رساله ای در باب بردباری و مدارا
نسخۀ پی دی اف این رساله در پایان این متن در دسترس است.
پیشگفتار ناشر
روز ١٠ مارس ١٧٦٢ (١٩ اسفند ماه ١١٤٠ هجری شمسی) در شهر تولوز، در جنوب غربی فرانسه، مردی، به نام ژان کَلَس به دست جلاد به چرخ مجازات سپرده شد که یک روز قبل (٩ مارس) به اتهام واهی قتل فرزندش توسط مقامات قضایی شهر (پارلمان تولوز) به مرگ محکوم شده بود. در آن دوران مذهب رسمی در فرانسه کاتولیسیسم بود و فرقه ای دیگر ازپیروان دین مسیح، پروتستان ها، اگرچه حق سکونت و زندگی در فرانسه را داشتند، امّا از حق اظهارعلنی دین، بیان اعتقادات دینی، انجام مناسک و آداب مذهبی در ملاء عام محروم بودند، و به دلیل اعتقادات دینی شان قربانی تبعیض قوانین کشور بودند[1].
همۀ اعضای خانوادۀ ژان کلس[2]، به اسثنای یکی از پسرانش، لویی، که پیشتر به کاتولیسیسم گرویده بود، پروتستان بودند. مارک آنتوان پسر ارشد ژان کلس که جسدش در سیزدهم ماه اکتبر سال ١٧٦١ با طناب داری به گردن یافته شد پروتستان بود. او تحصیلات خود را در رشتۀ حقوق به پایان برده بود، امّا چون طبق قوانین تبعیض آمیز فرانسه، اخذ پروانۀ وکالت مشروط به کاتولیک بودن بود، مارک آنتوان از حق اشتغال به حرفۀ مورد نظر خود محروم بود و در پارچه فروشی پدر کار میکرد.
با کشف جسد مارک آنتوان، در میان مردم پروتستان ستیز تولوز شایع شد که او توسط پدر، برادر و دوستش به قتل رسیده است، حال آنکه او، که از افسردگی رنج میبرد، خود به زندگیاش پایان داده بود. بنا بر این شایعهها، انگیزۀ قتل تصمیم مارک آنتوان به تغییر مذهب و گرویدن به کاتولیسیسم بوده است. زیرا پنج سال قبل از خودکشی مارک آنتوان، برادر او، لویی، به کاتولیسیسم گرویده بود. امّا واقعیت این بود که مارک آنتوان هرگز به تغییر مذهب اشتیاقی نشان نداده بود، ولی در مورد خودکشی تحقیق کرده بود و کتابهایی در این باره خوانده بود. علاوه بر این، تغییر مذهب لویی از طرف خانواده پذیرفته شده بود و پدرش حتی برای او مقرری نیز تعیین کرده بود.
تعذیب و اعدام کلس پایان کار نبود، و خانوادۀ او دچار مصیبت های دیگری نیز شد. دو دختر او به قهر از مادرشان جدا شده و هرکدام به یک دیر کاتولیک فرستاده می شوند تا تحت فشار به آیین کاتولیک ها بگروند. حکم تبعید یکی از پسران کلس، به نام پیِر، از شهر تولوز توسط پارلمان این شهر صادر میشود. امّا هنگام خروج از شهر در راه توسط یک راهب دومینیکن به زور به دیر دومینیکن ها برده شده و در آنجا محبوس می شود تا برای تغییر مذهب تحت فشار قرار گیرد. همۀ اموال ژان کلس نیز مصادره میشود و بیوه بی بضاعتاش به عزای همسر و فرزندش می نشیند.
جوان ترین پسر ژان کلس، دونا (Donat ) که هنگام خودکشی برادر و بازداشت خانوادهاش در شهر نیم (Nîme) به کارآموزی مشغول بود، به شهر پروتستان نشین ژنو (سوئیس) می گریزد و و در شهرشاتلن (Châtelaine) در حومۀ شهر ژنو پناهنده می شود.
شکنجه و اعدام ژان کلس
کلس زمانی در تولوز اعدام می شود که چهار سال از اقامت ولتر[3]، فیلسوف و ادیب فرانسوی (١٧٧٨-١٦٩٤)، در مِلک خود، فِرنی (Ferney)، در نزدیکی مرز ژنو می گذرد. ولتر یکی از شخصیت های فکری و ادبی درخشان فرانسه و اروپا به شمار میرود. آثار ادبی-فلسفی او شهرت جهانی یافته اند و دوازده سال از گزینش پر افتخار وی به عضویت آکادمی فرانسه می گذرد (١٧٤٦). ولتر گرچه همنشین و دوست پادشاهان دوران خود است، با فردریک دوم پادشاه پروس دوستی دیرینه دارد، با کاترین کبیر، امپراتریس روسیه، نامه نگاری می کند، و مورخ رسمی لویی پانزدهم، پادشاه فرانسه، بوده، امّا، به دلیل صراحت لهجه و افکار آزادیخواهانه اش و به ویژه به دلیل انتقاد تند و تیزش ازنابردباری و تعصب کلیسا، طعم ممیزی آثارش و همچنین بازداشت خودسرانه و زندان را چشیده است. و یکی از دلایل اینکه دوری از دربارهای اروپا را برگزیده و در نزدیکی شهر ژنو سکنی گزیده است، همانا واهمه از خودسری های کلیسا یا حکومت مستبد پادشاه است. سهولت گریز از فرنی و پناه بردن به شهر ژنو به او آرامش خاطر می دهد.[4]
ولتر نزدیک به پنجاه سال قبل از قضیه کلس، در سال ١٧١٣، در نوزده سالگی، یک سال در شهر لاهه به عنوان منشی در سفارت فرانسه در هلند مشغول به کار شده بود و آنجا مدارا و بردباری حاکم بر این کشور را از نزدیک تجربه کرده بود. در آن سرزمین آزادی وجدان و دین محترم شمرده می شد و مورد حمایت حکومت بود. پس از بازگشت به پاریس، چون به عنوان یک جوان و نویسندۀ پراستعداد مورد توجه شخصیت های ادبی و علمی شهر قرار داشت، انتشار یک متن انتقادی در بارۀ لویی چهاردهم را که تازه چشم از جهان فروبسته بود، به دلیل یک جمله در این متن، که به اشتباه به او منسوب کرده بودند، و بدون هیچ دلیل و سند دیگری او را به مدت یازده ما به زندان باستیل انداختند. در آن جمله گفته میشد: "هنوز بیست ساله نشده بودم که این همه ظلم و بدی دیدم". و بدین ترتیب ولتر در بیست سالگی شاهد و قربانی استبداد، نقض آزادی بیان و بی عدالتی نظام قضایی خودسرانه شد.
ولتر خود اعتقادی به دین نداشت و سخت با تعصب دینی و نابردباری مخالف بود، ولی با وجود این، برای جهان خالقی قائل بود ودین را برای جامعه لازم میدانست. هنگامی که در سال ١٧٣٠ یکی از هنرپیشگان تئاتر، مادموازل لُکورُر ( Mademoiselle Lecouvreur) فوت کرد چون هنرمندان تئاتر در سنت کاتولیسیسم فرانسه کافر محسوب میشدند، کلیسا مانع از دفن او در قبرستان شد. در واکنش به این تعصب بیجا، ولتر غزلی در مدح این هنرپیشه سرود و به دفن مخیفانۀ وی در خرابه ای در یکی از گذرگاههای پاریس کمک کرد.
طنز پر طعنه و انتقادهای ولتر تنها شامل حال کلیسای کاتولیک فرانسه نیست. او پروتستان های پیرو کالوَن در ژنو را نیز به سخره می گیرد. ژنو شهری است که نظام سیاسی آن جمهوری است و مردم خود حکومت می کنند. در این شهر تعصب و نابردباری تنها خصیصۀ دستگاه استبدادی پادشاهی یا کلیسای کاتولیک نیست. خرافات و تعصبات مذهبی مردم است که به مدّت دو قرن تئاتر را به بهانۀ غیر اخلاقی بودن منع کرده است. ولتر نه تنها نمایشنامه نویس است بلکه خود در تئاتر نقش ایفا میکند، و پشتیبان و مشوق تئاتر است؛ او به رغم روابط حسنه با شهر ژنو، چندین تئاتر در مرز ژنو با فرانسه تأسیس می کند که با استقبال جوانان سوئیسی روبرو میشود که به دیدن نمایش ها هجوم میآورند.
بدین سان به نظر ولتر جهل و تعصب منحصر به کاتولیک ها نیست و پروتستان ها نیز در این زمینه دستکمی از کاتولیک ها ندارند. به همین دلیل هنگامی که برای اوّلین بار چند روز پس از اعدام کلس توسط مسافری که از دیژون به دیدنش آمده بود از قضیۀ خبردار میشود، از اینکه یک پروتستان متعصب ممکن است فرزندش را به قتل رسانده باشد تعجبی نمی کند. او در نامه (٢٢ مارس ١٧٦٢) به یکی از دوستانش، آنتوان لُبو (َAntoine Le Bault)، رئیس پارلمان دیژون، می نویسد: " ما [کاتولیک ها]، پشیزی نمیارزیم امّا اوگنوها [پروتستان های فرانسوی] از ما نیز بدتراند."
در شهر پروتستان نشین ژنو امّا روایتی دیگر از قضیۀ کلس رواج دارد که توجه ولتر را جلب میکند. همزمان، یکی از آشنایانش، تاجری پروتستان، دومینیک اودیبر (Dominique Audibert)، که به تولوز مسافرت کرده بود و با خانوادۀ کلس آشنایی نزدیک داشت، اطلاعاتی در مورد ماجرای کلس به او می دهد که ظنّ خطای قضایی را در ذهن ولتر تقویت میکند. خطایی که مسبب اش تعصب دینی و عدم بردباری است، و نتیجه اش قتل یک بیگناه و ذلت و خواری بازماندگان او. از آن زمان به بعد، ولتر تمام نیروی خود را صرف تحقیق در ماجرای کلس میکند، با این هدف که چنانچه تعصب و پروتستان ستیزی مسبب حکم غیر عادلانه و قتل یک شهروند شده باشد این خطا را جبران کند و به کلس و خانوادهاش اعادۀ حیثیت شود.
درگیر شدن ولتر در پروندۀ کلس نه تنها از این نظر اهمیت دارد که باعث تألیف یکی از آثار مهم او "رسالهای در باب بردباری و مدارا"، شده است، بلکه معرف اوست به عنوان نخستین متفکر متعهد و فعال مدرن حقوق بشر در جهان. از همین رو نه تنها شناخت و تأمل در بارۀ "رسالهای در باب بردباری و مدارا" برای آزادیخواهان و هواردان دموکراسی در ایران لازم است، بلکه آشنایی با کارزار(کمپین) تبلیغاتی ولتر در مورد کلس و آموزه های ارزشمند آن، به رغم گذشت ٢٤٦ سال از آن واقعه، برای فعالان حقوق بشر و به ویژه فعالان ایرانی حقوق بشر مفید و لازم است. چرا که آنان با مشکلاتی مواجه هستند که بی شباهت به مشکلات ولتر نیست و اقدامات او در این زمینه می تواند الهامبخش مدافعان ایرانی حقوق بشر باشد.
هنگامی که ولتر به حقانیت حکم اعدام کلس مشکوک شد (اواخر ماه مارس ١٧٦٢)، تصمیم گرفت که در مرحلۀ اوّل در مورد کلس و مرگ فرزندش اطلاعات دقیق به دست آورد. پس با آشنایان خود در تولوز و در ولایت لانگودک (Languedoc) که تولوز یکی از شهرهای آن است، به مکاتبه پرداخته و در مورد قضیۀ کلس پرس وجو کرد : "می خواهم بدانم این تعصب فاجعهبار، از سوی کدام یک از طرفین است... از پدر که او را به حلقآویز کردن پسرش واداشته است یا از آن هشت مشاور پادشاه [هشت قاضی پارلمان تولوز] که به چرخه بستن بی گناهی حکم داده است". ولتر که از مشاهیر زمانه است، قلم به دست میگیرد و از مقامات دولتی و روحانی در این مورد سؤال می کند.
واضح است که آنها بیگناه ترین را به چرخه مجازات سپردهاند ... از قتل عام سَنت بارتلمی تا کنون چنین لکۀ ننگی بر دامن بشریت ننشسته بود. فریاد کنید و [و همگان را بگویید تا] لب به فریاد بگشایند
او از جمله از کاردینال دو بِرنیس (Cardinal de Bernis) سفیر فرانسه در دستگاه پاپ در مورد پروندۀ کلس و واقعیت امر جویا میشود (نامه ٢٥ مارس ١٧٦٢). در همین زمان در نامۀ دیگری به یکی از دوستانش در پاریس می نویسد: "اتفاقی در پارلمان تولوز رخ داده که حکایتش مو بر تن آدمی راست می کند... این واقعه توجه مرا به عنوان یک انسان و تا حدودی به عنوان یک فیلسوف به خود جلب کرده است. استاندار لانگدوک در پاریس است. او از این قضیه با خبر است، از شما استدعا دارم که با او در این باره صحبت کنید، و به من بگویید که در این باره چگونه بیندیشم."[5]
او در مورد شهرت، رفتار و کردار خانوادۀ کلس به تحقیق پرداخت. از هرچه آشنا در مناطق جنوبی فرانسه داشت پرس و جو کرد و دونا کلس را به فرنی خواند و با او ملاقات کرد. و سپس با دو تاجر ژنوی خوشنام، که با کلس تجارت می کردند و در خانۀ او در تولوز منزل کرده بودند، گفتگو کرد و در مورد علایق و تعصبات دینی خانوادۀ کلس پرسید. سرانجام در نامۀ ٤ آوریل ١٧٦٢، کمتر از چهار هفته پس از اعدام ژان کلس، خطاب به آقای دامیلاویل (M. Damilaville)، یکی از دوستان خوبش در پاریس، ولتر به یقین از بیگناهی کلس سخن گفت و از ننگی که با کشتن او بر دامن بشریت نشسته است. "واضح است که آنها بیگناه ترین را به چرخه مجازات سپردهاند، اکثریت قریب به اتفاق مردمان لانگدوک، بیزار از آنچه گذشته است شکوه می کنند. ملل بیگانه که از ما متنفرند و درجنگ شکستمان دادهاند، [از این حکم] ابراز انزجار میکنند. از قتل عام سَنت بارتلمی تا کنون چنین لکۀ ننگی بر دامن بشریت ننشسته بود. فریاد کنید و [و همگان را بگویید تا] لب به فریاد بگشایند."
بدینسان با این دعوت عام برای دادخواهی می توان گفت که کمپین ولتر برای اعادۀ حیثیت به کلس و نجات بازماندگانش از اوایل ماه آوریل ١٧٦٢ شروع به کار می کند. از همان آغاز کار، ولتر به اهمیت نقش افکار عمومی جهانی و تبلیغات برای فشار بر نهادها و مقامات ذیربط و شفاف سازی روند قضایی که منجر به صدور حکم اعدام کلس شد، واقف است، و از آن استفاده می کند. اوّلین اقدام ولتر تماس با بیوۀ کلس از یک سو و تشکیل یک کمیتۀ حمایت از خانوادۀ کلس در ژنو از سوی دیگر است. اعضای این کمیته عبارت اند از یک بانکدار سوئیسی به نام هانری کاتالا (Henry Cathala)، و دوست دیگر ولتر، ژان-روبرت ترونشَن (Jean Robert Tronchin)، حقوقدان ژنوی که عضو شورای حکومتی ژنو نیز هست و به امور مالی ولتر در ژنو رسیدگی می کند، نیکولا دو وِگُبر (Nicolas de Vegobre) وکیل دعاوی، فیلیپ دُبرو (Philippe Debrus) بازرگان و یک کشیش پروتستان، به نام پل مولتو (Paul Moultou) از دوستان فیلسوف ژنوی، و مؤلف "قرارداد اجتماعی"، ژان ژاک روسو.
ولتر از همان آغاز فعالیت هایش در دفاع از خانوادۀ کلس، اهداف خود را به روشنی بیان می کند:
١- اخذ حکمی از شورای پادشاه در مقام یک مرجع قضایی عالیتر که از پارلمان تولوز پروندۀ تحقیقات و حکم محرمانه اش در مورد کلس را بخواهد. باید یادآوری کرد که بر اساس مادۀ ١٦٢ فرمان پادشاه فرانسه، فرانسوای اوّل، مورخ ششم ماه سپتامبر سال ١٥٣٩ میلادی، که آیین دادرسی کیفری را تنظیم کرده بود، حضور وکیل در روند تحقیقات ممنوع شده بود و تحقیقات محرمانه انجام می شد. این فرمان در واقع یک روند غیر شفاف را در نظام کیفری فرانسه معمول کرده بود، زیرا پیش از آن در عرف قضایی کشور، متهم و وکیلش به پروندۀ تحقیقات دسترسی داشتند و حق داشتند در مقابل یک قاضی، غیر از قاضی تحقیقات یا بازپرس، وارد بودن اتهامات را رد کنند. خانوادۀ کلس حتی حکم را به چشم ندیده بود، چه رسد به استدلال آن.
٢- خانوادۀ کلس با کمک وکیل و مشاوران حقوقی، دادخواستی به شورای پادشاه[6] تقدیم کند و خواستار شکستن این حکم غیر قانونی شود.
٣- یک دادگاه عالیتر برای قضاوت در مورد اتهام وارده به کلس و خانوادهاش تشکیل شود.
٤- در این دادگاه بی گناهی آن ها ثابت شده و حکم برائت همگی از جمله مرحوم کلس صادر شود و به او رسماً اعادۀ حیثیت شود و به خانوادهاش غرامت پرداخته شود.
باید در نظر داشت که ولتر نهاد پر قدرتی چون پارلمان تولوز را به چالش کشیده بود، آن هم برای دفاع از یک پروتستان بی نام و نشان. در این رویارویی او نه تنها با مقاومت شدید این پارلمان روبرو بود که از حیثیت و نامش دفاع می کرد ، بلکه میبایست با پیشداوری های افکار عمومی علیه پروتستان ها از یک سو و از سوی دیگر با عدم تمایل حکومت، به بی آبرو کردن یک پارلمان و چندین قاضی در دفاع از یک شهروند درجه دو، دست و پنجه نرم کند. حکومت به طور کلّی از بر ملا شدن کاستی ها و نادرستی های سازوکارهای قضایی اکراه داشت.
در این مقطع، ولتر فعال حقوق بشر رهنمودهای خود را از ولتر فیلسوف و مورخ می گیرد. او خود در باب تاریخ جنگ های مذهبی که در قرون شانزده و هفده میلادی اروپا را به خون کشیده است قلم زده و با آموزه های اندیشمندان غرب در مورد آزادی وجدان و اندیشه به خوبی آشناست و در دفاع از آن مقاله های متعددی نوشته و خود مدام به ترغیب بزرگان و حکام زمان به اشاعۀ آزادی اندیشه و تقویت بردباری و مبارزه با تعصب و خرافات پرداخته است. از نظر ولتر منشاء فساد در قضیۀ کلس تعصب دینی است که به طعنه آن را "رسوایی/ننگ" ( infame) می نامد و به مخاطبانش می گوید: باید این ننگ را نابود کرد. در نتیجه همراه با اقداماتش در رابطه با خانوادۀ کلس به جنگ تعصب دینی نیز می رود با این هدف که افکار عمومی کشورش و اروپا را بر علیه تعصب دینی بشوراند تا کشورش را به اصلاح نظام قضایی وادارد.
از همان آوریل ١٧٦٢ ولتر شروع به مکاتبه با دوستان خود و متنفذین اروپا و فرانسه می کند و در نامه های بیشمارش یک یک آن ها را از پروندۀ کلس مطلع ساخته و آنها را به دادخواهی برای این خانوادۀ مظلوم تشویق می کند. کافی است نگاهی شتابزده به این مراسلات بیندازیم تا ببینیم ولتر با چه تیزهوشی کارزار خود را به پیش میبرد. با دوستان نزدیکش که در میان آنها اشراف متنفذ بسیارند صریحاً از اهدافش سخن گفته و آنها را به یاری می طلبد. او از امکانات مالی خود استفاده کرده و با اصرار بیوۀ کلس را به رفتن و سکنی گزیدن در پاریس تشویق می کند؛ از دوستان نزدیکش در پاریس می خواهد که خانم کلس را در منزلی پناه دهند. از دوستان دیگر خود می خواهد که با بهترین وکلای پاریس تماس گرفته و از آنها بخواهد که دادخواستی به نام خانم کلس و و فرزندانش خطاب به شواری پادشاه بنویسند. ولتر همزمان دوست جوان مارک آنتوان، گُوبِر لَوِیس (Gaubert Lavaysse) را، که خود فرزند یکی از وکلای کاتولیک تولوزی است، به اصرار به آمدن به پاریس تشویق کرده و برایش مکانی در نظر گرفته و مخارج زندگی او را در پاریس تأمین می کند. گوبر در شب حادثه برای شام میهمان خانوادۀ کلس بوده و هم او بوده که همراه با پیر، برادر مارک آنتوان، جسد او را پیدا میکند. او نیز همراه با اعضای خانوادۀ کلس متهم به قتل دوستش میشود و سپس حکم برائت میگیرد. ولتر از دوستان متنفذ خود می خواهد که با بیوۀ کلس و لویس ملاقات کنند و قضیۀ مرگ مارک آنتوان و بازداشت و محاکمه و بالاخر اعدام ژان کلس را از زبان این دو شاهد بشنوند.
از آوریل ١٧٦٢ ولتر شروع به مکاتبه با دوستان خود و متنفذین اروپا و فرانسه می کند و در نامه های بیشمارش یک یک آن ها را از پروندۀ کلس مطلع ساخته و آنها را به دادخواهی برای این خانوادۀ مظلوم تشویق می کند
او همزمان به شهریاران و شاهزادگان و وزیران و سفیران و روشنفکران اروپا و فرانسه نامه مینویسد و با هرکدام به زبان و عرف خود سخن میگوید : آیا از قضیه کلس خبر دارید؟ نظرتان در این باره چیست؟ فکر نمی کنید باید برای این خانوادۀ بی گناه دادخواهی کرد؟ در میان مخاطبان ولتر در این نامهنگاریها، نام پادشاه سوئد، فردریک دوّم پادشاه پروس، شهریاران ایالتهای آلمان، پادشاه سابق لهستان که پدر زن لویی پانزدهم پادشاه فرانسه نیز هست دیده می شود. ولتر نخبگان اروپا و فرانسه را از ماجرا آگاه می کند، و حتی مادام دو پومپادور، معشوقۀ پر قدرت لویی پانزدهم که از حامیان ولتر بود به او قول می دهد تا "قلب مهربان پادشاه" را از این مورد آگاه ساخته و نظرش را جویا شود (٦ مه ١٧٦٢).
ولتر امّا می داند که موجی از افکار عمومی لازم است تا صاحبان قدرت و اشراف روشنبین و اندیشمندان دوران را به پیگیریاین پرونده ترغیب کند. به همین دلیل قلم پرتوان خود را در اختیار خانوادۀ کلس می گذارد و در ماه ژوئن ١٧٦٢جزوهای را تحت عنوان، "اسناد اصلی مربوط به مرگ آقایان کلس ها و حکمی که در تولوز صادر شد (Pièces originales concernant la mort des sieurs Calas et le jugement rendu à Toulouse) "، به خرج خود منتشر می کند. چاپ اوّل این جزوۀ بیست و دو صفحهای که در اواخر ماه ژوئن ١٧٦٢ پخش شد[7]، حاوی دو نامه است. نامه اوّل به تاریخ ١٥ ژوئن ١٧٦٢ به امضای بیوۀ کلس است که در آن به مخاطب خود اعلام می کند که تصمیم گرفته است تمام نیروی خود را برای اثبات بی گناهی همسر مرحوم و اعادۀ حیثیت به خانواده اش به کار گیرد، و سپس به روایت وقایع رقتانگیزی که منجر به مرگ پسرش و سپس بازداشت و اعدام همسر و تبعید پسر دیگر و حبس دو دخترش در دیر کاتولیکها شد می پردازد. در پایان به خون خود سوگند می خورد که آنچه در نامه نوشته حقیقت است. نامه دوم به امضای دونا کلس جوان ترین فرزند کلس ها که در سوئیس زندگی می کند، به تاریخ ٢٢ ژوئن ١٧٦٢ ، در واکنش به نامۀ مادرش نوشته شدهاست: "مادر نگون بخت و محترم و عزیزم، نامۀ ١٥ ژوئن شما را در دست دوستی دیدم که می خواند و می گریست. نامه با اشک های من تر شد و من به زانو درآمدم." و دونا در ادامه از انتقاداتی که در افکار عمومی جهان به حکم پارلمان تولوز وارد شده سخن میگوید و به مهربانی و دلرحمی پدر پیری شهادت می دهد که حتی اگر می خواست نیروی جسمی ارتکاب چنین قتلی را نداشت. دونا در این نامه به مادرش اطمینان می دهد که امروز که به دادخواهی به پایتخت پادشاه آمده است، اگر تظلمش به گوش پادشاه برسد، دادش را خواهد ستاند. در این نامه دو محور اصلی استدلال ولتر در رابطه با ماجرای کلس، نقص روند دادرسی از یک سو و تعصب و نابردباری از سوی دیگر است که با نثری شیوا و مؤثر و قابل درک برای همگان به خواننده منتقل می گردد. اگر فاز اوّل کارزار ولتر برای کلس را به قولی لابی کردن نزد صاحبان قدرت و متنفذین بینگاریم که از آوریل ١٧٦٢ آغاز شد، فاز دوم یعنی پوشش مطبوعاتی دادن به قضیه و تهییج افکار عمومی با انتشار دو نامه مادر و فرزند به قلم ولتر در اوایل ماه ژوئیه با چاپ اوّل "اسناد اصلی مربوط به مرگ کلس..." (از این پس "اسناد....") شروع می شود.
استقبال از این جزوه، و فرار پیر کلس در ماه ژوئیه، از دیری که در آن محبوس بود، و مستقر شدن او در شاتلن نزد برادر کوچک خود دونا، و ملاقاتش با ولتر، باعث می شود که ولتر "اسناد..." را دوباره چاپ و منتشر کند. این بار این جزوه با شهادت پیر کلس، نامۀ دونا کلس به صدر اعظم فرانسه، و بالاخره دادخواست دونا کلس از شورای پادشاه تکمیل شده است. نامۀ دونا به صدراعظم البته به قلم ولتر است و دادخواستی که ضمیمۀ نامه است به توسط وکیلی به نام ماریت (Mariette) که در شورای پادشاه اقامۀ دعوا می کند، با راهنمایی های ولتر تنظیم شده است.
حمایت ولتر از بازماندگان کلس
در نامه به صدر اعظم فرانسه، دونا کلس می نویسد که از دستگاه عدالت پادشاه استدعایی به غیر از روشن شدن حقیقت ندارد. "همۀ اروپا که از این فاجعه با خبر شدهاند با من در این درخواست همصدا شده اند... من از عدالت شما و شورای پادشاه درخواست می کنم که روند دادرسی که باعث شد من پدر، مادر، برادر و وطنم را از دست بدهم، به استحضار (آگاهی) شما برسد. دادخواست دونا به زبان حقوقی تدوین شده و با یادآوری تضادهای موجود در حکم، ظلمی که بر خانواده رفته است، و توقیف و بازداشت دختران کلس در دیرهای کاتولیک در حالی که هیچ اتهامی بر آنها وارد نبوده ، تعصب دینی و نه دادگستری را منشاء حکم پارلمان تولوز دانسته و از عدالت پادشاه می خواهد که درمورد این حکم تحقیق کند. این دادخواست روشن شدن حقیقت در مورد دادرسی در مرحلۀ اوّل و پس از آن اجرای عدالت را از پادشاه طلب می کند (نامه به صدراعظم و دادخواست به شورای پادشاه مورخ ٧ ژوئیه ١٧٦٢ و شهادت پیر کلس مورخ ٢٣ ژوئیه ١٧٦٢).
ولتر امّا به انتشار "اسناد..." و پخش آن اکتفا نمی کند، او خود نیز "حکایت ژان کلس و الیزابت کَنینگ" را که مقایسه ای است بین دو پرونده، یا دو خطای قضایی، یکی در فرانسه و دیگری در انگلستان، تألیف و منتشر می کند.
الیزابت کنینگ، به مدت یک ماه ناپدید میشود و سپس با حالی نزار و و ژنده پوش به خانه باز میگردد. نزدیکانش بر پایۀ پیشداوری که بر ضد یک خانوادۀ کولی ساکن در همسایگی خود داشتند آنها را به ربودن الیزابت و تحت فشار قرار دادن او برای روسپیگری متهم کردند. ولی تحقیقات بی طرفانه انجام نشد، و با شهادت های دروغ چند تن از اهالی خانۀ کولی ها به اعدام محکوم شدند. ولتر با روایت قضیۀ کنینگ استدلال می کند که چون مراحل تحقیق، دادرسی و محاکمه همه در انگلستان علنی بود، شهروندان و مقامات قضایی با کسب اطلاعات لازم و تحقیقات توانستند شهادت دروغ کنینگ را کشف کنند، و با عقل و منطق اتهامات واهی را رد کنند و چند بیگناه را که تنها چون کولی بودند مورد سؤظن قرار گرفته بودند از مرگ نجات دهند. علاوه بر این در انگلستان حکم اعدام باید توسط یک مرجع عالی تر تأیید شود، و این خود به مدافعان حقیقت، وقت تحقیق و به چالش کشیدن حکم را می دهد. در حالیکه ژان کلس به دلیل غیرعلنی بودن تحقیقات و محاکمه شتابزده و اجرای فوری حکم از چنین فرصتی محروم شده است.
کارزار تبلیغاتی ولتر با انتشار این متون موفق می شود که قضیۀ کلس را در اروپا به طور کلی و به ویژه در پاریس تبدیل به موضوع روز کند. در هر جمعی سخن از خطای قضایی، بی گناهی کلسها و فجایعی است که تعصب دینی به بار می آورد. قضیۀ کلس شاهد یکی از اوّلین تجلیّات افکار عمومی به عنوان یک نیروی کارساز مدرن در سیاست است. دوستان ولتر "اسناد..." و دیگر نوشتههای مربوط به این قضیه را در میان متنفذین پخش می کنند، و دوک دو لا ولیر (Duc De La Vallière) یکی از دوستان ولتر که از نزدیکان پادشاه نیز هست، خود "اسناد..." را به دست دوک دو شوازُل (Duc de Choiseul)، وزیر خارجه فرانسه و یکی از مهم ترین شخصیت های دولت، و همچنین موپِو (Maupeou) وزیر دادگستری، و مادام دو پمپادور می رساند.
اوّلین پیروزی کمپین ولتر، نظر مثبت وزیر دادگستری به لزوم تحقیق در این مورد است. شوازل بر این است که باید پرونده از پارلمان تولوز به شورای پادشاه فرستاده شود. در نامه ای به تاریخ ٢٠ اوت، ولتر از پیشرفت و موفقیت "کمپین ضد تعصب بربرانه" سخن می گوید. در همان زمان مادام دو پمپادور در یکی از نامه هایش می نویسد : "قضیۀ کلس بدبخت، لرزه بر اندام می اندازد. [...]غیر ممکن به نظر می رسد که او مرتکب جنایتی که بدان متهم شده است، شده باشد. معهذا او مرده است و خانواده اش بی آبرو شده اند، و قضاتی که محکومش کرده اند تمایلی به ابراز ندامت نشان نمی دهند. قلب مهربان پادشاه از این حکایت به درد آمده است. ماجرای عجیبی است و فریاد دادخواهی فرانسه بلند شده است. [...] این مردمان تولوز بیشتر از آنچه برای یک مسیحی خوب بودن لازم است دیندارند." بدینسان تأثیر نوشته های ولتر و پیگیری خستگی ناپذیر او در نامۀ یکی از متنفد ترین زنان فرانسه به وضوح دیده می شود.
افکار عمومی فرانسه رأی به لزوم تجدید نظر در محاکمۀ کلس می دهد. ولتر بهترین وکلای پاریس را برای دفاع از کلس ها دعوت می کند، و آنها دادخواست و گزارشهای خود را برای تقدیم به شورای پادشاه به رایگان تدوین کرده و به خرج خود منتشر می کنند و درآمد فروش این متون را وقف خانوادۀ کلس برای تأمین مخارجشان در پاریس می کنند. به توصیه ولتر، گزارشی که الی دو بومون یکی از وکلای سرشناس خانوادۀ کلس تهیه کرده است به امضای پانزده وکیل پرآوازۀ دیگر کانون وکلای پاریس می رسد. بدینسان نیروی کانون وکلای پاریس به نفع کلس ها وارد عمل میشود.
با تکیه بر گزارش وکیل خانوادۀ کلس، دفتر وکلای شورای پادشاه شش نقص را، از جمله فرض برائت برای انجام تحقیقات، یا عدم تدوین صورت جلسه در محل کشف جسد، در رویه قضایی که به اعدام ژان کلس انجامیده مشخص می کنند[8]. در اوّل ماه مارس ١٧٦٣ دادخواست خانوادۀ کلس موجه اعلام می شود. و هفتم مارس شورای پادشاه پروندۀ کلس را مورد بررسی قرار می دهد و به اتفاق آراء به پارلمان تولوز دستور می دهد که تمام مدارک و اسناد مربوط به تحقیقات و دادرسی را در اختیار شورای پادشاه بگذارد و دادستان تولوز دلایل صدور چنین حکمی را به اطلاع شورا برساند. جلسه دادگاه سه ساعت به طول انجامید و هرچه شخصیت مهم در پاریس بود در گالری آیینه های کاخ ورسای در انتظار حکم و به حمایت از قربانیان حضور یافتند. پس از صدور حکم خانم کلس و دو دخترش به حضور ملکۀ فرانسه می رسند که از آنها دلجویی می کند.
اوّلین فعال مدرن حقوق بشر در جهان امّا به این پیروزی اکتفا نکرد. باید یادآور شد که ولتر هنگامی که تصمیم به پیگیری قضیه کلس گرفت گفت که نه تنها به عنوان انسان که تا حدودی نیز به عنوان یک فیلسوف، ظلمی را که بر کلس ها رفته مورد توجه قرار می دهد. از نظر ولتر قضیه کلس معلول چند مفسدۀ فرهنگی و سیاسی بود، که مهم ترین آنها تعصب دینی و نابردباری، نظام قضایی استبدادی و عدم احترام به آزادی اندیشه و وجدان بود. از همین رو همزمان با حمایت از خانوادۀ کلس، علل اصلی ظلم را مورد حمله قرار داد. در هر نامه و مقالۀ او در مورد قضیه کلس افشای ظلم و دفاع از مظلوم همراه با استدلال محکمی در رد نابردباری و تعصب دینی، به عنوان علت اصلی این ظلم، صورت میگرفت. مدافع خانوادۀ کلس وقتی حمایت از مظلومین را به دست دستگاه پادشاهی، بزرگان فرانسه و وکلای زبردست سپرد می دانست که نجات خانوادۀ کلس علاج معلول است و نه حذف علت. در نتیجه از اوایل پائیز١٧٦٢ ، ولتر، کار رسالۀ معروفش "در باب بردباری و مدارا" را آغاز می کند. او میداند که کمپین فوقالعادهاش در دفاع از خانوادۀ کلس توجه افکار عمومی را به خود جلب کرده و موضوع بحث عام شده است، و با در نظر داشتن مراحل دادرسی که در پیش بود و مباحث حقوقی که لزوماً به دنبال داشت، بر آن می شود که از آمادگی اذهان عمومی استفاده کرده و بحثی جدی در مورد آزادی دین و وجدان و نهادینه کردن بردباری و مدارا در جامعه به راه اندازد و لزوم اصلاحات حقوقی و قانونی و اعادۀ حقوق شهروندی به اقلیت های دینی را به عموم و به ویژه به صاحبان قدرت یادآوری کند. ولتر از تأثر و رأفت عمومی، که خود برانگیخته است، برای کشت بذر اصلاحات و مدارا در جامعه استفاده می کند.
"رساله ای در باب بردباری و مدارا، به مناسبت مرگ ژان کلس" نزدیک به یک سال بعد، در نوامبر ١٧٦٣، منتشر می شود و در دسترس عموم قرار میگیرد. باید یادآوری کرد که ولتر از ترس سانسور رساله را امضاء نکرده، و خود به مزاح تألیف آن را به یک روحانی کاتولیک نسبت می دهد ولی برهمگان آشکار بود که قلم، قلم ولتر است. ولتر امیدوار است که رساله دچار ممیزی نشود، امّا مقامات دولتی رسماً از قبول آن سر باز میزنند، اگرچه در خفا آن را میخوانند و میستایند. کمیسیون ممیزی پاپ رساله را ممنوعه اعلام میکند. به رغم سانسور، "رساله..." با استقبال شدید عموم نه تنها در فرانسه بلکه در سرتاسر اروپا روبرو می شود و افکار عمومی غرب را برای آزادی ادیان و آزادی وجدان و مبارزه با تعصب دینی آماده میسازد.
در این میان کارزار حقوقی خانوادۀ کلس ادامه دارد. پارلمان تولوز با کارشکنی تا یک سال تحویل پروندۀ دادرسی کلس ها را به شورای پادشاه به تعویق می اندازد تا بالاخره روز چهارم ژوئن ١٧٦٤ نزدیک به دو سال و سه ماه پس از اعدام ژان کلس، مجمعی متشکل از هشتاد قاضی شورای پادشاه به اتفاق آراء حکم پارلمان تولوز را شکسته و حکم می کند که تحقیقات و دادرسی در مورد مرگ مارک آنتوان کلس از نو توسط شورای پادشاه، یعنی عالی ترین مرجع قضایی کشور انجام شود. روز ٢٥ فوریه ١٧٦٥ قاضی تحقیقات تولوز که در انجام وظایفش، با پیشداوریهایی که علیه پروتستانها داشت، باعث مرگ کلس شده بود از کار برکنار میشود. بازجویی و تحقیقات در پاریس هفت ماه به طول می انجامد و پرونده به دادگاه ارجاع می شود. نهم ماه مارس ١٧٦٥ در سومین سالگرد صدور حکم اعدام کلس، قضات پاریس به اتفاق آراء حکم برائت ژان کلس و اعضای خانوادهاش را صادر کرده به همۀ آنها رسماً اعادۀ حیثیت می کنند. افزون بر این، شورا حکم پرداخت غرامت مالی نیز صادر می کند.
از قضیه کلس بیش از ٢٤٦ سال می گذرد، امّا به یمن کار فکری که بنیاد نبرد ولتر برای عدالت بود، هنوز به دست فراموشی سپرده نشده و رسالۀ ولتر تا به امروز از جمله متونی است که به دانشجویان فلسفه و علوم سیاسی در دنیا آموخته می شود. و برگردان پانزده فصل مهم این رسالۀ ٢٥ فصلی است که بنیاد عبدالرحمن برومند برای بزرگداشت دو روز جهانی بردباری (١٦ نوامبر) و حقوق بشر (١٠ دسامبر) ، به فعالان ایرانی حقوق بشر و همۀ آزادیخواهان کشور تقدیم می کند. برگردان فارسی نثر ولتر کار سادهای نیست. نثر قرن هجده فرانسه نثری است به نهایت آراسته و ظریف و ولتر شاعر و ادیب است. نیکی پارسا، مترجم این متن، نهایت کوشش خود را به کار برده تا نثری هماهنگ با روح نثر ولتر به کار برد. او ترجمه خود را با یادداشتهای تحقیقی فراوانی تکمیل کرده، که خواننده ایرانی را در درک متن، که آکنده از اشارات و استنادهای تاریخی، ادبی و مذهبی است، یاری کند. دقت به این یادداشت ها برای درک مطلب لازم است. بنیاد عبدالرحمن برومند از زحمات پرقدر نیکی پارسا سپاسگزار است.
ولتر "رساله..." را با گزارشی از قضیه کلس آغاز می کند. یعنی از معلول شروع کرده و سپس از فصلی به فصل دیگر به علّت ها می پردازد. با روایت سرگذشت کلس ولتر به نقش تعصب و پیشداوری علیه پروتستان ها در وقوع یک جنایت قضایی می پردازد. در فصل دوّم به تحقیق در مورد پروتستان ها پرداخته و اینکه آنها چرا و علیه چه مظالمی به سوی نهضت اصلاحات در دین متمایل شدند. در این فصل سوء استفاده های کلیسای کاتولیک و نادرستی های متداول در آن را نیز بررسی می کند. سپس فصل به فصل دلایلی را که در طول قرون و اعصار بر له و علیه بردباری و آزادی وجدان و مذهب ارائه شده است تحلیل می کند و به وقایع تاریخی خونباری اشاره می کند که نتیجۀ حاکمیت تعصب دینی بودهاند. او در این رساله سعی می کند که بردباری را همچون یک تمایل طبیعی انسان معرفی کند، که در نظام های مختلف، دوران مختلف، و بسیاری از ادیان وجود داشته است، و مبتنی بر حق طبیعی آزادی وجدان است. خواندن این رساله نه تنها ما را با روش و ذهنیت یکی از اندیشمندان بزرگ غرب در قرن هجدهم و استفادۀ او از توانایی های ذهنی اش در مبارزه برای حقوق بشر آشنا می کند، بلکه با تاریخ نه چندان دور تعصب و خشونت دینی در اروپا نیز آشنا کرده، تعصب و خشونتی که با آنچه ما امروز در ایران با آن روبرو هستیم بی تشابه نیست.
نزدیک به یک سال پیش فعالان ایرانی حقوق بشر، آشفته از افزایش روز افزون اعدام های علنی و پنهانی در ایران، یکدل و یک صدا کمپین علیه مجازات اعدام را به راه انداختند. به جاست که با آشنایی با ولتر و خواندن "رساله..." از خود بپرسیم که پس از گذشت یک سال، کمپین بر علیه مجازات اعدام قوۀ قضایه جمهوری اسلامی ایران را به چه چالشی روبرو ساخته اشت، و مهم تر از آن دستاورد فکری این کمپین در مورد مجازات اعدام چه بوده است؟ کدام یک از متونی که به فارسی در مورد مجازات اعدام در دسترس قرار دارند به بحث عمومی گذاشته شدهاند، چه مجادله ای در باب مجازات مرگ در دین اسلام و فقه شیعه صورت گرفته است؟ و کدام مورد از صدها مورد شبیه ماجرای کلس که هر روز در ایران به وقوع می پیوندد در پیشگاه افکار عمومی با اصرار و پشتکار پیگیری شده است، و مردم کشور ما و مردمان دیگر کشورهای جهان را به چالش کشیده است؟ چه بسا ولتر با رندی افسانه ای اش به ما گوشزد کند که شریف ترین و والا ترین نیّات بدون پشتوانۀ فکری قوی و استراتژی و تدبیر راه به جایی نمی برند.
لادن برومند
بنیاد عبدالرحمن برومند
واشنگتن ٣١ دسامبر
٢٠١١
****
فصل اول
خلاصهای از داستان مرگ ژان كَلَس[9]
ولتر زمانی که مهمان فردریک دوّم پادشاه پروس بود
قتل كَلَس كه در تاریخ ۹ مارس ۱۷۶۲ [10]، به ضرب شمشیر عدلیه در شهر تولوز، به وقوع پیوست، از جمله وقایع غریبی است كه سزاوار توجۀ عصر ما و اعصار آینده است. به زودی این فوج مردگان را كه در نبردهای بیشمار جان باختهاند، به بوتۀ فراموشی میسپاریم. لیكن نه بدین سبب كه جان باختن در جنگ تقدیر اجتناب ناپذیر جنگ است، بلكه بدان جهت كه آنان كه در جنگ به هلاکت رسیدهاند، میتوانستند متقابلاً دشمنان خود را به قتل رسانند و در نبردی نابرابر و بی دفاع، كشته نشدهاند. آنجایی كه میزان خطر و امتیاز برابر است، مرگْ نه موجب شگفتی می شود و نه ترحم و شفقت چندانی برمی انگیزد. لیکن اگر پدر بیگناه یك خانواده به دست خطا، هیجان و یا تعصب سپرده شود، اگر متهم دارای مدافعی جز تقوای خود نباشد، اگر با گردن زدن او آنانی كه برای حیات او داوری كردند را هیچ خطری جز ارتكاب خطا تهدید نكند و بدون آنكه عقوبت شوند با صدور حكمی قتلی را موجب گردند، فریاد اعتراض جمع برخواهدخاست. هر كس برای عاقبت خود به هراس خواهد افتاد و احدی در مقابل محكمهای كه به منظور حفظ حیات شهروندان برپاشده است، در امان نخواهد ماند. و چنین است كه صداها درهم میآمیزند وندای انتقام سرمیدهند.این پروندۀ شگفت انگیز حاوی مقولاتی بود چون مذهب، خودكشی، خویشكشی[11] و این پرسش ها در میان بود كه آیا والدینی فرزند خود را برای رضای خدا، دار زدهاند؟ آیا برادری برادر خود را، دوستی دوست خود را خفه كرده است؟ و آیا قضات برای كشتن پدر بیگناهی بر چرخۀ اعدام [12] و یا عدم مجازاتِ مادر، برادر، رفیقی مقصر، خود را نكوهش نكردهاند؟
ژان كَلَس مردی بود شصتوهشت ساله که بیش از چهل سال از عمر خود را در شهر تولوز صرف تجارت کرده بود. در نظر نزدیكانش او پدری نیك بود. ژان کَلَس وهمسر و فرزندانش پروتستان بودند، به استثنای یك پسر كه رسماً از این مذهب برگشته بود و مقرری قلیلی از پدر دریافت میكرد. ژان كَلَس چنان از تعصب پوچی، كه همۀ پیوندهای جامعه را میگسلاند، به دور بود كه تغییر مذهب فرزندش لویی كَلَس را نیز پذیرفته بود.علاوه بر این مستخدمی که سی سال در خانه اش خدمت کرده و همۀ فرزندان او را بزرگ کرده بود یک کاتولیک متعصب بود.
یكی از پسران ژان كَلَس به نام مارك آنتوان [13] مردی ادیب بود و به داشتن روحیهای مشوش، مأیوس و خشن معروف. این مرد جوان نه میتوانست به تجارت بپردازد كه در خمیرهاش نبود، و نه به پیشۀ وكالت، كه به تأییدنامۀ تعلق به مذهب كاتولیك مشروط بود و وی قادر به كسب آن نبود. او مصمم شد به حیات خود خاتمه دهد، و با مطالعۀ مطالب موجود در باب خودكشی، حكم تأییدی نیز بر تصمیم خود یافت. یکی از دوستان وی نیز به چنین احوالاتی در او ظن برده بود.
سرانجام روزی پس از آنكه تمامی دارایی خود را در قمار باخت، برآن شد در همان روز به نقشه خود جامۀ عمل بپوشاند. از قضا دوست خانوادگی او که روز قبل از آن از شهر ُبردو[14] به شهر تولوز سفر کرده بود شام را در خانۀ آنها صرف میكند،[15] او جوانی بود نوزده ساله به نام لَوِس[16]، که فرزند وكیل مشهور شهر تولوز بود. لَوِس به ساده دلی و خوش خویی اشتهار داشت. هنگامی كه والدین، مارك آنتوان پسر ارشد، پییر فرزند دوم پس از صرف شام در اتاقی گرد آمدند، مارك آنتوان جمع را ترک گفته غایب میشود. پس از آن هنگامی كه لَوِس با مشایعت پییر كَلَس خانواده را ترك میگوید، آن دو در طبقۀ پایین خانه، كنار مغازه، مارك آنتوان را با پیراهن بر سردری آویزان مییابند، لباسهای او تا شده برروی پیشخوان نهاده شده بود؛ پیراهن او منظم بود و موهای او شانه زده. بر پیكر او نه زخمی رؤیت میشد و نه كوچكترین جراحتی[17].
در اینجا جزئیاتی را كه وكلا حكایت كردهاند، فرومیگذاریم و به توصیف محنت و یأس والدین، فریادهایی كه به گوش همسایهها میرسید، نمیپردازیم. لَوِس و پییر كَلَس، از خود بیخود، به جستجوی طبیب جراح، و مأمور عدلیه شتافتند.
در لحظاتی كه این دو به انجام این تكالیف مشغول بودند، در لحظاتی كه والدین غرق در اشك و زاری بودند، مردم تولوز در اطراف خانۀ آنها تجمع كردند. این جماعت، خرافاتی و تندخویاند و به برادرانشان كه از مذهب آنها نباشند به چشم هیولا مینگرند. در همین شهر تولوز بود كه خداوند را برای مرگ هانری سوم[18] سپاس گفتند و قسم یاد كردند، اولین کس كه از بهرسمیت شناختن هانری چهارم،[19] این هانری كبیر و نیك، صحبت به میان آورد، سرش از دم تیغ خواهد گذشت. هنوز هر ساله در این شهر سالگرد قتلعام چهار هزار شهروند مرتد را كه دو قرن پیش در آنجا به وقوع پیوسته است، با براه انداختن دستۀ مذهبی و برپاكردن آتش شادی، رسماً جشن میگیرند. شورا[20] شش حكم درممنوعیت این جشن صادر كرده است. اما چه بی حاصل! اهالی تولوز همواره این جشن را چون مسابقۀ گل طلایی[21] برگزار میكنند.
القصّه: در میان عوامالناس فردی متعصب فریاد برآورد كه ژان كَلَس پسرش مارك آنتوان را به دار آویخته است. تكرار فریادها در لحظهای همه گیر شد؛ عدهای گفتند: قرار بود متوفی فردای آن روز رسماً تغییر مذهب خود را اعلام كند؛ خانوادۀ وی همراه با لَوِس جوان، به دلیل نفرتشان از مذهب كاتولیك، او را خفه كردهاند. پس از لحظاتی چند، دیگر تردیدی برجای نمانده بود، همه شهر یقین داشتند كه پروتستانها فرزندان خود را به محض تغییر مذهب به قتل می رسانند و این از واجبات مذهبشان است.
روانهای برانگیخته آرام نمی گیرند. این داستان را ساختند كه پروتستانهای لانگدُك [22] شب پیش از حادثه، مجمعی تشكیل داده و با كثرت آرا جلاد فرقه را انتخاب كرده بودند، قرعه به نام لَوِس جوان افتاده بود. این جوان پس از بیستوچهار ساعت خبر برگزیده شدن خود را دریافت كرده و از ُبردو به كمك كَلَس و همسر و پسرشان آمده بود، تا یك دوست، یك فرزند و یك برادر را خفه كنند.
آقای داوید مقام عالی شهرداری تولوز برانگیخته از شایعات با این نیت كه با اعدامی سریع خودی نشان دهد، دادرسی را در روالی خلاف قاعده و مقررات برگزار میكند. و بدین سان، خانوادۀ كَلَس، مستخدم كاتولیك، و لَوِس به زنجیر كشیده میشوند.
كلیسا نیز نظریۀ خود را كه در فساد[23] دستكمی از روال دادرسی نداشت، منتشر كرد. ماجرا تا بدانجا پیش رفت كه مارك آنتوان كَلَس كه كَلوینیست[24] از دنیا رفته بود و اینكه اگر به خودكشی دست زده بود میبایست نشسته بر سرندی بر زمین کشیده می شد[25]، با شكوه عظیمی در كلیسای سَنت اِتیین [26]، به خاك سپرده شد، بی آنكه به اعتراض كشیش نسبت به این عمل كفرآمیز، وقعی نهاده شود.
در لانگدوك چهار اتحادیۀ برادری توابین [27] وجود دارد: سفید، آبی، خاكستری، سیاه. اعضای این اتحادیهها شنل بلندی برتن كرده و ملحفهای را چون نقابی بر سر میكشند كه دو سوراخ در مقابل دیدگان دارد. آنها میخواستند دوك فیتز جیمز مقام قضایی شهرداری تولوز را وارد جمع خود كنند. اما او نپذیرفته بود. توابین سفید برای مارك آنتوان، مراسم رسمی باشكوهی كه برای یك شهید معمول است، برگزار كردند. هرگز هیچ كلیسایی برای شهیدی واقعی مراسمی چنین باشكوه برگزار نكرده است. اما این شكوه، شكوهی هراس انگیز بود. اسكلتی در بالای داربست مجللی نهاده و آن را به حركت درمیآوردند اسكلت نماد مارك آنتوان كَلَس بود، كه در دستی برگ درخت نخل، و در دستی دیگر قلمی داشت كه ظاهراً میبایست تغییر مذهب خود را امضا كند كه در واقع حكم محكومیت پدر را مینوشت.
بدین سان این نگونبختی كه به حیات خود پایان بخشیده بود، تنها تقدس را كم داشت. در نظر تودۀ مردم او به قدیسی تبدیل شده بود. برخی از او اعانت می جستند، برخی بر مزارش نیایش میكردند، برخی از اومعجزه طلب میكردند، برخی دیگر به حكایت معجزات او میپرداختند. راهبی چند دندان او را كنده بود تا یادگاری از پیكر مقدس به جای ماند. زن زاهدی كه اندكی ناشنوا بود مدعی شد: زنگ ناقوسها را میشنود. كشیشی كه سكتۀمغزی كرده بود پس از خوردن داروی تهوع آور بهبود یافت. حتی این معجزات را مكتوب كردند. نگارنده سندی در دست دارد كه گواه مجنون شدن جوانكی در تولوز است. او شبهای بسیاری بر مزار قدیس جدید نیایش كرد، اما معجزهای كه تمنا کرده بود به وقوع نپیوسته بود.
تنی چند از قضات [دادگاه كَلَس ] به اتحادیۀ برادری توابین سفید تعلق داشتند. از آن پس دیگر اعدام ژان كَلَس قطعی به نظر میرسید.
هیچ دلیلی علیه خانوادۀ كَلَس در دست نبود و نمیتوانست هم در دست باشد. اما مذهب مشتبه، به جای دلیل نشسته بود
آنچه خصوصاً تعذیب[28] او را مهیا كرد آن جشن غریبی بود كه هر ساله در شهر تولوز به یادبود كشتار دستهجمعی ۴۰۰۰ اوگُنُ [29] برگزار میشد؛ سال ۱۷۶۲ جشن گذشت دو قرن از این كشتار بود. درشهر تجهیزات مراسم رسمی را نصب میكردند این خود قدرت تخیل مردم را كه بهكار افتاده بود، قوّت میبخشید. علناً میگفتند: داربستی كه كَلَسها برآن با دستگاه چرخه، اعدام میشوند، بزرگترین تزیین جشن خواهد بود؛ اشخاصی نیز گفتهبودند: مشیّت الهی خود قربانیها را هدایت كرده است تا به پای مذهب مقدس ما قربانی شوند. قریب به بیست تن از افراد چنین سخنانی را به گوش خود شنیده بودند حتی سخنانی خشونت آمیزتر از این بر سر زبانها بود. از یاد نبریم كه چنین وقایعی دارد در زمانۀ ما میگذرد! در زمانهای كه فلسفه چنین گسترش یافتهاست! در زمانهای كه صد آكادمی در باب تلطیف اخلاقیات قلم میزنند! بهنظر میرسد كه تحجّر ناخشنود از پیروزیهای اخیر عقل، با خشمی فزون به پیكار عقل آمده است.
سیزده قاضی هر روز شور میكردند تا محاكمه را به پایان برند. هیچ دلیلی علیه خانوادۀ كَلَس در دست نبود و نمیتوانست هم در دست باشد. اما مذهب مشتبه، به جای دلیل نشسته بود. شش قاضی مدت طولانی اصرار می ورزیدند: ژان كَلَس، پسرش و لَوِس به مجازات چرخه محكوم شوند و همسر ژان كَلَس به مجازات تحریق. هفت قاضی دیگر كه میانهرو تر بودند، میخواستند لااقل تحقیقاتی انجام گیرد. مجادلات تكرار میشد و به درازا میكشید. یكی از قضات كه به بیگناهی متهمین و بعید بودن وقوع جرم، ایمان داشت با حدّت تمام در وصف بیگناهی آنها سخن راند: او تعصب قضات دیگر در سختگیری را با تعصب ورزیدن در انسانیت پاسخ گفت او در واقع به وكیل علنی خانوادۀ كَلَس در همۀ خانههای تولوز تبدیل شده بود آن هم در خانه هایی که مذهب افراطی لاینقطع فریاد خونخواهی از این نگونبختان را سر میداد. اما قاضی دیگری كه به خشونت اشتهار داشت، با همان حدت، همه جا، برضد كَلَسها سخن می گفت. عاقبت، جنجال به جایی رسید كه آن دو مجبور شدند از خود خلع صلاحیت كنند و [و شهر تولوز را ترک کرده] به گوشهای در روستا پناه برند.
امّا، از بد روزگار، قاضی حامی كَلَسها نزاكت خود را با اصرار بر عدم صلاحیت خود، حفظ كرد. اما آن دیگری از تصمیم خود بازگشت و ضد كسانی كه نمیبایست در موردشان قضاوت كند، رأی داد. این رأی، رأی سرنوشتساز محكومیت به چرخه بود، زیرا تنها هشت رأی در مقابل پنج رأی وجود داشت، یكی از شش قاضی مخالف پس از ابراز مخالفتهایی چند، به گروه انعطافناپذیرها پیوسته بود.
خودکشی مارک آنتوان فرزند ژان کلس
به نظر میرسد، هنگامی كه خویش كشی رخ داده است و قرار است پدر یك خانواده تسلیم تعذیب مهیبی شود، باید اتفاق آرا وجود داشته باشد. زیرا دلایل جرمی چنین غریب[30] باید برای همگان از وضوحی ملموس برخوردار شود. در چنین قضیهای كوچكترین تردید میبایست قاضیای را كه قرار است بهزودی حكم قتلی را امضاء كند، برخود بلرزاند. ضعف عقل ما و نقص قوانین ما هر آینه احساس میشود.
اما آیا میتوان نکبتی عظیم تر از اینکه تفوق یك رأی بتواند یك شهروند را به مجازات چرخه محكوم كند، تصور کرد؟ در آتن می بایست پنجاه درصد تعداد كل قضات باضافۀ پنجاه قاضی، موافق اعدام میبودند، تا جرأت صدور حكم آن پیدا میشد. چه نتیجهای از این امر میتوان گرفت؟ اینكه بدانیم یونانیها از ما عاقلتر و انسانتر بودند. اما هیهات که درسی از آن نمی گیریم.
علناً میگفتند: بهتر است بگذاریم یك كلوینیست پیر بیگناه به چرخه كشیده شود تا اینكه همصدا بگوییم هشت قاضی مشاور لانگدُك اشتباه كردهاند
اما چگونه می توان باور داشت که ژان كَلَس پیرمرد شصتوهشت سالهای که مدت زمانی بود از ضعف پا رنج میبرد، توانسته به تنهایی پسر بیستوهشت سالهای را كه بنیۀ بدنی فوقالعادهای داشت، خفه كرده و سپس به دار آویخته باشد؛ یقیناً میبایست توسط همسر، پسرش پییر كَلَس، و لَوِس و مستخدمش، یاری شده باشد. آنها در شبِ ماجرای سرنوشتساز، لحظهای یكدیگر را ترك نگفته بودند. اما چنین فرضی به همان میزان نامعقول بود كه فرض اول، زیرا چگونه یك خدمتكار كاتولیك متعصب میتوانست تاب آورد كه اوگُنُها، جوانی را كه در دامان او پرورش یافته بود، به دلیل عشقش به مذهبی كه مذهب خود او نیز بود، به قتل رسانند؟ چگونه لَوِس میتوانست از بردو به قصد خفه كردن دوستش آمده باشد، در حالی كه از تغییر مذهب مورد ادعا بیاطلاع میبود. چگونه مادری با عطوفت میتوانسته دست بر روی فرزندش دراز كرده باشد، چگونه میشود كه این اشخاص جوانی را كه چون خود آنها قوی بنیه بود خفه كرده باشند، بدون آنكه مقاومتی طولانی و خشونتبار صورت گرفته باشد، بدون آنكه فریادهای دلخراش او به گوش همسایهها رسیده باشد، بدون ضربههای متوالی، بدون جراحت و لباسهای چاك خورده.
واضح بود كه اگر خویشكشیای واقع شده بود، همۀ متهمین بهیكسان محكوم بودند، زیرا آنها لحظهای یكدیگر را ترك نگفته بودند؛ واضح بود كه چنین امری واقعیت نداشت؛ واضح بود كه پدر به تنهایی نمیتوانست محكوم باشد؛ معذالك حكم محكومیت به اعدام با دستگاه چرخه، منحصراً برای پدر صادر شد.
انگیزۀ حكم به همان میزان شگفت انگیز بود كه سایر قضایا. قضاتی كه طرفدار حكم تعذیب ژان كَلَس بودند سایرین را متیقّن ساخته بودند كه این پیرمرد نحیف نمیتواند زیر شكنجه تاب آورد، و زیر ضربههای جلاد به جرم خود و همدستانش اعتراف خواهد كرد. اما این مرد سالخورده هنگامی كه بر چرخۀ اعدام جان میسپرد، با شاهد گرفتن پروردگار بر بیگناهی خود و طلب آمرزش از او برای قضات خود، آنها را مات و متحیّر ساخت.
بدین سان، قضات ناگزیر بودند حكم آزادی مادر، فیلیپ پسر كَلَس، لَوِس جوان و خدمتكار را صادر كنند. حكمی كه با حكم اول در تناقض بود. اما یكی از مشاوران به آنها هشدار میدهد كه حكم دوم نافی حكم اول است، و قضات با صدور این حكم، در اصل، خود را محکوم میکنند. زیرا متهمین در لحظاتی كه احتمال میرود قتل صورت گرفته باشد، هرگز یكدیگر را ترك نگفتهاند. آزادی بازماندگان میتواند قطعاً بیگناهی پدر معدوم خانواده را ثابت كند. نتیجه این شد كه آنها تصمیم به تبعید پسر بگیرند. این تبعید نیز حكمی نامعقول و بههمان میزان بیمعنا بود كه سایر تصمیمات؛ زیرا پییر كَلَس یا گناهكار بود و یا بیگناه، اگر گناهكار بود باید به سان پدر به اعدام با چرخه محكوم میشد؛ اگر بیگناه بود نمیبایست تبعید شود. اما قضات وحشتزده از تعذیب و معصومیت ترحم برانگیز پدر به هنگام مرگ، تصور میكردند حیثیت خود را با تلقین این فكر كه پسر را بخشیدهاند، خواهند خرید.
آنها ابتدا پییر كَلَس، را در سیاهچال خود تهدید كردند كه چنانچه وی از مذهب خود روینگرداند، با او همان كنند كه با پدر كردهاند
انگار كه این بخشش خود قصور دیگری در انجام وظیفه نبوده است. آنها گمان میكردند كه تبعید این جوان تهیدست و بیپناه، تأثیری نخواهد گذاشت و بیعدالتی قابل توجه ای نخواهد بود، خاصه پس از آن بیعدالتیای كه سیهروزی ارتكابش را داشتهاند.
آنها ابتدا پییر كَلَس، را در سیاهچال خود تهدید كردند كه چنانچه وی از مذهب خود روینگرداند، با او همان كنند كه با پدر كردهاند. این گفتههایی است كه این مرد جوان به حقیقت آن قسم یاد كردهاست.[31] هنگامی كه پیر كَلَس از شهر خارج میشد به كشیشی كه آیین پیوستن به مذهب كاتولیك را برگزار میكرد، برخورد، كشیش او را به تولوز برگرداند و در دیر دومینیكنها[32] محبوس كرد در آنجا او را به ادای تمامی وظائف یك كاتولیك ملزم كردند. این بخشی از نیات آن ها بود؛ این بهای خون پدر بود؛ تصور می کردند انتقام دین را گرفته اند و رضایت دین رافراهم ساخته اند.
سپس دختران را از مادر جدا و در دیر محبوسشان كردند. این زن مغروق در خون شوهر، زنی كه فرزند ارشدش در آغوش او جان سپرده بود، فرزند دیگرش تبعید شده بود، این زن محروم از دیدار دختران، محروم از تمامی دارایی خود، تنها و بیكس، بینان و مأیوس، از شدت شوربختی به آستانۀ مرگ افتاد. تنی چند از افراد كه اوضاع و احوال این ماجرای هولناك را به دقت بررسی كردهبودند، چنان از واقعۀ متأثر شدند كه خانم كَلَس را كه گوشه نشینی اختیار کرده بود، به دادخواهی از بارگاه سلطنت، ترغیب كردند. لیکن او توان دفاع از خود نداشت و رو به خاموشی میرفت. از سوی دیگر، او كه متولد انگلستان بود و از نوجوانی در ولایتی در فرانسه مأوی گزیده بود، نام شهر پاریس نیز او را مرعوب می ساخت. او تصور میكرد، توحش در پایتخت مملكت باید گستردهتر از مركز لانگدُك باشد. اما عاقبت وظیفۀ اعادۀ حیثیت شوهر بر ضعفش فائق آمد و خود را در حالتی نزار به شهر پاریس رساند، اما در آنجا آنچه موجب شگفتی او شد استقبال گرم و اشك همدردی بود.
درشهر پاریس، عقل بر تعصب، هرقدر هم كه گسترده باشد، فائق میآید، در حالیكه در شهرستانها همواره تعصب بر عقل پیشیمیگیرد.
ابتدا آقای دُبُمُن[33] وكیل معروف پارلمان پاریس،[34] وكالت او را به عهده گرفت و مشاورهای را به امضای پانزده وكیل رساند. آقای لوازُ [35] كه در سخنوری همتای او بود، رسالهای در دفاع از خانوادۀ كَلَس تدوین كرد. آقای مارییت،[36] وكیل شورا، دادخواستی تنظیم كرد كه هیچ تردیدی در اذهان بجای نمیگذاشت.
این سه مدافع سخاوتمندِ قانون و بیگناهی، درآمد حاصل از چاپ دفاعیههای خود را به بانوی بیوه واگذاركردند.[37] اهالی پاریس و سراسر اروپا، متأثر از رحم و شفقت، خواستار اجرای عدالت در حق این زن نگونبخت شدند. حكم پیش از آنكه توسط شورا امضاء شود، پیشاپیش توسط عموم مردم صادر شده بود.
با وجود هجوم لاینقطع پروندههایی كه اغلب رحم وشفقت را از میان میبرد، و با وجود خوكردن به دیدن مفلوكان كه میتواند سنگدلی را افزون كند، رحم و شفقت به وزارتخانه نیز راه یافت. دختران را نزد مادر آوردند. آن سه ملبس به رخت عزا و غرق در اشك، قضات خود را نیز به گریه نشاندند.
چنین بود حكایت این ماجرای شگفتانگیز كه سبب شد افرادی بیطرف اما حساس مصمّم شوند تأملاتی در باب بردباری، گذشت و اغماض، و رحم و شفقت، به مردم عرضه كنند
معذالك، این خانواده همچنان دشمنانی داشتتند. زیرا، حكایت، حكایت مذهب بود. برخی از افرادی كه در فرانسه ایثارگران[38]، نامیده میشوند علناً میگفتند: بهتر است بگذاریم یك كلوینیست پیر بیگناه به چرخه كشیده شود تا اینكه همصدا بگوییم هشت قاضی مشاور لانگدُك اشتباه كردهاند. حتی این اصطلاح را به كار میبردند كه: «تعداد قضات از كَلَسها بیشتر است» و از آن چنین نتیجه میگرفتند كه خانوادۀ كَلَس باید قربانی شرف و حیثیت قضات شوند. اما آنها بدین اندیشه نمیكردند كه شرف و حیثیت قضات، چون سایر افراد، در جبران خطاهاشان است. فرانسویان را عقیده بر این نیست كه پاپ، حتی با مشاورت كاردینالهایش، از اشتباه بری باشد. چنین تصوری را نیز میشد برای هشت قاضی تولوزی داشت. بدین سان، سایر افراد که از عقل بهرهای برده بودند و نفعی در ماجرا نداشتند بر این نظر بودند كه حكم تولوز در سراسر اروپا نقض خواهد شد، حتی اگر ملاحظات خاصی مانع از آن شود كه حكم به دست شورا نقض شود.
چنین بود حكایت این ماجرای شگفتانگیز كه سبب شد افرادی بیطرف اما حساس مصمّم شوند تأملاتی در باب بردباری، گذشت و اغماض، و رحم و شفقت، به مردم عرضه كنند. مضامینی كه پدر روحانی هوتویل [39] در خطابۀ پر طمطراق و نادرست خود در مورد وقایع، اصل جزمی هولناك مینامد، حال آنكه عقل آن را حق مختص طبیعت میخواند.
در واقع یا قضات تولوزی با دنبالهروی از خلقی متعصب، پدر بیگناه خانوادای را به چرخه كشیدهاند، امری كه هرگز سابقه نداشته است؛ یا این پدر خانواده و همسرش پسر ارشد خود را با كمك پسر دیگرشان و دوستی خفه كردهاند، كه برخلاف روال طبیعت است. در هر دو صورت افراط در مقدسترین مذهبها، سبب بروز جرمی عظیم شدهاست. نتیجتاً مصلحت نوع بشر حكم میكند كه این نكته كه آیا مذهب باید نیكوكاری كند یا توحش، مورد بررسی و تأمل قرارگیرد.
فصل دوّم
اثرات تعذیب ژان كَلَس
اگر توابین سفید موجب تعذیب یك بیگناه، ویرانی كامل و پراكندگی و رسوایی یك خانواده شده اند، رسوایی که در اصل باید صرفاً دامن بیعدالتی را بگیرد، حال آن كه پیامد تعذیب شده است و اگر این تعجیل توابین سفید در برگزاری مراسم در خور یك قدیس، برای آن كس كه میبایست طبق سنت وحشیانه ما برسرندی كشیده شود، موجب به چرخه كشیدن یك پدر با تقوای خانواده شده است؛ این سیه روزی باید آنها را برای باقی عمر خود به تواب واقعی تبدیل كند. آنها و قضات باید بگریند، اما بدون لباسهای سفید بلند و بدون نقابهایی كه اشكهایشان را پنهان كند.
انگار نذر كردهایم از برادرانمان منزجر باشیم، زیرا ما آنقدر مؤمن هستیم كه کینه به دل گرفته و ظلم کنیم، اما ایمانمان برای مهرورزی و یاری رساندن کفایت نمی کند
همۀ اتحادیههای برادری محترمند؛ آنها تقوی پیشه كردهاند، اما هر منفعتی هر اندازه عظیم به كشور برسانند، آیا با این مصیبتی كه موجب شدهاند، برابری میكند؟ به نظر میرسد بنیاد آنها بر تعصبی قرار گرفته است كه كاتولیكها را در لانگدوك علیه كسانی كه اوگُنُ نامیده میشوند، میشوراند. انگار نذر كردهایم از برادرانمان منزجر باشیم، زیرا ما آنقدر مؤمن هستیم كه کینه به دل گرفته و ظلم کنیم، اما ایمانمان برای مهرورزی و یاری رساندن کفایت نمی کند. وای به آن روزی كه این اتحادیههای برادری توسط شیفتگانی كه در گذشته مجامع مذهبی پیشهوران و نجبا را هدایت میكردند، هدایت شود، كه به گفتۀ یكی از قضات عالم و بلیغ ما: در نزد آنها اوهام مذهبی به هنر و ترفند تبدیل میشد. وای به روزی كه این هیئتها اتاقهای تاریكی كه اتاق تعمق نامیده میشود، برپا كنند. اتاقهايی كه در آن تصاويری از شيطان مسلح به شاخ و چنگال، چاههای آتش، صليب و خنجرهای متعدد ترسیم و نام مسيح را در بالای آن اشکال مکتوب می کردند. وه ! چه نمایشی در برابر دیدگانی از پیش مفتون؛ چه نمایشی! برای اوهامی كه به همان میزان كه زبانه می کشند تسلیم فرمان رهبران اند! [40]
به خوبی آگاهیم كه روزگارانی اتحادیههای برادری تا چه حد خطرناك بودند. این برادرک های راهب ،این فلَژلانها [41] آشوبهای بسیاری بهپا كردند. لیگ[42] از چنین جمعیتهایی به وجود آمد. چرا باید خود را اینگونه از سایر شهروندان ممتاز کرد؟ آیا آنها خود را انسانهای کامل تری می دانستند؟ این خود دشنامی نیست به سایرشهروندان؟ آیا میخواستند همۀ مسیحیان وارد اتحادیههای برادری شوند؟ وه چه نمایش با شکوهی ! اروپا در شنل و نقاب با دو منفذ گرد در مقابل دیدگان ! آیا صادقانه گمان میكنند پروردگار این لباس عجیب و مسخره را بر لباس معمولی ارجح میدارد؟ مسئله پیچیده تر از این است، این لباس، لباس مخصوص اهل جدل است كه به طرف مقابل هشدار میدهد خود را مسلح كند؛ لباسی كه قادر است نوعی از جنگ داخلی را در اذهان تحریك كند و اگر عقل و درایت شاه و وزرا به همان میزانی نباشد كه بیعقلی این متعصبها، احتمال دارد به افراطكاریهای شومی بدل شود.
به خوبی آگاهیم که از زمانی كه مسیحییان بر سر اصول جزمی در جدالند، چه بهایی پرداخت شده و چه خونهایی از قرن چهارم تا امروز در میدان جنگ و یا بر سر چوبه دار جاری شده است. حال به جنگ و فجایعی كه اختلافات بر سر نهضت اصلاح دین[43] موجب شدند بسنده كنیم و ببینیم كه منشاء آن در فرانسه چه بوده است. شاید شرح خلاصه و صادقانه ای از این همه مصیبت، دیدگان افرادی را كه كم آموختهاند بگشاید و دلهای پاک را متأثر كند.
فصل سوم
نهضت اصلاح دین در قرن شانزدهم
در دوران تجديد حياتِ[رُنِسانس] ادبيات، هنگام آغاز تنویر اذهان عمومی، اعتراض به انجام سوءاستفادههای [بزرگان از قدرت و اختیاراتشان] بالا گرفت. اعتراضی که همگان به مشروعیت آن اذعان دارند.
پاپ الكساندر ششم[44] به طور علنی سِمَت پاپی را خریده بود، و پنج فرزند نامشروعش عواید آنرا میان خود تقسیم میكردند. پسرش كاردینال، دوكِ بورجیا، با همدستی پدر، ویتلیها، اوربینوها، گراویراها و الیورلتوها[45] و صد تن از نجبای دیگر را بهقصد تصاحب املاك آنها كشت. ژول دوم [46] كه همان افكار را در سر میپروراند لویی دوازدهم[47] را از كلیسا طرد كرد و قلمرو او را به اولین اشغالگر سپرد. همین شخص، كلاهخود بر سر، زره بر پشت، بخشی از ایتالیا را به آتشوخون كشید.
لئون دهم[48] برای پرداخت تفریحات خود، به همان صورت كه خوارو بار در بازار عمومی دادوستد میشود، به دادوستد آمرزش گناهان[49] میپرداخت. واضح است، آنهایی كه در مقابل این همه راهزنی ایستادگی میكردند دست کم از منظر اخلاقی برحق بودند، حال ببینیم آیا به لحاظ سیاسی حق به جانب آن ها نبود؟
آنها میگفتند: مسیح هرگز نه مالیات آنَت[50] خواسته بود ونه مالیات خزانه[51]، نه چیزی به عنوان معافیت در این دنیا[52] فروخته بود و نه چیزی به عنوان آمرزش گناهان در آخرت. در نتیجه میشد خود را از پرداخت همۀ این مخارج به شهریار بیگانه معاف ساخت. حتی اگر پرداخت انت، محاكماتی كه در رم جریان دارد و خرید معافیت كه هنوز به قوت خود باقیاست برای ما پانصدهزار فرانك در سال هزینه بردارد. واضح است كه ما از زمان فرانسوای اول[53]، در طول دویست وپنجاه سال، صد و بیست وپنج میلیون فرانك پرداختهایم و با تبدیل نرخ نقره به پول امروز، در واقع این مبلغ حدوداً بالغ بر دویستوپنجاه میلیون است.
بدینسان، اگر كفرگویی نباشد، باید پذیرفت كه مرتدان با پیشنهاد حذف این مالیاتهای عجیب كه موجب شگفتی آیندگان خواهد بود، نسبت به این مُلک بدی چندانی روا نداشتهاند. در واقع آنها بیشتر حسابگران خوبی بودند تا رعایای [شهروندان] بد. فزون بر این، آنها تنها كسانی بودند كه زبان یونانی میدانستند و با عهد عتیق آشنایی داشتند. پوشیده نماند كه با وجود اشتباهاتشان، گسترش افكار بشر را كه مدتهای مدید در اعماق توحش مدفون بود، مدیون ایشانیم.
اما چون آنها برزخ را نفی میکردند در حالیکه تشکیک آن ممنوع بود و منافع آن برای راهبان بسیار و در برابر متبركاتی كه از برزخ هم عواید بیشتری نصیب راهبان می کرد، ادای تكریم نمیكردند و سرانجام چون آنها به جزمیات مقدس حمله میبردند،[54] پاسخی جز سوختن در آتش دریافت نكردند. پادشاهی كه در آلمان حامی آنها بود و اجیرشان كرده بود، در پاریس در صف اول دستۀ مذهبی كه پیش از اعدامِ تعداد بسیاری از این نگونبختان براه افتاده بود، قدم برمیداشت. حكایت اعدام آنها چنین است: بر انتهای الوار بلندی كه محور آن بر درختی قرار داشت و در نوسان بود معلق آویزانشان میكردند؛ در زیر درخت آتشی عظیم زبانه میكشید؛ الوار چون ترازویی به بالا و پایین در نوسان بود و آنها را به تناوب لحظاتی بر آتش مینهاد وسپس به بالا میكشید: بدین سان آنها عذاب مرگ را بتدریج حس میكردند و به تعذیبی جان میسپردند كه توحش هرگز طولانیتر و دهشتناكتر از آن را نیافریده است.
اندك زمانی پیش از مرگ فرانسوای اول، چند تن از اعضای پارلمان پرووانس[55] كه توسط مردان كلیسا علیه اهالی مِرَندُل و كَبرییر [56] تحریك شده بودند، از پادشاه برای اعدام نوزده تن از افراد این منطقه كه خود محكومشان كرده بودند، تقاضای سپاه كردند. اما به جای اعدام نوزده محکوم، شش هزار تن از افراد این مناطق را سر بریدند. نه به زنان رحم كردند ونه به سالخوردگان و كودكان. سی قصبه را به خاكستر نشاندند. این مردمان كه تا آن زمان ناشناخته باقی مانده بودند، یقیناً تنها گناهشان این بود كه وُدوا[57] زاده شده بودند. آنها از سیصد سال پیش در صحرا و در كوهستانها سكنی گزیده و با كار طاقتفرسای خود این مناطق را حاصلخیز گردانده بودند. زندگی شبانی و آرام آنها نشان از معصومیت زندگی انسانهای قرون اولیه را داشت. ارتباطشان با شهرهای همسایه به فروش میوه خلاصه میشد[58]. آنها نه از محاكمه سردر میآوردند و نه از جنگ؛ از خود دفاعی نكردند و سرشان چون حیوانات گریزپایی كه در محوطهای بسته كشته میشوند از دم تیغ گذشت. [59]
کسانی ادعا میكنند انسانیت، بردباری و آزادیِ اعتقادات، اموری نفرتانگیزند؛ اما براستی، آیا این مفاهیم هرگز چنین مصائبی را سبب شدهاند؟
پس از مرگ فرانسوای اول شهریاری كه بیشتر به زنبارگی و سیاهبختی معروف بود تا به سنگدلی، تعذیب هزار مرتد خصوصاً مشاور پارلمان دوبورگ و در آخر، قتلعام وَسی[60] موجب شد سركوبشدگانی كه با وجود هیزم برافروخته و شمشیر جلاد، جمعیت فرقهشان افزایش یافتهبود، مسلح شوند؛ خشم جای بردباری راگرفت و سنگدلی به تقلید از دشمن رواج یافت.
بدین سان نُه جنگ داخلی، فرانسه را از كشتار لبریز كرد؛ صلحی منحوستر از جنگ [قتلعام] بارتِلِمی قدیس[61] را پدید آورد كه همتایی برای آن در جنایتنامههای تاریخی نیامده است.
لیگ فرانسه، هانری سوم و هانری چهارم را به دست یك عضو ژاكوبن[62] و دیوصفتی كه عضو جمعیت فُیّان[63] بود به قتل رساند. کسانی ادعا میكنند انسانیت، بردباری و آزادیِ اعتقادات، اموری نفرتانگیزند؛ اما براستی، آیا این مفاهیم هرگز چنین مصائبی را سبب شدهاند؟
فصل چهارم
آیا بردباری خطرناك است؟ بردباری در نزد كدام ملت جایز است؟
اشخاصی گفتهاند: اگر در مقابل برادران سرگردانمان كه خداوند را با زبان فرانسوی غلط نیایش میكنند، گذشت پدرانه به خرج دهیم، در واقع سلاح به دستشان دادهایم و باری دیگر چون نبرد ژَرنَك، مونكونتور، كوترَس، درو، سنتدونی[64] وغیره را در پیش خواهیم داشت. اینکه چنین امری وقوع خواهد یافت یا خیر از دانش من بيرون است زيرا من پيشگو نيستم ، اما به نظر ميرسد اگر بگوییم: «هنگامی كه بدين مردمان بدی روا داشتم شورش كردند حال اگر بدانها نيكی كنم سر به شورش برخواهند داشت» نتیجه گیری ای غيرمنطقی کرده ایم.
اگر جسارت نباشد، سران حكومت و مقامات بالا را به بررسی دقیق نکات زیر دعوت می کنم:
آیا باید از برخورد ملایم اجتناب کرد زیرا این نگرانی وجود دارد که ملایمت همان شورشی را برانگيزد كه سنگدلي؟
آیا اگر حادثهای در اوضاع واحوال خاصی رخ داده است الزاماً در اوضاع واحوال دیگری كه از لحاظ زمان، نظرات و رسومات، مشابه است نيز رخ خواهد داد؟
یقیناًاوگُنُها چون ما سرمست از تعصب و غرق در خون بودند. اما آیا نسل جدید به همان میزان در توحش بسر میبرند که پدرانشان ؟ آیا زمانه، عقل كه چنین گسترش یافته است، مکتوبات نفیس، ملاطفت جامعه، در افرادی كه افكار این مردمان را رهبری میكنند، اثری برجای نگذاشتهاست ؟ آیا مشاهده نمیكنیم كه در این پنجاه سال اخیر چهرۀ تقریباً سراسر اروپا دستخوش تغییرات شده است؟
قدرت دولت در همه جا تحكیم شده است در حالیكه باورهای اخلاقی جامعه تلطیف شده اند نیروی پليس تحت حمایت ارتش بیشمار دائمی دیگر هرگز مجالی برای ترس از بازگشت به دوران هرجومرج جنگ میان روستائیان كلوینیست با روستائیان كاتولیكی كه با شتاب در فاصلۀ میان كاشت وبرداشت به گروههای نزاع میپیوستند، باقی نمیگذارد.
هر دوره ای رفتار خاصی را اقتضا میكند. چه بیهوده است كه امروز سوربن را ویران كنیم، چون در گذشته دادخواست سوزاندن باكرۀ ارلئان را صادر كرده است؛ زیرا هانری سوم را از مقام سلطنت خلع و از كلیسای كاتولیك اخراج كرده است؛ زیرا هانری چهارم، هانری كبیر را مطرود كرده است. یقیناً نهادهای مملكتی دیگری را كه در همین دوران جنون، مرتكب افراطكاریهای مشابه شدهاند، مورد مؤاخذه قرار نخواهیم داد. این عمل نه تنها بیعدالتی صرف است، بلكه به همان میزان عملی جنون آمیز است كه بخواهیم اهالی شهر مارسی را امروز به دلیل اینكه در سال ۱۷۲۰ به بیماری طاعون دچار شده بودند، از شهر برانیم.
آیا به رم میتازیم و آن را تاراج میكنیم، همانطور كه سربازان شارل كَن[65] به آن تاختند، زیرا سیكست كَن[66] در سال ۱۵۸۵ تعهد كرده بود فرانسویهایی را كه علیه فرمانروای خود اسلحه به دست بگیرند از پرداخت مالیات آمرزش گناهان معاف كند؟ كافی نیست تنها مانع آن شویم كه رم باری دیگر دست به چنین افراطكاری هایی زند؟
خشم و غضبی كه از افكار جزمی سرچشمه میگیرد و افراطكاری مذهب كاتولیك، مذهبی كه درست فهمیده نشده است، در آلمان ، انگلستان و حتی هلند همانقدر خون ریختهاست و فاجعه به بار آورده است كه در فرانسه: اما، در دوران ما، در این ممالك دیگر اختلاف مذهب، فاجعه ببار نمیآورد؛ یهودی، كاتولیك، یونانی، لوتری،[67] پروتستان، اناباتیست[68]، سوسینیست[69]، مِنونیت[70]، موراو[71] و معتقدان به بسیاری از مذاهب دیگر، در این مناطق، برادرانه در كنار یكدیگر زندگی میكنند و در بهبود وضعیت جامعه مشاركت دارند.
دیگر در هلند بیم آن نمیرود كه بحث وجدل یك گُمار[72] بر سر تقدیر موجب به تیغ سپردن سر یك پانسیونر بزرگ شود.[73] در انگستان دیگر از جدال پرِسبیتِری[74]ها و اپیسكوپالی[75] ها بر سر یك آیین عبادی ویا عبای كشیش كه جاری شدن خون پادشاهی بر چوبۀ اعدام را سبب گردد، هراسی نیست. ایرلند پرجمعیت و متموّل دیگر شاهد این فاجعه نخواهد بود كه شهروندان كاتولیك در طی دو ماه شهروندان پروتستان را به درگاه خداوند قربانی كنند؛ زنده بهگورشان نمایند؛ مادران را وارونه بر چوبه دار آویزان كنند؛ دختران را بر گردن مادرانشان ببندند تا با هم كشته شوند؛ شكم زنان باردار را بشكافند و جنین را بیرون كشند و خوراك خوك و سگ گردانند؛ خنجر در دست محبوسان خود كه محكم بسته شدهاند نهند و با دست خود آنها آن را در سینۀ همسرانشان، پدران و مادران و دخترانشان فرو كنند، تا عمل خویش كشی متجسم شود؛ آنها را لعن كنند و همگی را به قتل رسانند. این وقایع وقایعی است كه رَپَن-توآراس[76]كه در ایرلند مأموریت داشته است و تقریباً همعصر ماست، روایت كرده است؛ وقایعی است كه در همۀ كتب تاریخی و تاریخ انگلستان آمده است؛ وقایعی كه بدون شك هرگز تقلید نخواهد شد. فلسفه، تنها فلسفه، این خواهر دین، دستانی را خلع سلاح كرد كه خرافات مدتی بس طولانی به خون آغشته كرده بود؛ و ذهن بشر هنگامی كه از مستی بدر آمد و هشیار شد، از این همه افراط كه تعصب به بار آورده بود در شگفتی ماند.
ما نیز در فرانسه ولایتی متمول داریم كه در آن لوتِرانیسم بر كاتولیسیسم غالب شده است. دانشگاه آلزاس در دست لوتریها ست؛ آنها بخشی از مسئولیتهای شهرداری را بهعهده دارند. از زمانی كه این ولایت تحت حاكمیت پادشاهان ما قرار گرفته، هرگز كمترین جدال مذهبی آرامش آن را برهم نزده است. چگونه چنین امری ممكن شده است؟ آری، بدین جهت كه در آنجا هرگز به كسی ستمی روا نشده است. دلها را نسوزانید، همۀ دلها باشما خواهند بود.
من نمیگویم آنهایی كه مذهبشان با مذهب شهریار متفاوت است باید از مقام و منزلت افراد معتقد به مذهب حاكم برخوردار باشند. در انگلستان كاتولیكها افراد وابسته به گروه مدعی به شمار میآیند، به مشاغل دولتی دسترسی ندارند و مالیات مضاعف پرداخت میكنند. اما از كلیۀ حقوق شهروندی برخوردارند.
در مورد چند تن از اسقفان فرانسوی این ظن وجود داشت كه آنها پذیرفتن كلوینیستها را در منطقۀ تحت قلمرو مذهبیشان، نه در شأن خود میدانند و نه به نفع خود. این همان سد بزرگی است كه در مقابل بردباری قرار دارد. چگونه می شود چنین چیزی را باور داشت. هیئت اسقفان در فرانسه از افراد با فضیلتی تشكیل شدهاند كه پندار و كردارشان آمیخته به نجابتی است در خور شأن اصل و نسبشان؛ آنها نیكوكار و بخشندهاند، عدالت حكم میكند این قدرشناسی از آنها صورت گیرد. آنها باید بدین نكته اندیشه كنند كه یقیناٌ پیروان فراری منطقه تحت قلمرو مذهبیشان در ممالک خارجی مذهب خود را تغییر نخواهند داد. بلكه با بازگشت به سوی كشیشان خود و برخورداری از رهنمونهای آنها افكارشان منوّر خواهد شد و از كردار نمونه آنها تأثیر خواهند گرفت. به مذهب آوردن آنها خود افتخاری است. به حكومت نیز ضرری وارد نخواهد شد. هر چه تعداد شهروندان بیشتر شود، زمینهای مقامات كلیسا بارورتر خواهد شد.
اسقفی در شهر وارمی[77] لهستان، زارعی آناباتیست و تحصیلداری سُسینی داشت. از او خواستند، این دو را اخراج و یكی را به دلیل اینكه به وحدت ذات اقانیم [خدا، عیسی، روح القدس] [78] اعتقاد ندارد، و دیگری را به دلیل اینكه غسل تعمید فرزندش را تا سن پانزدهسالگی به تعویق میاندازد، تحت پیگرد قرار دهد. اسقف پاسخ داده بود«آنها در آن دنیا تا ابد لعن شده باقی خواهند ماند، اما در این دنیا من به وجودشان احتیاج دارم».
از فضای بستۀ خود بیرون آئیم و ببینیم در دیگر نقاط جهان چه میگذرد. عالیجناب كبیر[سلطان عثمانی] بر بیست ملت با مذاهب مختلف، با روشی صلح آمیز حكومت میكند. دویستهزار یونانی در قسطنطنیه در امنیت بهسر میبرند؛ حتی اسقف اعظم یونانیها را مفتی انتخاب و به امپراطور معرفی میكند. در آن جا یك اسقف اعظم رومی را تحمل میكنند. همچنین اسقفهای رومی بعضی از جزایر یونانی را سلطان انتخاب میكند.
جملهای كه در حكم می آورد، چنین است: « به او حكم میكنم به جزیره چیو برود و در آنجا به عنوان اسقف مطابق بر سنت قدیمی و آداب پوچ اهالی آن زندگی كند». این امپراطوری مملو است از ژاكوبیها[79] نستوریان [80] و مونوتلیها[81] قبطی ها،[82] مسیحیان طرفدار ژان قدیس، یهودیان، زرتشتیها و هندوها[83] در كتب تاریخی تركها، نشانی از شورشی كه مذهب موجب آن شده باشد، وجود ندارد.
در هند، در ایران، در سرزمین تاتارها سیر كنیم، به همین بردباری و آرامش برخواهیم خورد. پطركبیر در قلمرو وسیع خود، همۀ مذاهب را تحت حمایت خود گرفته بود، نفع آن نصیب تجارت و كشاورزی شد، و به حكومت نیز گزندی نرسید.
حكومت چين كه تاريخ چهار هزار ساله دارد، هرگز مذهبی به غيرمذهب نوآشیدها[84] را كه پرستش سادۀ خدایی یكتاست، نپذیرفته است، با این حال خرافات فو[85]ها را تحمل میكند و همچنین تودهای از راهبان بودایی را تحمل میكند كه اگر درایت محاكم همواره آنها را مهار نمیكرد، میتوانستند بسیار خطرناك باشند.
امپراطور بزرگ چین، یونگ چینگ[86] كه عاقلترین و شاید بزرگوارترین امپراطور چین باشد، ژِزوئیتها[87] را اخراج كرد. اما نه بدین دلیل كه او تحمل و بردباری نداشت، بلكه بالعكس بدین دلیل كه ژزوئیتها فاقد بردباری بودند. آنها خود درعجایبنامه ای كه تألیف كردند سخنان این شهریار نیك را که خطاب به آنها گفته بود، نقل كردهاند: « من بدین واقفم كه مذهب شما فاقد بردباری است؛ میدانم در مانیل و ژاپن چه كردهاید؛ پدر مرا فریب دادید، اما امیدی به فریب دادن من نداشته باشید». کافی است خطابۀ امپراطور را که ژزوئیتها را قابل دانسته، مورد خطاب خود قرار داده است بخوانیم تا او را عاقل ترین و رئوف ترینِ مردمان بیابیم . آیا او میتوانست فیزیكدانهای اروپایی را كه قبلاً به بهانۀ نشان دادن دماسنج و بادسنج به دربار، خشم شاهزادهای اصیل را برانگیخته بودند، در كنار خود بپذیرد؟ اگر این امپراطور تاریخ ما را خوانده بود، اگر از دورۀ لیگ و توطئۀ مواد منفجره[88] با خبر بود، چه میگفت؟
همان بس كه از نزاعهای ناشایست و نابجای ژزوئیتها دومینیكنها[89] و كاپوسنها[90]، وكشیشهای غیر کلیسایی با خبر شود كه از آن سوی جهان به ممالك او گسیل میشدند تا حقایق را موعظه كنند و موجب شوند افراد یكدیگر را تكفیر و مورد لعن قراردهند. از امپراطور عملی جز اخراج آشوبگران خارجی سر نزده است. آن هم با چه الطافی! چه توجه پدرانهای! كه مبادا در مسیر سفرشان اهانتی به ایشان وارد شود. حتی تبعید آنها نمونهای است از بردباری و انسانیت.
ژاپنیها[91] صبورترین مردمان بودند، در امپراطوری آنها دوازده مذهب صلحجو استقرار یافته بود،ژزوئیت ها آمدند تا مذهب سیزدهم را بنا نهند، اما چندی نگذشت كه خود با مذاهب دیگر سر به ناسازگاری گذاشتند، به آنچه در پی آمد به خوبی واقفیم: جنگی داخلی كه در فضاحت چیزی از لیگ كم نداشت كشور را به عزا نشاند. مذهب مسیحیت عاقبت غرق در امواج خون شد؛ ژاپنیها دروازههای امپراطوری خود را بر روی دیگر نقاط جهان بستند، و به ما چون حیوانات وحشی نگریستند، چون همانهایی كه انگلیسها جزایرشان را پاكسازی كرده بودند. چه بیهوده وزیر كُلبر[92] كه احتیاج ما را به ژاپنیها حس كرده بود، كوشیده بود با امپراطوری آنها دادوستد برقرار كند. ژاپنیهایی كه از ما به کل بی نیازند، کمترین انعطافی در مقابل او از خود نشان ندادند.
حال نتیجه می گیریم، آنچه در سراسر قارۀ ما میگذرد مؤید این امر است كه نه اعلام نابردباری جایز است ونه عمل بدان.
حال ببینیم در نیمكرۀ دیگر زمین چه میگذرد؛ نگاهی به كارولینا [93] بیافكنیم ، جایی كه لاك حكیم [94] قانونگذار بود. در آنجا كافی است هفت پدر خانواده مذهبی برقرار كنند تا قانون موجودیت آن مذهب را به رسمیت بشناسد. این آزادی هیچ آشوبی به پا نكرده است. خداوند ما را از گزند این مثالی كه آوردیم تا فرانسه از آن درس گیرد، حفظ كند! ما تنها بدین علت بدان اشاره كردیم كه نشان دهیم بردباری و مدارا، هر آنقدر هم كه در آن اغراق شده باشد، كمترین نفاقی را سبب نشده است. با این حال آنچه در یك مستعمرۀ نوپا بسیار مفید و نیك است، در یك سرزمین پادشاهی قدیمی پسندیده نیست.
اما در مورد انسانهای بدوی كه به تمسخر كواكر نامیدهایم شان، آنهایی كه با رسومی شاید مسخره چنین با تقوا بودند و صلح را هرچند بیثمر به سایر آدمیان میآموختند، چه میتوانیم بگوییم؟ آنها در پنسیلوانیا زندگی میكنند و تعدادشان به صدهزار تن میرسد؛ در منطقۀ سعادتمندی كه برای خود ساختهاند، نفاق و مناقشه را راهی نیست، و تنها نام شهرشان فیلادلفیا [95]، كه همواره برادری میان آدمیان را خاطرنشانشان میسازد، سرمشق و مایۀ شرمساری مردمانی است كه هنوز بویی از بردباری نبردهاند.
سرانجام اینكه بردباری هرگز جنگ داخلیای را تهییج نكردهاست؛ حال آنكه تعصب خون بر زمین جاری ساخته است. اینك میان دو رقیب به قضاوت بنشینیم، مادری كه میخواهد پسرش گردن زده شود، و مادری كه او را تسلیم میكند تا زنده بماند!
من در اینجا سخنی نمی گویم که به نفع ملتها نباشد، و در این نوشته، با احترام به الهیات، كه تكلیف من است، نیتی جز صلاح مادی و معنوی جامعه در سر ندارم. استدعای من از خوانندگان بیغرض این است، كه حقایق را بسنجند، تصحیح كرده و بسط دهند. خوانندگان دقیق و هوشیار كه تبادل افكار میكنند، همیشه از مؤلف پیشیگرفته، قدم فراتر مینهند.
فصل پنجم
چگونه بردباری پذیرفته میشود؟
جسارت کرده می پندارم شاید روزی وزیری روشن بین و بزرگوار، یا یک روحانی عالی مقامِ دانا و شریف یا شهریاری كه بخوبی آگاه است كه منافعش در تعداد بیشمار رعایااش و شكوه و جلالش در سعادت آنها، نهفته است، التفات كرده نگاهی بر این نوشتۀ ناقص و معیوب بیافكند و با افكار منوّر خود نقائص آن را جبران كند؛ و با خود بگوید: چه خطری مرا تهدید خواهد كرد اگر سرزمینم با تعداد بیشتری از دستان سختكوش كاشته و آراسته شود، درآمد ناشی ازمالیات ها افزون شود و مملكت آبادتر و شكفتهتر ؟
اگر صلح وستفالی[96] سرانجام آزادی مذهب را به ارمغان نیاورده بود، آلمان صحرایی میشد پوشیده از استخوانهای كاتولیكها، اوانژلیكها،[97] اصلاح طلبان دین [پروتستانها] [98] و آناباتیستها كه سر یكدیگر را از تن جدا كرده بودند.
ما نیز در شهرهای بردو، متز [99] و منطقۀ آلزاس[100] یهودیان، لوتریها، مولینیاییها،[101] ژانسِنیستها،[102] را داریم نمیتوانیم كلوینیستها را تا حدودی در همان شرایطی كه كاتولیك ها در لندن تحمل میشوند، بپذیریم؟ هرچه تعداد فرقهها افزایش یابد، خطرشان تقلیل مییابد؛ تعدد آنها را تضعیف میكند؛ همۀ آنها با قوانین درستی مهار وسركوب میشوند كه تجمعات پرهیاهو، تهمت، آشوب و بلوا را ممنوع كرده است. قوانینی كه با همكاری نیروی نظمیه، همچنان قوّت خود را حفظ كردهاند.
میدانیم كه شماری از رؤسای خانوادهها كه دركشورهای خارجی ثروت بسیار اندوختهاند مایل به بازگشت به وطن خویشند. تنها خواست آنها این است كه توسط قانون طبیعی حمایت شوند، عقود ازدواجشان معتبر شناخته شود، تولد فرزندانشان ثبت شود، از حق وراثت برخوردار باشند، و آزادی شخصیشان تأمین شود. نه مكانی عمومی برای عبادتشان میخواهند و نه شركت در مسئولیت های شهرداری، و نه منزلتی. كاتولیكها هم در لندن و بسیاری از كشورهای دیگر از این حقوق برخوردار نیستند. قرار نیست امتیازات بسیاری به آنها داده شود، یا مكانهای امن در اختیار یك جناح گذاشته شود، بلكه كافی است به مردمانی صلحجو فرصت زندگی بدهیم و فرامین [پروتستان ستیز] شاهی كه شاید در گذشته لازم بودند و امروز دیگر لزومی ندارند، تعدیل شود. ما نمیتوانیم برای دولت تكلیف معین كنیم، كافیاست برای نگونبختان از او استغاثه كنیم.
کافی است روشهایی اتخاذ شود كه مفیدشان قرار دهد و مانع از هر گزندی از جانبشان شود! دولت [هیئت وزیران] و شورا با تكیه بر نیروی نظمیه، این روشها را كه سایر ملتها بدون هیچ مشكلی بهكار میبرند، خواهند یافت.
هنوز در میان كلوینیستهای عامی افراد متعصب وجود دارد. اما یقیناً در میان كُنوولسیونرهای [تشنجیها] [103]عامی، متعصبین بیشتری وجود دارند. قشر واپسماندۀ ابله سنت-مِدار در میان ملت به پشیزی گرفته نمیشوند. قشر واپسماندۀ طرفدار پیامبران كلوینیست نابود شدهاند. روش مؤثر در كاهش تعداد وسواسیها، اگر هنوز وجود دارند، واگذار كردن این بیماری روانی به نظام عقل است كه هرچند آهسته، اما به صورتی قطعی ذهن بشر را منوّر میسازد. این عقلْ ملایم است، انسانی است، نرمش ومدارا را القاء و نفاق را سركوب میكند، تقوی را قوت میبخشد و نیرویش در خوشایند ساختن اطاعت از قانون قوی تر از نیرویی است كه اعمال زور در حفظ قانون دارد. آیا امروز این مضحكه را كه با شوق زایدالوصف انسانهای صادق آمیخته شده است، به هیچ میگیریم؟ این مضحكه، سد نیرومندی در مقابل رفتار غریب همۀ فرقهگرایان متعصب است. گذشته، گذشته است، انگار هرگز وجود نداشتهاست. همواره بایست از نقطهای كه در آنیم و نقطهای كه ملتها به آن رسیدهاند، حركت كنیم.
درروزگاران گذشته، گمان میكردند باید علیه افرادی كه نظریههایی در ضدیت با طبقهبندیهای ارسطو، هراس از خلا، ذات اشیاء، عام بودن اشیاء، آموزش میدادند، احكامی صادر شود. در اروپا احكامی كه علیه جادوگری و روش تشخیص جادوگری حقیقی از جادوگری كاذب، صادر شده است، به بیش از صد مجلد میرسد. تکفیر ملخ و حشرات مضر به محصولات زراعی بسیار رایج بود و بقایای آن همواره در چند آیین موجود است. این رسم پایان گرفته است؛ اكنون ارسطو، جادوگرها و ملخها را آسوده میگذاریم. نمونههای یك چنین اعمال جنون آمیزی كه در گذشته بسیار اهمیت میداشت، بیشمار است. گاهبهگاه نمونههای دیگری پدیدار میشوند؛ اما همینكه اثر خود را برجای گذاشتند، همینكه همه از آن سیراب شدند، زوال مییابند. اگر امروز كسی جرأت كند كَرپوكراتی[104] یا مونوفیزیت و یااوتیكهای [105] یا، مونوتِلیت ، نسطوری، مانوی و غیره... شود چه پیش خواهد آمد؟ تنها موجب مضحكه خواهد شد، همانطور كه مردی با البسۀ عهد باستان و روبان و نیمتنه مضحك است.
هنگامی كه دو ژزوئیت، لوتِلیِه [106] و دوسَن[107] فرمان اونیژِنیتوس پاپ [108] را تدوین میكردند، فرمانی كه بعداً به رم فرستادند، ملت دیگر كمی هشیار شده بود، آنها گمان می كردند همواره در همان دورانی كه مردم در ناآگاهی بسر میبردند و بدون بررسی، پوچترین نظریات آنها را میپذیرفتند، بسر میبرند، نتیجتاً این جرأت را به خود دادند حكم مفروضی را كه در همۀ اوضاعواحوال و در همۀ ازمنه دارای حقیقتی جهانشمول است، ممنوع كنند، طبق این حكم :"هراس از تكفیر و طرد ناعادلانه از جامعۀ مؤمنین نباید مانع از انجام وظایف شود". ممنوعیت این حكم به معنای ممنوع كردن عقل، آزادیهای كلیسای گَالیكن و اساس اخلاق بود؛ به مردم گفتند: خداوند به شما امر میكند هر گاه هراسی از بیعدالتی به دل دارید، به وظایفتان عمل نكنید. هرگز عقل سلیم چنین بیشرمانه، جریحهدار نشده است. مشاوران كلیسای رم به این امر توجهای نكردند. دربار رم[واتیكان] را متقاعد ساختند كه فرمان ضروری است و ملت خواهان آن است؛ فرمان را امضاء و لاك و مهر نموده ارسال میکنند. از آنچه در پی آمد بهخوبی آگاهیم؛ یقیناً اگر حوادث پیشبینی شده بود، فرمان تعدیل میشد. منازعات شدید بود اما سرانجام حزم و الطاف شاه آن را فرونشاند.
در مورد بسیاری از نكات كه ما را از پروتستانها جدا میكند وضعیت به همین منوال است: نكاتی وجود دارد كه اهمیت چندانی ندارند، اما نكات اساسیتری وجود دارند كه حدت جنونِ نزاع بر سر آن چنان تعدیل یافته است كه هم اکنون حتی پروتستانها هم در هیچ یك از كلیساهای خود مجادله را موعظه نمیكنند.
در نتیجه زمان انزجار و اشباع یا بهتر است گفته شود عقل فرا رسیدهاست. زمانی كه میتوان آنرا یك دوره، یك ضامن برای آسودگی عمومی دانست. مناقشهْ بیماری مسریای است كه در حال نابودی است و این طاعونی كه از آن بهبودی یافتهایم پرهیز ملایم دوران نقاهت را میطلبد. سرانجام اینكه مصلحت دولت اقتضاء میكند كه پسرانی كه ترك وطن گفتهاند، با تواضع به خانههای پدری بازگردند. این امری است كه انسانیت آنرا طلب كرده، عقل بدان حكم میكند و سیاست نمیتواند از آن در هراس شود.
فصل ششم
آیا بردباری از حقوق طبیعی و حقوق انسانی سرچشمه میگیرد؟
حقوق طبیعی آن حقوقی است كه طبیعت برای همۀ انسانها مشخص كرده است. شما فرزندتان را پرورانده اید. او بایستی محترمتان بدارد چون پدر او هستید و سپاستان گوید چون خیرخواه اویید. زمینی را با دستهای خود كشت كردهاید، محصول آن از آنِ شماست. پیمانی بستهاید، باید ادا شود.
ببرها برای رفع گرسنگی میدرند، اما ما یكدیگر را برای بندهایی از یك نوشته از صفحۀ روزگار محو میكنیم
حقوق انسانی را نمیتوان بر هیچ پایه ای بنا نهاد؛ مگر بر پایۀ حقوق طبیعت؛ و اصل اساسی، اصل جهانشمول این دو حقوق در سرتاسر زمین از این قرار است: «آن چیزی را كه بر خودت روا نمیدانی بر دیگری روا مدار». حال معلوم نیست چگونه با وجود چنین اصلی، انسانی میتواند به انسان دیگر بگوید «ایمان بیاور بر آنچه من ایمان دارم، از آنچه ایمان داری دست بكش، ورنه هلاك خواهی شد». این همان سخنی است كه در پرتغال و اسپانیا و در گوآ بر زبان ها رانده میشود. اما هماكنون در برخی از ممالك دیگر بدین گفتار بسنده میشود كه: « ایمان بیاور، ورنه مورد انزجار من خواهی بود، ایمان بیاور ورنه هر بدیای كه از دستم برآید بر تو روا خواهم داشت؛ ای دیو صفت، اگر به مذهب من ایمان نداری پس تو صاحب هیچ مذهبی نیستی، باید مورد تنفر همسایگانت، شهرت و دیارت باشی».
اگر چنین كرداری از حقوق انسانی سرچشمه میگیرد، پس میبایست ژاپنی از چینی متنفر بود، چینی از سیامی[109] منزجر و سیامی تبتّیها را تعقیب میكرد، و تبتّیها بر هندوها حملهور میشدند ؛ یك مغول قلب اولین مَلَبَری[110] را كه بر سر راهش سبز شده بود میدرید، و مَلَبَری پارسی را گردن میزد كه او نیز ترك را به خاكوخون میكشید و بدینسان همۀ آنها همداستان به مسیحیان حملهور میشدند كه آنها خود زمانی بس طولانی یكدیگر را دریدهاند.
بنابراین، حق بر نابردباری حقی پوچ و ددمنشانهاست. حقی است كه به ببرها تعلق دارد، از حق آنها هم موحشتر است، زیرا ببرها برای رفع گرسنگی میدرند، اما ما یكدیگر را برای بندهایی از یك نوشته از صفحۀ روزگار محو میكنیم.
فصل هفتم
آیا یونانیها بردباری را میشناختند؟
مردمانی كه تاریخ از آنها آگاهی اندكی در اختیارمان میگذارد، به تنوع مذاهب خود به مثابۀ حلقۀ پیوندی مینگریستند كه همۀ آنها را متحد میساخت؛ یونان مجمعی بود از نژاد انسانی. در آنجا نوعی از حق مهماننوازی هم میان خدایان وجود داشت و هم میان انسانها. هر غریبهای كه به شهر میرسید، ابتدا به ستایش خدایان شهر میپرداخت. هرگز حتی ارج نهادن به خدایان دشمنان فروگذارده نمیشد. ترواییها[111] به نیایش خدایانی میپرداختند كه برای یونانیها نبرد میكردند.
اسكندر در صحرای لیبی به آمون[112] یكی از خدایانی متوسل شد كه یونانیها او را زئوس[113] مینامیدند، و رومیها ژوپیتر،[114] هرچند هر كدام در سرزمین خود ژوپیتر و زئوس خود را داشتند. هرگاه شهری محاصره میشد، فاتحان برای جلب حمایت خدایان شهر نیایششان میكردند و قربانیهایی تقدیمشان. بدین سان، هرچند، گاه مذهب به رفتار غیرانسانی و موحش فرمان میداد، اما حتی در بحبوحۀ جنگ، انسانها را متحد میساخت و گاه خشم و غضبشان را فرومینشاند.
شاید من در اشتباهم، اما گمان میكنم، هیچ یك از ملتهای متمدن قدیم، مانع از آزادی افكار نشدهاند. هر یك دین خود را داشتند؛ اما بهنظرم میرسد همانرفتاری را با انسانها داشتند كه با خدایان خود. همۀ آنها یك خدای برتر را میشناختند، اما تعداد حیرتانگیزی از خدایان كِهتر را با این خدا در مشاركت میدانستند؛ آنها یك مذهب داشتند اما آیینهای خاص بیشماری مجاز بود.
من باب مثال، یونانیان، با اینكه بسیار مذهبی بودند، انكار الطاف الهی و انكار وجود روح را توسط اپیكوریان مفید میدانستند. از سایر فرقهها سخنی به میان نمیآورم كه با وجود اینکه به افكار مقدس مربوط به آفریدگار كه اعتقاد بدان واجب است، اهانت میورزیدند، اما با آنها نیز همچنان با بردباری رفتار میشد.
میگویند سقراط [115] تقاص كمال احاطهاش به خداشناسی را پس داد، و چون شهید ربوبیت جان سپرد؛ او تنها فردی است كه به دلیل عقایدش به دست یونانیها كشته شده است. اگر این امر دلیل محكومیتش بود، مایۀ سرافرازی[حامیان] نابردباری نیست، زیرا تنها فردی را كه به حمد خداوند پرداخته بود مجازات كردند و آنانی را كه ناشایستترین معانی را به ربوبیّت نسبت دادند، ستودند. به اعتقاد من، دشمنان بردباری نباید از مثال فجیع قضات سقراط به نفع خود، بهره برداری کنند.
از سوی دیگر، واضح است كه سقراط قربانی دسیسۀ گروهی خشمگین علیه خود شد، او از صوفستائیان، خطیبان و شعرایی كه در مدارس تدریس میكردند و نیز معلمان سرخانۀ افراد متشخص، دشمنان سرسختی برای خود ساخته بود. در خطابهای كه افلاطون[116] از او نقل كرده است، او خود اعتراف میكند كه از خانهای به خانۀ دیگر میرفته و به معلمان سرخانه ثابت میكرده كه آنها ناآگاهانی بیش نیستند. یك چنین رفتاری در خور آن كس نیست كه حكیمی او را داناترین انسان نامیده است. بدین سان یك كشیش و شورای پانصد نفره را علیه او برانگیختند و این شورا او را متهم کرد، اما به چه جرمی؟ اعتراف میكنم مشخصاً بدان آگاه نیستم. در دفاعیۀ او چیزی جز ابهامات ندیدم، كلاً او را مجبور كردند اعتراف كند كه جوانان را تحت تأثیر اصول اخلاقی برضد مذهب و دولت قرار میداده است. چنین است روش همیشگی مفتریان در جهان. اما در یك محکمه باید به امور قطعی و موارد اتهامی دقیق و مشروح استناد کرد. حال آنكه محاكمۀ سقراط فاقد این مشخصات است. آنچه بدان آگاهیم این است كه در ابتدا دویست وبیست عضو دادگاه رأی بر بیگناهی او صادر کردند كه میتوان از این امر نتیجه گرفت كه دویستو بیست تن از پانصد عضو این دادگاه فیلسوف بودند. این تعداد کمی نیست، معلوم نیست یك چنین تعدادی را بتوان در جایی دیگر یافت. اما سرانجام اكثریت را رأی بر محكومیت به شوكران بود. مع الوصف، باید به این نكته نیز توجه شود كه پس از آنكه آتنیها بهخودآمدند، قضات و متهم كنندگان را مورد نفرت و انزجار خود قرار دادند؛ ملیتوس[117] كه نقش اصلی را در صدور حكم ایفا كرده بود، بهدلیل این بیعدالتی به اعدام محكوم شد؛ دیگران تبعید شدند و برای سقراط معبدی بنا شد. هرگز برای فلسفه چنین انتقامی گرفته نشده است و هرگز چنین ستایشی از آن بهعمل نیامده است. مثال سقراط عمیقاً موحشترین برهانی است كه میتوان بر ضد نابردباری عرضه كرد. آتنیها محرابی را وقف خدایان بیگانه كرده بودند. خدایانی كه آنها نمیتوانستند بشناسند. آیا حجتی قویتر از این وجود دارد كه اثبات كند: یونانیها نهتنها گذشت و اغماض نسبت به تمامی ملتها داشتند بلكه به كیشو آئین آنها نیز احترام میگذاشتند ؟
مردی شریف كه نه با عقل در ستیز است و نه بدخواه ادبیات، نه با شرافت در جدال است و نه دشمنی با وطن دارد، چند صباحی است در حق بهجانب قلمداد كردن شب[قتل عام] بارتلمۀ قدیس، از جنگ فوسِهایها [118] كه جنگ مقدس نامیده شدهاست، چنان یاد میكند كه انگار آتش این جنگ را هواداری از مذهب، اصول جزمی و استدلالاتِ علم کلام و الهیات افروختهاست؛ در حالی كه این جنگ منحصراً بر سر مالكیت این یا آن مزرعه صورت گرفته بود. یعنی آنچه موضوع تمامی جنگهاست. دانۀ گندم نماد ایمان نیست؛ هرگز هیچ شهر یونانی در راه عقیده نجنگیده است. اما ادعای این مرد فروتن و لطیفالطبع چیست؟ آیا میخواهد كه ما دست به جنگی مقدس بزنیم؟
فصل هشتم
آیا رومیها بردبار بودند؟
در نزد رومیهای قدیم از دوران رمولوس[119] تا زمانی كه مسیحیان با كاهنان امپراطوری وارد مشاجره و ستیز شوند، هیچ مردی بهدلیل عقایدش تحت ستم قرار نگرفته بود. سیسِرون[120] همه چیز را مورد شك قرار داده بود، لوكرِس[121] همه چیز را نفی میكرد؛ اما هرگز كمترین نكوهشی به آنها نشد. آزادی چنان لجام گسیخته بود كه پلین[122]طبیعت شناس[123] كتاب خود را با نفی یك خدا آغاز كرد، او نوشت: تنها خدایی كه وجود دارد، خورشید است. سیسرون در مورد دوزخ مینویسد:
« حتی پیرزن ابلهی نیز یافت نمیشود كه آن را باور كند* »
ژوونال[124] میگوید:
«كودكان آنرا باور ندارند**.» (هجونامۀ ۲ مصرع ۱۵۲)
در تاتر روم این ترانه خوانده میشد:
«پس از مرگ هیچ است مرگ خود هیچ است» ***. (سِنِك[125]، تروآد [126]؛ همآوایایی در آخر پردۀ دوم)
این جملات قصار را مورد انزجار خود قرار دهیم و آنها را به مردمانی ببخشاییم كه انجیلها آگاهشان نكردهاند. این جملات قصار نادرست و كفرآمیزاند اما ما را به این نتیجه میرسانند كه رومیها بسیار بردبار بودند، زیرا هرگز كمترین زمزمهای در اعتراض به این سخنان، شنیده نشد.
اصل اساسی مورد قبول سنا و مردم روم این جمله بود:
«دغدغه خاطر ازبی حرمتی نسبت به خدایان، تنها از آنِ خدایان است»****.
این ملت فرمانروا اندیشهای جز فتوحات، فرمانروایی و متمدن ساختن جهان در سر نمیپروراند. رومیها همانطور كه چیرهشدگان بر ما بودند قانونگذاران ما نیز بودند؛ سزار كه ما را به اسارت كشید و قانون و بازی به ما اعطا كرد، هرگز نخواست ما مردان روحانی خود را برای طیب خاطر او كه روحانی اعظم ملت حاكم بر ما بود، رها كنیم.
رومیها به همۀ ادیان اعتقاد نداشتند، و همۀ آنها را مورد تأیید رسمی قرار نمیدادند؛ اما آنها را مجاز شناخته بودند. در دوره نوما [127] آنها هیچ شیئی مخصوص عبادت نداشتند نه بتی داشتند و نه مجسمهای، اما پس از آن، از خدایانی كه یونانیها به آنها شناسانده بودند، خدایان برتر[128] ساختند.
اصل قانونی لوایح دوازدهگانۀ كه طبق آن «خدایان بیگانه نباید پرستش شوند» Deos peregrinos ne colunto ، تخفیف یافت و به اصل محدودیت اجرای علنی آیین مذهبی به آیین مخصوص خدایان برتر كه مورد تأیید سنا بود، تبدیل شد. ایزیس[129] معبدی در رم داشت كه تا زمان تیبر[130] كه آن را ویران ساخت، برپا بود. یعنی تا زمانی كه كاهنان این معبد كه پول موندوس [131] فاسدشان كرده بود او را به نام ربالنوع آنوبیس[132] با زنی به نام پولین همبستر كنند. درست است كه تنها ژوزف این داستان را حكایت كرده است. او در این عصر زندگی نمیكرد و خوشباور بود و غلو میكرد. عجیب است كه در دوران تیبر با آگاهیای كه وجود داشت بانویی از محیطی طراز اول آن چنان سادهلوح باشد كه باور كند با این عمل تحت حمایت ربالنوع آنوبیس قرار خواهد گرفت .
حال این حكایت چه واقعی باشد چه افسانه، نشان از یک قطعیت دارد: خرافات مصریها معبدی را با رضایت عموم در روم برپا كرده بود. یهودی ها از زمان جنگ پونیك[133] در آنجا به تجارت مشغول بودند؛ و از زمان اگوست[134]كنیسههای خود را داشتند كه همواره تا عصر روم جدید آنها را حفظ كردند. آیا مثال بارزتری برای اثبات این امر كه بردباری در نظر رومیها مقدسترین اصل حقوق مردم بوده است، وجود دارد ؟
میگویند: همینكه مسیحیانی پدیدار شدند، رومیهایی كه به احدی ستم روا نداشته بودند آن ها را تحت ظلموستم قرار دادند. قطعاًچنین امری كذب محض است. من تنها پل قدیس[135] را گواه میگیرم. در كتاب اعمال حواریون[136] (فصل ۲۱و ۲۴) آمده است كه پل قدیس را یهودیان متهم كرده بودند كه میخواهد با تعلیمات مسیح قانون موسی را از میان ببرد. ژاك قدیس به پل قدیس اندرز میهد سرش را بتراشد و برای تهذیب خود با چهار یهودی به معبد رود و بدو گفت: «تا بدین سان همگان آگاه شوند كه آنچه در مورد شما گفته شده كذب محض است و اینكه شما همچنان به حفظ قانون موسی ادامه میدهید».
بدین سان بود كه پل مسیحی اجرای مراسم مخصوص یهودیان كه به مدت هفت روز به طول میانجامید را آغاز كرد، اما هنوز هفت روز به پایان نرسیده بود كه یهودیان آسیایی او را باز شناختند و او را دیدند كه نه تنها با یهودیان وارد معبد شده است، بلكه غیر یهودیان نیز او را همراهی می کردند. پس فریاد برآوردند كه به مقدسات توهین شده است: او را توقیف كرده، به نزد فلیكسِ[137] والی بردند پس از آن به محكمۀ فِستوس[138]مراجعه كردند. خیل جمعیت یهودیان مرگ او را فریاد میكرد، فستوس به آنها پاسخ داد: (فصل ۲۵ بند۱۶): «رسم رومییان این نیست كه مردی را بدون آنكه با شاكیانش مواجهه دهند و پیش از آنكه به او آزادی دفاع دهند، محكوم كنند»
چنین سخنانی هنگامی اهمیت بیشتری پیدا میكند كه از جانب یك مقام قضایی رومی كه ظاهراً كوچكترین احترامی برای پل قدیس قائل نبوده و او را حقیر میشمردهاست، ادا شود. او كه روشناییهای كاذب عقلش فریبش داده بود، پل قدیس را دیوانه انگاشت و رودرروی او گفت كه جنون تسخیرش كردهاست. (فصل ۲۶ بند ۲۴): [ دانش زیاد تو، تو را دیوانه كرده است.]*
بدین سان فستوس با حمایت از آنکه حقیرش شمرده بود، به راهی رفت كه عدالت قانون رم فرمان داده بود.
حال دیگر، این خود روحالقدس است كه[در كتاب مقدس] اظهار میدارد: رومیها ستمكار نبوده، عادل بودند. این یهودیان بودند كه با پل قدیس به ضدیت برخاستند و نه رومیان. سنگسار ژاك قدیس[139]برادر عیسی مسیح را یك یهودی سَدوسی[140] فرمان داد و نه یك رومی. یهودیها خود بهتنهایی اِتیین قدیس[141] را سنگسار كردند و پل قدیس كه ردای اعدامكنندگان را نگهداشته بود، یقیناً به عنوان شهروند رومی عمل نكرده بود.
اولین مسیحیان اختلافی با رومیها نداشتند؛ تنها دشمنانشان یهودیان بودند كه از آنها اندك، اندك فاصله گرفتند. میدانیم چه نفرت عمیقی اعضای یك فرقه را نسبت به افرادی كه از آنها انشعاب می کنند، فرا میگیرد. یقیناً در كنیسههای روم جنجالی بهپا شده بود. سوئِتون[142]در شرح زندگی كلود[143] (فصل ۲۵) مینویسد:
[او یهودیان را، كه به تحریك مسیح اغلب شورش میكردند از شهر راند.]* البته او در مورد اینكه میگوید: به دلیل تحریك مسیح شورش به پا می شد، اشتباه میكند: او نمیتواند نسبت به همۀ جزئیات مربوط به این مردم، این یهودیانی كه تا این حد در رم تحقیر شده بودند، آگاه باشد. اما در مورد علت این دشمنی اشتباه نمیكرد. سوئِتُن مینویسد در قرن دوم در دورۀ آدرین،[144]در نظر رومیها مسیحیان تفاوتی با یهودیان نداشتند. در این بخش سوئِتُن به روشنی شرح میدهد كه در این دوران رومیها ستمی به مسیحیان اولیه روا نمیداشتند، بلكه یهودیانی را كه به آزار مسیحیان همت میگماردند، سركوب میكردند. آنها میخواستند كنیسۀ رم همان شكیبایی را در مورد برادران منشعب خود داشته باشد كه سنای رم در مورد كنیسه دارد. یهودیان اخراجی اندكی بعد بازگشتند و با وجود ممنوعیت قانونی به مقاماتی دستیافتند. این واقعه را دیون كسیوس [145] و اولپیین[146] برای ما حكایت میكنند. آیا می توان باور داشت كه پس از ویرانی اورشلیم امپراطوران روم با سخاوتمندی به یهودیان اعتبار و حیثیت بخشند و مسیحیان را كه به چشم فرقهای از یهودیان مینگریستند، سركوب كرده و بهدست جلادان و ددان بسپارند؟
میگویند نرون[147] مسیحیان را سركوب كرده است. تَسیت[148] میگوید كه حریق رم به آنها نسبت داده شده بود و آنها را به خشم مردم واگذار كرده بودند. آیا چنین اتهامی به اعتقادات آنها مربوط میشد؟ یقیناً چنین نیست. آیا میتوان گفت چینیهایی كه چند سال پیش به دست هلندیها در حومۀ باتاویا[149] گردن زده شدند، قربانیان مذهب بودند؟ هر اندازه میل به فریب خود داشته باشیم، نمی توانیم مصیبتی كه زمان نرون بر سر چند نگونبخت نیمه یهودی و نیمه مسیحی آمد را به نابردباری نسبت دهیم.
فصل نهم
شهدا
پس از آن اما، مسیحیانی به شهادت رسیدند. لیكن دستیابی به دلایل محكومیت آنها آسان نیست. به جرأت می توان پنداشت در زمان اولین سزارها احدی منحصراً بهدلایل مذهبی محكوم نشده است. آن ها به همۀ مذاهب به ديدۀ اغماض می نگریستند. چگونه امکان داشت در جایی که کلیۀ مذاهب آزاد بود تنهامردان گمنامی كه به مذهب خاصی اعتقاد داشتند مورد تعقیب و سرکوب قرار گیرند؟
امپراطورانی چون تیتوس[150] تراژان[151] آنتونین[152] دسیوس[153] افرادی وحشی نبودند. آيا ميتوان تصور كرد كه تنها مسيحيان از آزاديای كه همۀ سرزمين از آن برخوردار بود، محروم باشند؟ آيا ميشد كه تنها مسيحيان را به داشتن آیین سرّی متهم ساخت حال آنكه آیین سرّی ايزيس، ميترا و الهۀ سريايی كه كاملاً برای مذهب رومی بيگانه بود، بدون هيچ مانعی مجاز باشد؟ پس می بایست سركوب دلايل ديگری داشته و نفرت خاصی كه مصلحت حكومت از آن دفاع ميكرده، موجب ریختن خون مسيحيان شده باشد.
من باب مثال: هنگامی كه لوران قدیس[154]حاضر نشد پول مسیحیان را كه در اختیارش بود به كورنلیوس سكولاریس[155]والی رم دهد، طبیعی بود كه والی و امپراطور خشمگین شوند. آنها نمیدانستند كه او این پول را میان بینوایان تقسیم كرده و امری خیرخواهانه و مقدس انجام داده است. بدین سان به او چون نافرمان نگریستند و نابودش كردند.
قضیۀ شهادت پُلیوكت قدیس[156] را در نظر بگیریم. آیا او تنها بهدلایل مذهبی محكوم شده بود؟ او به معبدی رفته بود كه در آن برای پیروزی امپراطور دسیوس مراسم شكرگزاری از خدایان برپا شده بود، قربانیكنندگان را دشنام گفته ومحراب و بتها را برزمین زده، شكسته بود. در سراسر گیتی كدام مملكت است كه چنین تجاوزی را ببخشد؟ یا آن فرد مسیحی كه بهطور علنی فرمان امپراطور دیكْلِسیین [157] را پاره كرد و موجب سركوب شدید برادرانش در دو سال آخر فرمانروایی این شهریار شد، متعصبی نادان نبود؟ بسیار اسفبار است كه كسی موجب فاجعهای برای گروهش شود. منشا همۀ سركوبها به احتمال، این تعصب نسنجیده بود كه اغلب به انفجار میرسید، به صورتی كه بسیاری از پدران روحانی كلیسا، نیز آن را محكوم میكردند.
من ابداً اولین سَكرِمانترها[158] را با اولین مسیحیان قیاس نمیكنم: من اشتباه را با حقیقت نمیآمیزم: اما فُرِل[159] سَلَف ژان كَلوَن در اَرل[160] همان كرد كه پُلیوكت قدیس در ارمنستان كرد.
دستهای در معابر مجسمۀ آنتوان قدیس[161] معتکف را حمل میكردند ؛ فَرِل با چندتن از همراهانش به سمت راهِبان حمله ور شد، آنها را مضروب و پراكنده ساخته و آنتوان قدیس را در رودخانه انداخت، فَرِل كه لایق مرگ بود پس از آن فرصت یافته بود بگرزید و از چنگ مرگ رهایی یابد. اما اگر او تنها به این رضایت داده بود كه بر سر راهِبان فریاد كشیده بگوید هرگز باور نكرده یك كلاغ نیمه نانی به آنتوان قدیس معتکف داده باشد و یا آنتوان با سانتورها[162] و ساتیرها[163] گفتگو كرده باشد، او مستحق نكوهش شدیدی بود زیرا نظم را مختل كرده بود؛ اما اگر هنگام شب پس از راهپیمایی در كمال آرامش داستان كلاغ و سانتورها و ساتیرها را مورد بررسی قرار داده بود، هیچ نكوهشی بر او جایز نبود.
چه میشنوم! رومیهایی كه تحمل میكردند آنتینوس بیآبرو در مرتبۀ خدایان كهتر جای داده شود، افرادی را كه تنها گناهشان پرستش صلحجویانه عادلی بود، طعمۀ ددان میساختند! چه میشنوم! رومیانی كه خود به خدایی متعال ایمان داشتند خدایی حاكم، فرمانروای همۀ خدایان كهتر، همان طور كه این عبارت گواه آن است:[خداوند اعلی و اعظم] Deus optimus maximus، كسانی را مورد ستم قرار میدادند كه خدایی یگانه را می پرستیدند!
نمیتوان باور داشت كه مسیحیان در دوران امپراطورها، مورد تفتیش عقاید قرار گرفته باشند. بدین معنی كه وارد خانه ها شان شده باشند و آنها را در مورد ایمانشان مورد استنطاق قرار داده باشند. هرگز با چنین عملی هیچ یهودی، سیریایی، مصری، حماسهسرای مذهبی و روحانی سرزمین گلها، یا فیلسوفی را آزار ندادهاند. آنهایی شهید شدند كه به ضدیت با خدایان كاذب برخاستند. عدم باور به این خدایان، عاقلانه و پرهیزكارانه است، اما آنها به این اكتفا نكردند كه خدای متعال و حقیقی خود را ستایش كنند، بلكه در مقابل مذهب رسمی به خشونت برخاستند. هر آن قدر هم كه این آیین پوچ وبیمعنا باشد، ناچاریم اذعان كنیم كه در واقع این مسیحیان بودند كه بردباری نداشتند.
تِرتولیین[164]در دفاع نامه[165] خود، معترف است (فصل ۳۹) كه به مسیحیان چون یاغیان ضد حكومت مینگریستند. چنین اتهامی نادرست بود، اما ثابت میكرد كه تنها مذهب مسیحیان نبوده كه تعصب قضات را برمیانگیخته است. ترتولیین همچنین اذعان میدارد كه: (فصل ۳۵) هنگام شادمانی عمومی برای پیروزیهای امپراطورها در جنگ، مسیحیان حاضر نبودند سردر منازلشان را با تاج گل خرزهره تزئین كنند. نتیجتاً براحتی میشد چنین رفتار نادرستی را به عنوان جرم علیه سلطنت تلقی كرد.
سختگیریهای قضایی علیه مسیحیان در زمان دومیسیین[166] آغاز شد. اما منحصراً به مهاجرت آنها كه به بیش از یكسال نیز بطول نیانجامید، منتهی شد. ترِتولیین مینویسد:
[سركوب را بسرعت متوقف كرد و تبعیدیان را بازگرداند]*[167] (فصل پنجم):
لكتانس[168]با عباراتی غضب آلود مینویسد: از زمان دومیسیین تا دسیوس كلیسا در آرامش و شكوفایی بود (فصل سوم) این صلح طولانی با سركوب كلیسا بدست این حیوان منفور دسیوس، برهمریخت** : (دفاع نامه، فصل چهارم)
در اینجا نمیخواهیم به نظرات دادوِل[169]حكیم در مورد تعداد اندك شهدا بپردازیم؛ اما اگر رومیها تا این حد مسیحیت را سركوب كرده بودند؛ اگر سنا این همه بیگناه را با تعذیب نامتداول به كشتن داده بود؛ اگر مسیحیان را در روغن داغ جوشانده بودند؛ اگر دخترانشان را عریان، طعمۀ حیوانات سیرك كرده بودند؛ پس چگونه همۀ اسقفهای اولیۀ روم را آسوده گذاشته بودند. ایرِنِۀ قدیس[170] در میان اسقف ها تنها نام اسقف تِلِسفُر[171] رابه عنوان شهید ، در تاریخ ۱۳۹ میلادی، ذکر کرده است. وانگهی سندی در دست نیست كه كشته شدن تِلِسفُر را ثابت كند. زِفیرَن[172] هجده سال بر کلیسا حكومت كرد و در سال ۲۱۹ در صلح و آرامش وفات یافت. این حقیقت دارد كه تقریباً نام اغلب پاپها در شهیدنامههای قدیمی آمده است. اما كلمۀ شهید به معنای اصلیاش بهكار میرفته: شهید به معنای شهادت دادن است و نه تعذیب شدن.
یك چنین شكنجه و عذابی الیم با وجود آزادی مسیحیان در تشكیل انجمنی كه به روایت نویسندگان كلیسایی، در سه قرن اولیه، پنجاهوشش شورای متشكل از اسقفها، در آن شركت میجستتند، پذیرفتنی نیست.
سركوب هایی وجود داشت، اما اگر به آن حدتی كه میگویند بود میبایست ترتُلیین كه با چنین سرسختی در ضدیت با مذهب رسمی، قلم میزد، كشته میشد. واضح است كه امپراطورها دفاع نامۀ[173] او را نخوانده بودند، یك نوشتۀ گمنام كه در افریقا تألیف شده، به دست كسانی كه مسئول حكومت به جهاناند، نمیرسد. اما بهدست نزدیكان کنسول افریقا میرسیده و میبایست انزجار بسیاری را نسبت به نویسنده برمیانگیخته است، معذالك او به شهادت نرسیده است.
اوریژن[174]علناً در اسكندریه تدریس میكرد،اما كشته نشد. همین اوریژنی كه در كمال صراحت لهجه با بتپرستان و مسیحیان صحبت میكرد و برای بعضی از مسیح میگفت و برای بعضی دیگر وجود خدایی در سه فرد را انكار میكرد، در سومین كتاب خود ضد سِلس[175] اعتراف میكندكه "تعداد شهدا اندك بوده و شهادت به ندرت اتفاق میافتاده است. معهذا مسیحیان برای اینكه همگان مذهبشان را بپذیرند از هیچ امری چشم پوشی نمیكردند؛ آنها همواره در شهرها، قصبات و روستاها در رفتو آمد بودند.
یقیناً كاهنانی که دشمن آن ها بودند میتوانستند به این رفتو آمدهای دائمی به راحتی اتهام فتنه و آشوب وارد كنند؛ معهذا نسبت به این تبلیغات مذهبی با بردباری رفتار میشدهاست؛ حتی با وجود این مصریان آشوبگر فتنهجو و بیهمت كه یك رومی را برای كشتن یك گربه دریده بودند. این مردمی كه با وجود همۀ آن چیزهایی كه تحسین كنندگان اهرام در موردشان میگویند، همچنان قابل تحقیرند.
چه كسی بهتر از گرگوار تُماتورژ[176] قدیس مرید اوریژن میتوانست كاهنان و دولت را علیه خود تحریك كند؟ شبی پیرمردی از جانب خدا به همراه زنی نورانی برگرگوار نازل میشود. این زن، باكرۀ مقدس بود و آن پیرمرد ژان قدیس، كاتب انجیل. ژان قدیس نمادی را به او دیكته كرده بود پس از آن گرگوار قدیس راهی شده بود تا آن نماد را همه جا تعلیم دهد. هنگامی كه بر سر راه نِئوسِزاره[177] ازكنار معبدی گذر میكرد كه مكان دریافت پیامهای غیبی بود، باران شدیدی درگرفت. پس به معبد پناه آورد و شب را در آنجا سر كرد و در طول شب بدفعات بر خود صلیب كشید. صبحهنگام، كاهن بزرگ مسئول مراسم قربانی معبد در این شگفتی بود كه چگونه ارواح خبیثه كه پیش از آن همواره به سوالات او پاسخ میدادند، از ارسال پیام غیبی خودداری میكنند. او آنها را فراخوانده بود، اما شیاطین گفته بودند دیگربار نخواهند آمد و دیگر مكانی در معبد نخواهند داشت، زیرا گرگوار شبی را در آنجا سر كرده و بر خود صلیب كشیده است.
پس از آنكه كاهن گرگوار را دستگیر و مورد مواخذه قرار داد ، گرگوار اظهار داشت كه قادر است هر زمان كه اراده كند ارواح را براند یا حاضر كند. پس كاهن بدو گفت: «حال آنها را به معبد من آر». گرگوار تكه كاغذی از كتابی كه در دست داشت پاره كرد و بر آن نوشت: « از جانب گرگوار به شیطان: به تو فرمان میدهم به معبد بازگردی» تكه كاغذ را بر روی محراب گذاشتند، ارواح شیطانی اطاعت كرده و در آنروز پیامهای غیبی خود را ارسال كردند، اما همانطور كه میدانیم هرگز دیگر بدانجا بازنگشتند.
این حكایات از زندگی گرگوار توماتورژ قدیس را گرگوار دونی قدیس روایت كرده است. قاعدتاً كاهنان بتها بایستی از این امر برمیآشفتند و در گمراهی خود او را به قضات تسلیم میكردند. معهذا بزرگترین دشمن آنها كوچكترین آزاری ندید.
در حكایت زندگی سیپریین قدیس، روایت شده است كه او اولین اسقف كارتاژی بود كه محكوم به مرگ شد. شهادت سیپریین قدیس در سال۲۵۸
میلادی واقع شده است، نتیجتاً در مدت زمانی بس طولانی هیچ اسقف كارتاژی به سبب مذهبش قربانی نشده است. تاریخ نه ما را از توطئهای كه برضد او انجام گرفت مطلع میكند ونه از هویت دشمنانش و نه از سبب خشم كنسول افریقا بر او. سیپریین قدیس به كرنلییوس،[178] اسقف روم مینویسد: «چندی است كه در كارتاژ مردم بلوا کرده و دوبار فریاد برآوردهاند كه مرا طعمۀ شیرها باید ساخت». كاملاً به عقل صائب میآید كه از خود بیخود شدن مردم درندهی كارتاژ از خشم، سبب مرگ سیپرین شده باشد. یقیناً این امپراطور گالوس[179] نبوده است كه سیپریین را به دلیل مذهبش، از راه دور، محكوم كرده است، زیرا این امپراطور كُرنِی [کرنلیوس] را كه در نزدیكی او روزگار میگذرانده آسوده گذاشته بود.
به قدری دلایل پنهانی با دلایل ظاهری در میآمیزد؛ به قدری محركهای ناشناخته موجب ستم به یك انسان میشود كه محال است بتوان پس از چندین قرن سرچشمۀ پنهانِ نگونبختی انسانهای نامدار را تشخیص داد، چه رسد به تشخیص دلایل تعذیب انسانی گمنام كه تنها گروهش او را میشناختند.
باید بدین نكته توجه كرد كه گرِگوار تُماتورژ قدیس و دنی قدیس[180] اسقف اسكندریه كه در زمرۀ تعذیب شدگان جای نمیگیرند، همدورۀ سیپریین قدیس بودند. چگونه میشود كه این اسقفهایی كه لااقل شهرتی برابر با شهرت اسقف كارتاژ داشتند در آسایش زیستهباشند و سیپریین قدیس تعذیب شده باشد؟ آیا ظواهر امر حاكی از این نیست كه وی توسط دشمنان شخصی و قدرتمند، به سبب توطئه و به بهانۀ مصلحت حكومت كه اغلب با مذهب درمیآمیزد، از پا درآمده باشد، و آن دو دیگر این اقبال را داشتهاند كه از خباثت انسانها بگریزند؟
چندان محتمل به نظر نمیرسد كه در دروران تراژان عادل و بخشنده، ایگناس قدیس[181] تنها به اتهام ایمان به مسیحیت به قتل رسیده باشد. زیرا به مسیحیان اجازه داده شده بود كه هنگامیكه او را به رم میبردند، همراهیش كنند و تسلیاش دهند در انطاكیه این شهر پرآشوب، شهری كه ایگناس در خفا اسقف آن بود، اغلب شورش و بلوا به پا میشد. شاید این شورشها به تزویر، به مسیحیان بیگناه نسبت داده شده و دولت فریب خورده را تحریك كرده باشد. این امری است كه اغلب رخ میدهد.
سیمِئون قدیس[182]در حضور شاهپور به جاسوسی برای رومیها متهم شد. در روایت شهادت او آمده است كه شاپور پادشاه به او پیشنهاد كرده بود به پرستش خورشید رو آورد؛ اما بهخوبی میدانیم كه پارسیها خورشید را نمیپرستیدند و بدان تنها به منزلۀ نماد اصل نیكِ اورومز یا اوروزمد [اهورامزدا]خدای خالقی كه پرستش میكردند، مینگریستند.
بردباریمان هرآن قدر هم كه عظیم باشد، نمیتواند مانع از خشممان نسبت به سخنپردازانی شود كه دیكْلِسیین را از ابتدای حكومتش به سركوب مسیحیان متهم كردهاند. باید به گفتۀ اوسب قیصریهای[183]اعتماد كنیم، گواهی او را نمیتوان رد كرد. این نورچشمی و مدیحهسرای كنستانتین[184]ودشمن سرسخت امپراطورهای پیشین را باید هنگامی كه آنها را توجیه میكند، باور كرد. او مینویسد: (تاریخ كلیسا جلد هشتم) «در دورانی بس طولانی، رفتارامپراطورها نسبت به مسیحیان به وضوح نشان از لطف و مودّت داشت. ولایاتی را به آنها سپرده بودند. مسیحیان بسیاری در دربار اشتغال داشتند. حتی امپراطورها با زنان مسیحی پیوند زناشویی میبستند. دیكلِسیین، پریسكا را كه دخترش همسر ماكسیمین گَلِر[185] بود به همسری گرفته بود وقس علیهذا».
این شهادت قاطع را مدّ نظر قراردهیم و دیگر بهتان نزنیم و كلاه خود را قاضی قراردهیم: آیا سركوبی كه به تحریك گَلِر، پس از نوزده سال فرمانروایی با اعتدال و احسان، صورت گرفت، به سبب دسیسههایی كه ما نسبت به آن آگاه نیستیم، نبوده است؟
حال ببینیم قصۀ قتل عام لشكر تِبها یا تِبهها[186]كه میگویند در راه مذهب بوده، چقدر پوچ است. اینكه از آسیا لشكری را از طریق گردنۀ سَن برنارد كبیر[187] آورده باشند، مضحكهای بیش نیست. ممكن نیست از آسیا لشكری را برای آرامكردن بلوایی در سرزمین گُلها [188] فراخوانده باشند. همچنین محال است یكسال پس از اینكه بلوا فرو نشست؛ ششهزار پیاده نظام و هفتصد سواره نظام را در معبری گردن زنند كه دویست مرد میتوانستند یك ارتش كامل را متوقف كنند.
روایت این ادعای خونریزی با جمله ای آغاز می شود كه خود یك شیادی آشكار است، جمله ازاین قرار است: «هنگامی كه زمین از ستم دیكْلِتین مویه میكرد آسمان مملو از شهید میشد» حال آنكه تاریخِ این واقعه را به سال ۲۸۶ تخمین زدهاند، یعنی زمانی كه دیكْلِتین بیشترین امتیازات را به مسیحیان روا میداشت و زمانی كه امپراطوری روم در نهایت شكوفایی میزیست.
و سرانجام اینكه آنچیزی كه باید به همۀ این مباحثات پایان بخشد این است كه هرگز لشكری به نام لشكر تِبِن وجود نداشته: رومیها مغرور تر و عاقلتر از آن بودند كه از این مصریانی كه در روم فقط به بردگی [ بردۀ ابوقیری[ [189]گرفته میشدند، لشكری تشكیل دهند. مثل این بود كه لشكری از یهودیان تشكیل داده میشد. امروزه نام سیودو لشكر كه قوای اصلی امپراطوری روم را تشكیل میدادند، موجود است. اما یقیناً نامی از لشكر تِبِن در آن برده نشده است. این حكایت را باید در ردۀ اشعار اكروستیش[190] پیشگویانی بگذاریم كه معجزههای عیسی مسیح را پیشبینی میكردند و یا داستانهای خیالیای كه با آن تعصب كاذب از زود باوری افراد سوء استفاده میكند.
فصل چهاردهم
آیا مسیح نابردباری را تعلیم داده بود؟
حال ببینیم آیا قوانین به خون آغشته را مسیح برقرار كرده است؟ آیا نابردباری را او فرمان دادهاست؟ سیاهچالهای دادگاههای دورۀ تفتیش عقاید [انكزیسیون] را او بنا نهادهبود؟ آیا او موجب وجود جلّادهای مرتدسوزی[191] شده بود؟
اگر اشتباه نكرده باشم، در انجیل قطعات چندانی وجود ندارد كه طبع ستمگر بتواند از آن برحق بودن نابردباری و زور و اجبار را استنتاج كند. یك مورد حكایت تمثیلیای است كه در آن قلمروی ملكوت به ماجرای پادشاهی تشبیه شده است كه مهمانانی را برای شركت در جشن عروسی پسرش دعوت كردهبود؛ پادشاه پیامی به دست مردانش برای آنها میفرستد: (انجیل متی: فصل بیست ودوم بند۴) «گاوها و مرغان خود را سربریدهام، همه چیز آماده است؛ به جشن عروسی بیایید». بعضی بی اعتنا به دعوت، به خانههای روستایی خود رفتند، بعضی دیگر به دادو ستد خود مشغول شدند و عدهای نیز به مستخدمان پادشاه ناسزا گفته و آنها را به قتل رساندند. پادشاه لشکر خود را به سمت قاتلان راهی كرد و شهرشان را منهدم ساخت. او افرادی را به شاهراهها گسیل ساخت تا هر كس را دیدند به جشن دعوت كنند. اما یکی از مدعوین را كه با لباسی نامناسب بر سر میز حاضر شده بود، به زنجیر كشید و در تاریکی رها ساخت.
واضح است كه یك چنین تمثیلی اشارهای است به قلمرو ملكوت، مسلما ًاحدی نباید از آن حقِ در بند كشیدن یا در سیاهچال انداختن همسایهای را كه با لباس نامناسب به شام عروسی آمده است نتیجه بگیرد. و هیچ شهریاری را در تاریخ سراغ ندارم كه شخصی كه به دربار رفتوآمد میكرده است را به چنین دلیلی به دار آویخته باشد؛ بیم آن نیز نمیرود كه اگر امپراطوری پس از ذبح مرغان، مردان خود را برای دعوت به شام، به نزد شهریاران امپراطوری گسیل دارد، آنها فرستادگان امپراطور را به قتل برسانند. دعوت به جشن به معنای موعظۀ رستگاری است؛ قتل فرستادگان شهریار در واقع اشاره به ستمی است كه به واعظان خرد و تقوی میشود.
حكایت تمثیلی دیگر (انجیل لوقا ۱۴) حکایت شخصی است كه دوستانش را به شام مفصلی دعوت میكند و هنگامی که خود آمادۀ حضور بر سر سفرۀ شام است، مردان خود را به نزد آنها میفرستد. یكی به بهانۀ اینكه زمینی خریده است و میخواهد آنرا بازدید كند عذر میآورد، عذر او موجه بهنظر نمیرسید، چون كسی شباهنگام به بازدید زمین خود نمیرود. دیگری اظهار میدارد كه پنج جفت گاو خریده است كه باید آنها را وارسی كند، عذر او نیز چون دیگری نادرست بود. احدی گاوی را در وقت شام وارسی نمیكند؛ عذر سومی این بود كه به تازگی مزدوج شده است، عذر این یك مسلماً پذیرفتنی بود. پدر خانواده كه بسیار خشمگین شده بود كورها و لنگها را بر سر میز شام خود آورد و چون هنوز مكان خالی برای میهمانان دیگر وجود داشت به خدمتكار خود گفت: « به جادهها و كنار چپرها بروید و مردم را بالاجبار به خانه آورید.»
درست است كه صریحاً گفته نشده كه این حكایت تمثیلی است از قلمرو ملكوت. اما از جملۀ : بالاجبار به خانه آورید، بیش از حد سوءاستفادۀ شده است[192]. حال آنكه واضح است كه یك خدمتکار بهتنهایی نمیتواند همۀ كسانی را كه بر سر راهش میبیند بالاجبار برای صرف شام به خانۀ اربابش ببرد، از سوی دیگر با مهمانانی که بالاجبار بیایند شام شامی دلپذیر نمیشود: بالاجبار به خانه آورید، برطبق نظر معتبرترین مفسّران به معنی: خواهش كنید، تمناكنید، اصرار ورزید و بدست آورید است. اما بهراستی چه ارتباطی میان این خواهش، این شام، و ستم و سركوب وجود دارد؟
حال اگر قرار باشد معنای دقیق كلمه را در نظر گیریم، آیا برای اینكه بتوان در كلیسا پذیرفته شد باید نابینا یا لنگ بود و بالاجبار وارد آن شد؟ عیسی در همان حكایت میگوید: «نه به دوستان ثروتمند خود شام دهید و نه به خویشان ثروتمندخود» آیا از این گفتار این نتیجه گرفته میشود كه نباید با خویشان و دوستان خود به محض اینكه ثروت كمی بهدست آوردند، بر سر سفرۀ شام نشست؟
مسیح پس ازحكایت جشن میگوید: (انجیل لوقا: فصل شانزدهم، بند ۲۶ وبندهای متعاقب) اگر از پدر، مادر، برادران، خواهران و حتی روح خود منزجر نیستید نمیتوانید پیرو من باشید، ... زیرا چه كسی در میان شما اگر بخواهد برج وبارویی بنا نهد، پیشاپیش مخارج آنرا محاسبه نمیكند؟». آیا در این دنیا كسی وجود دارد كه ذهنش چنان منحرف باشد كه از این سخنان، تكلیف به انزجار از والدین را استنتاج كند؟ آیا براحتی درك نمیكنیم كه او میخواسته بگوید: میان من و عزیزترین تعلقات خاطرتان توازن برقرار نكنید؟
به این جمله از انجیل به روایت متی [193]ا رجاع می دهند: (فصل هجدهم بند ۱۷) «آنكه به كلیسا گوش فرا نمیدهد به مثابۀ كافران است و یا خراج گیران»[194]. حال آنكه منظور از این جمله مطلقاً سركوب كافران و خراجگیران نبوده است. درست است كه آنها لعن شدهاند اما ابداً آنها را برای سركوب تسلیم حاكمان نمیكنیم. از خراجگیران نه تنها هیچ امتیازی بازپس گرفته نشده است، بلكه امتیازات بسیاری به آنها تعلق گرفتهاست. این تنها شغلی است كه طبق نصّ محكوم شده حال آنكه حكومت به آن بیشترین امتیازات را اعطا كرده است. پس چرا آن بردباری سخاوتمندانه را كه نسبت به برادران خراج گیر پیمانیمان[195] داریم از برادران گمراهمان دریغ می کنیم؟
قطعۀ دیگری كه از آن سوءاستفادۀ فاحشی شده است حكایتی است كه متی و مرقس قدیس[196] در انجیلروایت كردهاند، حكایت از این قرار است: عیسی صبحگاهان گرسنه به درخت انجیری نزدیك شد، بر درخت چیزی جز برگ دیده نمیشد زیرا فصل میوۀ انجیر نبود، او درخت را لعن كرد، پس درخت به سرعت خشكید.
تفاسیر گوناگونی در مورد این معجزه در دست است؛ اما آیا تفسیری وجود دارد كه سركوب را مجاز كند؟ درخت انجیری كه نتوانسته بود در اوایل ماه مارس به بار نشیند را خشكاندند، آیا این میتواند دلیلی شود كه در تمام فصول سال برادرانمان را از درد بخشكانیم؟ همۀ آن چیزهایی كه در نوشته موجب ایجاد مشكلاتی در ذهن كنجكاو و واهی ما میشود را محترم بشماریم، لیكن از آن برای سنگدلی وسرسختی سوءاستفاده نكنیم.
روح ستمكار كه از هر امری سوء استفاده میكند، توجیه خود را در ماجرایی چون اخراج سوداگران دورهگردی كه از معبد رانده شدند[197] و یا ماجرای انتقال فوج ارواح شیطانی از بدن یك انسان تسخیرشده به بدنهای دو هزار حیوان نجس، میجوید.[198] اما آیا كسی هست كه نداند این دو مثال تنها نشان عدالتی است كه خداوند لطف کرده است در مقابل نقض قانون به جا آورد؟ تبدیل محوطۀ مقابل معبد به دكان دادوستد، اهانتی بود به خانۀ خدا. چه بیحاصل شورای عالی یهودیان [199] و روحانیون یهود این دادو ستد را برای تسهیل مراسم قربانی مجاز كرده بودند. خداوندی كه قربانی برای او بود یقیناً میتوانست حتی پنهان در پس چهرۀ انسانی این كفر را در هم شكند. همچنین میتوانست كسانی را كه گلههای بیشماری وارد كشور میكردند كه خلاف قانونی بود[200] كه خداوند به لطف خود بر آن نظارت داشت، مجازات كند. این مثالها كوچكترین ارتباطی به ستمكاری به بهانۀ احكام جزمی ندارد. باید كه روح ناشكیبا بر دلایل نادرست تكیه كند زیرا او در همه جا به جستجوی بیهودهترین بهانههاست.
تقریباً كلیۀ گفتار و كردار دیگر مسیح، ملاطفت، صبوری و گذشت و اغماض را موعظه میكنند. پدر خانوادهای كه فرزند اسرافكار خود را میپذیرد؛ كارگری كه در آخرین ساعات میرسد و مزدی برابر مزد دیگران دریافت میكند؛ او ایثارگرنیكوكار است؛ او خود روزهخواری هوادارانش را توجیه میكند؛ زن گناهكار را میبخشد؛ و به زن خیانتكار تنها اندرز وفاداری میدهد؛ او شادی معصومانۀ میهمانان قانا را كه هرچند سرمست از شراب بودند اما باز آن را طلب میكردند با الطاف خود میپذیرد، میخواهد برایشان معجزهای كند، آب را برایشان به شراب مبدل میسازد.
او حتی علیه یهودا كه قرار بود به او خیانت كند نمیخروشد و به پییر دستور میدهد هرگز دست به شمشیر نبرد؛ او فرزندان زِبِدِه را كه همچون اِلیاس میخواستند آتش را از آسمان به شهری فرود آورند كه پذیرای او نشده بود، نكوهش میكند.
عاقبت او قربانی حسد شد. اگر جسارت كرده امر مقدس را با امر غیر مقدس مقایسه كنیم و یك خدا را با انسان، مرگِ وجود انسانی او با مرگ سقراط شباهتهای بسیار دارد. فیلسوف یونانی از نفرت سوفسطائیان،[201] كاهنان و سران ملت نابود شد و قانونگذار مسیحیان از نفرت كاتبان،[202] فاریزیها[203] و روحانیون بر خاك شد. سقراط میتوانست خود را از مرگ نجات دهد اما نخواست، مسیح طالب آن شد. فیلسوف یونانی نه تنها قضات ناعادل و کسانی که به او افترا زده بودند را بخشید بلکه ازآنها خواست اگر فرزندانش نیز چون او این اقبال نصیبشان شود كه مورد تنفر آنها باشند، با فرزندان همان كنند كه با او كردند. قانونگذار مسیحیان با مقامی بینهایت والاتر، از درگاه پدر خواست دشمنانش را ببخشاید.
اگر مسیح ظاهراً از مرگ در هراس بود، اگر او دچار چنان دلهرهای بود كه عرق آغشته به خون بر او نشسته بود چیزی كه شدیدترین و نادرترین نشانۀ ترس است، از این رو بود كه او میخواست خود را به حد همه ضعفهای جسم انسانی كه در برداشت تنزل دهد. بدنش میلرزید اما روحش لرزش ناپذیر بود. او به ما میآموخت كه قدرت واقعی، عظمت واقعی در تحمل رنجی است كه طبیعت ما را درهم میشكند. روان شدن به سوی مرگ، هنگامی كه از آن در هراسیم شهامتی عظیم میطلبد.
سقراط سوفسطائیان را ناآگاه انگاشته و سوءنیتشان را ثابت كرده بود. مسیح با بهره از حقوق الهی خود كاتبان و فاریزیها را مزور، مهمل، كور، بدطینت، مار و از نژاد افعی خوانده بود.
سقراط ابداً متهم به تشكیل فرقهای جدید نبود. مسیح نیز به چنین امری متهم نشده بود (انجیل متی فصل بیستوششم بند ۵۹ ). میگویند روحانیون اعظم وهمۀ اعضای شورا برای کشتن عیسی بهدنبال شهادت كذب بر ضد او بودند.
اینکه آنها به دنبال شهادت کذب بودند خود ثابت می کند که او را به دلیل سخنرانی علنی بر ضد قانون نكوهش نمیكردند. در واقع او از كودكی تا وفات، از قانون موسی اطاعت كرده بود. در هشتمین روز به سان كودكان دیگر ختنه شده بود.اگر او پس از آن در جردن غسل تعمید شده بود، این مراسم در نظر یهودیان چون سایر شرقیان مراسمی مقدس بود. همۀ ناپاكیهای مجاز با غسل تعمید شسته میشد؛ بدین گونه بود كه روحانیون تقدیس میشدند. در جشن رسمی تهذیب در آب فرو میشدند و كافرانی كه ایمان آورده بودند را غسل تعمید میدادند.
عیسی تمامی نكات قانون[موسی] را رعایت میكرد. همۀ روزهای سَبَت را برگزار و از خوردن گوشت حرام پرهیز میكرد، حتی قبل از مرگش عید پاك را جشن گرفت. به او نه اتهام بدعت گذاری وارد شد و نه اجرای آیینی بیگانه. کلیمی به دنیا آمد، و همواره کلیمی زیست.
اتهامی كه دو شاهد حاضر بر او وارد كردند این بود كه وی اظهار داشته: (متی فصل بیست وششم بند ۶۱) «میتواند معبد را ویران كرده و در طی سه روز از نو بنیان نهد» یك چنین سخنانی را یهودیان عامی درك نمیكردند، اما این اتهام، اتهام خواست تشكیل فرقهای جدید نبود.
روحانی اعظم او را مورد استنطاق قرار داد و بدو گفت: « به نام پروردگار حی وحاضر به شما حكم میكنم بگویید آیا شما عیسی پسر خدائید». ما از منظور روحانی اعظم از بكار بردن اصطلاح پسر خدا بیاطلاعیم. از این اصطلاح گاه برای توصیف شخص درستكار استفاده میشد، همانطور كه اصطلاح پسر بِلیا برای توصیف فرد خبیث به کار می رفت. یهودیانی عامی كه منتظر آمدن خدا بر روی زمین بودند دركی از راز مقدس پسر خدا نداشتند.
عیسی به او پاسخ داد: « شما خود گفتید؛ اما من به شما میگویم كه عنقریب فرزند انسان را نظاره خواهید كرد كه در سمت راست خدا ، نشسته بر ابرهای آسمان، میآید.»
آیا بردباری حق الهی است یا نابردباری ؟ اگر میخواهید چون مسیح باشید، شهید شوید و نه جلاد
این پاسخ در نظر روحانیون آزردۀ شورای یهودیان، كفر نمود. شورا رسماً حق صدور حکم قتل نداشت. آنها عیسی را به حضور حاكم رومی ولایت بردند و به ناروا به او اتهام زدند كه آرامش عمومی را برهم زده، مردم را به عدم پرداخت خراج به سزار ترغیب كرده است و خود را شاه یهودیان میداند. واضح است كه در چنین وضعیتی او به جنایت علیه حكومت متهم شود.
پیلات حاكم، كه دریافته بود عیسی از اهالی جلیله[204]است ابتدا او را به نزد هرود والی جلیله فرستاد. هرود قصد سركردگی گروه و ادعای پادشاهی مسیح را ناممكن دانسته و بدو بدیدۀ حقارت نگریست و وی را به نزد پیلات رجعت داد. پیلات به دلیل ضعف ذلّت بارش، او را محكوم كرد تا بدین سان بلوایی را كه بر ضد او براه افتاده بود، آرام كند. به خصوص آنكه، پیش از آن همانطور كه ژوزف حكایت كرده است شورش دیگر یهودیان را متحمل شده بود. پیلات سخاوتمندی فستوس حاكم را نداشت.
حال میپرسم: آیا بردباری حق الهی است یا نابردباری ؟ اگر میخواهید چون مسیح باشید، شهید شوید و نه جلاد.
فصل پانزدهم
شهادت علیه نابردباری
-محروم كردن بشر از آزادی در زمینه مذهب و منع او از انتخاب یك ربانیت كفر است. هیچ انسانی، هیچ خدایی خدمتی كه بالاجبار تحمیل شود را نمیخواهد.
دین اجباری، دین نیست. برای پذیرش دین باید افراد را متقاعد ساخت و نه ملزم
( دفاع نامه، فصل ۲۴).[205]
-اگر برای دفاع از ایمان خشونت اعمال شود اسقفها مانع خواهند شد.( هیلر قدیس، كتاب اول.) [206]
-دین اجباری، دین نیست. برای پذیرش دین باید افراد را متقاعد ساخت و نه ملزم . دین ابداً خود را تحمیل نمیكند. (لکتانس، كتاب ۳ )
-اعمال زور و ضرب و جرح و حبس برای قبول آن چیزی كه با دلیل مورد قبول واقع نشده است، الحادی است منفور. (آتاناز قدیس، كتاب، اول)[207]
-هیچ چیز به اندازۀ اجبار، ضد مذهب نیست. (ژوستن قدیس[208]، شهید، كتاب، پنجم)
اگوستن قدیس[209] پیش از آنكه نزاع با دوناتیست[210]ها او را سرسخت گرداند، گفته است: آیا كسانی را كه خداوند مورد شكیبایی خود قرار داده است، سركوبشان كنیم ؟
مبادا هیچ گونه خشونتی نسبت به یهودیان اعمال شود. (چهارمین مجمع تُلِد،[211] پنجاهوششمین قانون)
-توصیه كنید، مجبور نكنید. (نامۀ برنارد قدیس)[212]
-ما ابداً ادعا نمیكنیم كه اشتباهات را میتوان با خشونت ازمیان برد. (خطابه مجمع روحانیون فرانسه خطاب به لویی سیزدهم.)
-سختگیری هرگز مورد تأیید ما نبوده است. (مجمع روحانیون، ۱۱ آگوست ۱۵۶۰)
-ایمان اقناعی است و نه تحمیلی ( فلِشییه[213]، اسقفشهر نیم[214] نامۀ ۱۹)
-حتی از كلمات اهانت آمیز نیز نبایداستفاده شود. (اسقفِ دو بِله[215]، در رهنمود كشیشان.)
-بیاد داشته باشیدكه بیماری روح هرگز با زور و خشونت بهبود نمییابد. (كاردینال لوكامو[216] رهنمود كشیشان ۱۶۸۸)
-همگان را از بردباری مدنی برخوردار سازید. ( فِنِلُن[217]اسقفِ كامبرِ خطاب به دوك بورگوین)[218]
-انجام امور ممنوع به نام یك مذهب گواهی است بر عناد روح فاعل آن با حقیقت. (دیروآ[219] دكتر از سوربن، كتاب ۶ فصل چهارم)
-خشونت میتواند موجب تزویر شود. هنگامی كه در همه جا تهدید بهكار رود هرگز نمی توان انسانها را متقاعد ساخت. ( تیمُن[220]، تاریخ كلیسا[221]، جلد ۶)
-در نظر ما تبعیت از كلیسای قدیم كه هرگز در بنیان نهادن دین و گسترش آن خشونت بهكار نبرد، مطابق با عدالت و عقل سلیم است. ( اعتراض نامۀ پارلمان پاریس به هانری دوم.)[222]
-خشونت شرّی را كه ریشه در روان دارد، بیشتر از آنكه درمان كند برمیانگیزد. (دوتو[223]، نوشتۀ تقدیمی به هانری چهارم.)
-ایمان از ضربۀ شمشیر الهام نمیگیرد. (سُریزیه[224]، شرح پادشاهی هانری چهارم و لوییسیزدهم.)
-آنكه مدعی كاشتن ایمان در دلهاست متعصبی وحشی است مثل آن است كه گفته شود اجبار موجب اقناع است. (بولَن ویلییه، وضعیت فرانسه[225])
-تحكم در عشق و ایمان بیاثر است، اثر اجبار از اثر تحكم نیز كمتر است. هیچ چیز مستقل تراز عشق و ایمان نیست. (اَمِلو دو لا هوسه[226]، درباره نامههای كاردینال اوساا [227])
-اگر به قدری محبوب خداوند بودهاید كه حقیقت را مرئیتان ساخته، بزرگترین الطاف را شامل حالتان كرده است. اما آیا فرزندانی كه این حقیقت را از پدران خود به ارث بردهاند باید آنانی را كه این حقیقت میراث پدریشان نبوده، مورد تنفر و انزجار خود قرار دهند؟ (روحالقوانین،[228] كتاب ۲۵ )
از چنین سخنانی میتوان كتابی قطور ساخت. تاریخمان، گفتارها، خطابههای اخلاقیمان، كتب اخلاقی و تعلیمات دینیمان، امروز همداستان، تعلیم دهنده و الهام بخش تكلیف مقدس بردباریاند. نظریهای را كه هر روزه اعلام میكنیم با كدام مقدرات با كدام بیمنطقی میتوانیم در عمل نفی كنیم. هنگامی كه اعمالمان نافی اخلاقمان است بدین دلیل است كه خود را دارای امتیازی میانگاریم كه مارا مجاز به انجام اعمالی برخلاف آنچه آموزش میدهیم میكند؛ در حالی كه كوچكترین امتیازی برای سركوب و ستم و انزجار و تنفر از آنانی كه با ما همنظر نیستند، نداریم. نتیجتاً باری دیگر بیمنطقی و پوچی را در نابردباری ملاحظه می كنیم.
فصل هجدهم
تنها مواردی كه نابردباری حقی انسانی است
هنگامی دولت در اِعمال مجازات انسان خطاكار محق است كه خطای او جرم محسوب شود. هر خطایی جرم محسوب نمیشود، مگر اینكه موجب اخلال در جامعه شود. خطایی موجب اخلال در جامعهاست كه تعصّب وخشكاندیشی را القاء كند. نتیجتاً برای اینكه انسانها مستحق بردباری شوند، باید از تعصّب وخشكاندیشی عاری شوند.
اگر چند جوان ژزوئیت با علم به اینكه كلیسای كاتولیك طرد شدگان كلیسا را مورد انزجار خود قرار داده است و با علم بهاینكه ژانسنیستها بر طبق فرمان رسمی كلیسا مطرود شناخته شدهاند، آتش در منازل پدران روحانی كلیسای اوراتواری[229] نهند زیرا كِنِل[230] اوراتوری به گروه ژانسنیستها تعلق داشته، واضح است كه مجبوریم این جوانان ژزویت را تنبیه كنیم.
به همین منوال اگر آنها از اخلاقیات نكوهیده سخن رانند و اگر تشكیلاتشان خلاف قانون مملكت باشد، نمیتوان از انحلال و برانداختن تشکیلات ژزوئیتها برای اینكه از آنها از نو شهروندانی ساخته شود، چشم پوشید. این امر اگرچه ممکن است در اصل امری نادرست تصور شود اما در واقع خیری است در حق آنها. زیرا چه اشكالی دارد اگر به جای عبای سیاه بلند لباس معمولی بپوشیم و به جای برده بودن، انسان آزاد باشیم. پس از اتمام جنگ و هنگام برقراری صلح، هنگ های بسیاری را کاملاً منحل و سربازان را مرخص می کنیم، و افراد این هنگ ها شکایتی نمی کنند، امّا اگر بخواهیم برای حفظ صلح در جامعه جمعیت ژزوئیت ها را منحل کنیم، فریاد اعتراضشان سر به آسمان می زند.
اگر چند راهب فرانسیسكن سرمست از تعصّب نسبت به مریم باكره، كلیسای ژاكوبنها را كه معتقد است مریم در گناه اولیه زاده شده است، بسوزانند مجبوریم با آنها تقریباً همان كنیم كه با ژزوئیتها كردهایم.
این امر در مورد لوتریها و كلوینیستها نیز صدق میكند. هرچند بگویند: «ما به پیروی از وجدان خود عمل میكنیم؛ و بهتر است از خداوند تبعیت كنیم تا از انسانها؛ ما پیروان واقعی هستیم، ما باید گرگها را از میان ببریم». واضح است كه آن ها خودشان گرگ اند.
شگفتانگیزترین نمونۀ تعصّب و خشكاندیشی مربوط به فرقۀ كوچكی در دانمارك است كه هرچند اصل اخلاقیاشان بهترین اصل در جهان بود، زیرا آنها میخواستند رستگاری ابدی را برای برادرانشان تأمین كنند. اما نتایجی كه از این اصل ببار میآمد بسیار شگفت انگیز بود. آنها میدانستند كه كودكانی كه بدون غسل تعمید میمیرند، محكوم ابدیاند و آنهایی كه بخت یارشان است و پس از غسل تعمید میمیرند، رستگاری ابدی مییابند. نتیجتاً به هر پسر و دختری كه به تازگی غسل تعمید شده بود برمیخوردند او را میكشتند. یقیناً آنها قصدشان انجام بزرگترین خوبیها در حق این كودكان بود. بدینسان آنها این كودكان را در عین حال هم از ارتكاب جرم حفظ میكردند و هم از مصیبتهای این زندگی و آتش دوزخ، و بدین طریق به طور قطعی راهی بهشت شان میكردند. اما این انسانهای نیكوكار غافل بودند که حتی انجام كوچكترین بدی برای دستیافتن به بزرگترین خوبی ها جایز نیست؛ و اینكه آن ها کوچکترین حقی بر حیات این كودكان ندارند؛ آنها به این نکته توجه نمی کردند که اغلب والدین آن قدر بهاین دنیای خاكی وابسته هستند كه ترجیح دهند فرزندانشان را در كنار خود داشته باشند تا آنها را برای رسیدن به بهشت مذبوح یابند. خلاصۀ كلام اینكه قاضی باید این عمل را تحت عنوان قتل مجازات كند، هرچند با نیت خیر ارتكاب یافته باشد.
اما در مورد یهودیان میتوان گفت كه آنها محقترین مردمان اند اگر ما را به قتل رسانند یا اموالمان را به سرقت برند، زیرا اگر چه در كتاب مقدس عهد عتیق به صدها مثال در توصیه به بردباری برمیخوریم، اما چندین مثال و قانون سرسخت نیز در آن وجود دارد: خداوند گاه به یهودیان فرمان داده است: بتپرستان را به قتل رسانند و تنها از كشتن دختران دمبخت اجتناب ورزند و چون ما در نظر آن ها بتپرستانی بیش نیستیم، هرچند که امروز با آنها با بردباری رفتار می كنیم، آنها میتوانند اگر به قدرت رسند، تنها دخترانمان را زنده بگذارند.
آنها به ویژه قطعاً ملزمند همه تركها را به قتل رسانند. وانجام این امر بسیار سهل است. زیرا ترك ها سرزمین حتیان، یبوسیان، اموریان، جرزنیان، حوّیان، اراسهایها، سیناییها، حماتیها و سامرهایها[231] را مالك شدهاند. مردم همۀ این سرزمین ها لعنت شده بودند و سرزمینهاشان كه طول آن بالغ بر هفتاد وپنج مایل بود، طبق عهدنامههای متوالی به یهودیان واگذار شده بود. حال، یهودیان باید به املاكشان كه مسلمانان حدود هزار سالی است غصب كردهاند، بازگردند.
اگر یهودیان امروز چنین استدلال كنند، واضح است كه پاسخی جز حبس با اعمال شاقه دریافت نخواهند كرد.
موارد فوق، تقریباً تنها مواردی است كه نابردباری در مقابل آن، عاقلانه است.
فصل بیست ویكم
تقوی با ارزش تر از علم است
هر چه جزمیات کمتر باشد منازعات نیز کمتر خواهد بود؛ هر چه منازعات کمتر باشد مصیبت کمتر است؛ اگر چنین چیزی صحت ندارد، پس من دراشتباهم.
مذهب بدین منظور بنیان شده است که ما را در دنیا و آخرت سعادتمند گرداند. برای اینکه آخرت سعادتمندی داشته باشیم چه باید بکنیم؟ باید درستکار باشیم.
برای سعادتمندی در این دنیا در حدی که سیاه روزی سرشت بشری امكان می دهد چه باید کرد؟ باید گذشت و شکیبایی داشت.
ادعای هدایت کل بشر به سوی وحدت نظر درباب مابعدالطبیعه، نهایت دیوانگی است. تسخیر کل جهان با سلاح سهل تر از تسخیر روح افراد یک شهر است.
اقلیدس[232] براحتی توانست همه مردم را در مورد حقایق علم هندسه متقاعد سازد. زیرا این حقایق نتیجه طبیعی این اصل کوچک بدیهی است: دو بهعلاوه دو می شود چهار. اما این امر در مورد امتزاج علم مابعدالطبیعه و علم الهیات صدق نمیکند.
هنگامی که اسقف الکساندر[233] و کشیش آریس یا آریوس[234] در مورد طریقهای که مسیح-كلام الله[235] از خدا تجلی یافته است، وارد جدل شدند،[236] امپراطور کنستانتین ابتدا به آن ها نوشت: « شما کاملا دیوانهاید که بر سر موضوعی مجادله می کنید که هرگز نمی توانید از آن آگاه شوید». این جمله ای بود که در گذشته اوسب و سقراط به کار برده بودند.
اگر این دو به قدر کفایت عاقل بودند و می پذیرفتند که حق به جانب امپراطور است، جهان مسیحیت حدود سه قرن به خاک خون کشیده نمیشد.
هیچ امری غیرعقلانیتر و شنیعتر از این نیست كه به انسانها گفته شود: «دوستان من، كافی نیست بندهای وفادار، فرزندی تابع، پدری مهربان، همسایهای عادل، انسانی پرهیزكار و جویای دوستی، حقشناس، پرستندۀ مسیح با صلح و آرامش باشید. باید حتماً بدانید چگونه ما از ابدیت بوجود آمدیم؛ اگر نتوانید جوهر واحد[237] را در اقانیم ثلاث[خدا مسیح و روح القدس][238] تشخیص دهید به شما اعلام میكنیم كه برای همیشه در آتش خواهید سوخت؛ اما پیش از آن خود خنجر بر گلوگاهتان مینهیم.
اگر چنین تصمیمی به ارشمیدس[239] به پوزیدُنیوس[240] به وارُن،[241] كَتُن[242] به سیسرون[243] اعلام میشد، چه پاسخ میگفتند؟
كنستانتین در حکم خود اصراری برتحمیل سکوت میان طرفین نكرد. او میتوانست طرفین این بحث بیهوده را به قصرش بخواند و از آنها بپرسد چه اقتداری آنها را مجاز به ایجاد آشوب در جهان كرده است؛ « آیا عنوان خانوادۀ الهی در ملكیت شماست ؟ اگر به مسیح وفادار باشیم اگر اخلاق نیك را موعظه كنیم و اگر توانستیم اجرایش كنیم، چه اهمیتی برای شما دارد كه مسیح -كلامالله، مخلوق خدا باشد یا متجلی و برآمده از او؟ من در زندگی اشتباهات بسیاری مرتكب شدهام، شما هم همینطور؛ شما بلندپروازید من هم همینطور، این امپراطوری با مكر و ستم حفظ شده است؛ تقریباً همۀ نزدیكانم را كشتهام؛ اكنون از این اعمال پشیمانم و میخواهم با برقراری صلح در امپراطوری گناهانم را بشویم؛ بگذارید تنها عمل درستی كه میتواند وحشیگریهای مرا به دست فراموشی سپارد، انجام دهم. مانعی بر سر راه من نگذارید، یاریم دهید كه حیاتم را در صلح به پایان برم.» احتمال داشت كنستانتین در آرام ساختن منازعین به موفقیتی دستنمییافت، و شاید هم مورد ملاطفت قرار میگرفت و با جامۀ بلند سرخ و تاج جواهرنشان، یك شورای[ مذهبی ] را ریاست میكرد.
حال آنكه این نزاع باب همۀ مصیبتها را كه از آسیا آمده بود بسوی غرب گشود و این مصیبت غرب را فراگرفت. از هر آیۀ مورد بحث، غضبی مسلح به سفسطه و خنجر بیرون آمد كه انسان ها را ظالم و عقلشان را زائل ساخت. حتی ضرری که هجوم هون ها، هیرولیها ، گُتها و واندَلها، [244] وارد آورد از ضرری که این مصیبت به بار آورده است بسیار کمتر بود. بیشترین ضرری كه این اقوام رساندند این بود كه آنها هم وارد این نزاع منحوس شدند.
فصل بیستودوم
بردباری جهان شمول
برای اثبات اینكه مسیحیان باید نسبت به یكدیگر بردبار باشند، نیازی به هنری عظیم و بلاغتی سنجیده نیست. من قدمی فراترمیگذارم و به شما میگویم باید به همۀ انسانها نگاهی برادرانه داشت. - چه گفتید؟ یك ترك برادر من است؟ یك چینی برادر من است؟ یك یهودی؟ یك سیامی؟ - بله قطعاً، آیا همۀ ما فرزندان یك پدر و آفریدۀ خدایی یگانه نیستیم؟
اما این مردم ما را تحقیر میكنند؛ آنها ما را بتپرستان میانگارند! - بسیار خوب به آنها خواهم گفت كه در اشتباهند. شاید من بتوانم لااقل جزمیت متكبرانۀ یك روحانی مسلمان و یا بودایی را با چنین گفتاری شگفتزده كنم:
« این كرۀ خُرد كه در این جهان نقطهای بیش نیست، همراه با هزاران كرۀ دیگر در فضا میچرخد و ما در این پهنۀ بیكران آواره ایم. این انسان یك زرع و نیمی قطعاً ذرهای است از آفرینش. فردی از این موجودات نامحسوس در عربستان و یا در افریقای جنوبی به چند تن ازهمسایگانش میگوید:« به من گوش فرا دهید، زیرا خدای همۀ جهان مرا آگاه ساخته است. نهصد میلیون مورچۀ كوچك چون ما بر روی زمین موجود است اما تنها لانۀ مورچۀ من عزیز خداوند است و همۀ لانههای دیگر مورد تنفر ابدی او. تنها لانۀ من سفیدبخت است و همۀ لانههای دیگر سیاهبخت ابدی.»
آنها از من خواهند پرسید كدام دیوانهای چنین یاوههایی سر داده است؟ ومن ملزمام پاسخ دهم : «خود شما.» پس از آن اما میكوشم آرامشان كنم، هرچند كه كاری است بس دشوار.
اینك روی سخنم با مسیحیان است. جسارت كرده، منباب مثال به یك دومنیكن مفتّش عقاید میگویم «برادر من، اطلاع دارید كه هر شهرستانی در ایتالیا گویش خاص خود را دارد و در ونیز و برگام به همان زبانی كه در فلورانس رایج است سخن نمیگویند. فرهنگستان لاكروسا[245] زبانی را تعیین كرده است. لغتنامۀ آن قاعدهایاست كه باید دنبال شود. دستور زبان بونمَتِهای[246] راهنمایی است بیخطا كه باید رعایت شود. حال میپندارید كه كنسول فرهنگستان و در غیاب او بونمَتِهای میتوانند وجداناً زبان كلیۀ ونیزیها و برگامیها را كه بر تكلم به زبان خود اصرار میورزند، قطع كنند؟
مفّتش انكزیسیون پاسخ خواهد داد:« این دو مقوله كاملاً متفاوتند. بحث ما بر سر رستگاری روح شماست. به صلاح شماست كه سران تفتیش عقاید دستور توقیف شما را با شهادت تنها یك فرد هرچند بدنام و مجرم، صادر كنند. به نفع شماست كه برای دفاع از خود وكیلی نداشته باشید، و ندانید چه كسی اتهام را به شما وارد كرده است؛ و اینكه مفتش شما را ببخشد و سپس محكومتان كند؛ و اینكه پنج شكنجۀ مختلف بر شما اعمال كند و پس از آن یا شلاقتان زند و یا در سیاهچال افكند ویا طی مراسمی سوزانده شوید. در این امر پدر روحانی ایوُنِت، دكتر كوشَلُن، زانچینوس، كامپِژیوس، رویاز، فِلینوس، گُماروس، دیاباروس، ژِمِلینوس[247]كاملاً قاطعاند و به این رویۀ زاهدانه هیچ اعتراضی وارد نیست».
جسارت كرده پاسخ میدهم: « برادرِ من شاید حق به جانب شما باشد، من متقاعد شدم كه میخواهید خوبی در حق من كنید، اما آیا بدون اینها من به رستگاری دستنخواهم یافت؟»
درست است كه یك چنین فجایع نامعقولی هرروزه پهنۀ زمین را نمیآلایند. اما اغلب وقوع مییابند، به صورتی كه میتوان به آسانی از آنها كتابی قطورتر از انجیلها كه مذمتشان میكنند، ساخت. در این هستی كوتاه، نه تنها آزار و ستم آنانی كه به شیوۀ ما اندیشه نمیكنند، ظالمانه است، بلكه باید از خود بپرسیم آیا اعلام محكومیت ابدی آنها نیز خود عملی جسورانه نیست ؟ به گمانم، ما، این اتمهایی كه عمرمان به كوتاهی یك لحظه است، در جایگاهی نیستیم كه فرمان خدا را پیشبینی كنیم. نمیخواهم با این حكم كه میگوید: «خارج ازكلیسا رستگاری وجود ندارد» به ستیزه برخیزم . من به این حکم و به آنچه تعلیم میدهد، احترام میگذارم. اما بهراستی آیا ما از تمامی خواسته ها و دستورات خداوند با خبریم؟ آیا ما بر وسعت بخشندگی او واقفیم؟ آیا مجاز نیستیم به همان میزانی که از او می ترسیم به او امیدوار باشیم؟ وفاداری به كلیسای كاتولیك كافی نیست؟ باید كه هر فردی حقوق الهی را غصب كند و پیش از پروردگار برای سرنوشت ابدی انسانها قضاوت كند؟
هنگامی كه برای یك پادشاه سوئدی، دانماركی، انگلیسی و یا پروسی مطرود كلیسا عزا داریم، آیا میگوییم به عزای مطرود محكوم به آتش ابدی نشستهایم؟ در اروپا چهل میلیون انسان وجود دارد كه وابسته به كلیسای رم نیستند. به آنها خواهیم گفت: « آقا چون شما به قطعیت محكوم ابدی هستید، نه با شما غذا میخورم نه پیمانی میبندم و نه سخنی میگویم».
كدام سفیر فرانسوی است كه به حضور سلطان عثمانی برسد و با اعتقاد كامل به خود گوید: عالیجناب قطعاً تا ابد در آتش خواهد سوخت، چون ختنه شده است؟ اگر او گمان میكند سلطان بزرگ دشمن خطرناک پروردگار و مورد انتقام جویی اوست، آیا میتواند با او سخن بگوید، آیا درست است كه به نزد او فرستاده شود؟ اگر حقیقتا معتقدیم كه با یك لعن شدۀ ابدی سروكار داریم پس با چه كسی به داد وستد بپردازیم؟ به كدام یك از وظایف مدنیمان عمل كنیم؟
آه ای پیروان خداوند بخشنده ! اگرقلبی ستمكار داشتید و برای پرستش اویی كه قانونش منحصر بدین چند كلمه است «خدا را دوست بدارید و همنوعانتان را » این قانون ناب و مقدس را مملو از سفسطه و مجادلات نامفهوم كردهاید؛ اگر آتش نفاق را گاه بر سر كلمهای جدید و گاه بر سر یك حرف الفبا، برافروختهاید؛ اگر كیفر ابدی را به دلیل قصور در ادای گفتاری و یا انجام مناسكی كه مردم دیگر نمیتوانستند از آن آگاه باشند، مجری ساختهاید. گریان برسرنوشت نوع بشر به شما خواهم گفت: « با من به روز قیامت سفر کنید، روزی که همۀ آدمیان قضاوت خواهند شد، روزی كه پروردگار به قضاوت یك یك ما خواهد نشست».
«اینك همۀ مردگان قرون گذشته و مردگان هم عصر خود را میبینم كه در محضر خداوند حاضرند. آیا یقین دارید كه آفریدگار ما، پدرمان، به كنفسیوس[248] این حكیم پرهیزكار، به سُلُن[249] قانوگذار، به فیساغورس،[250] به زالوكوس [251]به سقراط، افلاطون، به آنتونینهای[252] ملكوتی به تراژان نیك، به تیتوس، این سروران نوع بشر، به اپیكتت[253] و به انسان های بیشمار دیگر، به انسان هایی كه سرمشق نوع بشر بودند خواهد گفت: بروید دیو صفتان بروید و متحمل اشّد مجازات ابدی شوید، باشد كه تعذیبتان، چون وجود من ابدی شود. اما شما ای محبوبان من ای ژان شاتل، ای رَوَیك، دَمین، كَرتوش،[254] و غیره كه با رعایت آداب مذهبی درگذشتهاید، برای ابد در سمت راست من بنشینید و شریک امپراطوری و سعادت من شوید.»
و شما از شنیدن این سخنان، با انزجار ، قدم واپس می نهید، و حال من كه این سخنان خود به خود از دهانم رانده شده است، دیگر سخنی با شما ندارم.
فصل بیستو سوم
مناجات با خدا
حال دیگر روی سخنم با آدمیان نیست، با تو میگویم ای خداوندگار همۀ موجودات، ایخداوندگار همۀ جهان، ای خداوندگار همۀ ازمنه، اگر بر مخلوقی ضعیف و مفقود در بیكران، این موجود نامحسوس در كیهان، جایز است، جسارت كرده از تو تمنایی كند، از تو این بخشندۀ همه چیز، از تویی كه فرامینت چون ابدیت جاویدانند، میخواهم التفات كرده به خطاهای ناشی از سرشت ما انسانها به دیده ترحم بنگری؛ و كاری كنی كه اشتباهات ما موجب بروز مصیبتمان نشوند. تو به ما قلب ندادی كه از یكدیگر متنفر باشیم؛ دست ندادی كه تیغ برگلوگاه هم نهیم، كاری كن كه یكدیگر را یاری كنیم تا بار این هستی رنجآور و فانی را تاب آوریم؛ كاری كن كه تفاوتهای كوچك این رختی كه پیكر نحیف ما را میپوشاند، تفاوتهای زبان الكن ما، تفاوتهای رسوم مضحك ما، تفاوتهای قوانین ناقص ما تفاوتهای عقاید پوچ ما، تفاوتهای میان وضعیت زندگی ما، نابرابر به چشم ما و برابر در مقابل تو، و همۀ تفاوتهای كوچكی كه این اتم را كه انسان نام نهادهاند متفاوت میگرداند، ابزار نفرت و ستمگری نشود؛ كاری كن كسانی كه هنگام ظهر در تجلیل تو شمع می افروزند، آن كسان دیگر را كه به نور خورشید تو بسنده میكنند تحمل كنند؛ كسانی كه پیكر خود را با رختی سفید و بلند میپوشانند تا بگویند تو را دوست باید داشت، افرادی را كه همان سخن را بر زبان می رانند اما با رخت بلند سیاه كتانی، مورد انزجار خود قرار ندهند. كاری كن پرستش تو به زبانی قدیمی و یا به زبانی آمیخته با اصطلاحات جدیدتر، تفاوتی نكند، آنهایی كه رخت سرخ یا بنفش به تن دارند و بر قطعۀ زمینی، بر تل كوچكی از گل ولای این جهان حكم میرانند و مالك چند صفحۀ فلزیاند، از آن چیزی كه عظمت و ثروت مینامندش، بدون فخر فروشی بهرهمند شوند. ودیگران بر آن غبطه نخورند: زیرا تو خود خوب میدانی كه موجبات این خودستایی، نه غبطه خوردنی است و نه مایۀ فخر فروشی.
كاری كن انسانها بهخاطر آورند برادرند! و استبداد وستمكاری بر افكار را مورد انزجار خود قرار دهند، همانطور كه راهزنانی را كه به عنف ثمرۀ كار و صنعت بیدغدغۀ مردم را سرقت میكنند، مورد تنفر خود قرار دادهاند. اگر مصیبت جنگ اجتناب ناپذیر است، هنگام صلح یكدیگر را مورد انزجار و درندگی قرار ندهیم و لحظات هستیمان را به كار گیریم و به هزار زبان گوناگون از سیام گرفته تا كالیفرنیا از الطاف تو كه این لحظه را در اختیار ما گذاشتی سپاسگزاری کنیم.
***
[1] باید یاد آور شد که فرانسه در طول نیمۀ دوّم قرن هفده میلادی شاهد جنگ داخلی مذهبی خونباری بین کاتولیک ها و پروتستان های ین کشور بود. جنگ های مذهبی با به تخت پاشاهی نشستن هانری چهارم، هانری بوربن (١٦١٠-١٥٥٣ )، پایان یافت. هانری چهارم خود پیش از اینکه پادشاه فرانسه شود پروتستان مذهب بود. هنگامیکه تاج و تخت فرانسه بنا بر قوانین مورثی سلطنت به او رسید، او مذهبش را تغییر داد و کاتولیک شد (دوران سلطنت: ١٦١٠-١٥٨٩). امّا برای ایجاد صلح در کشورش پس از چند سال مذاکره با کاتولیک ها و پروتستان های مملکت، هانری چهارم "فرمان نانت (شهری در منطقه بروتاین فرانسه)" که از آن به عنوان فرمان بردباری و مدارا نیز یاد می شود، را در سال ١٥٩٨ صادر کرد که اوّلین قانونی است که در اروپا اصل آزادی وجدان ودین را مطرح می کند، و به پروتستان ها اجازه می دهد که به دین خود باشند و امنیت آنها را درکشور تأمین می کند. پروتستان ها بر اساس این فرمان از حقوق شهروندی برابر با کاتولیک ها برخوردارند و می توانند به مقامات دولتی نائل شوند. به آنها حق ایجاد مدارس ویژه برای فرزندانشان نیز داده شد. اگر چه برای آن زمان این فرمانی تاریخی بود، امّا آزادی مذهبی که پروتستان ها داده شد محدود تر از آزادی کاتولیک ها بود. و کاتولیسیسم کماکان دین رسمی فرانسه بود. در دو شهر فرانسه پروتستان ها حق عبادت نداشتند: یکی پایتخت، پاریس، بود و دیگری شهر تولوز، همان شهری که سالها بعد در آن کلس را اعدام کردند. از سالهای ١٦٦٠ به بعد، لویی چهاردهم (١٧١٥-١٦٣٨) سیاست تحت فشار گذاشتن پروتستان ها و اجبار آنها به تغییر مذهب را درپیش گرفت. در سال ١٦٨٥ لویی چهاردهم فرمانی صادر کرد که فرمان نانت را باطل نمود، مذهب پروتستان در سرتاسر فرانسه به استثنای ولایت آلزاس (شمال شرقی کشور که از فتوحات لویی چهاردهم بود) ممنوع اعلام شد. پروتستان ها از حقوق مدنی خود نیز محروم شده، و حق نائل شدن به مقامات دولتی یا انتخاب بعضی از مشاغل چون وکالت را نداشتند. لویی پانزدهم، جانشین لویی چهاردهم، قوانین پروتستان ستیز را تشدید کرد اگر یک کشیش پروتستان در حین انجام وظایف دینی اش دیده می شد حکمش اعدام بود، و اگر پروتستانی در حین عبادت یافت می شد حکمش بیگاری مادام العمر برای دولت بود (پاروزدن در کشتی های دولتی).
[2] ژان کلس، تاجر پارچه ساکن شهر تولوز، هنگام مرگ پسر ارشدش مارک آنتوان(Marc Antoine) (٢٨ ساله) خود ٦٣ ساله بود. فرزندان دیگر او سه پسر به نام های: پیر (Pierre)، لویی ٢٥ ساله، که پنج سال قبل کاتولیک شده بود، و دونا (Donat) و دو دختر جوان تر از چهار پسرش.
[3] فرانسوا ماری آروه (François-Marie Arouet)، معروف به ولتر (Voltaire)، نویسنده، ادیب، مورخ و فیلسوف فرانسوی است که در قرن هجدهم میلادی میزیسته و از متفکرین متنفد دوران روشنگری در اروپاست.
[4] گذشته از مکاتبات ولتر منابع دیگری که برای تدوین پیشگفتار مورد استفاده قرار گرفته اند:
Voltaire, Traité sur la Tolérance, à l'occasion de la mort de Jean Calas(1763), Paris, Gallimard, 1975.
Jean-Luis Tritter, Voltaire (1694-1778), Paris, PUF, 2009.
Voltaire, Memoires Pour Servir A La Vie de M. De Voltaire, suivis de Lettres A Frederic II, Paris Mercure de France, 1988.
Pierre Milza, Voltaire, Paris, Perrin, 2007.
Max Gallo, Moi, J'écris Pour Agir, Vie de Voltaire, Paris, Fayard, 2008 .
[5] برای خواندن مکاتبات ولتر درمورد قضیۀ کلس نگاه کنید به : www.monsieurdevoltaire.com/pages/En_direct_par_VOLTAIRE_Partie_1-1586078.html,
[6] Conseil شورا در اینجا اشاره به شورایی است، مرکب شخصیت های مملکتی و کارشناسان حقوقی، كه اعضای آن توسط پادشاه انتخاب می شدند. در نظام سابق فرانسه اعضای شورا وظیفه داشتند در سیاست گزاری و رتق و فتق امور کشوری مشاور پادشاه باشند. یک بخش از وظایف شورا رسیدگی نهایی به مسائل قضایی و بررسی شکایات حقوقی بود، نقشی که امروزه در فرانسه به عهدۀ دیوانعالی کشور است. در مواقعی نیز حقوقدانان شورا به نام پادشاه در امور قضایی قضاوت میكردند و شورا صلاحیت رسیدگی به آراء پارلمان را در مرحلۀ نهایی داشت. آراء شورا در واقع رأی پادشاه محسوب می شد. به رغم قدرت مطلقه شان پادشاهان فرانسه رأی شورا را می پذیرفتند، و به ندرت برخلاف رأی شورا رأی می دادند. - در اینجا ولتر به سرپیچی شهروندان تولوز از احکام پادشاه که بزرگداشت روز کشتار را منع کرده بود اشاره دارد.- یادداشت-مترجم.
[7] نگاه کنید به ولتر "آثار" با مقدمه و یادادشت های م. بوشُ (Beuchot) ، جلد ٤٠، ص. ٣٢ ، پاریس، انتشارات گارنیه، ١٨٧٩. اوّلین باری که ولتر به اسناد اصلی اشاره می کند در نامه ای به دوستش دارژانتل در پنجم ماه ژوئیه ١٧٦٢ است.
[8] نگاه کنید به گزارش وکیل خانوادۀ کلس، الی دو بومون:
Jean-Baptiste-Jacques Elie de Beaumont, Mémoire à consulter, et consultation Pour la Dame Anne-Rose Cabriel veuve Calas et ses enfants, Imprimerie de Le Breton, 1762, p. 12-15.
Jean Calas [9]در متن حاضر اسامی خاص پررنگ شدهاند. . - یادداشت مترجم.
[10] ولتر اینجا تاریخ صدور حکم اعدام را به اشتباه تاریخ اجرای حکم گزارش کرده است. حکم اعدام روز دهم مارس اجرا شد. - یادداشت ناشر.
[11] Parricide این کلمۀ در زبان فرانسه به معنی پدرکشی، مادرکشی، اجدادکشی و شاه کشی است. ولتر در این کتاب این کلمه را برای فرزندکشی یا برادر کشی آورده است بدین جهت برای ترجمه این کلمه از معادل خویشکشی استفاده شده است. - یادداشت-مترجم.
[12] La roue مجازات چرخه نوعی زجركش كردن بود كه در سال ۱۵۳۴ در فرانسه بهكار گرفته شد. این مجازات برای جرائم مهم از جمله راهزنی و پدركشی اجرا میشد. بدین طریق كه اعضای بدن محكوم را با میلۀ آهنی خرد میكردند و سپس او را به چرخ میبستند تا به تدریج جان دهد. - یادداشت-مترجم.
[13] Marc- Antoine
[14] Bordeaux شهرى در جنوب غربی فرانسه - یادداشت مترجم.
[15]۱۲ اكتبر ۱۷۶۱ - یادداشت نویسنده.
[16] .Lavaysse
[17]پس از آنكه جنازه به شهرداری منتقل شد، تنها خراشی سطحی بر نوك بینی دیده میشد و لكهای كوچك بر سینه كه آنهم در اثر بیاحتیاطی در حمل آن پدیدار شده بود. -یادداشت نویسنده
[18] Henri III هانری سوم (۱۵۸۹-۱۵۵۱) پادشاه فرانسه )۱۵۸۹- ۱۵۷۵)در دوران حكومت ۱۳ سالهاش همواره با مخالفان سیاسی و مذهبی كه چهار جنگ مذهبی را موجب شدند روبرو بود. او كه توسط كاتولیك ها به عدم مبارزۀ سرسختانه با پروتستانها متهم بود، به تحریك لشكر كاتولیك كشور (لیگ) كه قدرت گستردهای داشت، كشته شد . - یادداشت-مترجم.
[19] Henri IV هانری دو ناوار ) ۱۵۵۳-۱۶۱۰ ( كه سلطنت ناوار (منطقه ای در اسپانیای امروز) را از مادر به ارث برده بود (۱۵۷۲) در اصل پروتستان بود. وی كه برای ازدواج با خواهر شاه فرانسه به امید صلح میان كاتولیكها و پروتستانها به فرانسه آمده بود، طی قتل عام پروتستانها در فرانسه (قتلعام بارتلمه قدیس )۱۵۷۲) برای حفظ جان خود مجبور شد رسماً مذهب كاتولیك را بپذیرد. و تحت نظر در دربار اقامت كند. هانری پس از مرگ شارل نهم پادشاه فرانسه، از فرانسه میگریزد و تغییر مذهب خود را انكاركرده ورهبریت پروتستان ها را به عهده میگیرد. چندی بعد هانری سوم پادشاه فرانسه كه فرزندی برای جانشینی نداشت، او را كه از نوادگان لویی نهم بود و قانوناً وارث تخت و تاج فرانسه، به عنوان جانشین خود به رسمیت میشناسد. اما ارتش كاتولیك های متعصب ( لیگها) و مناطق مختلفی در فرانسه هانری دو ناوار را به رسمیت نمیشناسند. بدین ترتیب جنگ مذهبی در كشور شدت میگیرد و هانری پس از نبردهای بسیار لیگ را شكست داده و در سال ۱۵۹۴ رسماً پادشاه فرانسه میشود و جنگ میان كاتولیكها و پروتستانها پایان میگیرد. از كارهای مهم او صدور فرمان معروف نانت در سال ۱۵۹۸ بود كه بر طبق آن آزادی مذهب و امتیازات خاصی برای پروتستانها شناخته شد. او اختیارات بسیاری به دولت داد و نقشه نوعی جمهوری كاتولیك را در سر میپروراند كه در آن همه مذاهب برابر باشند، اما به دست یك كاتولیك متعصب كشته شد. هانری چهارم با صدور فرمان نانت به عنوان نماد بردباری در فرانسه شناخته شده است. در قرن هجدهم خصوصاً در دوران انقلاب فرانسه از او درآثار ادبی به عنوان یك قهرمان تجلیل به عمل آمده است. از جمله در آثار ولتر. وی شعر هنریاد رادر رسای هانری چهارم سروده است. در این دوران شكل سلطنت او چون شكل دلخواه سلطنت مینمود. به او همچنین لقب كبیر و نیك داده اند. -یادداشت-مترجم.
[20] Conseil شورا در اینجا اشاره به شورایی است، مرکب شخصیت های مملکتی و کارشناسان حقوقی، كه اعضای آن توسط پادشاه انتخاب می شدند. در نظام سابق فرانسه اعضای شورا وظیفه داشتند در سیاست گزاری و رتق و فتق امور کشوری مشاور پادشاه باشند. یک بخش از وظایف شورا رسیدگی نهایی به مسائل قضایی و بررسی شکایات حقوقی بود، نقشی که امروزه در فرانسه به عهدۀ دیوانعالی کشور است. در مواقعی نیز حقوقدانان شورا به نام پادشاه در امور قضایی قضاوت میكردند و شورا صلاحیت رسیدگی به آراء پارلمان را در مرحلۀ نهایی داشت. آراء شورا در واقع رأی پادشاه محسوب می شد. به رغم قدرت مطلقه شان پادشاهان فرانسه رأی شورا را می پذیرفتند، و به ندرت برخلاف رأی شورا رأی می دادند. - در اینجا ولتر به سرپیچی شهروندان تولوز از احکام پادشاه که بزرگداشت روز کشتار را منع کرده بود اشاره دارد.- یادداشت-مترجم.
Jeux floraux [21] كنكور ادبی كه از قرن چهاردهم در شهر تولوز برگزار میشود و برندگان گل طلایی یا نقرهای دریافت میكنند. -یادداشت-مترجم.
[22] Languedoc منطقهای در فرانسه که تولوز مرکز آن است- یادداشت مترجم.
[23]فساد در اینجا به معنی بی اعتباری حقوقی است (چون: بیع فاسد، قرارداد فاسد). - یادداشت مترجم.
[24]Calviniste Jean Calvin به پروتستانهای پیرو ژان كلوَنْْ (۱۵۶۴-۱۵۰۹)گفته مىشود. ژان كلون كشیش و عالم الهیات مسیحی بود كه به جریان فكری اصلاحات دینى پیوسته بود. او اقتدار پاپ و كلیسای كاتولیك رم را زیر سوال برد و سیستم جدیدی را در سلسله مراتب كلیسایی بدعت گذاشت. نوشتن نطقى در طرفدارى از اصلاحات موجب محكومیت وى به ارتداد توسط پارلمان پاریس شد و به ژنو مهاجرت كرد. او اصلاحات بسیارى در الهیات مسیحی به انجام رساند و در ژنو اقتدار مذهبى بسیارى یافت. - یادداشت مترجم.
[25]مجازات فوق به افرادی که خودکشی می کردند تعقلق می گرفت بدین صورت که جنازۀ آن ها را بر غربالی می نهادند و بر زمین می کشیدند این مجازات گاه برای افرادی که در دوئل کشته می شدند نیز اجرا می شد.
[26] Saint Etienne
[27] Confréries de pénitentsاتحادیههای برادریِ توابین در آغاز جمعیتهای مذهبی غیر كلیسایی بودند كه هدفشان زندگی بر طبق تعلیمات انجیل بود. در واقع از زمانی كه كلیسا از تحمیل اجرای رسم «توبه عمومی» دست برداشت، این جمعیتها شكل گرفت. از جمله فعالیتهای این جمعیتها برگزاری مراسم توبه، دعا و نیایش و براه انداختن دستجات و اجرای آوازهای مذهبی برای طلب آمرزش از خداوند، انجام امور خیریه، خصوصاً یاری به بیماران، انجام مراسم تدفین تهیدستان و حمایت از محكومان به مرگ و تشویق آنها به توبه و همراهی و نیایش و طلب آمرزش برای او در لحظۀ اعدام بود. اصل در این جمعیتها برابری و برادری و ناشناس باقی ماندن اعضا بود كه با پوشیدن لباسهای مخصوص و پوشاندن صورت شكل میگرفت. تشكیل اولین اتحادیههای برادری توابین به اواخر قرن ۱۲ و اوایل قرن ۱۳ میلادی در ایتالیا تخمین زده میشود. در فرانسه خصوصاً در قرن ۱۶ و ۱۷ همزمان با جنگهای مذهبی و دوران ضد-اصلاحات [کارزار فکری و تبلیغی کلیسای کاتولیک در مقابله با اصلاحات پروتستان ها] تشكیل این هیئتها به اوج خود رسید. در این دوران هیئتهای مختلفی چون توابین سفید، آبی، خاكستری و سیاه كه با رنگ لباسشان بدین نام خوانده میشدند، وجود داشتند. در این دوران هدف اصلی این اتحادیهها حفظ كلیسای كاتولیك و نابودی طرفداران اصلاحات دین (پروتستانتیسم) بود كه در نتیجه در جنگ و كشتار پروتستانها فعالانه شركت كردند. این هیئتها همواره در فرانسه، اسپانیا، ایتالیا و بلژیك وجود دارند كه در واقع بیشتر به راهانداختن دستجات در اعیاد مذهبی میپردازند. مهمترین این مراسم هر ساله در دوران عید پاك، در شهر سویل اسپانیا برگزار میشود. - یادداشت مترجم.
[28] Supplice مجازات اعدام با شكنجه و عذاب - یادداشت مترجم.
[29] اوگُنُ Huguenot نامی است كه كاتولیك ها به پروتستانهای فرانسه دادهبودند. در سال ۱۵۶۲ تعداد سه تا پنجهزار پروتستان تولوزی با حمایت مقامات دولت محلی به دست كاتولیكها قتلعام شدند (قتل عام وسی). این واقعه آغاز جنگهای داخلی میان كاتولیكها و پروتستانها در فرانسه است. دو سال پس از این قتل عام پاپ پی چهارم اجازۀ برگزاری جشن سالگرد این قتل عام را به تولوزیها اعطاُ كرد. - یادداشت-مترجم.
[30]من تنها به دو مورد تاریخی كه پدری پسرش را برای مذهب كشته باشد، آگاهی دارم : اولین مورد پدر باربارای قدیس است كه او را بارب قدیس مینامیم. پدر دو پنجره برای حمام سفارش داده بود؛ بارب در غیبت او سومین پنجره را به پاس تثلیث مقدس سفارش میدهد. او با نوك انگشتش علامت صلیبی بر ستونهای مرمر ترسیم میكند. علائم در ستونها عمیقاً حك میشود. پدر خشمگین، شمشیری بر دست او را دنبال میكند. بارب قدیس به سمت كوهی میگریزد كوه برای پناه او شكافته میشود. پدر دور كوه را میپیماید ودختر را به چنگ میآورد؛ سپس او را برهنه شلاق میزد؛ اما آفریدگار او را با ابری سفید میپوشاند؛ عاقبت پدر سر او را از تن جدا میكند. چنین بود آنچه در كتاب گل قدیسها حكایت شدهاست. دومین مورد، حكایت شاهزاده هرمِنِژید است. او بر علیه پدر شورید و با او در سال ۵۸۴ پیكار كرد؛ در پیكار مغلوب شد، و توسط مأموری به قتل رسید: از او شهیدی ساخته شد، چون پدر او مرتدآریوسی[پیروان آریوس] بود.- یادداشت-نویسنده.
[31] در مقابل پروردگار شهادت میدهم كه یك ژاكوبن به سلول من آمد و مرا تهدید كرد اگر از دین خود برنگردم به همان نوع مرگ محكوم خواهم شد. ۲۳ ژوئیه ۱۷۶۲ پییركَلَس. - یادداشت نویسنده
[32] - -Dominicainدومینیكن به كاتولیكهای پیرو مسلك دومینیك قدیس Saint Dominique
(۱۲۲۱- ۱۱۷۰) گفته میشود. وی و پیروانش زندگی سخت و فقیرانه وموعظۀ انجیل را در پیشگرفته بودند و تحت عنوان اخوان الواعظ و گدایان خوانده می شدند. پاپ در ۱۲۱۶ گروه مذهبیاشان را تأیید كرد. این گروه اموالشان را میان فقرا تقسیم كرده و به مناطق مختلف رفته و انجیل را موعظه میكردند. - یادداشت مترجم.
[33] .De Beaumont
[34] Parlement de Parisپیش از انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه، پارلمان معنای متفاوتی از معنای امروزی آن داشت. معنای اصلی این كلمه در لاتین « بحث» است. در قرون وسطی تصمیم گیری در موردمسائل مملكتی در دربار میان افراد نزدیك به شاه به بحث گذاشته میشد و پس از آن شاه آنچه را درست تشخیص میداد، میپذیرفت. این نهاد بعداً به نهادی قضایی تبدیل شد كه به پروندههای قضایی در مرحلۀ نهایی رسیدگی میكرد و آرائش تنها توسط شورا نقض شدنی بود. این نهاد پس از انقلاب در سال ۱۷۹۰پس از حدود ۵ قرن، بدست مجلس مؤسسان برچیده شد. - یادداشت مترجم.
[35] Loiseau
[37]در بسیاری از شهرها این نوشتهها مورد سرقت ادبی قرار گرفت كه موجب محرومیت خانم كَلَس از این سخاوتمندی شد.- یادداشت نویسنده.
[38] Dévotes . Dévot های روم قدیم از كلمۀ لاتین Devoti مشتق شده است Devotus افرادی بودند كه خود را وقف نجات جمهوری كرده بودند: كورتیوسها و دِسیوسها - یادداشت نویسنده.
در اواخر قرن هفدهم این کلمه در فرانسه گاه به طعنه در مورد افرادی که تظاهر به تقوی و دینداری می کردند به کار می رفت. - یادداشت مترجم.
[39] Houtteville
[40] در مجامع و هیئت های مذهبی ( اتحادیههای برادری) رهبران نفوذ بسیاری داشتند و اعضا همۀ دستورات آنها را اجرا می كردند. یكی از اعضای مجمع مذهبی ژزوئیتها به نام ژان شاتل كه ساعتهای متوالی در اتاق تعمق مانده بود، عاقبت دچار وهم و خیالات شد. او خود را قربانی جهنم میانگاشت، رهبرانش با سوءاستفاده از وضعیت روحی او با وعدۀ خلاصی از عقوبت ابدی اورا به كشتن هانری چهارم تحریک و ترغیب می کنند، او دست به ترور هانری چهارم میزند لیکن هانری از این سوءقصد جان سالم بدر می برد. - یادداشت مترجم.
[41] Flagellants- فلَژلَانها- گروهی ازكاتولیكهای متعصب بودند كه برای تزكیه نفس و بخشیده شدن گناهان خود و دیگران، در معابر دسته به راه میانداختند و خود را در ملأعام شلاق میزدند. - یادداشت مترجم.
[42] Ligue لیگها جمعیتهای كاتولیك متعصبی بودند كه از گروههای مختلف مذهبی تشكیل شده و در كشورهای مختلف اروپایی بر ضد پروتستانها میجنگیدند. لیگ فرانسه در سال ١٥٧٩ به دست فرانسوا دوك دو گیز تشكیل شد و هدفش حفظ كلیسای كاتولیك روم و نابود كردن پروتستانتیسم بود. ارتش لیگ جنگهای مذهبی و قتلعامهای پروتستانها را در فرانسه رهبری كرد و با حمایت اسپانیا با هانری سوم و هانری دو ناوار (هانری چهارم ) جنگید و پس از پیروزی در چندین نبرد، عاقبت از هانری دو ناوار شكستخورده و پراكنده شد. - یادداشت مترجم.
Réforme [43] نهضت اصلاح دین- اشاره به ظهور پروتستانتیسم و اصلاحاتی است كه در مذهب مسیحیت رخ داده است. قرن شانزده میلادی شاهد ظهور اصلاحات دینی، كمابیش همزمان، در بسیاری از كشورهای اروپایی، خصوصاً در سوئیس و آلمان بود. از یك سو قدرت طلبی و فساد كلیسای روم، فقرو بیماری، خرافات مسیحی و از سویی دیگر بیداری فكری دورۀ رنسانس، ظهور جریان انسانمحوری و نیز اختراع دستگاه چاپ و احساسات ملی نجبا در مقابل سلطهجویی كلیسای روم، از جمله دلایل مختلف این واقعۀ تاریخیاند كه نقطۀ عطف آن زیر سوال بردن قدرت كلیسای كاتولیك روم است. آغاز این جریان با مارتن لوترMartin Luther- ) -۱۴۸۳-۱۵۴۶) دكتر در الهیات مسیحی در آلمان آغاز شد. او به اصلاحاتی در اصول مسیحیت دست زد و با قدرت كلیسا و پاپ به مخالفت برخاست. تزهای جدیدی در مسیحیت باب كرد و نظر سنتی به رستگاری را تغییر داد: «رستگاری مؤمنان با اجرای دستورات سنتی كلیسا حاصل نمیشود، ایمان تنها منبع رستگاری است» از میان آدابی كه كلیسا وضع كرده بود تنها غسل تعمید و عشای ربانی را آنهم با تفسیری متفاوت پذیرفت و بقیه را مردود شمرد. او نقشی برای کلیسا به عنوان واسطه میان مومنین و خدا قائل نبود. برای او تنها كتاب مقدس مرجع و منبع حقیقت بود و هیچ گونه تفسیر و سنت دیگری را (آنچه كلیسای روم در طی قرون وضع كرده بود ) نمی پذیرفت. در نظر او هر فردی قادر به درك وتفسیر كتاب مقدس بود. به همین دلیل كتاب مقدس مسیحیت را كه تا آن زمان تنها به زبان لاتین و تنها در دسترس روحانیون مسیحی بود، ترجمه و چاپ كرد تا در دسترس همگان قرارگیرد و كلیسایی متفاوت از كلیسای روم بدعت گذاشت. نظرات اصلاحی او به سرعت در اروپای شمالی گسترش یافت. در اروپا نجبا و حكمرانان نیز كه قدرت خود را توسط پاپ محدود میدیدند، از مذهب جدید بسیار استقبال كردند. تقریباً همزمان در زوریخ هولریش زوینگلی -Ulrich Zwingli-(۱۴۸۴-۱۵۳۱) نظرات مشابهی در اصلاحات عرضه كرد و زوریخ به مركز اصلاحات بدل شد. افكارهولریش زوینگلی بعدی سیاسی و اجتماعی داشت به همین دلیل در سوئیس اصلاحات در نهادهای سیاسی نیز رسوخ كرد. او بازخوانی كتاب مقدس بر طبق اصول انسان محوری را ضرورری میدانست. پس از او ژان كلون -Jean Calvin-(۱۵۰۹-۱۵۶۴) فرانسوی كه به دلیل مخالفت با كلیسای روم در فرانسه به ارتداد محكوم شده بود و به ژنو گریخته بود (۱۵۳۲) اصلاحات را با تألیف كتب مختلف و ایجاد سیستم كلیسایی جدید مستقل از كلیسای كاتولیك دنبال كرد كه به سرعت در سراسر اروپا مورد استقبال قرار گرفت. قابل توجه است كه مصلحان دینی به سرعت پس از اینكه در آلمان و سوئیس اقتدار مذهبی یافتند، سركوب مخالفان خود را آغاز كردند.- یادداشت مترجم.
[44] Alexandre VI (۱۴۳۱-۱۵۰۳میلادی) از سال ۱۴۹۲ تا سال ۱۵۰۳ پاپ بود. - یادداشت مترجم.
[45] Vitelli،Urbino ، Gravira، .Oliverelto
[46] Jules II.از سال ۱۵۰۳ تا ۱۵۱۳ پاپ بود ژول دوم (۱۴۴۳-۱۵۱۳) - یادداشت مترجم.
[47] Louis XII پادشاه فرانسه (۱۴۶۲-۱۵۱۵) ، در سال ١٥٠٩ با توافق با پاپ ژول دوّم لویی دوازدهم به جمهوری ونیز حمله کرده و این کشور را تحت سیطرۀ خود قرار می دهد. یک سال بعد قدرت فراگیر فرانسه در ایتالیا پاپ را نگران کرده و او در سال ١٥١١ لیگ مقدس را برعلیه فرانسه تشکیل می دهد و لویی دوازدهم را از کلیسا طرد می کند. این دوران در تاریخ سیاسی و مذهبی اروپا دورانی است آشفته، در اروپا مدتی است که دو پاپ یکی در شهر رم، و دیگری در شهر آوینیون، داعیۀ رهبری معنوی مسیحیان را دارند، و دولت-ملّت های در حال تکوین در غرب، با تکیه به حاکمیت ملّی سعی می کنند که کلیسا و رئیسش را تحت سیطرۀ خود در آورند، و از آن سو، پاپ ها هم با تکیه بر مشروعیت دینی خود در صدد تقویت نفوذ خود بر پادشاهان و حکام دنیوی هستند. در واکنش به طرد شدنش لویی شورای اسقف های پیزا و میلان را تشکیل می دهد که هدفش صلب مشروعیت از پاپ ژول دوم بود. این رقابت های سیاسی-دینی بالاخره منجر به شروع نهضت اصلاحات در مسیحیت و تشکیل کلیسای پروتستان می شود. موضوع شورای پیزا و میلان اثبات اصل برتری رأی شورای اسقف ها بود، در حالیکه مبلغین پاپ بر برتری رأی پاپ و لزوم فرمانبرداری شورای اسقف ها از پاپ تأکید داشتند. -یادداشت ناشر.
[48] Léon X لئون دهم- (۱۵۲۱- ۱۴۷۵) از سال ۱۵۱۳ تا ۱۵۲۱ پاپ بود.
[49] Indulgenceمضمون «آمرزش گناهان» در نظر كلیسای كاتولیك به معنی عفو مجازات گناهی بخشیده شده در مقابل خداوند است. در نظر كلیسا ارتكاب گناه دو مجازات به دنبال دارد: مجازات ابدی و مجازات دنیوی. مجازات ابدی یك مسیحی با « اعتراف» و «توبه» درنزد كشیش بخشیده میشود. اما مجازات دنیوی ممكن است بخشی از آن در این دنیا انجام گیرد و بخش دیگر آن یا تمام آن در برزخ. برزخ مرحلهای است كه انسان پس از مرگ برای تزكیه نفس و پاك شدن از گناهان مدتی را در آتش میگذراند. كلیسای رم معتقد بود كه انسان میتواند با اعتراف و توبه و انجام اعمال نیك چون دعا روزه زیارت مجازات بدنی و پرستش قدیسان مرحلۀ برزخ را كوتاه كند. اما برای رسیدن به این هدف باید از كلیسا متابعت کند و طبق شرایطی كه كلیسا تعیین كرده است، عمل كند. كلیسا «خزانۀ غیبی» در اختیار دارد كه سرمایه آن با خون مسیح كه هر قطره آن میتواند تمام بشریت را نجات دهد و نیز اعمال نیك قدیسان تشكیل شده است. خداوند این خزانه را در اختیار پل قدیس و جانشینان او كه نمایندۀ خدا بر روی زمینند قرار داده است. زمانی كه فرد اعمال نیك انجام دهد كلیسا از این خزانه برداشت میكند و گناهان او را میپردازد». پاپ لئون دهم در ۱۵۱۵ برای تأمین ولخرجیهای خود و دربار واتیكان و ساخت كلیساها خریدو فروش «آمرزش گناهان» را ابداع كرد. این امر اعتراضات بسیاری را خصوصاً در نزد طرفداران اصلاحات برانگیخت. مارتن لوتر به شدت خریدوفروش آمرزش گناهان را محكوم كرد و بر در كلیسای خود اعلامیهای نصب كرد كه حاوی نودو پنج تز بر ضد خرید و فروش آمرزش گناهان بود. - یادداشت مترجم.
[50] Annate انت نوعی مالیات بود كه از عواید سالانۀ افرادی كه سود كسب كرده بودند در یك منطقه تحت قلمرو یك اسقف جمعآوری میشد و به خزانۀ پاپ واریز میشد. - یادداشت مترجم.
[51] .Réserve
[52] Dispense در كلیسای كاتولیك روم شخص پاپ این اختیار را دارد كه افراد را از انجام بعضی از احكام و دستورات كلیسا معاف كند. - یادداشت مترجم.
) FrançoisI [53]۱۴۹۴-۱۵۴۷ ( پادشاه فرانسه و جانشین لویی دوازدهم.
[54] آنها در واقع نظرات برنژر در مورد آیین عشاء ربانی را قبول داشتند، در نظر آنها امكان نداشت یك بدن بتواند در صد مكان مختلف حاضر باشد، حتی توسط قادر مطلق الهی؛ آنها منكر این بودند كه صفت بدون موصوف به موجودیت خود ادامه دهد. و براین اعتقاد بودند كه مطلقاً غیر ممكن است آن چیزی كه بشر با دیدن مزه كردن و خوردن نان وشراب مییابد، در لحظه نابود شود در حالی كه حی و حاضر است؛ آنها از اشتباهاتی كه موجب محكومیت برنژر شده بود دفاع میكردند و برای توجیه نظرات خود به اولین پدران روحانی كلیسا ارجاع میدادند، بهخصوص ژوستن قدیس كه در گفتار خود بر علیه تریفون صریحاً اظهار داشته بود كه: «تقدیم نان نازك برای تقدیس آن به درگاه خدا... استعارهای است برای عشاء ربانی كه مسیح انجام آن را برای حفظ یاد مصائب او، از ما خواسته است». آنها به همۀ آن سخنانی كه در اولین قرن برعلیه تقدیس اشیاء بازماندۀ قدیسان رانده شده بود ارجاع میدادند واز ویژیلانتیوس نقلقول میكردند، كه گفته بود: «آیا لازم است شما خاكستر ناچیزی را تكریم كرده یا حتی بستایید؟ آیا ارواح شهدا همچنان خاكستر خود را به جنبش در میآورند؟ سنت بتپرستی به كلیسا نفوذ كرده است: افروختن مشعل ها را در ظهر آغاز میكنند. ما می توانیم در حیات خود برای یكدیگر نیایش كنیم، اما پس از مرگ نیایش به چه كار میآید؟». اما نگفتند، تا چه حد ژِرُم قدیس برعلیه این سخنان ویژیلانتیوس به پا خاسته بود. درواقع آنها میخواستند همه چیز را به شكل دوران حواریون بازگردانند. آنها نمیخواستند بپذیرند كه حال كه كلیسا گسترش یافته و تحكیم شده است، میبایست ضرورتاً نظم خود را نیز گسترش دهد و استحكام بخشد. آنها تمولی را نكوهش میكردند كه به هرحال برای حفظ جلال وشكوه مذهب ضروری بهنظر میرسید.- یادداشت نویسنده.
[55] Provenceاستانی است در جنوب فرانسه
[56] Mérindol, Cabrièresدو شهر در جنوب فرانسه.
[57] Vaudois مسیحیان پیرو پییر وُدِس _[ Pierre Vaudès] یک بازرگان ساکن شهر لیون بود که با ارجاع به جمله ای از مسیح در انجیل ("اگر كمال را میجویی برو اموالت را بفروش و آن را میان تهیدستان تقسیم كن. تو گنجینهای در آسمان دارا خواهی شد. آنگاه به سوی من آی و مرا د نبال كن.» ) تمام ثروت خود را به فقرا بخشید و زندگی فقیرانه با كار و محنت را موعظه میكرد. وی بانی نهضت مذهبی تحت عنوان فقرای لیون بود که در سال ۱۱۷۹ توسط شورای لاتران از كلیسای روم طرد شد. و - یادداشت مترجم.
[58] پیروان پییر وُدِس در اواخر قرن چهاردهم میلادی از ایتالیا به فرانسه مهاجارت کردند. فئودال های جنوب فرانسه که در پی جنگ هایشان در ایتالیا بی پول شده بودند، بخشی از املاک خود را به فروش گذاشتند و ملاکین ایتالیایی که این املاک را خریدند، حدود صد خانواده کشاورز ودوا مذهب را در املاک خود، از جمله مرندل و کابریر، در جنوب فرانسه ساکن کردند. ودوا ها در این منطقه به زحمت کشی و پاکدامنی شهرت داشتند و تا حوالی سالهای ١٥٢٨ میلادی با کاتولیک ها روابط صلح آمیز و دوستانه داشتند. بحران از زمانی آغاز می شود که اسقف ژان نیکولایی دادگاه هایی برای محاکمۀ الحاد و ارتداد تشکیل داد. و پس از آن یک دومینیکن با ایجاد یک قوای مسلح به کشتار اهالی ودوای منطقه پرداخت. در سال ١٥٣٠ ودوا های ایتالیا نمایندگانی به ژنو فرستاده و درسال ١٥٣٢ ودوا ها رسماً به کلیسا های پروتستان می پیوندند. دولتمردان فرانسه که دین رسمی آن کاتولیسیسم بود تحت فشار پاپ تصمیم به از بین بردن شهروندان ودوای فرانسه گرفته و پس از سال ها فشار و ظلم در سال ١٥٤٠ نیروهای دولتی با همکاری قوای محلی در پنج روز ده ها دهکده نابود شده، ٣٠٠٠ نفر قتل عام و ٦٧٠ مرد اسیر و به اردوگاه های کار اجباری فرستاده می شوند. در این بخش ولتر به این قضایای دردناک اشاره می کند. باید در نظر داشت که مخاطبان ولتر در قرن هجدهم با این وقایع آشنا بوده اند. - یادداشت ناشر.
[59]خانم سانتَل مالك بخشی از زمینهای منطقۀ تخریب شده كه از اجساد اهالی آن مفروش شده بود، به محضر پادشاه هنری دوم شكایت برد. پادشاه او را به پارلمان پاریس ارجاع داد. تنها دادستان كل پرووانس به نام گِرَن كه عامل اصلی این خونریزی بود سرش را به باد داد. دوتو میگوید: او به جای همۀ محكومین دیگر مجازات شد چون آشنایی در دربار نداشت. - یادداشت نویسنده.
[60] Vassy در مارس ۱۵۶۲ گروهی از پروتستانهای شهر وَسی كه در كلیسا مشغول انجام مراسم مذهبی خود بودند به دستور دوك دو گیز رهبر كاتولیكهای فرانسه وفرماندۀ ارتش لیگ به آتش كشیده شدند. این واقعه به قتل عام وسی معروف شد كه آغازی بود بر جنگهای مذهبی میان كاتولیكها و پروتستانها در فرانسه. - یادداشت مترجم.
[61] Saint-Barthélemy۲۴ اوت ۱۵۷۲ میلادی شارل نهم پادشاه فرانسه به تحریك مادرش كاترین مدیسیس و تحت فشار كاتولیكهای با نفوذ در دربار (بهخصوص دوكدوگیز) فرمان قتل نجبای پروتستان را كه برای شركت در جشن عروسی خواهر پادشاه با هانری شاهزادۀ پروتستان منطقه ناوار به پاریس آمده بودند، میدهد. متعاقب آن كلیسای سنت ژرمن- اوسِروا در پاریس مردم را به قتل عام پروتستانها دعوت میكند. در این روز هزاران پروتستان به دست كاتولیكها كشته میشوند. قتلعام به مناطق دیگر فرانسهسرایت كرده و شمار بسیاری پروتستان قتلعام میشوند. این حادثه كه در روز جشن بارتلمی قدیس وقوع یافته است، به قتل عام بارتلمی قدیس معروف شده است. این واقعه یكی از خونبارترین حوادثی است كه در دوره جنگهای مذهبی میان كاتولیكها و پروتستانها در فرانسه (۱۵۶۲-۱۵۹۸) صورت گرفته است. - یادداشت مترجم.
[62] Jacobin در اینجا اشاره به كاتولیكهای پیرو دومینیك قدیس (دومنیكنها) است كه در پاریس به دلیل اینكه دیرشان در كنار كلیسای سنت ژاك بود به ژاكوبنها معروف شدند و نباید با گروه سیاسی ژاكوبنها در دوران انقلاب ۱۷۸۹ اشتباه شوند. آنها نیز به دلیل اینكه جلسات خود را در دیر ژاكوبنها برگزار میكردند به این نام خوانده شدند. - یادداشت مترجم.
[63] Feuillant فُیانها فرقهای از كاتولیكهای پیرو ژان دو لا بَرییر Jean de la barrière پدر روحانی كلیسای فُیان در لانگدوك بودند. آنها زندگی سخت و زاهدانه ای پیشه كرده بودند. قاتل هنری چهارم رَوَیك Ravaillac از این فرقه بود. این فرقه را نباید با گروه سیاسی ( كلوب محافظهكاران فُیان) كه دردوران انقلاب فرانسه به وجود آمد و به دلیل اینكه جلسات خود را در دیر فُیانها تشكیل میدادند، به این نام خوانده شدند، اشتباه كرد. - یادداشت مترجم.
[64] Jarnac نبرد میان كاتولیكها و پروتستانها كه درتاریخ ۱۳ مارس۱۵۶۹در ژرنك در فرانسه به وقوع پیوست. Moncontour, نبرد میان كاتولیكها و پروتستانها در فرانسه، كه در تاریخ ۳اكتبر ۱۵۶۹در مونكونتور بهوقوع پیوست. Coutras, نبرد ۲۰ اكتبر ۱۵۸۷ ( هشتمین جنگ مذهبی) كه به پیروزی هانری دو ناوار (هانری 4 پادشاه بعدی فرانسه) و شكست ارتش لیگ فرانسه منتهی شد. Dreux, اولین نبرد میان كاتولیكها و پروتستانها كه در تاریخ مارس ۱۵۶۲ به دنبال قتل عام وسی صورت گرفت. Saint-Denis: نبرد میان كاتولیكها و پروتستانها در فرانسه كه در تاریخ ده نوامبر ۱۵۶۷ به وقوع پیوست. - یادداشت مترجم.
[65] Charles Quint (۱۵۰۰-۱۵۵۸) پادشاه اسپانیا، سیسیل و امپراطور آلمان. - یادداشت مترجم
[66] Sixte Quint (۱۵۲۱-۱۵۹۰) پاپ سیكست كن (۱۵۸۵-۱۵۹۰)- یادداشت مترجم.
[67] Luthérien پروتستانهای پیرو مارتن لوتر - یادداشت مترجم.
[68] Anabaptiste به پیروان جریان مذهبی اناباتیسم كه در دوران اصلاحات در اوایل قرن شانزدهم تحت تأثیر افكار اولریش زوینگلی Ulrich Zwingli در آلمان بهوجود آمد، گفته میشود. در نظر آنها انجام غسل تعمید باید پس از بلوغ و ایمان شخصی فرد و به تقاضای خوداو صورت گیرد. - یادداشت مترجم.
[69] Socinienبه پیروان جریان مذهبی سوسینیانیسم گفته میشود كه در قرن شانزدهم و در دوران اصلاحات توسط لولیو سوزینی(Lolio Sozzini) پدید آمد. وی تثلیث را نمیپذیرفت و خداوند را یگانه میانگاشت و به ربانیت مسیح اعتقاد نداشت. - یادداشت مترجم.
[70] Mennonite به پیروان جریان مذهبی منونیتیسم)(Menno Simon گفته میشود. منونیتیسم شاخهای از آناباتیستم است كه در دوران اصلاحات در قرن شانزدهم تحت تأثیر افكار زوینگلی و كونراد گرِبلِ(Conrad Grebel) در زوریخ پدیدآمد و سپس درهلند توسط منوسیمون گسترش یافت و نام او را به خود گرفت. آنها چون آناباتیست ها انجام غسل تعمید را به بلوغ عقلی افراد موكول كرده وطرفدار صلح و عدم استفاده از سلاح جنگیاند. - یادداشت مترجم.
[71] Moraveموراوها كه ابتدا تحت عنوان اتحادیه برادران خوانده میشدند، پیرو كلیسای موراو هستند كه ادعا میشود قدیمیترین كلیسای پروتستان است. این گروه مذهبی پیش از دوران اصلاحات حول افكار جان هوس كه در سال ۱۴۱۵ توسط كاتولیكها سوزانده شد، پدید آمد. بخشی از طرفداران جان هوس در منطقۀ دورافتاده موراوی اتحادیه برادران را تشكیل دادند. - یادداشت مترجم.
[72] Gomar فرانسوا گُمار عالم الهیات پروتستان بود كه در مخالفت با همكارش آرمینوس اعتقاد داشت كه خداوند از ازل سوختن ابدی بخش اعظم بشر را مقدر كرده است. این اندیشۀ جزمی شیطانی همانطور كه پیشبینی میشد، با ظلم و ستم حمایت شد،. بارنووُدِت پانسیونر معروف كه در گروه مخالف گُمار بود در تاریخ ۱۳ مه ۱۶۱۹ در سن هفتاد و دو سالگی" برای محزون ساختن هر چه بیشتر كلیسای پروردگار" گردن زده شد. - یادداشت نویسنده.
[73] Pensionnaire پانسیونر عنوانی بود كه در هلند به نخستوزیر و وزرای منطقهای داده میشد. - یادداشت مترجم.
[74] Presbytérien [Presbytérianisme] به پروتستانهایی گفته میشود كه سیستم كلیسایی ژان كلون را پذیرفتهاند. ژان كلون سلسله مراتب واتیكان را رد كرده و خود مختاریای برای كلیساهای محلی قائل بود. دراین سیستم كلیسا توسط شوراهایی كه افراد غیر روحانی در كنار پاستورها (كشیش پروتستان) در آن شركت دارند، هدایت میشود. این شاخۀ مسیحیت ابتدا با ژان كَلوَن در ژنو بهوجود آمد. سپس در ایرلند توسط جان ناكس(John Knox) گسترش یافت. - یادداشت مترجم.
[Episcopalisme] Episcopalien [75]جریان مذهبی پیرو كلیسای انگلیكن كه قدرت شورای اسقفها را مافوق قدرت پاپ میدانند. - یادداشت مترجم.
[76] Rapin-Thoirasتاریخ دان فرانسوی که چندین جلد کتاب در باب تاریخ انگلستان تألیف كرده است .- یادداشت مترجم.
[77] .Varmie
[78] Consubstantialité .
[79] Jacobite ژاكوبی به پیروان كلیسای ارتدكس و منوفیزیت آسوری گفته میشود كه به نام مؤسس آن ژاك َبرَده (Jacques Baradée)( حدوداً ۵۷۴- ۵۰۰) ژاكوبی خوانده میشوند. - یادداشت مترجم.
[80] Nestorien به هواداران نستوریوس (Nestorius) (۳۸۱-۴۵۱) اسقف اعظم قسطنطنیه گفته میشود. وی طبیعت عیسی را دوگانه میانگاشت (طبیعت انسانی، طبیعت ربانی) و عقیده داشت این دو وجه طبیعت عیسی منفک از یکدیگر در وی میزیستهاند. نستوریس به دلیل مخالفتش در مورد لقب مریم به عنوان (مادر خدا) توسط شورای اسقفها به پیشنهاد سیریل اسقف اعظم اسكندریه ملحد شناخته شد. - یادداشت مترجم.
[81] Monothélite [Monothélisme] مونوتلی به پیروان سرژیوس Sergius (هفتم میلادی) اسقف اعظم قسطنطنیه گفته میشد طبق نظریه او مسیح دارای دو طبیعت (طبیعت انسانی و طبیعت الهی) و یك اراده (ارادۀ الهی) بود. درآن زمان كلیسا رسمی برای مسیح دو اراده قائل بود ارادۀ انسانی و اراده الهی. وی توسط شورای مذهبی قسطنطنیه ملحد شناخته شد. - یادداشت مترجم.
[82] Coptes قبط یا قبطی به مسیحان منوفیزیت مصری و حبشهای گفته میشود که شاخهای از ژاکوبیتها و یا اوتیشهای ها هستند. - یادداشت مترجم.
[83] Banian گروهی از هندیان برهمایی - یادداشت مترجم.
[84] Noachide اسلاف نوح - یادداشت مترجم.
[85] Fô فو یا فوئه نام دوم خدای هندی اینگ سان وائو بود كه در چین نیز پیروان بسیاری داشت وی هنگام مرگ به همراهانش اعتراف كرد كه راز دكترین او این بوده كه همه موجودات از عدم و خلاء به وجود آمده اند و به عدم وخلاً بازمیگردند. پس از مرگ او پیروانش به دو دسته تقسیم شدند عدهای با ارجاع به آخرین گفتههای او فرقه بیخدایان را تشكیل دادند و گروه دیگر دكترین دوران حیاتش را حفظ كردند. - یادداشت مترجم.
[86] .Young-tching
[87] Jésuiteژزوئیتها به هواداران فرقهای از کاتولیسیسم گفته میشود که در سال ۱۵۳۴ میلادی توسط ایگناسیو دو لویولا(Ignacio de Loyola)تحت عنوانهمراهان مسیحبدعت گذاشته شد. واتیکان آن ها را تحت عنوان جامعۀ مسیح به رسمیت شناخت. نام ژزوئیت را پروتستان ها به این گروه مذهبی دادهاند که درآغاز باری منفی داشته است. این فرقه اجرای دقیق تعلیمات مسیح، فقر پاکدامنی و فرمانبرداری از مافوق مذهبی و اطاعت مطلق از پاپ را شعار قرار داده بودند و در دوران اصلاحات دینی در عملیات ضد اصلاحات فعالیت گسترده داشتند. مدارس بسیاری در اروپا جهت تعلیم و تربیت کودکان و جوانان تأسیس كردند. ولتر حدود هفت سال در نزد آن ها به تحصیل پرداخته بود. - یادداشت مترجم.
[88] Gunpowder Plot" توطئه مواد منفجره"، یا خیانت ژزوئیت ها، عنوان یک واقعۀ تاریخی در انگلستان است. گروهی از کاتولیک های این کشور در واکنش به سیاست کاتولیک ستیزی حکومت انگلستان تصمیم به قتل پادشاه این کشور جیمز اوّل گرفتند. هدف توطئهگران این بود که در روز افتتاح مجلس اعیان انگلیس (٥ نوامبر ١٦٠٥میلادی)، هنگامی که پادشاه در مجلس حضور یافت این مکان را منفجر کنند. این توطئه لو رفت و روز چهارم نوامبر پس از بازرسی مجلس ٣٦ بشکه مواد منفجره کشف شد. کلیسای انگلستان در زمان هانری هشتم (١٥٤٧-١٤٩١)، از کلیسای کاتولیک روم جدا شده، و پادشاه انگلستان را به جای پاپ به ریاست خود برگزیده بود (١٥٣٤). در طول دهه های بعد از آن کلیسای روم سعی در بازگرداندن انگلستان به دامان کلیسای روم داشت؛ قضیۀ "توطئۀ مواد منفجره" یکی از فصول کشمکش بین دستگاه پاپ و سلطنت انگلستان است. با رشد نهضت اصلاحات لوتر در اروپا، کلیسای انگلستان از نظر مکتبی به پروتستان ها نزدیک شد، که کلیسا و کشیشان را جایزالخطاء دانسته و اطاعت از حکمرانان دنیوی را توصیه می کنند. - یادداشت ناشر.
[89] - -Dominicainدومینیكن به كاتولیكهای پیرو مسلك دومینیك قدیس Saint Dominique
(۱۲۲۱- ۱۱۷۰) گفته میشود. وی و پیروانش زندگی سخت و فقیرانه وموعظۀ انجیل را در پیشگرفته بودند و تحت عنوان اخوان الواعظ و گدایان خوانده می شدند. پاپ در ۱۲۱۶ گروه مذهبیاشان را تأیید كرد. این گروه اموالشان را میان فقرا تقسیم كرده و به مناطق مختلف رفته و انجیل را موعظه میكردند. - یادداشت مترجم.
[90] Capucin - کاپوسن ها كاتولیكهایی بودند كه با انجام اصلاحاتی پیرو مسلك فرانسوا دَسیز قدیس François d'Assise(فرانسیسكن یا برادران صغیر) بودند فرانسوا دسیز با ارجاع به انجیل زندگی فقیرانه را موعظه میكرد. - یادداشت مترجم.
[91] : Kempfer به كمفر و مناسبات ژاپن رجوع كنید.- یادداشت نویسنده.
[92] Colbert کلبر (١٦٨٣-١٦١٩)، وزیر دارایی فرانسه در دوران سلطنت لویی چهاردهم.
Caroline [93] کارولینا ایالتی در شرق امریکا - یادداشت مترجم.
[94] John Locke جان لاک فیلسوف انگلیسی (۱۶۳۲-۱۷۰۴) در سال ۱۶۶۹ از طرف دولت انگلستان مأمور شده بود قانون اساسیای برای کارولینای شمالی که در آن زمان مستعمرۀ آن کشور بود، تدوین کند. این قانون در سال۱۶۷۰ تدوین شد، اماهرگز به اجرا در نیامد. - یادداشت مترجم.
[95] بنیانگزار ایالت پنسیلوانیا، ولیام پن (١٧١٨-١٦٤٤)، نام پایتخت این مستعمره را فیلادلفیا گذاشت که مشتق از دو واژۀ یونانی فیلوس (مهر یا دوستی) و آدلفوس (برادر). پن خود پیرو کواکر ها بود که قربانی سرکوب مذهبی شده بودند. به همین دلیل بر آن بود که در مستعمرۀ پنسیلوانیا که از پادشاه انگلستان خریده بود، همگان از آزادی عقیده و مذهب برخوردار باشند. - یادداشت ناشر.
[96] Westphalieبه دنبال جنگ های سی ساله مذهبی (۱۶۴۸- ۱۶۱۸) که ابتدا در امپراطوری آلمان میان شهریاران پروتستان و امپراطور کاتولیک آن آغاز و سپس به اکثر کشورهای اروپایی سرایت کرد. در اكتبر ۱۶۴۸ پیمان صلحی میان کشورهای طرف جنگ در وستفالی امضا شد كه عهدنامۀ وستفالی نام گرفت. از جمله نتایج این عهد نامه برابری مذاهب مسیحی در اروپا بود. - یادداشت مترجم.
[97] Evangélique جریان مذهبی در مسیحیت که با اصلاحات دینی وپروتستانتیسم به وجود آمد. پیروان این جریان خود را تنها پیرو انجیل (اوانژیل) و تعلیمات مستقیم مسیح دانسته و خود را منفرداً بدون واسطۀ کشیش درارتباط با عیسی و متعهد در مقابل او میدانند. گروه های متفاوت پروتستان وجود دارد که خود را اوانژلیک می خوانند. - یادداشت مترجم.
[98] Réformés
[99] Metz شهری در شمال شرقی فرانسه - یادداشت مترجم.
[100] Alsace منطقهای در شرق فرانسه در مرز آلمان - یادداشت مترجم.
[101] Molinite-Molinisme مولینیاییها (مولینیتها) به پیروان لویس دو مولینای اسپانیایی
(Luis de Molina) (۱۵۳۶-۱۶۰۰) گفته میشود. وی ژزوئیت بود و نظراتش در مورد جبر و اختیار و لطف الهی از طرفی تلطیف نظرات اوگستن قدیس (Saint Augustin)و ژانسنیستها بود كه بشر را مختار و صاحب اراده آزاد نمیدانستند و به لطف الهی و تقدیر معتقد بودند و از سوی دیگر تلطیف عقاید پلاژیانیستها(Pelagianisme) بود كه انسان را كاملاً صاحب اراده آزاد میدانستند و نقشی به لطف الهی نمیدادند و توسط كلیسای رم به الحاد محكوم شده بودند. در نظر لویی دو مولینا لطف الهی شرایط را تعیین میكند و امكان نجات را در اختیار بشر میگذارد و اما بشر در بهرهبردن از آن مختار است و صاحب ارادۀ آزاد با وجود این خداوند از پیش به آنچه بشر انجام خواهد داد آگاه است. - یادداشت مترجم.
[102] Janséniste ژانسنیست به پیروان كرنلیوس ژانسنیوس(Cornelius Jansénius) ( ۱۵۸۵-۱۶۳۶) اسقف هلندی گفته میشود. ژانسنیوس تحت تآثیر افكار اگوستن قدیس بود. نظرات وی در مورد ارادۀ بشر، تقدیر و لطف الهی با نظرات كلیسا تفاوت داشت. وی نگاهی بدبینانه نسبت به بشر داشت به اعتقاد او انسان به دلیل گناه اولیه (آدم و حوا) مغضوب و فاسد شده است. او انسان را صاحب اراده آزاد نمیدانست و عقیده داشت آزادی اراده انسان تنها در ارتكاب گناه است. انسان ذاتاً گناهكار است. تنها لطف الهی است كه میتواند انسان را به سمت خیر هدایت كند. اما لطف الهی تنها به اراده خداوند و بنا بر تقدیر تفویض میشود و افرادی كه این لطف شامل حالشان شده است، محدودند و موظف به ایمانی مطلق، (انسان قدیس). ژانسنیسم در فرانسه به یك فرقه مذهبی و سیاسی تبدیل شد وهمواره توسط حكومت فرانسه و كلیسا مورد تعرض و سركوب قرار میگرفت. كلیسای رم در سال ۱۶۴۳ به تحریك ژزوئیتها و حكومت فرانسه طی فرمانی كتاب معروف ژانسنیوس اگوستینوس (Augustinus)را حاوی نظرات الحادی اعلام كرد ( اما بعداٌ فرمان خود را اصلاح كرد). و در ۱۷۱۳ طی فرمان دیگری به الحاد آنها حكم داد كه موجب شكوفایی بیشتر این گروه مذهبی شد. - یادداشت مترجم.
[103] Les convulsionnaires به گروهی از ژانسنیست های متعصب گفته میشد كه در قبرستان سنت- مِدارد بر سر مزار شخصیتی مذهبی به نام فرانسوا پَری با انجام مراسمی به خلسه فرو رفته و به تشنج دچار میشدند. فرانسوا پَری خادم كلیسا سنت مدارد در پاریس بود. وی مردی نیكوكار و در خدمت مردم محله و محبوب آنها بود .وی پس از مرگش در نظر اهالی فقیر محلۀ سنت- مدارد، به یك قدیس و قبرش به محل وقوع معجزه تبدیل شده بود. - یادداشت مترجم.
[104] Carpocratien به پیروان کَرپوکرات فیلسوف قسطنطنیهای قرن دوم میلادی گفته میشود. کارپوکرات دنیا را ساختۀ فرشتگان فرودست میدانست. او مسیح را انسانی عادی چون سایر فلاسفه میانگاشت. اما در نظر او مسیح کمال انسان درست و عادل بود. - یادداشت مترجم.
[105] Eutychéen, در قرن پنجم میلادی بحث در مورد سرشت وطبیعت مسیح از مباحث اصلی علم الهیات و کلام در مسیحت بود. مونوفیزسیم در واقع در مقابل نستوریسم به وجود آمد که برخلاف نستوریان سرشت و طبیعت عیسی را یگانه میدانست. اوتیكهایها مونوفیزیتهای رادیکال و پیرو اوتیشCYRILL EUTICHEاسقف قسطنطنیه (۳۷۸-۴۵۴) بودند. وی عقیده داشت سرشت عیسی ربانی و یگانه است و او را فاقد سرشت انسانی میانگاشت. شورای مذهبی که عیسی را دارای سرشتی دوگانه (ربانی، انسانی) اما در اتحاد باهم میدانست وی را به الحاد محکوم کرد. مونوفیزیتهای پیرو سیریل معتدلتر بودند. سیریل اسقف اسکندریه نیز طبیعت و سرشت عیسی را یگانه میانگاشت اما معتقد بود طبیعت انسانی و الهی مسیح پس از اتحاد، به طبیعت کلامالله( لوگُسْ) تبدیل شده است . - یادداشت مترجم.
) Le Tellier [106] ۱۶۴۳-۱۷۱۹ ( كشیش دربار لویی چهاردهم، Doucin (١٧٢٦-١٦٥٢)
)[107] ۱۶۵۲-۱۷۲۶ ( - یادداشت مترجم.
[108] Bull Unigenitus فرمان رسمی (۱۷۱۳) پاپ کلمانس یازدهم به تحریك ژزوئیتها و به درخواست لوئی چهاردهم بر ضد كتاب پَسکیه كواِنل Pasquier Quesnel روحانی ژانسنیست صادر شده بود. این كتاب تأملی اخلاقی نام داشت که ترجمۀ انجیل بود همراه با شرح و تفسیر آن. كلیسا ۱۰۱ مورد از تفاسیر كواِنل، ازجمله اصل مذكور ( هراس از تكفیر...) را الحاد تشخیص داده بود. این فرمان در عین اینكه بر ضد ژانسنیستها بود، خودمختاری كلیسای كاتولیك فرانسه گالیكن را نسبت به كلیسای رم نیز محدود میكرد. تلویحاً كلیسا میخواست قدرت خود را حتی در مرتد خواندن ناعادلانۀ افراد و طرد آنها از جامعۀ كاتولیك تثبیت كند. امری كه میتوانست شامل پادشاهان كاتولیك نیز باشد. نتیجتاً در فرانسه با مخالفت بسیاری از جمله پارلمان و برخی از اسقفها و روحانیون روبرو شد و بحران جدی سیاسی و مذهبی بهوجود آورد. - یادداشت مترجم.
[109] تایلندی - یادداشت مترجم.
[110] ملبر منطقهای است در هند - یادداشت مترجم.
[111] Troyen
[112] Ammon
[113] Zeus
[114] Jupiter
[115] ) Socrate ۴۶۹-۳۹۹ ( قبل از میلاد - یادداشت مترجم.
[116] Platon ) ۴۲۷/۴۲۸ - ۳۴۶/۳۴۷ (یادداشت مترجم.
[117] Mélitus
[118] Phocéen فوسه یا فوسید شهری در یونان در مجاورت پرستشگاه هلنیک و معبد آپولون در شهر دلف قرار داشت که مکان مقدس و زیارتگاه همه یونانیان بود. چهار جنگ میان شهرهای مختلف یونان بر سر این منطقه در فاصلۀ سال های ۶۰۰ قبل از میلاد مسیح تا ۳۴۶ رخ داد که به جنگ های مقدس معروف شد. دو جنگ به بهانه کاشت زمین های متعلق به آپولون به دست فوسهای ها بود. و یك جنگ بر سر انحصار مالیات عبور. - یادداشت مترجم.
[119] Romulus فرمانروای افسانهای و بنیانگذار شهر رم قرن هشتم قبل از میلاد مسیح. - یادداشت مترجم.
[120] Cicéron خطیب رومی (۴۳-۱۰۶ قبل از میلاد). - یادداشت مترجم.
Lucrèce [121]شاعر و فیلسوف رومی قرن اول پیش از میلاد. - یادداشت مترجم.
*» Non est anus tam excors quae credat«.
** »Nec pueri credunt«
*** « Post mortem nihil est, ipsaque mors nihil. «
****»Deorum offensae diis curae«
Pline [122] پلین (۳۰-۷۹) ادیب تاریخ نگار و طبیعت شناس رومی بود که دائرالمعارف مفصلی در مورد تاریخ طبیعی تقریر کرده است. - یادداشت مترجم.
[123] Naturaliste
[124] Juvénal شاعر رومی (۱۳۰-۶۰ قبل ازمیلاد مسیح) - یادداشت مترجم.
[125] Seneque فیلسوف نمایشنامه نویس و مشاور نرون امپراطور رم (۴ قبل از میلاد- ۶۵ میلادی). - یادداشت مترجم.
[126] Troade به زبان یونانی شهروندان مؤنث شهرتروا، که در ترکیه امروز قرار دارد، و در افسانه های یونانی به قلم هومر مورد حملۀ یونانیان قرار می گیرد که برای نجات ملکۀ اسپارت هلن که توسط یک شاهزادۀ تروایی ربوده شده بود بدانجا لشکر می کشند و فتحش می کنند - یادداشت مترجم.
Numa Pompilius [127] ) ۶۷۲-۷۱۵ قبل از میلاد مسیح) دومین فرمانروای افسانهای روم
[128] Majorum gentium Isis
[129] Isis ایزیس الهۀ مصری كه نگهبان خوشبختی، تولد و دریا نوردی و حكومت بود. - یادداشت مترجم.
[130] Tibère_Tiberiusتیبر یا تیبریوس، دومین امپراطور روم (۴۲ قبل از میلاد- ۳۷ میلادی) بود وی پس از اطلاع از واقعه، موندوس را تبعید کرد و کاهنان را اعدام و معبد را ویران ساخت. - یادداشت مترجم.
[131] Mundus موندوس نام شوالیۀ جوانی بود که باپولین همبستر شده بود. - یادداشت مترجم.
[132] Anubisخدای مراسم مومیایی و تدفین و نگهبان مردگان كه مصریها او را به شكل انسانی با سر شغال مجسم میكردند.
[133] Punique درفاصلۀ سالهای ۲۶۴ تا ۱۴۶ قبل از میلاد مسیح سه جنگ میان کارتاژ و روم درگرفت که به جنگ های پونیک معروف شد. - یادداشت مترجم.
[134] Auguste (۶۳ ق- م تا ۱۴ م) اولین امپراطور رم - یادداشت مترجم.
[135] Saint Paul پل قدیس از یهودیان همعصر مسیح بود (۶۵ یا ۶۶ - ۱۰ میلادی) که در ابتدا مخالف سر سخت مسیحیت و از سرکوبگران آن بود. پس از شهادت مسیح آن طور که خود ادعا كرده است، هنگامی که برای تعقیب و سرکوب مسیحیان عازم دمشق بود در راه مسیح بر او نازل می شود. از آن پس وی به مسیحیت میگرود و خود را از حواریون مسیح میداند. وی از شخصیت های بارز مسیحیت است که در شرح تعالیم مسیح و تدوین مسیحیت و ترویج آن نقش اساسی داشته است. او سفرهای بسیاری برای ترویج مسیحیت کرد و نامههای او بخشی از كتاب مقدس عهد جدید را تشكیل میدهد. وی احتمالاً در زمان نرون به شهادت رسیده است. - یادداشت مترجم.
[136] Actes des apôtresانجیل به روایت لوقا (لوك) است واعمال حواریون ( یا انجیل پنجم) بخشی از كتاب مقدس عهد جدید است قسمت دوم آن از جمله شامل مطالب مربوط به عروج مسیح، شرح سفرهای حواریون برای تبلیغ مسیحییت (از جمله پل قدیس)، دوران اولیه مسیحیت پس از مسیح، جدایی میان یهودیت و مسیحیت و غیره است. - یادداشت مترجم.
* Multae te litterae ad insaniam convert
[137] Félix فرماندار سرزمینی بود كه یهودیها در آن تحت فرمانروایی رومیها میزیستند. - یادداشت مترجم
[138] Festus جانشین فلیكس. - یادداشت مترجم
* Judaeos, impulsore Christo assidue tumultuantes, Roma expulit
[139] Saint Jacques
[140] Saducéen پیرو فرقهای از یهودیت- یادداشت مترجم
[141] Saint Etienne اولین شهید مسیحیت و یکی از هفت نفری است که از طرف حواریون مأمور تقسیم خیرات کلیسا بود. وی توسط دادگاه یهودیان محکوم به کفرگویی نسبت به خدا موسی و قانون او شد در مراسم سنگسار او، پل قدیس که در آن زمان هنوز به مسیحیت نپیوسته بود، همانطور که خود نوشته است ردای سنگسار کنندگان را در دست نگه داشته بود. - یادداشت مترجم
[142] Suétone سوئِتُن [سوئتونیوس] عالم رومی كه در قرن یك و دو میلادی میزیسته و كتابی در شرح زندگی دوازده سزار رومی تألیفكرده است. - یادداشت مترجم
[143] Claude سزار رومی (۱۰ قم - ۵۴ میلادی) - یادداشت مترجم
[144] Adrien آدرین ( هادرین) امپراطور رم (۷۶-۱۳۸میلادی) - یادداشت مترجم
[145] Dion Cassius تاریخ نگار رومی (حدود ۲۲۹- ۱۵۵ م) - یادداشت مترجم.
[146] Ulpien اولپین (اولپبانوس) از حقوقدان بنام رومی بود. تاریخ تولد او معلوم نیست اما حدودسال ۲۲۲میلادی در گذشته است. - یادداشت مترجم.
[147] Néron امپراطور روم (۳۷-۶۸ م دوران حکومت ۶۸-۵۴) - یادداشت مترجم
[148] Tacite تسیت (تسیتوس) فیلسوف و تاریخدان و سناتور رومی که در دوران حکومت نرون می زیست (حدوداً ۱۲۰- ۵۵ م) - یادداشت مترجم
[149] Bataviaباتاویا نام سابق جاکارتا در کشور اندونزی است. در سال ۱۷۴۰ چینی های مقیم این شهر برعلیه اروپائیها شورش کردند و به دنبال یک آتش سوزی که به چینی ها نسبت داده شده بود، حکومت هلند روسای اکثر خانواده های چینی را قتل عام کرد. - یادداشت مترجم.
[150] Titus دوران حکومت:۷۹-۸۱ (۳۹-۸۱ میلادی) - یادداشت مترجم.
[151] Trajan (۵۳-۱۱۷ م) دوران حکومت: ۱۱۷-۹۸ تراژان (ترایانوس) - یادداشت مترجم.
[152] Antonin (۸۶-۱۶۱ م) دوران حکومت: ۱۶۱-۱۳۸) آنتُنین انتونیوس پیوس) - یادداشت مترجم.
[153] Décius ۲۵۱- ۲۰۱ م ( دوران حکومت: ۲۵۱-۲۴۹) - یادداشت مترجم.
[154] Saint Laurent پاپ سیکست دوم هنگامی که به اعدام محکوم شد لوران قدیس را كه خزانه دار كلیسا و مأمور تقسیم درآمد کلیسا میان فقرا بود مأمور كرد كه اموال كلیسا را میان فقرا تقسیم كند. وی چون پاپ درسال 258 میلادی به طرز فجیعی اعدام شد. - یادداشت مترجم.
[155] .Cornelius Secularis
[156] Saint Polyeucteشهادت در ارمنستان حدود ۲۵۰ میلادی - یادداشت مترجم.
[157] Dioclétien (۳۱۳- ۲۴۵ دوران امپراطوری ۳۰۵- ۲۸۴) دیكْلِسیین (دیكلِتیانوس )- یادداشت مترجم.
[158] Sacramentairesدر اینجا اشاره به گروهی از پروتستان های پیرو نظرات زیوِنگلی و کَلوَن در مورد آداب مقدس مسیحیان است که از جمله حضور خدا را در مراسم عشای ربانی قبول نداشتند- یادداشت مترجم.
[159] Farelگیوم فَرِل ) ۱۴۸۹-۱۵۶۵ (ازمتفكرین فرانسوی اصلاحات در مسیحیت بود. وی كلیسای كاتولیك رم را به شدت محكوم كرده و به اصلاحات در الهیات مبادرت ورزید كه موجب اخراجش از فرانسه شد و به سوئیس رفت در آنجا همراه با زیونگلی و ژان كلون به تدوین و نشر پروتستانتیسم پرداخت. - یادداشت مترجم.
[160] Arles شهری در فرانسه
[161] Saint Antoine آنتوان قدیس (۳۵۵- ۲۵۰) مسیحی مصری بود که پس از تقسیم ثروت فراوانش میان فقرا برای وقف خود به مذهب در صحراهای مصر گوشه نشینی اختیار کرده بود. . - یادداشت مترجم.
[162] Centaurs موجود خیالی نیمه انسان نیمه اسب - یادداشت مترجم.
[163] Satyres موجود خیالی نیمه انسان نیمه بز - یادداشت مترجم.
*"Facile coeptum repressit, restitutis etiam quos relegaverat"
**"Exstitit enim post annos plurimos exsecrabile animal Decius, qui vexaret Ecclesiam."
[164] Tertullien تِرتولیین ( ترتولیانوس) عالم الهیات مسیحی و پدر روحانی کلیسا در کارتاژ
(۲۳۰/۲۴۰-۱۵۰/۱۶۰ م) - یادداشت مترجم.
[165] دفاع نامه (apologetique ) به متونی در الهیات می گویند که در پاسخ به انتقادات و حملاتی که دین را هدف قرار می دهند، نوشته شده اند - یادداشت نویسنده.
[166] Domitien دومیسیین (دومیتیانوس ) امپراطور روم (۵۱-۹۶) دوران امپراطوری ۸۱-۹۶ . - یادداشت مترجم.
[167]جملۀ كامل ترِتولیین چنین است:« دومیسیین كه بخشی از بیرحمی نرون را به ارث برده بود نیز سركوب مسیحیان را آغاز كرده بود. اما چون كاملاً عاری از انسانیت نبود سركوب را بسرعت متوقف و تبعیدیان را باز گرداند». - یادداشت مترجم.
[168] Lactance لكتانس (لكتانتیوس) (۲۶۰-۳۲۰) ادیب سخنور و شاعر رومی. - یادداشت مترجم.
[169] Dodwell دادوِل (۱۶۴۱-۱۷۱۱) استاد زبان شناسی تاریخی، استاد دانشگاه اکسفورد و محقق در علوم کلسیایی. - یادداشت مترجم.
[170] Saint Irénée ایرنه قدیس اسقف کلیسای شهر لیون در فرانسه یکی از اولین عالمان الهیات مسیحی بود (حدود ۲۰۲-۱۳۰م) - یادداشت مترجم.
[171] Télesphore هشتمین پاپ (از سال ۱۲۵ تا ۱۳۶) - یادداشت مترجم.
[172] Zéphirin پانزدهمین پاپ (از سال ۱۹۹ تا۲۱۷) - یادداشت مترجم.
[173] Apologétique دفاع نامه ترجمه کلمه اپولوژتیک است و به نوشته هایی گفته میشود که در آن از موضع خاصی در زمینه های ادبی وخصوصاً مذهبی دفاع شده است . - یادداشت مترجم.
[174] Origène پدر روحانی کلیسا در اسکندریه (حدود ۲۵۳ - ۱۸۰م) - یادداشت مترجم.
[175] Celseسِلس (سلسوس) فیلسوف یونانی که کتابی به نام گفتار واقعی بر ضد مسیحت نوشته بود و اوریژن دفاع نامه خود را تحت عنوان ضد سِلس، در جواب به او نوشته است. - یادداشت مترجم.
[176] Grégoire Thaumaturge اسقف شهر نئوسزاره (حدود ۲۷۹-۲۱۴م) - یادداشت مترجم.
[177] Néocésarée شهری در تركیه كه نام امروزی آن نیكسر است. - یادداشت مترجم.
[178] Cornélius .
[179] Gallusامپراطور رم (۲۵۱-۲۵۳)- یادداشت مترجم.
[180] Saint-Denisتاریخ وفات ۲۶۴ یا۲۶۵
[181] Saint Ignace(۱۰۷- ۳۵)- یادداشت مترجم.
[182] .Saint Siméon در دوران شاپور (۳۱۰-۳۸۰ م) پادشاه ساسانی مسیحیان بسیاری در مناطق تحت سلطۀ ایران زندگی میکردند. میگویند تعداد بسیاری از اسقفها از جمله سیمئون قدیس به دستور شاپور اعدام شدهاند. - یادداشت مترجم.
[183] Eusèbe de Césaré اوسِب ( اوسبیوس) اسقف قیصریه عالم علوم الهیات كه به پدر تاریخ کلسیا معروف است وی کتب مفصلی در زمینه تاریخی بخصوص تاریخ کلیسا از خود به جای گذاشته است. -یادداشت مترجم.
[184] Constantin كنستانتین (كنستانتینوس) اولین امپراطور رم (۲۷۴-۳۳۷ ) که به مسیحیت گروید. (دوران امپراطوری۳۰۹-۳۳۷). - یادداشت مترجم.
[185] Maximien Galère امپراطور رم شرقی (۲۹۳-۳۱۱) - یادداشت مترجم.
[186] Thébaine ou thébéenne اهالی شهر تب پایتخت مصر قدیم- یادداشت مترجم.
[187] Le grand Saint-Bernard گردنهای در سوئیس- یادداشت مترجم.
[188] نامی است که رومی ها به اهالی منطقه سِلت بخشی از فرانسه کنونی، بلژیک و سوئیس داده بودند. - یادداشت مترجم.
[189]ابوقیر شهری است در كشور مصر. - یادداشت مترجم.
[190] شعری که اگر اولین حرف مصرع های آن به صورت عمودی، کنار هم گذاشته شود نام یا کلمه ای را تشکیل می دهد. - یادداشت مترجم.
[191] Autodafé
[192] در اینجا ولتر به تفسیر آگوستن قدیس از انجیل لوقا (٢٣:١٤) اشاره می کند، که " بالاجبار به خانه آورید" را مبنای توجیه عدم بردباری و اعمال خشونت بر علیه ناباوران یا ملحدان و کفار قرار داده است. اگرچه آگوستن قتل و اعدام را مجاز نمی داند، امّا نظریۀ او در مورد اعمال زور اساس سیاست تفتیش عقاید کلیسا در قرون بعدی شد. - یادداشت ناشر.
[193] Saint Matthieu یکی از دوازده حواریون مسیح و كاتب انجیل به روایت متی. - یادداشت مترجم.
[194] Fermier در نظام قدیم قبل از انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) به افرادی گفته میشد كه حق برداشت نوعی مالیات از عواید زمین را دارا بودند. - یادداشت مترجم.
[195] Traitant در نظام قدیم قبل از انقلاب فرانسه به افرادی گفته میشد كه با بستن قرارداد با شاه مجاز به برداشت مالیاتهای خاص بودند. - یادداشت مترجم.
[196] Saint Marcاز حواریون مسیح و كاتب انجیل به روایت مرقس. -یادداشت مترجم.
[197] اشاره به حکایتی است درانجیل: روزی مسیح با شلاق کاسبانی که محوطه اطراف معبد محل پرستش و قربانگاه یهودیان را به محل خرید و فروش دام و کبوتر و صرافی تبدیل کرده بودند از معبد می راند و میگوید: «خانه خدا محل پرستش است ونه میعادگاه سارقان».- یادداشت مترجم.
[198] اشاره به حکایتی است در انجیل: روزی عیسی مسیح پس از آنكه ارواح خبیثه را از بدن فردی خارج می سازد، بنابر خواست خود ارواح، آن ها را به بدن گلهای از خوک ها که از آن محل گذر میکردند وارد میسازد. خوکها به دریا میریزند و همگی تلف میشوند. - یادداشت مترجم.
Sanhédrin [199]شورا ودادگاه عالی یهودیان در آغاز مسیحیت. - یادداشت مترجم.
[200]منظور گلۀ خوکهاست که در دین یهودی حرام و در نتیجه حضورشان در سرزمین یهودیها ممنوع بود. - یادداشت مترجم.
[201] Sophisteسوفسطایی در یونان قدیم به افراد مختلفی گفته می شد. در اینجا اشاره به معلمان وعالمان سخنوری بود که از شهری به شهر دیگر می رفتند و هنر مباحثه و جدل و چگونگی استدلال با سفسطه پردازی ومغالطه را برای پیروزی در بحث تعلیم میدادند. فیلسوفان معروفی نیز در استدلالات خود از روش سفسطه استفاده می کردند که به این نام خوانده شدهاند. - یادداشت مترجم.
[202] Scribe کاتبان یهودی افرادی بودند که علاوه بر شغل نگارش وقایع و دفاتر رسمی، آن طور که در عهدقدیم در کشورهای شرقی مرسوم بود، به نگارش نوشتههای مذهبی یا تورات نیز میپرداختند و اغلب قانون دان (قانون موسی) و تورات شناس می شدند. - یادداشت مترجم.
[203] Pharisiens فرقهای از یهودیان. - یادداشت مترجم.
[204] Galilée منطقهای در شمال اسرائیل - یادداشت مترجم.
[205] Apologétique, ch. XXIV
[206] Saint Hilaire . دوران پاپی ۴۶۱-۴۶۸- یادداشت مترجم.
[207] Saint Athanase اسقف اسکندریه ۳۷۳- ۲۹۸- یادداشت مترجم.
[208] Saint Justin فیلسوف و عالم مذهبی رومی الاصل فلسطینی - یادداشت مترجم.
[209] Saint Augustin اگوستن قدیس (۳۵۰-۴۳۰) اسقف شهر آنابا (در الجزایر کنونی) ، خطیب نویسنده فیلسوف و عالم الهیات مسیحی بود. او كه از سن نوجوانی به مطالعات فلسفی پرداخته بود، ابتدا تحت تأثیر افكار مانوی و سپس فلسفه نوافلاطونی، بود. اما در سن ۳۲ سالگی به مسیحیت گروید. وی از شخصیت های بارز مسیحت است که در تدوین و تحکیم وگسترش فکری و فلسفی مسیحیت نقش اساسی داشته است او خط فکریای ایجاد کرد (اگوستَینیسم) که در تحولات و جریانات مذهبی قرون بعد از او نیز تأثیر بسزایی گذاشت (از جمله در نزد متفکرین اصلاحات کلون و لوتر و پس از آن درجریان مذهبی ژانسنیسم). تألیفات مفصلی در فلسفه دین دارد که نه تنها مرکز مباحث فلسفه دینی قرون وسطی بود، بلكه همواره مورد توجه متفکرین مسیحی و نیز فلاسفۀ لائیک امروز است. - یادداشت مترجم.
[210] Donatiste دوناتیسم جریانی مذهبی بود .که در قرن چهارم در افریقای شمالی در منطقۀ تحت سلطه روم به وجود آمد و حدود سه قرن و نیم کلیسای افریقا را از کلسیای روم جدا کرد. این جریان به دنبال سرکوب مسیحیان به وجود آمد. دنا اسقف کارتاژ با کلسیای روم به بهانه اینکه کشیشانی که در دوران سرکوب در مقابل رومی ها مقاومت نکرده و خود را تسلیم کرده بودند را دوباره پذیرفته و به اجرای مراسم مذهبی مأمور میکرد، از در مخالفت در آمد. در نظر او اعتبار مراسم مذهبی از تقدس برگزار کننده آن ناشی میشود. نتیجتاً به ارتداد محکوم و از کلیسای روم جدا شد. - یادداشت مترجم.
Tolède [211]شورای تُلِد شورای مذهبی و سیاسی بود که ازسال ۴۰۰ تا ۷۰۲ در شهر تُلِد اسپانیا برگزار میشد.
[212] Saint Bernard برنارد قدیس (1153-1191) پدر روحانی کلیسا و یکی از شخصیتهای معروف مسیحیت در فرانسه بود. - یادداشت مترجم.
[213] Flechier (۱۶۳۲-۱۷۱۰).
[214] Nîmes شهری در جنوب غربی فرانسه - یادداشت مترجم.
[215] Du Bellai
[216] LE Camus -, Instruction pastorale de 1688 اسقف اعظم فرانسه (۱۶۳۲-۱۷۰۷).
[217] Fenelon نویسنده عالم الهیات مسیحی فرانسوی(۱۷۱۵-۱۶۵۱) - یادداشت مترجم.
[218] Bourgogneمنطقه ای در شرق فرانسه - یادداشت مترجم.
[219] DIROIS مورخ و عالم الهیات مسیحی فرانسوی (۱۶۲۰-۱۶۹۰) - یادداشت مترجم.
[220] TILLEMONT مورخ فرانسوی قرن هفدهم میلادی (۱۶۳۷-۱۶۹۸) - یادداشت مترجم.
[221] Histoire ecclésiastique
[222] Remontrance du parlement de Paris à Henri II
[223] De Thou ژاک اوگوست دو تو مشاور هانری چهارم و از شخصیت های نامدار مذهبی و سیاسی فرانسه (۱۵۵۳-۱۶۱۷میلادی) در دوران جنگهای مذهبی قرن شانزدهم و از طرفدارن بردباری مذهبی و مخالف سرسخت لیگ فرانسه بود وی در تدوین فرمان نانت که بر طبق آن آزادی مذهبی در فرانسه پذیرفته شد، شرکت داشت. او همچنین نویسنده و مورخ بود وکتابی در شرح وقایع دوران خود نوشته است.
Epître dédicatoire à Henri IV. - یادداشت مترجم.
[224] CERISIERS رنه سُریزیه (۱۶۰۹-۱۶۶۲) مورخ و عالم الهیات مسیحی، مدرس فلسفه و ادبیات و کشیش مخصوص لوییچهادرهم بود. - یادداشت مترجم.
[225] Etat de la France
[226] Houssaie نیکلا املو دو لا هوسه مورخ و منتقد سیاسی فرانسوی (۱۷۰۶- ۱۶۳۴). - یادداشت مترجم.
[227] Sur les Lettres du cardinal d'Ossat
[228] Esprit des Lois كتاب معروف منتسكیو فیلسوف فرانسوی - یادداشت مترجم.
[229] Oratoire سلكی در مسیحیت- یادداشت مترجم.
[230] Pasquier Quesnel
[231] Ethéens, Jébuséens, Amorrhéens, Jersénéens, Hévéens, Aracéens, Cinéens, Hamatéens, Samaréens بر طبق كتاب مقدس عهد عتیق قبایل مذكور قبایلی بودند كه در سرزمین كنعان (فلسطین قدیم:حدوداً از مصر تا شرق رود اردن: فلسطین، سوریه، لبنان ...) میزیستند. این قبایل از اخلاف كنعان بودند كه توسط نوح نفرین و لعنت شدند و خداوند به ابراهیم وعده داده بود این سرزمین را از آن او وتبار بنی اسرائیل كند. (سرزمین موعود). این قبائل توسط قوم بنیاسرائیل تصرف ومردم آن از سرزمینهای خود بیرون رانده و یا به اسارت كشیده شدند. - یادداشت مترجم.
[232] Euclideاقلیدس ریاضی دان یونانی ۳۲۵-۲۶۵ ق-م - یادداشت مترجم.
[233] Alexandre ۲۵۰-۳۲۶میلادی- یادداشت مترجم.
[234] Arius میلادی ۲۵۶-۳۳۶- یادداشت مترجم.
[235] . Logos
[236] آریوس كشیش و عالم علوم الهیات مسیحی بود که اعتقاد داشت مسیح مخلوق خدا است و نه تجلی او و در نتیجه اورا ابدی وهم جوهر با خدا نمی دانست در حالی که الكساندر اسقف اسكندریه مسیح رابر آمده ومتجلی از خد ا و در زایش ابدی می دانست. آریوس توسط شورای مذهبی اسكندریه ازكلیسا طرد شد. - یادداشت مترجم.
[237] ولتر واژۀ Omousion [homoousion] را به کار گرفته است که یونانی است و ترکیبی از Homos به معنی همگونی و Ousia به معنی جوهر یا وجود است.
[238] Hypostase، "در مسیحیت، خداوند به صورت تثلیث در آمده، یعنی به صورت سه شخص در یک خدای واحد تصویر می شود. سه شخص در یک شخص که عبارتند از خدای پدر، خدای پسر و روح القدس؛ بنابراین، خداوند در سه جوهر مساوی و ابدی پدر و پسر (کلمه یا عیسی مسیح) و روح القدس هستی دارد. در متن اعتقادنامه شورای قسطنطنیه آمده :« تثلیث واحد است. ما به سه خدا اعتراف نمی کنیم؛ بلکه به خدای واحد در سه اقنوم: «تثلیثی که از نظر جوهر واحد است » و شورای تولدو تثلیث را اینگونه تبیین نموده است:« پس اقانیم ثلاثه در یک الوهیت سهیم نیستند؛ بلکه هر یک از آنها کامل خدا هستند: «پدر همان پسر است و پدر همان روح القدس هستند؛ یعنی از نظر سرشت و طبیعت یک خدا هتند» و در متن اعتقادنامه شورای لاتران آمده: « هر یک از اقانیم ثلاثه، همین حقیقت، یعنی جوهر و ذات و سرشت الاهی هستند ». اقانیم ثلاثه واقعا از هم متمایز هستند: « خدا یگانه است اما تنها نیست پدر ،پسر و روح القدس صرف نام های نیستند که بر کیفیت های وجود الاه دلالت کنند؛ زیرا آنها واقعا متمایز از همدیگرند. نه پسر است و نه پدر پسر ونه روح القدس پدر یا پسر است » (شورای تولدو ). آنها از نظر منشأ با هم تفاوت دارند: « این پدر است که متولد می کند، این پسر است که متولد می شود و این روح القدس است که صادر می شود »" (شورای لاتران) وحدت الاهی سه گانه است."نگاه کنید به : "درآمدی بر الاهیات تطبیقی اسلام و مسیحیت"، عبدالرحیم سلیمانی اردستانی ، قم ، موسسه فرهنگی طه ،بهار ١٣٨٢، ص ١١٩-١٤٤ .
[239] Archimède فیلسوف یونانی ۲۸۷-۲۱۲ق-م -یادداشت مترجم.
[240] Posidonius فیلسوف یونانی ۱۳۵-۵۱ق-م - یادداشت مترجم.
[241] Varron نویسنده و دانشمند رومی ۱۱۶-۲۷ق-م - یادداشت مترجم.
[242] Caton سیاستمدار و نویسند رومی ۲۳۴-۱۴۹ق-م - یادداشت مترجم.
[243] Cicéron سیاستمدار،خطیب،حقوقدان و فیلسوف رومی ۱۰۶-۴۳ق-م - یادداشت مترجم.
[244] Huns , Hérules, Goths, Vandales اقوام ژرمنی (هیرولی ها گُت ها و واندل ) و آسیایی (هان ها) بودند كه به اروپا مهاجرت كرده بودند. و در قرن سوم میلادی با سایر اقوام بربر با امپراطوری رم وارد جنگ شدند و رومی ها را شكست دادند. - یادداشت مترجم.
[245] .La Crusca
[246] .Buonmattei
[247] Ivonet, le docteur Cuchalon, Zanchinus, Campegius, Roias, Felynus, Gomarus, Diabarus, Gemelinus, قضات و مفتشین عقاید دوران انكیزیسیون - یادداشت مترجم.
[248] Confucius حكیم و فیلسوف چینی ۴۷۹ -۵۵۱قبل از میلاد- یادداشت مترجم.
[249] Solonسُلُن قانونگذار، سیاستمدار، شاعر، تاجر، آتنی (۶۴۰-۵۵۸ق-م) بود كه قانون اساسی ای برای آتن نوشت كه به قانون اساسی سُلُن معروف است. این قانون حاوی نکاتی است که نطفه های دموكراسی آتنی را می توان در آن یافت. - یادداشت مترجم.
[250] Pythagoreفیلسوف و ریاضیدان یونانی۴۷۴ -۵۶۹ ق-م - یادداشت مترجم.
[251] Zaleucus فیلسوف و قانونگذار یونانی قرن هفتم ق-م - یادداشت مترجم.
[252] Antonins سلسلۀ آنتونینها ۹۶-۱۹۲ م - یادداشت مترجم.
[253] Epictète اپیكتت (اپیكتاتوس) فیلسوف رومی ۵۵-۱۳۵ ق-م - یادداشت مترجم.
[254] Jean Châtel, Ravaillac, Damiens, Cartouche به یادداشت ۳۰ و۵۲ رجوع كنید. افرادی كه بدلیل تعصّبات مذهبی مرتكب قتل شدهاند. - یادداشت مترجم.