وجدان های بیدار، ندای حق خواهی مرا نادیده نگیرید
جاوید هوتن کیان، وکیل سکینه محمدی آشتیانی، هیجدهم مهر ماه سال هشتاد و نه، در دفتر کار خود و در حین مصاحبه با روزنامه نگاران آلمانی، دستگیر و از روز دستگیری، به مدت چندین ماه، مورد غیرانسانی ترین شکنجه ها ی جسمی و روحی ، قرار گرفته است.
مضافا به این که، در ادامه ی این شکنجه های جسمی و روحی طاقت فرسا، از آبان ماه سال نود، به بند متادون که مخصوص نگه داری زندانیان معتاد به مواد مخدر است، منتقل شده است. زمان ملاقاتم با جاوید هوتن کیان، در فروردین ماه سال نود در زندان تبریز، انسانی را در برابرم مشاهده کردم که در عین این که از لحاظ جسمی بسیار لاغر و تکیده شده و قدرت سر پا ایستادن نداشت از لحاظ روحی نیز نابسامان می نمود. در خلال گفتگویمان علت نابسمانی روحی خود را اضطراب ماندگار از "شکنجه های جسمی و روحی شبانه روزی" اعلام کرد. همچنین از مصرف چندین قرص آرام بخش، سخن به میان آورد که در جنب کرختی و بی حالی و رخوت، سرسام های روزانه و کابوس های شبانه را برای اش، ایجاد کرده اند. آن چه که "سربازان گمنام امام زمان" بر سر آورده بودند ، همزمان با توضیح مشروح ،در سه صفحه سربرگم نوشت . سه صفحه ای که، نه تنها وسیله ی رییس زندان و رییس حفاظت اطلاعات زندان تبریز ضبط و به اینجانب مسترد نشد، بلکه باعث ممنوعیت ورودم به زندان تبریز نیز شد!
بخش هایی از این رنج نامه، که هوتن کیان، در آن "وجدان های بیدار" را مخاطب قرار داده است، توسط یکی از همبندی های جاوید هوتن کیان، خارج نویسی و جهت انتشار به اینجانب (نقی محمودی) ارسال شده است که جهت اطلاع "وجدان های بیدار"، اقدام به نشر آن می کنم:
وجدان های بیدار، ندای حق خواهی مرا نادیده نگیرید!
قریب به بیست ماه ، از روز دستگیریم می گذرد. از همان لحظه ی دستگیری ، به مدت چندین ماه متوالی ، انواع و اقسام توهین ها نسبت به خود و خانواده ام و همین طور شکنجه های غیر انسانی روحی و جسمی را تجربه کردم. زمانی که مثل توپ فوتبال ،توسط چندین بازجو از نقطه ای به نقطه دیگر شوت می شدم ، فحش هایی هم که تا به آن روز ، نشنیده بودم ،از جوانب مختلف نثارم می کردند. دو نفر از بازجو ها ، مدام می گفتند تو ... هستی که با حیثیت جمهوری اسلامی بازی کنی. مصطفایی .... ولی تو توی چنگ ما هستی. تو را از زاده شدن ، پشیمان خواهیم کرد. هزار بار در روز ، آرزوی مرگ خواهی کرد.
آن چه را که می گفتند و می خواستند به حقیقت پیوست. از روز دستگیریم تا به امروز ، هر روز آرزوی مرگ کرده ام ولی تا به حال به سراغم نیامده ولی اداره ی اطلاعات و مسئولین زندان ، در صدد کشتن تدریجی من هستند. هفت ماه است که به دستور اداره ی اطلاعات ، قادر نجاری ( قاضی ناظر زندان ) _ رییس سابق زندان تبریز (ایرج قیصر نژاد ) که جای خود را از دو ماه قبل به علی استادی داده و در حال حاضر با ترفیع درجه ، معاون اداره کل زندان های استان آذربایجان شرقی شده است و علی رضا قویدل ، رییس سابق حفاظت اطلاعات تبریز ، مرا از بند مالی به بند متادون ، انتقال داده اند. صرفنظر از این که، این بند به معتادین مواد مخدر اختصاص دارد ، همه ی زندانیان بند را از هر گونه حشر و نشر ، مکالمه و حتی هم خرجی با من ، بر حزر و آن ها را تهدید کرده اند که در غیر این صورت ، با مجازات های شدید انتظامی ، تنبیه خواهند شد. فقط زندانیان سیاسی بند و افراد معدودی ، جسته و گریخته و به صورت پنهانی با من در ارتباطند. هنوز ، از کابوس شکنجه ها خلاص نشده ام . هر شب در خواب می بینم که باز می خواهند با آتش گداخته ی سیگار بیضه هایم را بسوزانند و به همین خاطر بی اختیار دست ها یم را به لای ران هایم می برم. صدای نعره های شبانه ام ، نه تنها خودم ، بلکه سایر زندانی ها را هم، روانی کرده است.تا به حال چندین نامه به مقامات مختلف قضایی نوشته ام که به هیچ یک از آن ها ، ترتیب اثر نداده اند. به همین جهت ، هیچ امیدی به این مقامات ندارم. هر چند که از آقای محمد مصطفایی انتظار داشتم به جای معرفی خود در جهان آزاد به عنوان تنها وکیل سکینه ، اقدامی هم برای رفع اسارت از من می کرد چرا که او بهتر از هرکس دیگر ، قادر به تصور جنایاتیست که بر سر من آورده اند. به هر حال ، مرا به روزی انداخته اند که حتی آرزوی دیدار با دختر کوچکم را که تا به حال مرا از دیدارش محروم کرده اند ، ندارم. ولی از وجدان های بیدار استمداد می کنم که مرا به یاد آوردند و شبها راحت سر بر بالین خود ننهند چرا که ماه هاست از آن محرومم تا جایی که به خاطر ندارم کی راحت خوابیده ام. شش سال ، به من حبس داده اند ولی مطمئنم تا پایان حبس ، مرا زنده به گور خواهند کرد...