بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
ترویج مدارا و عدالت به کمک دانش و تفاهم
قربانیان و شاهدان

دانشجوی بهائی محروم از تحصیل/ شهادت یک قربانی

حسام میثاقی/ مصاحبه با بنیاد عبدالرحمن برومند
بنیاد عبدالرحمن برومند
۲۵ فروردین ۱۳۹۰
مصاحبه

من در سال ١٣٨٥ کنکور دادم و وارد دانشگاه سنایی اصفهان در مقطع کارشناسی زبان انگلیسی شدم. اولین سالی بود که یک گروه از جوانان بهایی وارد دانشگاه شدند.

وضعیت تحصیلات عالی برای بهاییان

از لحاظ قانونی، مثلا قانون اساسی، مشکلی برای ما نیست. این دولت است که باید همان قانونی را که خودش تصویب کرده، اجرا کند. در اصل ۱۳ قانون اساسی، فقط همان چهار مذهب به رسمیت شناخته شده‌اند. بهایی‌ها را به رسمیت نمی‌شناسد. اما چنین تناقض‌ها زیاد است. اصول دیگری هست که می‌گوید همه افراد در برابر قانون مساوی هستند.

جامعه بهایی یک دانشگاه مجازی تاسیس کرده است که بهاییان در آن مشغول تحصیل هستند. اما مدرکش آنلاین است و به همین دلیل در ایران قبول ندارند. به نظر من، در سیستم آموزشی، دانشجو و استاد همدیگر را باید رودرو ببینند، دانشگاه مجازی آن کیفیت را ندارد. این تنها برای این است که در شرایط کنونی امکان تحصیل داشته باشیم. وگرنه من نمی‌توانم بگویم آن تحصیل مساوی هست با تحصیل کسانی که در دانشگاه‌های مختلف هستند. خیلی مشکلات دارد. استاد به اندازه کافی نیست. یک روز استاد هست و دانشجو نمی‌تواند حاضر شود. کلاس نیست. یک سری سرفصل می‌دهند ما خودمان مطالعه می‌کنیم. آموزشی به آن شکل نیست. کلاس‌های آنلاین دارد. اما کم هست؛ هر روز نیست. اگر سئوالی پیش آمد، نمی‌توانید همان روز سئوال کنید یا به استاد دسترسی داشته باشید. ممکن است بتوانید که سئوالتان را بپرسید، ممکن هم هست نتوانید.

در سال ١٣٧٧ به صورت گسترده به یک سری از مراکز دانشگاه مجازی بهایی حمله کردند. به جلسات امتحانات حمله کردند و برگه‌‌ها را بردند، با دانشجویان برخورد کردند. بعد از سال‌ها، در فروردین سال ١٣٨٧، موسسه‌ای به مدت ٦ ماه اجاره شده بود که دانشجویان بتوانند ماهی چند روز کلاس بروند. اما آن ساختمان را مصادره کردند و اجازه ندادند. در سایت وزارت علوم نوشتند یک آموزشگاه غیر قانونی بسته و توقیف شد. آن را یک آموزشگاه غیرقانونی تلقی کردند و تعطیلش کردند.

من در همین دانشگاه مجازی، جامعه شناسی می‌خوانم. روزها مطالعه می‌کنم و تکالیف درسیم را انجام می‌دهم. در یک موسسه آزاد هم در یک رشته‌ای که بتوانم کاری پیدا کنم، درس می‌خوانم. امید من برای شغل می‌تواند در شغل‌های آزاد خلاصه بشود. چون بهاییان را در خیلی از مشاغل محدود می‌کنند. در همان مصوبه محرمانه سال ٦٩ که به آن استناد می‌شود، دقیقا ذکر شده است که برخورد نظام باید طوری باشد که راه ترقی و توسعه بهاییان مسدود شود. در واقع به هر نحوی که امکان دارد بهاییان در همه عرصه‌ها در شغل، آموزش و جاهای دیگر جلویشان گرفته می‌شود. برای تحصیل بهاییان موسسات آزاد هم هست. ولی برای خیلی‌ها تنها راه چاره خروج از ایران است. خیلی از بهاییان هم سن و سال من برای تحصیل از کشور خارج شدند. ولی برای من خروج از ایران مشکل است. اینجا کشور من است. من نمی خواهم از اینجا بروم. به اینجا دلبستگی و وابستگی دارم.

بعد از سال ١٣٨٣ بهایی‌ها برای اولین بار توانستند در کنکور شرکت کنند. قبل از آن کنکور ستون دین داشت. بعد از آن، محرومیت‌ها به صورت مختلف بود. نقص پرونده بود. عده‌ای رتبه بالا می‌گرفتند اما در کمال ناباوری مردود می‌شدند. یک عده وارد دانشگاه می‌شدند اما مثل من اخراج می‌شدند. بنابراین نامه نگاری‌ها بسیار زیاد بود.

در سال ٨٦ حدود ٨۰۰ نفر «نقص پرونده» داشتند. بعد از اینکه کنکور می‌دادند به جای نتایج اولیه با پیغام «نقص پرونده» مواجه می‌شدند. این اتفاق سال ٨٨ هم افتاد. آقای پرهام اقدسی در سال ٨٥ در رشته فیزیک اتمی مولکولی در دانشگاه بوعلی سینای همدان پذیرفته شد. این یکی از دانشگاه های معتبر است. در ماه دی، قبل از امتحانات ترم به او اعلام شد که حق تحصیل ندارد و به دلیل اعتقاداتش از دانشگاه اخراج است. بعد از آن از ورودش به دانشگاه ممانعت شد. آقای اقدسی در کنفرانس آموزش و پرورش در مهر ماه ٨٦، نماینده دانش آموزان بهایی بود که توسط کانون مدافعان حقوق بشر برگزار شد. پس از آن، در روزنامه کیهان مطلبی بر علیه او نوشته شد.

مسئولان مطلع‌اند که کدام دانشجویان بهایی هستند. همه شواهد حاکی از آن هست که مکالمات و مسائل زندگی ما در جامعه بهایی، کنترل می‌شود و وزارت اطلاعات ما را تحت نظر دارد و زندگی و فعالیت‌های افراد بهایی را کنترل می‌کند. در فرم ثبت نام دانشگاه، من جلوی ستون دین، خط گذاشتم. چیزی ننوشتم. گزینه هایی که دارد، اسلام مسیحی، کلیمی و زرتشتی هست. گزینه بهایی ندارد. من یک خط گذاشتم. بعضی فرم‌ها گزینه‌ای هست و در بعضی فرم‌ها دقیقاً باید بنویسید. من اشاره به دینم نکردم. ممکن هست مثلا کسانی را که خط می‌گذارند بررسی کنند و متوجه بشوند. اما کسانی که اعتقاد دارند به دیانت بهایی، چیز دیگری مثلا «اسلام» را نمی‌نویسند. سعی می‌کنند یا اصلاً ذکر نکنند و یا اگر مجبور شدند بگویند که بهایی هستند. اینطور نیست که بگویند مسلمان هستند. این بر می‌گردد به باور مذهبی و دستوری که از طرف پیامبر برای بهاییان صادر شده است که در این مورد دروغ ذکر نشود. به خاطر این اعتقاد، ذکر نمی‌کنند، استقامت می‌کنند، ذکر نکردن را بهتر می‌دانند و هر خطری را به جان می‌خرند.

من هیچوقت ادعا نکردم که مسلمان هستم. من با این کارم می‌توانم به افراد جامعه خودم کمک کنم تا بپذیرند که عقاید دیگری هم در جامعه وجود دارد. من با این کار جلوی یکدست شدن جامعه را می‌گیرم. از لحاظ فکری من این را نمی‌پذیرم که حکومت بخواهد با زور همه جامعه را یکدست کند. تکثر افکار باید وجود داشته باشد. من با اصرار خودم سعی می‌کنم که این را بفهمانم؛ هم به حکومت و هم به افکار جامعه‌ام. اگر من به خاطر ترس قبول کنم و بگویم «چشم، هر چی شما بگویی» این درست نیست. این باعث می‌شود که جامعه من پیشرفت نکند.

اخراج من و رجوع به اداره‌های مختلف دولتی

در سال ١٣٨٥ در کلاسمان، به جز من، یک بهایی و در یک رشته دیگر هم یک بهایی دیگر بود. بعد از گذشت دو ترم و گرفتن کارنامه و گذراندن تمام واحدها، از طرف سازمان سنجش مرا خواستند و محترمانه گفتند که «یک نامه‌ای آمده» و عذر ما را خواستند. نام سه نفر در نامه بود. من در تیر ماه ١٣٨٦ اخراج شدم. ما سه نفر اعتراض نامه نوشتیم. گفتند «ما به شما یک نامه می‌دهیم، شما خودتان به سازمان سنجش مراجعه کنید و پیگیر کارتان باشید.» ما هم نامه را گرفتیم و به سازمان سنجش رفتیم.

آن موقع رسم بود و هنوز هم هست که وقتی شما در این مورد به وزارتخانه مراجعه می‌کنید، می‌گویند که «ما نمی‌دانیم، اطلاع نداریم.» به سازمان سنجش رفتیم، گفتند باید بروید وزارت علوم. وزارت علوم می‌رفتیم می‌گفتند: «دست ما نیست، باید به سازمان سنجش مراجعه کنید.» پیگیری ما به جایی نرسید و تمام نامه‌نگاری‌ها بی‌پاسخ ‌ماند و به همین شکل بود که خودشان را بی‌تقصیر می‌دانستند و می‌گفتند «شما نهایتاً نامه کتبی بنویسید» که به آن هم پاسخی داده نشد.

بخش‌های مختلف وزارت علوم یا می گفتند: «به ما مربوط نیست.» و یا اینکه خیلی‌هایشان می‌گفتند: «نماینده مجلس حق ندارد دخالت کند.» نهایتاً نماینده بخش مجلس وزارت علوم، آقای جمشیدی با ما صحبت کرد و. به دانشگاه ما نامه نوشت که چرا ما را اخراج کرده اند..

ما همراه با نوید خانجانی به شورای انقلاب فرهنگی هم مراجعه کردیم. فصل سرما بود. ما را چند ساعت جلوی در نگه داشتند و اجازه نمی‌دادند از محدوده حراست جلوتر برویم. بالاخره توانستیم داخل برویم. محرومیت بهاییان را استناد می‌دادند به مصوبه سال ٦٩. ولی وقتی شما به سایت شورای انقلاب فرهنگی مراجعه و به اصولی که تصویب شده نگاه می‌کنید، می‌فهمید که اصلاً چنین مصوبه‌ای وجود ندارد. اما در نامه‌های محرمانه‌ای که به دانشگاه فرستاده شده بود به این مصوبه که در شماره‌اش حرف «م» [به معنامی محرمانه] وجود دارد، اشاره شده بود. این قانونی است که محرمانه نامه بنویسند و قانون محرمانه در این کشور اجرا شود، ولی دیگران نباید از وجودش اطلاع داشته باشند.

در شورای انقلاب فرهنگی هم کارمان نتیجه نداد. از ٨ صبح تا ٤ بعد ازظهر ما پشت در آنجا منتظر ماندیم و لرزیدیم. بعد که دیدیم فایده ندارد، از محوطه خارج شدیم. ولی مراجعاتمان ادامه داشت. به دفتر نماینده مجلس در اصفهان محمد تقی رهبر رفتیم. بعد از چندین بار مراجعه، ایشان راضی شدند که زیر نامه من و نوید خانجانی، یک یادداشتی بنویسد که به کار ما رسیدگی شود. پس از آن ما به بخش امور مجلس وزارت علوم رفتیم. چون از طرف نماینده مجلس نامه نوشته شده بود آنها قبول کردند و دوباره یک نامه ای به دانشگاه من نوشتند و همینطور به سازمان سنجش که برای نوید خانجانی و من «نقص پرونده» اعلام کرده بود.

باز به همین شکل نامه نگاری ادامه داشت. ما پیگیر بودیم و بعد دوباره به دفتر محمد تقی رهبر مراجعه کردیم که به او بگوییم که ما تنها توانستیم که این نامه نگاری را انجام بدهیم و این نامه نگاری نتیجه نداشته است. در دفتر رهبر، فردی بود به نام قندی. او همیشه از ملاقات رودروی ما با آقای رهبر ممانعت می‌کرد و این بار هم ممانعت کرد. ولی در یک لحظه آقای رهبر را دیدیم و در دفترش نشستیم که باز بتوانیم او را ببینیم. افرادی که آنجا بودند از ما پرسیدند «شما چرا اینجا آمدید؟» ما توضیح دادیم. قندی ناگهان وارد دفتر شد و همه افراد حاضر در دفتر را با خشونت بیرون کرد. و ما را نگه داشت و بعد از یک سری تهدید، گفت: «اگر دوباره بیایید اینجا من می‌دانم با شما! حالتان را می‌گیرم!» ما اصرار داشتیم که رهبر را ببینیم چون فکر می‌کردیم او نماینده مجلس است و شاید بتواند موضوع را در مجلس مطرح کند. اما قندی به پلیس زنگ زد. ما چهار دانشجوی محروم از تحصیل بودیم: بنده، آقای نوید خانجانی، آرمین رحمانی و فردی به نام پزشکی. دو مامور مسلح آمدند و ما را در اتاق کردند و در و پنجره‌ها را بستند. کارت شناسایی خواستند و یک سرباز به طرف ما اسلحه گرفت. بعد آقای رهبر از در ِ دیگری وارد شد. پس از صحبت با ما گفت که از دستش کاری بر نمی‌آید و ما هم باید محل را ترک کنیم.

باز هم ما ناامید نشدیم. من و آقای خانجانی روز ۲٦ آذر ١٣٨٧ به امور مجلسی وزارت علوم [در تهران] رفتیم و گفتیم که به نامه ما رسیدگی نشده است. در آنجا خانمی پرونده من را آورد. من یک نامه جدید در این پرونده پیدا کردم که دانشگاه من درجواب نامه جمشیدی مسئول امور مجلسی وزارت علوم، برای وی ارسال کرده بود. در این نامه نوشته شده بود که آقای میثاقی به دلیل اعتقادات بهایی‌اش، به دستور حراست وزارت علوم و وزارت اطلاعات، اخراج است.

من به آن خانم گفتم «اگر می‌شود یک کپی از نامه بدهید.» او مطلع نبود که نباید کپی می‌داد. بعد من گفتم که یک کپی دیگر هم به ما بدهید که داد. یک کپی را از وزارت علوم خارج کردیم و کپی دیگر را به حراست بردیم و گذاشتیم جلویشان. گفتیم «این نامه می‌گوید شما مسئولش هستی.» هر گاه ما می‌رفتیم می‌گفتند: «با ما نیست، تقصیر ما نیست.» در آنجا شخصی به نام رضاییان به نامه نگاه کرد و با دست زد روی میز و گفت: «کی این نامه را داده به شما؟» بعد ما را به دفتر امور مجلسی برد و رفت سراغ آن خانم که نامه را داده بود. در را بست و با او صحبت کرد. بعد از ما پرسید که چند نسخه از این نامه را داریم. ما چیزی نگفتیم. گفت: «این خانم می‌گوید دو تا نسخه.» ما هم گفتیم بله دو نسخه. گفت: «اون نسخه دیگر کو؟» گفتیم: «نمی‌گوییم. ما آن را احتیاج داریم. » سپس ما را برد بالا به بخش حراست وزارت علوم. اول یکسری تهدید کرد و حرف‌های زشت گفت؛ مثلاً «نیشت را ببند» یا کلمات دیگر که بهتر است نگویم. با این حرف‌ها شروع کرد. بعد بیرون رفتیم و لحنش تغییر کرد. مهربان شد و گفت که «شما باید نامه را بدهید. یا میدهید یا من تفتیشتان می‌کنم و اگر نامه را پیدا نکنم، شش ماه تا دو سال زندانی می‌شوید. وزارت اطلاعات شما را خواهد برد چون سند دولتی را سرقت کردید.» ما را به سرقت متهم کردند. ما گفتیم که نامه را نمی‌دهیم.

بعد مامور آوردند. آنها ما را نمی‌گشتند. فقط ایستاده بودند. خود این آقا ما را تفتیش کرد: کفش‌ها، جوراب، کیف. همه جا را گشت. در کیف من یک سری نامه بود، نامه‌هایی که به سازمان سنجش وزارت علوم نوشته بودیم. در واقع کارهای اداری ما بود. این‌ها را آورد و کوبید روی میز که «شما رییس کانون حمایت از بهاییت هستی. مثل اینکه از من بیشتر نامه داری.» یکسری نامه بود که من برای وزارت علوم نوشته بودم جهت تنویر افکارشان. گفت: «شب‌نامه هم که داری! اینها همه برای شما جرم است. اینها فعلا پیش من می‌ماند و شما هم هستی.» پوشه قطوری جلوی من گذاشت و گفت: «این‌ها یک سری از نامه‌های شماست که من نمی‌دانم چی کار کنم.» ما را نگه داشت ولی نامه پیدا نشد.

ما را به اتاقی در پشت حراست وزارت علوم بردند. اتاق پشتی وزارت علوم، انگار مخصوص این کار بود. شروع کردند به بازجویی. یک میز بود. پشت میز نشستیم. بازجویی کردند. سئوال‌های مختلف پرسیدند. «نامه کجاست؟ شما چکار می‌کنید؟» بحث‌های مختلفی پیش آمد. بعد از یک ساعت نوید را بیرون بردند. شروع کردند من را تهدید کردن که «این نامه مال توست. این نوید پشتت را خالی می‌کند. نمی‌دانی ما این را آزاد کردیم؛ می‌رود میآید و تویی که اینجا می‌مانی و زندان می‌روی. فردا پدر مادرت باید بیایند اینجا التماس کنند. تو را طوری شکنجه می‌دهند که تصورش را هم نمی‌توانی بکنی. شکنجه های روحی.» یک دستمال کاغذی روی میز نشانم دادند و گفتند: «کاری می‌کنیم که به این دستمال کاغذی بگویی موز.» گفتند تا یک ساعت دیگر ماموران وزارت اطلاعات سر می‌رسند.

شب قبل ما از اصفهان به تهران آمده بودیم. چندین ساعت بود دستشویی نرفته بودم. اینها اجازه نمی‌دادند من بروم. می‌گفتند که «باید نامه را بدهی. نامه برای شما فایده ندارد.» من می‌گفتم: «اگر ارزش ندارد چرا ما را نگه داشتید؟» می‌گفتند: «نامه نباید از اینجا خارج بشه.» باز اشاره می‌کردند که «باید نامه را بدی. نامه محرمانه است.» در صورتی که بالای نامه هیچ «م» یادداشت نشده بود. نامه اداری بود. ولی آنها به هر دلیلی نمی‌خواستند نامه خارج شود. رضاییان می‌گفت: «برای من مسئولیت داره. شما نامه را سرقت کردی.» او گفت: «من یک ساعت تنها میگذارمتان. می‌خواهم ببنیم قیافه شما همینطور خواهد ماند و می‌خندی یا نه.»

او رفت. یک ساعت بعد، یک نفر دیگر آمد و همین سئوال‌ها را پرسید. اما من گفتم جای نامه را نمی‌گویم. او هم رفت و بعد از ٨ ساعت که آنجا بودم، گفتند «ما شما را آزاد می‌کنیم و مشکل ندارید.» گوشی موبایلمان را دادند. اما پین موبایلمان را خواستند. دادیم. یادداشت کردند و اطلاعات موبایل را درآوردند. آدرس‌ها را گرفتند و گفتند: «تا اینجا دست ما بوده؛ بعد که از اینجا خارج بشوید نامه اگر منتشر بشود، شما مسئولش هستید. وزارت اطلاعات شما را پیگیری خواهد کرد.» خلاصه بعد از تهدید های زیاد گفتند اگر این نامه منتشر بشود سر و کارتان با وزارت اطلاعات است. رضاییان یک برگه آورد و گفت: «بنویس که وقتی خارج می‌شوی از این نامه استفاده نمی‌کنی.» من گفتم: «نه. من نمی‌توانم بنویسم.» می‌گفت: «بنویس. حاج آقا قول داده که شما یک نفر می‌روی دانشگاه.» گفتم: «نه من یک نفر نمی‌خواهم بروم دانشگاه. من می‌خواهم همه به دانشگاه بروند. یعنی قانون درست بشود.» من تعهدی مبتنی بر اینکه من این را جایی منتشر نمی‌کنم ندادم.

متن نامه و خود نامه هست. ما گفتیم: «به محض اینکه اتفاقی برای ما بیافتد این نامه منتشر می‌شود.» بعد از آن روز (۲٦ آذر) من مراجعه دیگری به وزارت علوم نداشتم. ولی با افراد دیگر در کمیته حق تحصیل فعالان حقوق بشر، فعالیت می‌کردم.

بعد از اخراجم، خیلی نامه نوشتم: به وزارت علوم، به سازمان سنجش، به دفتر ریاست جمهوری، دفتر رهبری، به دیوان عدالت اداری. سپس مصوبه ای اضافه شد که پس از آن دیگر نمی‌شد از مصوبات شورای انقلاب فرهنگی شکایت کرد. این باعث شد که ما نتوانیم به دیوان عدالت اداری شکایت کنیم. این نامه نگاری ها فقط از طرف من نبود. دانشجویان زیادی بودند.

اخراج دیگر بهاییان

آرمین رحمانی هم «نقص پرونده» داشت. روز ٢٦ آذر به طور اتفاقی با ما بود. من آمار دقیق دانشجویان بهایی محروم از تحصیل را ندارم. خیلی‌ها کنکور قبول شدند اما «نقص پرونده» شدند. مراجعات بهاییان زیاد است.

پیگیری ها ادامه دارد. به صورت فعالیت مدنی: نامه نگاری، مطرح کردن مطالبات با نمایندگان مجلس، وزارت علوم و ارگان های دیگر. نتایج کنکور دهم مرداد ١٣٨٨ که آمد، رتبه‌های تعداد زیادی از بهاییان اعلام شد اما باز هم تعدادی از آنها با «نقص پرونده» مواجه شدند. کسانی که الان دانشگاه هستند امنیت تحصیلی ندارند. این پروسه‌ای است که بهاییان از دوران ابتدایی تجربه می‌کنند. می‌دانند که وقتی به دبیرستان و پیش دانشگاهی برسند، دانشگاه راهشان نخواهند داد. همین مسئله باعث می‌شود از لحاظ روانی با مشکل روبرو شوند. پا در هوا می‌مانند و می‌گویند: «کنکور بدهیم که چه بشود؟ معلوم نیست چه پیش خواهد آمد. آیا ما را به دانشگاه راه خواهند داد یا خیر؟»

کسانی هم بودند که در دانشگاه غیر حضوری پیام نور قبول شدند و بعد اخراج شدند. نمونه‌اش افروز میرزایی. او در دانشگاه پیام قبول شد ولی هنگام ورود و ثبت نام اجازه ندادند.

هلاکو رحمانیان، در سال ٨٥-٨٦ پیش دانشگاهی می‌خواند. برای راه یافتن به کنکور تلاش زیادی کرد. سال ٨٦ درکنکورشرکت کرد در نتایج اولیه با رتبه ٥٤ سهمیه مناطق و رتبه ٧٦ کل کشور در رشته ریاضی فیزیک انتخاب شد. ۲٦ انتخاب رشته انجام ‌داد. اما به صورت باور نکردنی با پیغام مردودی مواجه شد. به وزارت علوم و سازمان سنجش مراجعات مکرری داشت. در آنجا به او می‌گفتند: «شما به دلیل بهایی بودن نمی‌توانی ادامه تحصیل بدهی.»

سیما حقیقت یکی دیگر است. متولد سال ١٣٤٠ ، بعد از ۲٤ سال محرومیت از تحصیل، سر انجام در سال ٨۳ که بهایی‌ها توانستند کنکور بدهند، در کنکور شرکت کرد. درنتایج اولیه در رشته زبان‌ها رتبه ۱ کشور را بدست آورد و در رشته علوم انسانی رتبه ٨. یعنی دو تا رتبه تک رقمی بعد از ۲٤ سال. بعد از انتخاب رشته ایشان هم مردود محسوب شد.

سه نفر بودند که در رشته مهندسی و در دانشگاه سهند تبریز درس می‌خواندند. در اسفند ٨٧ از دانشگاه اخراج شدند. خانم منا محبتی سال ٨٥ به دانشگاه شهید رضایی کرمانشاه وارد شد. بعد از اینکه دو نفر از دوستانش اخراج شدند، در حالتی بسر می‌برد که نمی‌دانست که آیا او را هم می‌خواهند اخراج کنند یا نه. نمی‌دانست ادامه بدهد و درس بخواند یا نه. دو سال ادامه داد، بعد از اینکه سه ترم را گذراند، مشغول ترم ٤ شده بود که اخراج شد. بلاتکلیفی دانشجویان هم معضل است. مینو شهریاری در سمنان در رشته اقتصاد بود که در ٨ اسفند ٨٧ اخراج شد. خوان یغما در مازندران در رشته ریاضی بود که اخراج شد. بسیاری دیگر هم بودند.

من اسامی چند تن دانشجویان بهایی اخراج شده را دوباره می‌گویم: پرهام اقدسی. هلاکو رحمانیان. سیما حقیقت. سما نورانی. سینا دانا. مونا [شریفی] محبتی. فاران خوان یغما. مینو شهریاری.

من به آینده امیدوارم. دوست ندارم با ناامیدی جلو بروم. هر چند وضعیت الان خوب نیست و خیلی از دانشجویان بهایی از تحصیل محروم می‌شوند. من با هرکسی حرف می‌زنم به نحوی مشکل دارد، محرومیت دارد. به نظر من این افکار عمومی هست که حکومت‌ها را مجبور می‌کند که به اصول قانونی خودشان عمل کنند. مهمترین فعالیت ما هم همین است: اطلاع رسانی و تنویر افکار عمومی. باید با فعالیت مدنی خودمان ذهن‌ها را به حدی برسانیم که بتوانند بپذیرند؛ بتوانند با افکار مختلف در یک جامعه زندگی کنند و از آن فکر تک بعدی و در واقع تک محوری خارج شوند. افراد هم سن و سال ما به این شکل نیستند که با ما مخالف باشند. نسل امروز اصلا قبول نمی‌کند که بهایی باید از تحصیل محروم شود. خیلی از اتهاماتی را که به جامعه بهایی می‌زنند، قبول نمی‌کند. اتفاقاتی که می‌افتد به این شکل است که افکار سنتی و مرتجع را همه قبول نمی‌کنند.همین جای امیدواری هست. افکار عمومی هست که تعیین می‌کند یک حکومت تا چه حد به قوانین کشورش عمل کند.