بنیاد عبدالرحمن برومند

برای حقوق بشر در ایران

https://www.iranrights.org
ترویج مدارا و عدالت به کمک دانش و تفاهم
قربانیان و شاهدان

روایت یک قربانی از خشونت نیروهای انتظامی علیه تظاهرکنندگان از خردادماه تا آذرماه ١٣٨٨

محمد یگانه/مصاحبه با بنیاد برومند
بنیاد عبدالرحمن برومند
۱۰ تیر ۱۳۸۹
مصاحبه

متولد ١٣٥٠ در تهران هستم. مدیریت بازرگانی خوانده ام و شرکتی تاسیس کرده بودم که فعالیت بازرگانی میکرد و فعالیت سیاسی نداشتم اما وقتی انتخابات پیش آمد و مردم را با ترفند های مختلف به پای صندوق های رای بردند دیدم که آن چیزی که می خواستیم نشد و نتیجه معکوس شد. تصمیم گرفتم سکوت نکنم و مثل بقیه مردم به خیابان ها بروم و در همه راهپیمایی ها و اعتراضات خیابانی حضور داشتم، کسانی مثل من سیاسی نبودند ما رای داده بودیم و می خواستیم نتیجه واقعی انتخابات را ببینیم.

روز شنبه بیست و سوم خرداد که فردای انتخابات بود به همراه همسرم در چهار راه جهان کودک و میدان ونک و خیابان های اطراف آن بودم و در همه اعتراضاتی که شرکت می کردیم از ضربات چوب و باتون در امان نمی ماندیم حتی اگر جمعیت معترض در سکوت هم تجمع یا راهپیمایی می کردند نیروهای دولتی کاری می کردند که درگیری آغاز شود. به نظرم دعوت به سکوت و آرامش مردم اشتباه بود، چون اگر مردم چه با آرامش و چه با خشونت اعتراض می کردند نیروهای دولتی به سمت آنها حمله می کردند و برایشان فرقی نمی کرد که اعتراض آرام باشد یا نه.

حتی در روز عاشورا هم تعجب می کنم که چرا وقتی جمعیت نسبت به روزهای اول بعد از انتخابات کمتر بود و نیروی انتظامی به راحتی می توانست جمعیت را کنترل کند دست به خشونت زد و نیروهای یگان ویژه را با موتور به میان مردم فرستاد تا هم تعداد زخمی های مردم بالا برود و هم تعداد زخمی های خودشان در واقع فکر می کنم قصد داشتند هم تلفات در مردم زیاد باشد هم در نیروهای خودشان حتی شاید بهتر باشد از میان نیروهای خودشان چند کشته بدهند تا بعدا بهانه بهتری داشته باشند تا مردم را سرکوب کنند.

روز بیست و پنجم خرداد هشتاد و هشت در راهپیمایی سکوت که اولین کشتار ها در آن روز آغاز شد حضور داشتم اما زمان تیراندازی در میدان آزادی بودم و وقتی بعضی از مردم گفتند که در خیابان آزادی به معترضین شلیک شده و چند نفر را کشته اند من و همراهانم گفتیم این شایعه است تا مردم بترسند و از میدان آزادی متفرق شوند اما بعد از چند دقیقه دیدم کسانی که از سمت خیابان آزادی به سمت میدان آزادی میایند گریه می کنند و نیروی اتظامی هم برای متفرق کردن مردم شروع به شلیک گاز اشک آور کرد و حمله کردند به سمت مردم.

روز بیست و ششم هم که راهپیمایی در مقابل صدا و سیما بود من باز به همراه همسرم در میدان ونک بودم اما چون از سمت شمال میدان نیروهای یگان ویژه و از سمت جنوب نیروهای بسیج خیابان را بسته بودند نتوانستیم خودمان را به جلوی صدا و سیما برسانیم.

وقتی هوا تاریک شد درگیری ها در خیابان گاندی زیاد شده بود و تیراندازی هم شروع شد و یکی از گلوله ها به پای مرد جوانی خورد گویا از آن روز نیروهای دولتی دستور گرفته بودند در خیابان ها و کوچه های فرعی به سمت مردم شلیک کنند تا ایجاد وحشت کنند که مردم به خیابان ها نیایند.

در ابتدای خیابان گاندی بیشتر جمعیتی بودند که با خانواده هایشان برای اعتراض آمده بودند و در سمت جنوب خیابان گاندی هم مردم در وسط خیابان سطل زباله و لاستیک آتش زده بودند تا نیروهای دولتی نتوانند خودشان را به مردم نزدیک کنند. وقتی به سمت چهار راه جهان کودک در حرکت بودیم متوجه شدیم که درگیری به آنجا هم کشیده شده و چون ماشینم را در آن نزدیکی پارک کرده بودم به سختی خودمان را به ماشین رساندیم و به سمت منزل حرکت کردیم. در روزهایی که با همسرم در اعتراضات شرکت می کردیم زیاد در درگیری ها شرکت نمی کردم که همسرم آسیب نبیند و فقط برای اینکه در اعتراضات حضور داشته باشیم به خیابان ها می رفتیم.

روز قدس همراه جمعیت از میدان هفت تیر تا میدان ولی عصر در راهپیمایی شرکت کردیم در میدان ولی عصر نیروی انتظامی خیابان ها رابسته بود و اجازه نمی داد جمعیت بیشتری به سمت بلوار کشاورز برود. در همین روز یکی از گروهبان های نیروی انتظامی با پوتین لگد محکمی به پای من زد که از شدت درد فکر کردم پایم شکسته است اما خوشبختانه آسیب جدی نبود و فقط خون از پایم جاری شده بود. در کل در همه اعتراضاتی که شرکت کردم آسیب جدی ندیدم و همیشه با چند ضربه چوب و باتون و مشت و لگد قضیه ختم به خیر می شد.

در روز عاشورا به همراه یکی از دوستانم از میدان امام حسین به سمت میدان انقلاب به راه افتادیم دوست من خیلی قوی هیکل و سنگین وزن بود در یکی از پیاده رو ها نیروهای یگان ویژه به سمت مردم حمله کرد که من فرار کردم و دوستم ایستاد و وقتی نیروهای یگان ویژه به او رسیدند با باتون برقی به پایش زدند که دیگر نتوانست ادامه دهد من هم به کوچه بن بستی فرار کردم که در آن صاحبخانه ای درب منزل را باز کرد و به داخل منزل اش رفتم درب دیگر این خانه به خیابان گرگان باز می شد و از آنجا به خیابان گرگان و پل چوبی و سپس به خیابان انقلاب بازگشتم. از پل چوبی تا میدان فردوسی بدون هیچ مشکلی رفتم و مردم هم برای اینکه درگیری پیش نیاید سینه زنی میکردند و نیروهای دولتی در خیابان حضور داشتند اما به مردم حمله نمی کردند از صدایی هم که از بیسیم هایشان میامد اینطور پیدا بود که فعلا در هیچ کجا درگیری خاصی به وجود نیامده است. وقتی به پل کالج رسیدم نیروهای بسیجی و لباس شخضی ها در آنجا مستقر شده بودند و تعداد زیادی سنگ در آنجا وجود داشت که عده ای از مردم می گفتند دقایقی قبل یک کامیون دولتی این سنگ ها را در آنجا تخلیه کرده است تا از بالای پل مردم را با سنگ بزنند.

وقتی به زیر پل حافظ رسیدم نیروهای لباس شخصی شروع به پرتاب سنگ به سوی مردم کردند و باران سنگ از بالای پل به سمت مردم ریخته می شد.

خیلی از مردم هم در حال سینه زدن بودند تا بهانه دست نیروهای دولتی ندهند. در این زمان که به زیر پل حافظ رسیده بودم نیروهای یگان ویژه از سمت چهار راه ولی عصر به سوی مردم حمله کردند و لباس شخصی ها هم که از بالای پل سنگ پرتاب می کردند، فرار کردم به کوچه دبیرستان البرز و به خیابان حافظ آمدم. شعارهای معترضین در این لحظه مستقیما به رهبر جمهوری اسلامی بود و همه شعار مرگ بر خامنه ای سر می دادند. فکر می کنم این شعار خیلی لباس شخصی ها را عصبانی کرده بود و بعدها که عکس های روز عاشورا را در اینترنت دیدم عکس خیلی از نیروهای شناخته شده حزب الله لبنان که در میان لباس شخصی ها بودند هم در میان لباس شخصی های مستقر در روی پل حافظ دیده می شوند که مسلح هم هستند. اسم یکی از این لبنانی ها اسم اش حسین منیف اشمر است.

باز مجبور شدم به کوچه دبیرستان البرز برگردم اما اینبار موتور سوار های گارد ویژه به کوچه هجوم آوردند و با باتون به سر پیر زنی که در میان جمعیت بود زدند و باعث شد سرش بشکند و بر روی زمین بیافتد. مردم با دیدن این صحنه خیلی عصبانی شدند به سمت موتور سوار ها حمله کردند که در این میان متوجه نشدم از سوی نیروهای گاردی بود یا نیروهای لباس شخصی شروع به شلیک گلوله و گلوله های ساچمه ای کردند که در یک لحظه احساس کردم سنگ به سرم خورده است و به سمت نیمکت های چوبی زیر پل حافظ آمدم و روی یکی از نیمکت ها نشستم و متوجه شدم که در حال بیهوشی هستم فکر می کنم حدود ده دقیقه ای بر روی نیمکت خوابم برد تا مردم به سمت ام آمدند و روی دست بلندم کردند در یکی از خیابان ها من را در حالی که خونریزی زیادی داشتم سوار یک ماشین کردند که یادم است صندلی های ماشین خونی شده بود. راننده ماشین من را به یک آمبولانس رساند و سپس آمبولانس من را به بیمارستان سینا منتقل کرد. در بیمارستان یکی از نیروهای امنیتی آمد سراغم و اسمم را پرسید و موبایلم را از من گرفت و هر کس تلفن می کرد او جواب تلفنم را می داد وقتی خانواده ام تماس گرفتند بهشان گفته بود که در بیمارستان سینا هستم. در بیمارستان سینا به علت خونریزی زیاد روی برانکارد بودم و پرسنل بیمارستان به راننده آمبولانس گفتند دیگر در بیمارستان جا نداریم و چون تعداد کشته ها زیاد بوده سرد خانه هایمان هم پر شده است این را به بیمارستان دیگری ببرید. فکر کرده بودند که من هم می میرم.

سپس من را به بیمارستان لقمان بردند و دوستان و خواهرم هم خودشان را به بیمارستان رسانده بودند و چون خواهرم در بیمارستان ارتش کار می کرد هماهنگ کرد که به بیمارستان ارتش منتقلم کنند.

در راه چون ماشین ها را می گشتند چادر بر روی سرم انداختند و به بیمارستان ارتش رساندم. در بیمارستان دکتر بالای سرم آمد و گفت دست و پای چپ ات را تکان بده اما نمی توانستم. صد و پنجاه گلوله اسلحه ساچمه ای به بدنم اصابت کرده بود و چون تعدادی از این گلوله ها وارد بافت مغز ام شده بود سمت چپ بدنم از کار افتاده بود. بعد به بخش آی سی یو منتقلم کردند و پانزده روز در آن بخش بستری بودم و سپس به بخش منتقلم کردند.

در طی آن پانزده روز یک هفته کاملا بی هوش بودم و بعد از انتقال به بخش یک ماه در بیمارستان بودم. در طی این مدت نیروی انتظامی با بیمارستان هماهنگ کرده بود که به هیچ وجه اجازه خروج از بیمارستان را نداشته باشم و هر کسی هم که به ملاقات می امد اسم و مشخصات کامل اش را یادداشت می کردند و وسایلش را هم بازرسی می کردند. بعد از انتقال به بخش، فیزیوتراپی روی من شروع شد تا بتوانم کمی سمت چپ بدنم را حرکت دهم. از طرف حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی و پلیس امنیت دو بار برای بازجویی به بیمارستان آمدند و سوال هایی مثل این می کردند که روز عاشورا برای چه به خیابان رفته بودی؟ در کجاها حضور داشتی؟ شغل ات چیست؟ محل کارات کجاست؟ من هم گفتم به سمت محل خانه خواهرم می رفتم و کاری به تظاهرات نداشتم. در همین مدت به محل کارم و منزلم رفته بودند و همکارانم را هم بازجویی کرده بودند و لپ تابم را با خودشان برده بودند و لپ تاب را بعدا بهم پس ندادند.

در یک ماه اول حافظه کوتاه مدتم دچار مشکل شده بود. صد و چهل گلوله ساچمه ای هنوز در بدنم مانده است که دکترها گفتند نیاز به جراحی نیست به مرور زمان خودش دفع می شود اما مشکل اصلی دو گلوله ای است که وارد بافت مغز شده است و تا به حال نظر دکترها این بوده که بهتر است جراحی نشود.

وقتی که قصد خروج از بیمارستان را داشتم از خانواده ام تعهد گرفتند که فردای روز مرخصی به پلیس امنیت بروم و خودم را معرفی کنم. وقتی هم که از اطلاعات نیروی انتظامی برای بازجویی به بیمارستان آمده بودند می گفتند اگر شکایت داری همین حالا بگو. من هم گفتم از نیروی انتظامی شکایت دارم که من را بی دلیل در خیابان با گلوله های ساچمه ای زده است آنها هم پرونده تشکیل دادند و رفتند.

با ویلچر به محل پلیس امنیت رفتم و در آنجا از من انگشت نگاری کردند. چون نمی توانستم برای انگشت نگاری از روی ویلچر بلند شوم مامور انگشت نگاری عصبانی شد و به کمک سربازها از روی ویلچر بلند شده و انگشت نگاری شدم.

از محل پلیس امنیت به همراه دو سرباز به دادگاه انقلاب فرستاده شدم که در پله های شعبه ده دادگاه دو بار سربازها از روی ویلچر من را به روی زمین انداختند.  در بازپرسی دادگاه انقلاب وقتی بازپرس وضعیتم را دید با پلیس امنیت تماس گرفت و گفت چرا این را با این وضعیت جسمی به دادگاه فرستاده اید؟ این که با این وضعیت جسمی نمی تواند فرار کند.

وقتی گفتند برو دادگاه انقلاب فکر کردم برای در جریان انداختن شکایت من از نیروی انتظامی من را به دادگاه خواسته اند اما وقتی به دادگاه انقلاب رفتم و متوجه شدم به عنوان مجرم با من برخورد می کنند گفتم فکر کنم اشتباه شده است من از نیروی انتظامی شاکی هستم که گفتند که خیر نیروی انتظامی از شما شاکی است.

وقتی گفتم جرم من چیست گفتند جرم تو این است که در روز عاشورا در خیابان بوده ای. من  هم گفتم مگر شما اعلام کرده بودید که کسی حق ندارد به خیابان بیاید یا خیابان ها محل اختصاصی شما هستند؟

در دادگاه روزنامه ای داشتند که عکس تظاهرات کنندگان در آن چاپ شده بود و هر چقدر به دنبال عکس من در درگیری ها در آن روزنامه گشتند چیزی پیدا نکردند. من هم گفتم ماموران شما من را با تیر ساچمه ای زده اند باید بگویید چرا به من شلیک کرده اند؟ بازپرس در جواب گفت: همین که شما در آن زمان در خیابان بوده ای بهترین دلیل است که به شما شلیک شود و شما محکوم هستید.

جالب اینکه نیروی انتظامی در آن ایام منکر داشتن اسلحه شات گان می شد و می گفت شلیک به سوی مردم کار لباس شخصی هاست و در دادگاه انقلاب که ما می گفتیم می خواهیم از ضارب شکایت کنیم می گفتند نه نیروی انتظامی نه بسیج چنین اسلحه ای ندارند و شما یا باید ضارب را شناسایی کرده باشید یا در غیر اینصورت فقط از منافقین می توانید شکایت کنید و اگر از منافقین شکایت کنید شاید بعدا کمکتان کنیم . در صورتیکه من اکنون فیلمها وعکسهای کامل این نیروها را درحال استفاده ازشات گان جمع آوری کرده ام تا اگرامکانی فراهم شد به مراجع ذیصلاح بین المللی شکایت کنم چون امیدی به پیگیری درداخل کشورندارم.

وقتی شنیدم قرار است به دستگیر شدگان روز عاشورا به سختی برخورد شود[i]، و حبس های طولانی در انتظارشان است ترسیدم و با کسی که می دانستم در بیت رهبری است تماس گرفتم و پانزده میلیون تومان پول بهش دادم تا کمک کند اسمم از لیست ممنوع الخروج ها خارج شود  و از ایران خارج شدم و چون خواهرم در سوئد زندگی می کند توانستم ویزا بگیرم بیایم سوئد.

چون من مدیرعامل شرکتمان بودم انواع مشکلات پی در پی برایمان پیش آوردند مثلا از اداره مالیات آمدند و گفتند مالیات های پرداخت شده گذشته شرکت را قبول نداریم و مالیاتمان را ده برابر کردند. تلفن های شرکت را هم قطع کردند و وصل هم نمی کردند از شرکت اصناف هم آمدند و گفتند که از شما شکایت شده و از اداره منکرات هم هر هفته به شرکت می آمدند و اذیتمان می کردند و در نهایت مجبورم کردند شرکت را منحل کنم. شرکتمان نماینده یک شرکت درب های اتوماتیک ایتالیایی بود.

بعد از این اتفاقات هم با سایت های کلمه و سایت آقای کروبی تماس گرفتم اما هیچ جوابی ندادند و هیچ حمایتی نکردند. تا به حال نزدیک به سی میلیون تومان هزینه های پزشکی پرداخته ام.

در حال حاضر نیمه چپ بدنم از کار افتاده و با فیزیوتراپی های مختلف تنها به سختی قادر به راه رفتن هستم و قسمت سمت چپ بدنم بسیاری از کاراییش را از دست داده است. روزی هم چهار قرص زد تشنج باید بخورم. تصمیم دارم از مقامات جمهوری اسلامی شکایت کنم. حتی در پلیس امنیت تهدیدم کردند که با هیچ رسانه ای گفتگو نکنم. در روزهای آخر هم اس ام اس های تهدید آمیز برایم می فرستادند.

روزی هم که ندا آقا سلطان کشته شد من در آن کوچه حضور داشتم. با همسرم قصد رفتن به سمت جنوب امیر آباد را داشتیم تا به تظاهرات کنندگان بپیوندیم که دیدیم خیابان بسته است و ماشین را در یکی از کوچه ها پارک کردم. وقتی به نزدیکی محل قتلگاه ندا رسیدیم دیدیم که مردم در حال گریه کردن هستند و دختری را روی دست بلند کرده و به سمت یک ماشین می برند دو نفر بسیجی هم در آنجا بودند که یکی از آنها را مردم به شدت کتک می زندند به شکلی که پیراهنش از تن اش خارج شده بود و بعد ها که در اینترنت عکس اش را دیدم متوجه شدم که همان آقای عباس کارگر جاوید است و در حالی که گریه می کرد می گفت من نزدم! بسیجی دیگر هم به داخل یک ساختمان چهار طبقه رفته بود و مردم می گفتند یک خانواده را به گروگان گرفته و فکر می کنم عباس کارگر جاوید که می گفت من نزدم منظورش این بود که بسیجی دوم که به داخل ساختمان رفته به ندا شلیک کرده است.

سپس مردم به داخل ساختمان رفتند و بسیجی دوم را دستگیرش کردند و کتک زنان به طبقه پایین آوردنش و در همین زمان نیروهای پلیس به محل رسیدند و مردم اعتراض کنان به سمت نیروهای پلیس رفتند و فریاد می زدند که چرا به مردم شلیک می کنید و دختر مردم را کشتید که یکی از پلیس ها گفت: ما خودمان به این موضوع رسیدگی می کنیم و اگر اینها شلیک کرده باشند مجازاتشان می کنیم. بسیجی دوم را هم سوار آمبولانس کردند و به همراه عباس کارگر جاوید با خود بردند خود نیروی انتظامی شاهد دستگیری این دو بسیجی توسط مردم بود و آنها را از صحنه جنایت فراری داد حالا موضوع را کتمان می کنند.

عباس کارگر جاوید قسم می خورد که من شلیک نکردم و مردمی هم که قبل از رسیدن ما در آنجا حضور داشتند می گفتند بسیجی دوم به ندا شلیک کرده است. یک آمبولانس به همراه ماشین های یگان ویژه و کلانتری به محل آمدند. روزی که ندا کشته شد امنیت تهران را به قرارگاه ثارالله سپرده بودند و در میانشان کسانی بودند که به زبان عربی حرف می زدند و فارسی بلد نبودند و گفته می شد نیروهای حزب الله لبنان هستند. عکس هایشان هم در رزو عاشورا در روی پل حافظ دیده می شود که چند نفرشان هم شناسایی شدند.

اگر نیروهای دولتی به مردم حمله نمی کردند هیچ مشکلی پیش نمیامد و همیشه در تظاهرات های یکسال گذشته این نیروهای دولتی بودند که خشونت را آغاز کردند. حتی در روز عاشورا هم اگر سنگ اندازی از بالای پل توسط لباس شخصی ها و شلیک گاز از سوی نیروی انتظامی شروع نمی شد مردم هرگز دست به خشونت نمی زدند.

حتی در چهار راه کالج که مردم نیروهای انتظامی را در تله انداخته بودند به نظرم آمد که مسئولین نیروی انتظامی از قصد و برنامه ریزی شده نیروهایشان را به میان جمعیت می فرستادند تا تعداد زخمی های خودشان هم بالا برود و بعدا سو استفاده کنند. تیر اندازی هایشان هم مستقیم به سمت مردم و از کمر به بالا بود تا گلوله ها باعث مرگ مردم شود و حتی شلیک هوایی هم نمی کردند.

در دادگاه انقلاب هم در میان عکس هایشان به دنبال دستگیر شدگان می گشتند و هر کس عکس اش در میان مردم شناسایی می شد آینده بدی در انتظارش بود. وقتی من را برای انگشت نگاری بردند یکی از گروهبان های نیروی انتظامی با چند سرباز نشسته بود و برای هم جک تعریف می کردند و گروهبان به سربازها فحش های رکیک می داد و می خندیدند و وقتی می دیدند حال من خوب نیست من را به تمسخر می گرفتند و می گفتند حالا چرا اینقدر ناراحتی در نهایت سقط می شوی دیگر این که ناراحتی ندارد می خواستی به تظاهرات نروی. لابد در سال های قبل در روز عاشورا کاری کرده ای و امسال سزایش را دیده ای.

یکی از دوستان من که در شهریار زندگی می کند می گفت فردای عاشورا برق کل منطقه شهریار قطع شد و بعدا شنیدیم که جنازه معترضی را که لباس شخصی ها از بالای پل حافظ به پایین پرتاب کرده بودند را آن شب در تاریکی در یکی از روستاهای شهریار دفن کردند و یک سنگ قبر کهنه در بالای قبر اش گذاشتند و به خانواده اش هم گفته بودند که حق ندارید مراسم ختم بگیرید یا درباره فرزندتان حرف بزنید.

همسرم هم از روز عاشورا به دلیل رفت و آمد به دادگاه انقلاب و پلیس امنیت و جاهای دیگر حالش خوب نیست و مدام قرص های آرام بخش می خورد. گاهی فکر می کنم حکومت با دستگیری اراذل و اوباش در سال های قبل، نیروهای پلیس امنیت را تشکیل داده است.

روز بیست و دوم خرداد امسال هم باز به خیابان رفتم و کاملا مشخص بود که چند لشکر نیرو از میدان امام حسین تا میدان انقلاب آورده بودند چون در طول این مسیر همینطور نیروهای لباس شخصی و نیروی انتظامی بر روی زمین نشسته بودند. روز بیست و چهارم خرداد هم برای همسرم احضاریه فرستادند که خودش را به کلانتری محل معرفی کند این اتفاق ها و عدم احساس امنیت باعث شد تصمیم بگیریم از ایران خارج شویم.

****


[i]    توضیح بنیاد برومند  : اظهارات مقامات جمهوری اسلامی درخصوص شدت برخورد با دستگیرشدگان روز عاشورا دال بر مبنی بر صحت گفته های محمد یگانه تبریزی است. عباس جعفري دولت آبادي دادستان عمومي و انقلاب تهران ديروز (نهم اسفند ماه) در جمع گفت: ما پس از عاشورا و با توجه به تعرض برخي افراد به اعتقادات مردم، سياست سخت گيرانه اي را در پيش گرفتيم و اين امر باعث شد كساني كه در جريان حوادث اين روز بازداشت شدند متوجه شوند برخورد جدي صورت مي گيرد. (روزنامه کیهان - دهم اسفند هزار و سیصد و هشتاد وهشت)