
[5] برای نگاهی به تاریخچه شبکه ترور اسلامیست ها، بنگرید به: گزاویه روفر (Xavier Raufer) ، توده مبهم: تروریسم خاورمیانه (پاریس Fayard ، ١٩٨۷) رولان ژاکار (Ronald Jacuqard) به نام اسامه بن لادن: پرونده محرمانه درباره تروریستی که جهان بیش از هر کس دیگری در جستجوی اوست. (پاریس: ژان بیکولک، ٢۰۰١)؛ یوسف بولانسکی (Yossef Bodansky)، بن لادن: مردی که به آمریکا اعلان جنگ داده است (راکلین . کالیفرنیا، پریما ١٩٩٩)؛ ژیل کِپل (Gilles Kepel). جهاد: گسترش و افت اسلام اسلامیسم (پاریس، گالیمار ٢۰۰۰) و ینا الکساندر (Yonah Alexandr) و میکائل س. سوتنام ( Michael S. Swetnam)، القاعدهِّ اسامه بن لادن: چهره یک شبکه تروریستی (نیویورک Transnational Publications .(٢۰۰).
[6] در رویاروئی با استعمار غرب روشنفکران مسلمان و علمای اسلامی، کسانی از قبیل سید جمال الدین افغانی از ایران و محمد عبده ار مصر به این نتیجه رسیده بودند که یک جریان اصلاحگر دینی و تفسیر جدیدی از اسلام، در جوامع مسلمان ضرورت یافته است اصلاحی که آنان مد نظر داشتند، هدفش این بود که اسلام را با مدرنیت سازگار کند. آنان در پی این بودند که آزادیهای فردی، عدالت اجتماعی و لیبرالیسم (آزادیخواهی) سیاسی را تقویت و ترویج کنند. ولی پس ار جنگ جهانی اول در پی این جنبش، جریانی قد علم کرد که با آزادیخواهی سیاسی (لیبرالیسم) خصومت میورزید و با آن دشمنی میکرد. درباره افغانی بنگرید به نیکی کدی (Nikki k. Keddie)، پاسخی اسلامی به امپریالیسم: مکتوبات سیاسی و دینی سید جمال الدین افغانی (برکلی: انتشارات دانشگاه کالیفرنیا،١٩٨٣)، درباره عبده نگاه کنید به ایوون حداد (Yvonne Haddad) "محمد عبده پیشگام اصلاحگری اسلامی" در علی رهنما: پیشگامان احیای اسلامی (لندن Zed . ١٩٩٤) ٦٣ـ٣١.
[7] این بخش از کار دیوید دین کامینس (David Dean Cummins) "حسن البناء (٤٩ـ١٩۰٦)" در علی رهنما، پیشگامان احیای اسلامی ٤۷ـ١٤٦ و نیز ریچارد پ میچل (Richard P. Mitchell) ؛ جمعیت اخوان المسلمین (لندن، نشر دانشگاه آکسفورد ١٩٦٩) همچنین نگاه کنید به ژیل کِپِل، افراطیگری مسلمانان در مصر (برکلی، نشر دانشگاه کالیفرنیا ١٩٩٣).
[8] ریچارد پ میچل؛ جمعیت اخوان المسلمین، ٢٩.
[9] این تصور و برداشت گسترده ولی نادرستی که مدعی است مکتب شهادت طلبی شیعی عامل الهام بخش حمله های انتحاری است، توهمی است که تروریستها ماهرانه در مورد خودشان می پرورانند و می پراکنند. حقیقت دارد که شیعیان، حسین (مرگ٦٨۰)، سومین امام و نواده پیامبر را بعنوان شهید تقدیس میکنند، ولیکن آموزه ها شیعی همزمان، حقظ جان و اجتناب و پرهیز از کشته شدن و شهادت را نیز توصیه و سفارش میکند و شیعیان را به تقیه و پنهان نگه داشتن اعتقادشان در صورتی که برایشان خطرات جانی در بر داشته باشد توصیه مینماید. علاوه بر این، اهل تسنن ارادت ویژه ای به حسین ندارند و برغم آن هنگامی که مسأله حملات انتحاری مطرح است، اختلاف چندانی بین سنیان متعلق به جریان القاعده و کادرهای غالبأ شیعه حزب اللهی دیده نمیشود. وقتی که پای توجیه خشونت و شهادت طلبی در میان است شباهتهای نظرگیری بین توجیهات اسلامیست ها درباره خشونت و شهادت طلبی و سخنان تروریستهای مارکسیست دهه ١٩۷۰ در آلمان و ایتالیا بچشم میخورد. در باب این موضوع نگاه کنید به فیلیپ رنو (Philippe Raynaud) "خاستگاههای فکری تروریسم" در، فرانسوا فوره (François Furet) وآل، تروریسم و دموکراسی (پاریس Fayaud ١٩٨۵)، ۶۵.
[10] درباره مِودودی بنگرید،سید ولی رضا نصر. طلایه دار انقلاب اسلامی، جماعت اسلامی پاکستان (برکلی، انتشارات دانشگاه کالیفرنیا ١٩٩٤)، و سید ولی رضا نصر، مودودی و کار احیاگری اسلامی (نیویورک: انتشارات دانشگاه اکسفورد).
[11] اولیویه کاره؛ عرفان وسیاست، ۷ـ٢۰٦.
[12] محمد قطب، برادر سید قطب جزو مسلمانانی بود که در عربستان سعودی با آغوش باز پذیرفته شدند. وی اجازه یافت بر چاپ و توزیع آثار برادرش سرپرستی و نظارت کند و از نظر ایدئولوژیک خود نیز به مقام و مرتبه ای رسید. توجیه رسمی قوانین کیفری عربستان سعودی، تعریف او را از جامعه های آزادیخواه مبتنی بر جدایی دین از حکومت (سکولار لیبرال) به کار میگیرد و از این جوامع به عنوان "دوران جدید جاهلیت" نام می آورد. اخوان المسلمین تبعیدی در عربستان سعودی نفوذ فراوان یافتند. وهابیگری، نوع مدارا ستیز و متعصبانه اسلام ، که در عربستان سعودی حاکم است در اصل و منشاءاش یک ایدئولوژی تمامیت خواه و مستبدانه مدرن نبود، بلکه تسهیل کننده زایایی و باروری ایدئولوژی تروریستی. نگاه کنید به اولیویه کاره، آرمانشهر اسلامی در خاورمیانه عربی (پاریس: انتشارات بنیاد ملی علوم سیاسی ١٩٩١) ١٤ـ١١٢ و ژیل کِپِل، جهاد، ۷۵ـ۷٢.
[13] پیروان البناء به یاد می آورند که وی اغلب میگفت: "هرکدام از چهار مکتب و مذهب اسلامی محترم اند" و استدلال میکرد که بگذارید در چیزهایی که با هم موافقت داریم، با یکدیگر همکاری کنیم و در آنچه نمیتوانیم با هم به توافق برسیم، به هم آسان بگیریم." ریچارد پ میچل، جمعیت اخوان المسلمین، ٢١۷.
[14] مودودی، جریان انقلاب اسلامی ، لاهور، ١٩۵۵.
[15] بنگرید به باقر معین، خمینی: زندگی آیت آلله ، لندن: i.b.tauris، ١٩٩٩، ٢٤٦.
[16] در اولیویه کاره ذکر شده است. آرمانشهر اسلامی در خاورمیانه عربی، ١٩۷۰.
[17] در اولیویه کاره ذکر شده است، آرمانشهر اسلامی در خاورمیانه عربی، ٣٢ ـ٢٣١.
[18] اولیویه کاره، همان مأخذ.
[19] فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، محسن رفیق دوست، گفته است که "هر دو، مواد منفجره TNT و ایدئولوژی که با یک ضربه انفجاری ٤۰۰ افسر و NCO ها و سرباز را در قرارگاه فرماندهی تفنگداران دریای [آمریکا] به هوا فرستاد از ایران فرستاده شده بود. روزنامه رسالت (تهران) ٢۰ ژوئیه ١٩٨۷.
[20] در ٢٢ مارس ۱۹۹۸ تایمز لندن خبر داد که بن لادن و سپاه پاسداران انقلاب ایرانی قراردادی را که در ١٦ فوریه گذشته امضاء کرده اند که طبق آن عملیات شان را در آلبانی و کوسوو در هم ادغام کنند و استحکام بخشند. رولان ژاکار (Ronald Jacquard) اضافه میکند که در دسامبر ١٩٩٩، که مأموران اطلاعاتی ترکیه از یک گروه اسلامیست که در شهر تبریز در ایران از سوی بن لادن تأمین مالی شده است خبرهای به دست آورده اند. نگاه کنید به رولاند ژاکار، به نام اسامه بن لادن، ٨٨ ـ ٢٨۷.
[21] نخستین گردهمایی برای اتحاد جنبشهای اسلامیست، در سایه حمایت و با کمک و لطف ایرانیان سازمان داده شد، در ژانویه ١٩٨٢. نگاه کنید به سخنرانیهای خامنه ای و محمد خاتمی؛ روزنامه اطلاعات، (تهران) ٩ ژانویه ١٩٨٢.
[22] گزاویه روفر، توده مبهم، ١۷۵.
[23] چارلز تریپ (Charles Tripp) "سید قطب: نگرش سیاسی". در علی رهنما، ed ؛ پیشگامان احیای اسلامی. ۷٩ـ١۷٨.
[24] ژیل کِپل، جهاد، ٢٣ ـ ١٢٢.
[25] رولان ژاکار، به نام اسامه بن لادن، ۷٦.
[26] ژیل کِپل، جهاد، ١٨۷ و ۵۷٩.
[27] به چاپ رسیده است در روزنامه جمهوری اسلامی، ٤ مارس ١٩٩٤(١٤ اسفند ١٣۷٢) ١٤ و ٢
[28]
[29] بعنوان خبر به چاپ رسیده است در روزنامه خلق مسلمان، ٤ و ٩ دسامبر ١٩۷٩.
[30] م . ح. نائینی، تنبیه الأمه و تنزیه المله، چاپ (تهران ١٩۷٩) ٨۵ ـ ۷۵.
[31]
[32]
[33] برنار لویس، "جواز قتل، اعلان جهاد اسامه بن لادن" مسائل خارجی، ۷۷ (نوامبر ـ دسامبر ١٩٩٨) ١٩. اعلان جهاد اسامه بن لادن ازمرجعیت ابن تیمیه سخن به میان می آورد، با این حال به روشنی با نظریات ابن تیمیه و احکام او در مورد جهاد در تعارض است. ابن تیمیه با وضوح و صراحت تمام کشتن افراد عادی را منع میکند و برای جهاد محدودیتهای و قواعدی قائل است. نگاه کنید به هنری لائوست، رساله حقوق عمومی، ابن تیمیه (حاشیه ای بر سیاست و شریعت (سیاسه و شریعه) (بیروت ١٩٤٨) ٣۵ـ١٢٢.
[34] نگاه کنید به "اعلان جنگ علیه آمریکائیان اشغالگر سرزمین حرمین شریعین" (Land of the Two Holy Places): پیامی از اسامه بن محمد بن لادن به برادران دینی مسلمان اش در سراسر جهان عمومأ و در جزیرة العرب به خصوص. (٢٣ اوت ١٩٩٦)، در یونا الکساندر و میکائیل س سوتنام، القاعده اسامه بن لادن، ١٣.
[35] در سال ١٩٨٩ معاون مجلس شورای اسلامی، حجت الاسلام کروبی، پیشنهاد برپائی یک مرکز آمورشی برای "مبارزات ضد امپریالیست در منطقه" کرد که در روزنامه جمهوری اسلامی (تهران) به تاریخ ۷ مه ١٩٨٩ع ص ٩ از او نقل قول شده است.
[36] روزنامه جمهوری اسلامی، تهران، ۱۶ اردیبهشت ۱۳۶٨، ١١.
[37] در این ارتباط ارزش یاد آوری دارد که پس از پایان گرفتن دوره ترور، بیانیه حقوق بشر و شهروندان، رسمأ تا سال ١٩٤٩ در قانون اساسی فرانسه جای داده نشده بود و جایگاه اساسی آن قانونأ تبئین نگردیده بود.
[38] هوارد کورتز (Howard Kurtz)، مصاحبه نظرگاههای بن لادن پرتوی از روشنی می افکند. واشنتگتن پست، ۷ فوریه ٢۰۰٢، ١٢A. بن لادن این مصاحبه را با تیسیر الونی (Tyseer Alouni) خبرنگار شبکه تلویریونی ماهواره ای عرب زبان الجزیره در اکتبر ٢۰۰١ بعمل آورده است.
[39] علی اکبر هاشمی رفسنجانی، انقلاب و دفاع مقدس،تهران از انتشارات بنیاد پانزده خرداد، ١٩٨٩، ٦٤ ـ ٦٣.
[40] راسل لی موزز (Russell Leigh Moses) ، آزاد سازی گروگانها: بررسی درباره مذاکرات ایران ـ آمریکا و سیاست شوروی ١٩٨١ـ١٩۷٩، پیتسبورگ: انتشارات دانشگاه پیتسبورگ، ١٩٩٦، ۷۵ـ١۷٤.
[41] در مصاحبه ای که درروزنامه جمهوری اسلامی در ٤ نوامبر ١٩٨١ به مناسبت بزرگداشت دومین سالگرد اشغال سفارت به چاپ رسید رهبر تندرو دانشجویان [که سفارت را به اشغال در آورده بودند] موسوی خوئینیها گفت که کنار گذاشتن و حذف لیبرالها و دموکراتهای ایران با اهمیت ترین دستاورد و نتیجه گروگانگیری بود.
[42] علی اکبر هاشمی رفسنجانی، انقلاب و دفاع مقدس، ٦٤.
[43] خبرنامه عفو بین المللی، سپتامبر ١٩٨٢، هادی خسروشاهی، نماینده ایران بود. وی درضمن یکی از مترجمین ایرانی سید قطب است.