بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
ترویج مدارا و عدالت به کمک دانش و تفاهم
کمیتۀ گزارشگران حقوق بشر

مصاحبه با کيانوش سنجری

سعيد کلانکی
کمیته گزارشگران حقوق بشر
۱۹ مهر ۱۳۸۸
مصاحبه

مصاحبه از سعيد کلانکي - با قدرداني از کيوان مهرگان

کیانوش سنجری برای نخستین بار در سن ۱۷ سالگی در جریان تظاهرات دانشجویی در سالگرد واقعه 18 تیر ۱۳۷۸ بازداشت شد و چندین ماه در بازداشت انفرادی به سر برد. وي تا کنون دست کم ۹ بار بازداشت شده، روی هم رفته ۲ سال زندانی سیاسی بود و ۹ ماه از این مدت را در سلول انفرادی بازداشتگاه‌های امنیتی ۲۰۹، ۵۹ سپاه، بند ۲ الف معروف به ۳۲۵ سپاه، ۲۴۰ و بازداشتگاه اداره اطلاعات پلیس امنیتی تهران در سلول انفرادی محبوس بوده است. او در سلول انفرادی مورد شکنجه سفید قرار گرفته بود. سنجری به مجله سازمان عفو بین الملل نروژ گفته ‌است: «این حالت شبیه نبردی است بین روح و جسم. در تنهایی مطلق نگه داشتن در سلول انفرادی، آزاردهنده ترین شکنجه سفید است. در ایران شکنجه سفید نامی است که زندانیان برای «در تنهایی مطلق نگه داشتن» (در سلول انفرادی) به کار می‌برند. این روش اثری بر جسم نمی‌گذارد اما فرد را به طور کامل گیج می‌کند. زندانیان هویت شان را از دست می‌دهند و حاضر می‌شوند به هر چیزی اعتراف کنند. این شیوه در زندان‌هایی که مانند زندان‌های معمولی نظارت نمی‌شوند، مانند بند ۲۰۹ زندان اوین در تهران، بر علیه مخالفین و خبرنگاران منتقد استفاده می‌شود.»

 

کیانوش سنجری پیش از تشکیل یکی از جلسات دادگاه ، به طور غیرقانونی از راه مرز غربی از ایران گریخت و خود را به کردستان عراق رساند. محقق امور ایران در سازمان عفو بین الملل در لندن از محل پنهان شدن سنجری آگاه شد و شرایط او را خطرناک ارزیابی کرد و نامه‌ای برای کمیسر پناهندگان سازمان ملل نوشت. وی توضیح داد که خطر ربوده و یا کشته شدن او به دست ماموران امنیتی ایران وجود دارد. با کمک سازمان عفو بین الملل و UNHCR، کیانوش سنجری پناهنده سیاسی شد و در روز ۳۱ اکتبر ۲۰۰۷ به نروژ سفر کرد. ‬

کیانوش سنجری در مدت کوتاه اقامتش در نروژ با پشتیبانی سازمان عفو بین الملل تظاهراتی را بر علیه مجازات اعدام و شکنجه دانشجویان در ایران در مقابل پارلمان آن کشور برگزار کرد. در این تظاهرات علاوه بر کیانوش سنجری، محمود امیری مقدم، برنده جایزه حقوق بشر در نروژ در سال۲۰۰۷ و بنت اریخسن، نمایندهٔ سازمان عفو بین الملل سخرانی کردند.

کيانوش سنجري هم اکنون سخنگوي برون مرز کميته گزارشگران حقوق بشر مي باشد.

وقتي وارد فعاليت هاي اجتماعي وسياسي شدي،تصوري از بازداشت،زندان وشكنجه داشتيد؟

اخبار را که در روزنامه های دوران اصلاحات و از رادیوها دنبال می کردم با نام های برخی از زندانیان سیاسی مانند آقای امیرانتظام و یا برخی از دانشجویانی که دستگیر شده بودند، آشنا بودم اما تصوری از شرایط و محیط زندان نداشتم، اما می دانستم که شرایط می توانست سخت باشد، چرا که در اخبار می خواندم که مخالفان زندانی می شوند و خانواده های شان همیشه نگران وضعیت شان بودند. پس از دور نخست زندانی شدن ام، رفتم و بیشتر خواندم و با ماجراهایی مانند کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی در دهه شصت آشنا شدم. قبل از آن، شناخت ام از شرایط بازداشت و زندان خیلی ساده و سطحی بود.

چه تصوري از هزينه هاي سياسي قضاي داشتيد؟

اصلا درباره دادگاه و سیستم قضایی شناختی نداشتم. حقوق ام را به عنوان متهم نمی دانستم. نمی دانستم که مثلا اگر بازداشت بشوم ممکن است به چند سال زندان محکوم بشوم یا خانواده ام باید در به در دنبال وثیقه و یا کفیل بدوند. راستش را بخواهید اصلا به دادگاه و زندان و هزینه های کار فکر نمی کردم و تصوری نداشتم. فقط احساس می کردم که می توانست سخت باشد ­

اين تصورات شما با آنچه در عمل اتفاق افتاد منطبق بود؟

من از آنها تصور و شناخت عمیقی نداشتم اما در زندان به من ثابت شد که آنها خشن هستند، می توانند بی رحم باشند، مادرم پشت در زندان می گریست اما آنها به من اجازه نمی دادند به او ملاقات کنم، کتک می زدند، فریب می دادند، دروغ می گفتند، بد دهن بودند و فحش می دادند، بر خلاف ادعای مسلمانی شان، مسائل خصوصی زندگی ام را که ربطی به اتهام ام نداشت مطرح می کردند و از بیان اش لذت می بردند. در عمل رفتاری که با من شد درست است که سخت بود اما به من ثابت کرد که دارم راهم را درست می روم و من بر حق هستم و نه آنها. نه استدلال شان بر پایه عقل و منطق و انسانیت بود و نه رفتارشان. این رفتار آدم را به فکر فرو می برد. آدم توی سلول انفرادی اش می نشیند فکر می کند به قضایا و با خودش یکی به دو می کند می بیند که دارد درست می رود. بعضی وقت ها شک می آید سراغ آدم اما این شک خیلی زودگذر است و ناشی است از شکنجه روحی و روانی و سلول انفرادی.

اولین بازداشت شما زمانی اتفاق افتاد که در دوران زیر 18 سال به سر میبردید، یعنی سالهای کودکی، به چه دلیل و چگونه بازداشت شديد؟

اولین بار هفده ساله بودم که بازداشت شدم. تجمع آرام مردم مقابل در اصلی دانشگاه تهران بود. سالگرد هجده تیر بود. سال 1379. اواسط تجمع، نزدیکی های ظهر بود، بسیجی ها و لباس شخصی ها، واقعا نمی دانم چه گروهی بودند، حمله کردند به مردم و کتک کاری کردند. یکی از بسیجی ها دست انداخت توی موهایم که آن زمان بلند بود و تا می توانست محکم می کشیدش. فکر می کنم یکدسته مو از سرم کند. کلی کتک خوردم. خدا پدر و مادر آن پلیس ها را بیامرزد که من را از دست آن عده جوان خشونت طلب جدا کردند و انداختنم توی ماشین. البته توی پاسگاه خیابان انقلاب، پایین دانشگاه هم چند تا کشیده زدند توی صورت ام و خلاصه بردنمان به زندان اطلاعات نیروی انتظامی. من نه چوب داشتم و نه سنگ. فقط رفته بودم در مراسم سالگرد فاجعه کوی دانشگاه شرکت کنم، همین. اما همین حضور، کافی بود تا متهم شوم به اقدام علیه امنیت کشور.

هنگام بازداشت چه حسی داشتید؟ ترس، نگرانی؟

بیشتر از آنکه بترسم، گیج و مبهوت بودم که واقعا اینها دیگر چه جور آدم هایی می توانند باشند. بعضی از لباس شخصی ها خیلی جوان بودند. هم سن و سال های خودم بودند اما با ظاهری که از حزب الهی ها متصور هستیم. انگار ارث پدرش را بالا کشیده بودم که با عمیق ترین درجات خشم و نفرت موهای سرم را می کشیدند و مشتشان را به صورت ام می کوفتند و نعره می زدند.

پس از بازداشت به کجا منتقل شدید و در کدام زندان به سر می برید؟

نخست به کلانتری خیابان انقلاب، پایین دانشگاه تهران. تا غروب در آنجا در بازداتشت بودیم، بعد سوار اتوبوس شدیم منتقل شدیم به بازداشتگاه اطلاعات نیروی انتظامی که بعد ها فهمیدم نزدیکی های بازداشتگاه توحید بود.

چه مدت طول كشيد تا موضوع بادداشت را باور كنيد ويا با آن كنار بياييد؟

وقتی پس از نزدیک به سه روز بازداشت در بازداشتگاه پلیس، منتقل شدم به بند انفرادی 240 در زندان اوین و نزدیک به دو هفته آنجا انفرادی را تحمل کردم و از آنجا منتقل شدم به بازداشتگاه توحید - که الان شده موزه عبرت - و دوباره برگشتم به زندان اوین، عادت کردم و با زندان تا حدودی کنار آمدم و آرام شدم و به آزادی فکر می کردم و روز شماری می کردم، اما آرام تر شده بودم، چون بازجویی هایم تمام شده بود و دیگر بازجویی نبود که مرا تحت فشار بگذارد.

آيا شكنجه هم شديد؟

در بازداشتگاه نیروی انتظامی چند تا سیلی خوردم و یکی از ماموران ارشد در حالی که روی صندلی نشته بودم با پوتین کوبید توی گلویم که نقش بر زمین شدم. در بازداشتگاه توحید چند تا مشت کوبیدند توی کمرم در حالی که رو به دیوار ایستاده بودم. اما شکنجه روحی و روانی و سلول انفرادی بدترین نوع شکنجه بود.

فرايند شكنجه چگونه اتفاق افتاد؟

در بازداشتگاه پلیس، وقتی روی برگه اتهامی ام نوشتند توهین به مقام رهبری، و من اعتراض کردم و پاسخ دادم که من به خامنه ای توهین نکردم، چند تا سیلی زدند توی گوش ام. در توحید هم بازجوی خوب و بازجوی داشتم. دو تا بازجو نقش بازی می کردند. یکی می رفت یکی دیگر می آمد. آن بازجویی که نقش بازجوی بد را بازی می کرد کتک می زد برای اینکه فکر می کرد با این کار من چیزی دارم اطلاعاتی دارم که شاید زیر فشار ضربات بیان می کنم اش.

چقدر هراس احتمال شكنجه شدن را داشتید؟

شرایط بازداشت و بازجویی ها را طوری طراحی کرده بودند که زندانی تصور می کرد که قرار است به هر طریق ممکن با او برخورد شود. مثلا در بازداشتگاه توحید، در بدو ورد، صدای گریه زنی را می شنیدم که انگار زیر بازجویی بود و بازجو داد می زد که خب تو آزادی می خواستی هان؟ و آن زن انگار داشت کتک می خورد. بیشتر شبیه فضا سازی بود.

شكنجه ها چقدر آزاردهنده بودند؟

سلول انفرادی دردناک بود. زندانی توی سلول انفرادی در خلاء قرار می گیرد. بی ارتباط با خانواده، وکیل و هر انسان دیگری. بی ارتباط با دنیای خارج از سلول، در تنهایی مطلق. و اینجا نقش تصور و خیال پررنگ می شود. بعضی وقت ها فکر و خیال می آمد سراغم و آزارم می داد. به این فکر می کردم که تا کی در سلول انفرادی زندانی خواهم ماند. اگر می دانستم که در یک محدوده زمانی مشخص در سلول بسر خواهم برد، می توانستم با شرایط سازگار شوم اما چون از آینده بی خبر بودم، اذیت می شدم. الیته در مرتبه های بعدی که بازداشت شدم و به سلول انفرادی منتقل شدم، این مسئله را حل کردم و به فکر و خیال ام جهتی که می خواستم را دادم.

چه مسائلی در زندان برای شما قابل تحمل نبود؟

قرار گرفتن در کنار زندانیانی که به جرایمی همچون مواد مخدر و شرارت و قتل متهم شده بودند و زندانی بودند، برایم آسان نبود. حتا یکبار از مسوول بند خواستم که از آن بند مرا به سلول انفرادی برگرداند. شب ها در اتاق ها منقل های سیمی که به شبیه اجاق خوراک پزی برقی بود را روشن می کردند و تریاک می کشیدند. من برای اولین بار در زندگی ام همراه با سایر زندانیان سیاسی جوانی که همراه با من بازداشت شده بودند، در اتاق بند جوانان زندان اوین، شیوه هروئین کشیدن را مقابل چشمانم دیدم. از ترس وکیل بند می آمدند توی اتاق ما و مواد مخدر دود می کردند. وضع خیلی بدی بود.

شرایط دیگر زندانیان کودک که با شما همبند بودند چگونه بود؟

از جمع خودمان که در تجمع بازداشت شده بودیم، من کم سن و سال ترین شان بودم. بقیه بزرگتر بودند. روز اول بند عمومی جوانان، قلدر های بند چند نفر را مجبور کردند که بروند توی اتاق شان و براشان برقصند، فکرش را بکنید که چه وضع بدی بود، البته ما اعتراض کردیم و برای مدت کوتاهی بند مان را تغییر دادند اما بعد دوباره همان آش بود و همان کاسه. منتقل شدیم به بند دیگری که هروئین کشیدن را آموزش می دادند. چند نوجوان زندانی در بند جوانان بودند که جرایم غیر سیاسی داشتند و زندانیان بزرگسال تر از آن ها سوء استفاده جنسی می کردند. دو برادر را به خاطر می آورم که کم سن و سال بودند، اتهام شان کشتن یک کارگر افغانی بود، اما بچه های خیلی خوبی بودند، زیر بیست سال سن داشتند، هر دو توی زندان معتاد شده بودند.

بعد از آزادي چگونه با شكنجه كنار آمديد؟

در کوران ادامه فعالیت سیاسی، آزارهایی که در زندان دیده بودم برایم شد یک سرمایه برای اینکه بتوانم با شرایط بازداشت های بعدی کنار بیایم. البته در یک دوره که سه ماه در سلول انفرادی بازداشتگاه 59 سپاه زندانی بودم، و در طول آن مدت قرص های روانگردان مصرف می کردم، پس از آزادی، دچار بی خوابی محض شده بودم، به روانپزشک مراجعه کردم و مدتی تحت درمان بودم. حالا که چند سال از آن روزها گذشته، گاها از افسردگی رنج می برم، شب ها کابوس می بینم، چهره سید مجید پورسیف منشی شعبه 26 دادگاه انقلاب توی خواب برایم ظاهر می شود. یکبار در دادگاه به من گفت می فرستمت جایی که بیست و چهار ساعت تمام ب...نت. خیس عرق می شوم از خواب بیدار می شوم.

نخستين بار كه بعد از ازادي تصميم گرفتيد به فعاليت هاي سياسي واجتماعي برگردي چه وقت بود؟ آیا هنوز در سالهای زیر 18 سال بودید؟

وقتی از زندان آزاد شدم 19 ساله شده بودم. پاییز بود، با گروهی از دانشجویان سکولار آشنا شدم. بیشتر از گذشته اخبار را دنبال می کردم. تقریبا تمام روزنامه ها را می خواندم، مجله ها را می خواندم. شب ها پیچ رادیو در خانه مان باز بود. پاییز سال 1379 بود، یعنی همان سالی که در تابستان اش در بازداشت بودم.

چگونه تصميم گرفتيد دوباره برگردید؟

گویا زندان تاثیر بازدارنده نداشت. من همچنان مشتاق جستجو برای یافتن پاسخ سوالاتم بودم؛ چرا حکومت ظلم می کند؟ چرا انتخابات آزاد نیست؟ نظارت استصوابی چیست؟ چرا باید روزنامه ها بسته بشوند و روزنامه نگاران زندانی؟ دانشجو چرا باید در زندان باشد؟ آزادی دموکراسی... در زندان با گوشت و پوست و روح و روان ام فهمیده بودم و درک کرده بودم که راهی که می رفتم راه بر حقی بود، برای حقیقت بود در برابر دروغ و فریب و ظلم و نادانی و تحجر.

در پایان اگر ناگفته هایی از دوران بازداشت و شرایط زندان باقی مانده،لطفا بیان کنید.

داستان زندان کشیدن های من خیلی مفصل است سعید جان. باید کتابش کنم.